علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

فیروزکوه زیبا

در تاریخ خاندان ما یک نقطۀ عطف وجود دارد که به "جایگاه نمکدان" معروف است! و از آن جا برای اولین بار به تاریخ وارد شد که ما برای به در کردن سیزدهمین روز فروردین 91 در معیت خانوادۀ مادری، اعم از خاله های مادرمان و همسران آن ها، به نقطه ای زیبا در ولایت سفر کردیم! وقت نهار رسیده بود و همه بر گرداگرد سفره حلقه زده بودند! در این میان بر سر مزایا و معایب همسرگزینی از خانوادۀ مادری مان، بین آقایانی که قبلاً همسرگزینی از این خانواده را تجربه کرده بودند، بحثی به میان آمد و همه متفق القول بودند که زن گرفتن از این خاندان به منفعت آقای داماد است چرا که زنان این خاندان اهل چشم و هم چشمی های مرسوم زنانه نیستند و آدم های درست و رو به راهی هستند ...
20 ارديبهشت 1395

آباد باشی ای ایران!

اردیبهشت باز هم با لطافت دوست داشتنی اش از راه رسیده است و گذر از چهاردیواری خانه هر شخصی را مصمم می کند در اعتقاد به زیبایی های از حد فزون وطن عزیزمان، ایران! کشوری که اگر چه در سال هایی نه چندان دور مورد بی مهری همۀ آن هایی قرار گرفته بود که برای دسترسی به همۀ ذخایرش دندان تیز کرده بودند، متأسفانه این روزها مورد بی مهری بسیار از مردمانش نیز واقع شده است! بی مهری بسیاری از ما که دیگر به وطن و هموطنانمان افتخار نمی کنیم... ما که اعتماد به نفس ملی مان را از دست داده ایم و نه تنها در به نمایش گذاشتن محسنات دیگر کشورها اغراق بیش از حدی داریم، بلکه اشتباهات آن ها را نیز تحسین می کنیم(!) و تنها چیزی که نمی بینیم ذخایر ایران پهناور و دس...
11 ارديبهشت 1395

"س" مثل هفت سین!

هفت سین از جملۀ آن مقولات مهمی بود که امسال سهم قابل توجهی در معطوف کردن توجهات ما به خود داشت! شاید ما به وقت انداختن عکس نوروزی در مهد توجه مان به هفت سین رفته بود و شاید هم توضیحات وسوسه انگیز مربی مهد مبنی بر وجود شکلات های مورد علاقه مان در هفت سین ما را آن چنان عجیب در آن محو می نمود ! محو شدن مان در هفت سین به گونه ای بود که صبح اولین روز فروردین وقتی بابایمان ما را بیدار کرده و بر سر هفت سین نشاندند بلافاصله هوشیاری اختیار کرده و لب به سخن گشوده و جز به جز آن را تشریح نمودیم و سرخوش بودیم! بعد از سپری کردن سال تحویل در کنار خانوادۀ پدری به منزل خانوادۀ مادری مان رفتیم! هفت سینی که برای لحظۀ تحویل سال چیده شده بود هنوز وسط ...
23 فروردين 1395
2033 14 15 ادامه مطلب

چهارشنبه سوری 94

25 اُم اسفند مقارن با آخرین چهارشنبۀ سال 94، مادرمان بساط چای، ماست چکیده و سبزی تازه را جور کردند و قرار بر این شد که در معیت دایی محسن و عیال که اتفاقاً چند روزی می شد در تب و تاب اسباب کشی به منزل جدید بودند، به همان مکان سال قبل یعنی پشت جنگل های سرخه حصار برویم و چهارشنبه سوری خود را به در کنیم و خیال مان بابت این مهم راحت شود تا همگان در منزل مان حاضر شوند حوالی غروب شده بود و تازه مادرمان در آستانۀ در و به هنگام خروج به یاد آوردند که بهتر آن که به جای ماست چکیده جوجۀ مزده دار شده و آماده تهیه و همراه خود کنند و چهارشنبه سوران را جوجه خوران بگذرانند لذا کفش از پا گرفته، بازگشته و بساط جوجه پزی را همراه خود کردند! بعد از خرید جو...
27 اسفند 1394

خرابکارانه

یک ماهی می شود که سوزن مان روی مود خرابکاری گیر کرده است و البته چند عکس العمل ناآگاهانۀ مادرمان نیز بر این خرابکاری ها دامن زده است! خرابکاری شمارۀ یک: بستنی زعفرانی! خودمان را برای بستنی دوست داشتنی مان آنقدر به آب و آتش می زنیم و هر روزه درخواست یک و یا چند بستنی می کنیم تا بابایمان از خرید روزانۀ بستنی کلافه شوند و برایمان چند کیلو بستنی بخرند تا هر وقت هوس کردیم بلافاصله در دسترس باشد! محتوای بستنی روز به روز کمتر می شود تا این که در یک روز تعطیل جهت جلوگیری از ایجاد هر گونه مزاحمت برای والدین خسته که خواب برچشمانشان غلبه کرده است، خودمان بر سر فریزر می رویم و بستنی را یک جا نوش جان می کنیم! سپس برای ابراز تمام لطفمان به...
22 اسفند 1394

بوی بهار می رسد!

