علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

بودن

مادرمان از آن دسته از آدم هاست که معتقد است انسان ها به وقتِ درد نیازمندِ دردمند هستند و نیازمندِ همدل! و به وقتِ خوشی پُر بودنِ اطرافشان خوب است و نه لازم و نه واجب! می دانیم با خودت فکر کرده ای که همیشه همۀ انسان ها به وقتِ درد در اطرافِ دردمند هستند و البته ما حرفت را قبول نداریم... و انسان های زیادی را می شناسیم که به وقتِ خوشی کنارت هستند و به وقتِ درد و به وقتِ بیماری و به وقتِ سختی این تو هستی که باید تمام و کمالِ درد را با تمامِ وجودت تحمل کنی و عجیـــــــــــــب همدل و همزبان نمی یابی! و طبیعی ست! و به واسطۀ این خصلت بر هیچ کس ایرادی وارد نیست چرا که انسان برای شاد زیستن آفریده شده است و پُرواضح است که شرکت کردن در مجلس...
3 شهريور 1393
1153 11 34 ادامه مطلب

تولد سه سالگی

امروز بیست و پنجم مرداد 1393 درست سه سال از ورودمان به دنیای آدمک ها می گذرد این پست در آینده تکمیل خواهد شد و در حال حاضر از آن جهت بارگزاری می شود که دوستانی که قصد تبریک دارند یادگاری های زیبای خود را در آن به ثبت برسانند... قرارمان این بود که جشن تولد سه سالگی مان دیروز برگزار شود و پس از بازگشت خاله مهدیه و آوینا جانمان از سفر! و سپاس از خاله زهره که طبق معمول تولدمان را به یاد داشتند و اول صبح تبریک گفتند. فعلا تا تکمیل این پست، پست های مربوط به تولدهای گذشته را ببین: تولد یک سالگی تولد دو سالگی تولد قمری سه سالگی ×××××××××××&tim...
25 مرداد 1393
5455 23 73 ادامه مطلب

برای آوینا جانمان

دوست عزیزم آوینای دوست داشتنی دلم برایت بسی تنگ است. تا ابد یادم می ماند که: خوابیدی بدون لالایی و قـــــــــصه *** بگیر آسوده بخواب بی درد و غُصه دیگه کابوس زمستون نمی بینی***توی خواب گُلای حسرت نمی چیـنی دیگه خورشید چهره تُ نمی سوزونه *** جای سیلی های باد روش نمی مونه دیگه بیدار نمی شی با نگرونـــــی*** یا با تردید که بری یا که بمونی **** رفتی و آدمک ها رو جا گذاشتی *** قانونِ جنگل و زیرِ پا گذاشتی اینجا قهرند سینه ها با مهربونی*** تُ تو جنگل نمی تونستی بمونی دلتُ بردی با خود به جای دیگه *** اون جا که خدا برات لالایی میگه می دونم می بینمت یه روز دوباره *** توی دنیایی که آدمک نداره &ti...
22 مرداد 1393
1770 10 50 ادامه مطلب

مراسم یادبود

دوستان عزیز تهرانی مراسم یادبود دوست عزیزم و خانواده شون که در سانحۀ سقوط هواپیما از بین مون رفتند امروز 20 مرداد از ساعت 14:30 تا 15:30 در مسجد النبی واقع در  خیابان ستارخان، خیابان دریان نو، جنب پاساژ مفید برگزار خواهد شد. این مراسم از طرف ستاد توسعۀ فناوری نانو و با حضور خانواده های این دوستان برگزار میشه حضور شما دوستان عزیز باعث تسلی خاطر خانواده هاشون خواهد بود ×××××××××××××× از همۀ شما دوستان عزیزم که لطف داشتید و با کامنتهای پرمهرتون همدردی کردید ممنونم متاسفم که در شرایطی نیستم که جوابگوی محبتتون باشم فردا جوا...
20 مرداد 1393
1142 11 37 ادامه مطلب

عنوان ندارد

متاسفانه در سانحۀ سقوط هواپیمای طبس من نزدیک ترین دوستم رو از دست دادم. مهدیه جون مامان آوینا رو همۀ شما می شناسید. دوستی که سیزده ساله باهاش ارتباط دارم و خیلی بیش تر از خواهرم که از من دوره با ایشون ارتباط داشتم. و پسرم نزدیک ترین و صمیمی ترین دوستش آوینا جون و از دست داد. همون که ممکن نبود تو هر پست وب علیرضا اسمی ازش نباشه و همسر و برادرم صمیمی ترین دوست و برادرشون مجید آقا رو از دست دادند. عزادار شدیم، به همین سادگی! لطفا همین حالا برای شادی روحشون حمد بخونید در چند روز آینده برای شرکت در مراسم خاکسپاری عازم شهرستان هستیم نگران مان نباش حال همۀ ما خوب است اما تو باور مکن مهدیه جون و همسرشون از کارکنان...
19 مرداد 1393
5105 11 51 ادامه مطلب

