تولد مامانم
دیروز تولد مامانم بود و بابام خیلی به ما توجه کرد که بالاخره چند ساعت بی خیال کارش شد و تصمیم گرفت ما رو ببره بیرون. رفتیم و رفتیم و رفتیم...تااینکه یهو دیدم جلوی بوستان ولایت ایستادیم و رفتیم قلعه شادی... ولی خیلی دیگه شادی بود..فکر کنید سر و صدای دستگاه ها با صدای جیغ بچه هایی که بازی می کردند چی میشه!!!! منم که چند روزه آنفولانزا دارم و اصلا اعصاب مصاب درستی ندارم و شهر بازیه دیگه...البته از بازی لذت بردم. خوشحال بودم که مامانم دوربینش و خونه جا گذاشته بود.... هنوز داشتم از بازی لذت میبردم که دیدم ازم عکس گرفتند چشمت روز بد نبیبه مامانم دست از سر من برنمیداره با موبایل داشت ازم عکس می گرفت. ببین چه خوب رانندگی می کنم... ...