وقتی بهار به زمین و زمینیان لبخند می زند، شاهد همه نعمت و همه زیبایی هستیم؛ نه این که زمستان زیبایی های خاص و نعمت های فراوان و منحصر به فرد نداشته باشد که دارد، ولی بهار از آن رو زیباتر می نماید و انسان را به شکرگزاری بیشتر وا می دارد که بیشتر مقابل چشمان مان خودنمایی می کند! در واقع مزیت مهم زمستان سرد این است که به ما فرصت می دهد تا زیبایی های متفاوت بهار را بهتر درک کنیم... بهار با نوروز دوست داشتنی و هوای معتدل و لطیفش به ما فرصت می دهد بیشتر در کنارش بنشینیم و به زیبایی های دلنشینش بنگریم! بهار به ما فرصت نو شدن می دهد! فرصتی که شاید برایمان منشأ شروعی دوباره و یا حتی تولدی دوباره باشد! بهار به ما نوید یک سرآغاز می دهد! سرآغ...
16 اسفند 1394

بهمن ماهی پراز ماجرا

حوالی غروب آخرین روز دیماه بود که دایی محسن مان با مادرمان تماس گرفتند که شب هنگام به همراه مصطفی خان، پسرخالۀ ارشدمان، که برای شرکت در مسابقات کشوری قرائت قرآن به تهران آمده بود، میهمان ما خواهند بود و بدین گونه سانس اول میهمانداری مادرمان کلید خورد! صبح علی الطلوع مصطفی خان دوست داشتنی به همراه دایی محسن مان عازم ایستگاه راه آهن شدند تا مصطفی به مشهد بازگردد. این در حالی بود که مادرمان نیز صبح علی الطلوع بیداری گزیده و مشغول آماده سازی خود برای سانس دوم میهمانداری شدند، چرا که پس از مدت ها برنامۀ خانوادۀ ما و خانوادۀ برادرخانمِ دایی محسن مان با هم تنظیم شده بود تا مادرمان بتوانند به صورت رسمی عروس خانم را پاگشا کنند. به درخواست می...
6 اسفند 1394

سرخه حصار چهار فصل

اولین سرخه حصار رفتن های ما پس از بازگشت از ولایت به تاریخ هجدهم دی ماه بر می گردد، وقتی خانوادۀ ما+ دایی محسن مان نیمروز از خانه بیرون زده و در یک هوای لطیف، سرخه حصار نشین شدیم. هوا ابری و مه آلود بود! گرم و مرطوب و البته دلپذیر و برای دومین بار جمعه، بیست و پنجم دی ماه نیز در سرخه حصار گذشت. شما می توانید در ادامۀ مطلب بینندۀ عکس ها و خوانندۀ گزارش آن چه در پیک نیک های سرخه حصاری روی داد، باشید   پسرکی که در ولایت اصرار زیادی دارد بر رفتن به حرم امام رضا و صداقت کودکانه اش مشخص می کند قصدش از رفتن به حرم، خرید اسباب بازی بوده است! چرا که مادرش از نوزادی هر زمان او را به حرم ائمه می برده است برایش اسباب بازی خر...
1 بهمن 1394
1028 11 19 ادامه مطلب

ما و رفقای شفیق مان D;

ابتدا چند مقوله از شیرینی هایمان را داشته باشید : از عبارات بسیار کاربردی این روزهایمان عبارت مقدس "من سیب زنیمی میخوام" و یا "خواهش می کنم برای من سیب زنیمی درست کن" است که به واسطۀ خوردن سیب زمینی سرخ شده آن هم حداقل یک میان وعده در روز، صورت مان به میزان قابل توجهی پف دار شده است، طوری که همسر دایی محسن مان بعد از گذر یک هفته از آخرین دیدار به وضوح پف صورت مان را تشخیص دادند و ما همۀ آن اشتهای نداشته طی روزهایی که در ولایت به سر می بردیم و به وقت شام و نهار سرمان به بازی گرم بود را یک جا و در هفتۀ آغاز ورود مان به منزل جبران نمودیم و اشتهای وافرمان به خوردن و اعلام مکرر جملۀ " مامانی، من یه چیزی میخوام که ب...
28 دی 1394