پارک جمشیدیه

همه خواب بودیم ناگهان صدای مهیبی برخاست! و گرد و خاک و دود بود که تمام فضا را در بر گرفت به سختی می شد محیطِ اطراف را دید حتی اعضای خانواده را... صدای گریه مان در خانه طنین انداز شده بود و به راحتی در صدای جیغ و فریاد همسایگان و دزدگیر ماشین ها گُم می شد... آب از چشمانِ حساس مادرمان به وفور می آمد بابایمان از خانه بیرون رفت تا ببیند چه اتفاقی افتاده است و ما و مادرمان نگران از این که چه اتفاقی افتاده است چشم به در دوخته بودیم و آن چه می دیدیم فقط گرد و غبار بود! ساعت ها گذشت و بابایمان نیامد و این ما بودیم که در گوشه ای در آغوش مادرمان کِز کرده بودیم! تصمیم گرفتیم به منزل مادرجانمان برویم ولی مگر می شد در آن میدانِ جنگ از خانه بیرون ر...
18 مرداد 1393

پارک نیاوران

تعطیلات عید فطر جز معدود تعطیلاتی ست که بابای ما به معنای واقعی تعطیل هستند! و نه تنها به پروژه ها سر نمی زنند بلکه تلفن شان نیز وقت و بی وقت به صدا در نمی آید و این مهم از آن جهت میسر می شود که برای کارگران افغانی که خیل عظیمی از تیم های اجرایی پروژه های بابایمان را تشکیل می دهند عید فطر بسیار مهم محسوب می شود و این تیم ها حتی اگر به صورتِ کاملاً بیکار در اتاقِ کارگری خود در محل پروژه بنشینند، به احترام این عید بزرگ کاری انجام نمی دهند و ما همچنان اندر کفِ این حرکتشان مانده ایم و اندر کفِ این همه اهیمت دادن شان به عید فطر سومین روز از تعطیلات عید فطر را در منزل گذراندیم و شب هنگام برای صرف شام و ورزش کردن و تاب و سرسره بازی عا...
13 مرداد 1393

تعطیلات عید فطر

و عاقبت یک ماه روزه گرفتنِ خانواده و البته مشارکتِ عظیمِ این جانب در امرِ روزه گیری ایشان( )، به پایان رسید و به مناسبت موفقیت عظیمی که در این زمینه بر اهالی منزل مان نصیب گشت ( ) تصمیم بر این شد که همگان روزهای تعطیل پایان رمضان را به شدت خوش بگذرانند تا دلشان حسابی از عزای آن یک ماهی که در منزل مانده بودند و ایشان را یارای رفتن به دامان طبیعت نبود در آید! و همانا از آخرین ساعاتِ روزِ آخر ماه رمضان بابا و مادر و دایی محسن مان مرتب در پی برنامه ریزی بودند که روزِ عید فطر، صبح علی الطلوع از منزل خارج شده و در دامان طبیعت سکنی گزینند ولی چشمت روز بد نبیند چون روز موعود فرا رسید همگی غافل از نماز عید فطر و البته طبیعت گردی تا حدود ...
12 مرداد 1393

علیرضا خان و پایان ماه روزه

از آن جا که مادرمان در روزهای ماه مبارک رمضان، اغلب برای جلوگیری از گیجی ویجی رفتن به وقتِ سحری خوردن و نیز بدخوابی بعد از سحری خوردن، اکثراً تا سحر بیدار می ماندند ما نیز تا جایی که پلک مان اجازه می داد پا به پای مادرمان بیدار می ماندیم ولی هنوز به آن مرحله نرسیده بودیم که بر پلک های خود غلبه نموده و تا خودِ سحر بیداری اختیار کنیم... شما عقربۀ ساعت را بر روی عدد دو فرض کن و ما را نیز در آستانۀ خواب زدگی تصور کن و بابایمان را خوابِ خوابِ خواب مادرمان را نیز در آشپزخانه و در حال آشپزی و سحری پختن... ما در همان عالم خواب آلودگی شیشه شیرمان را تحویل گرفته بر روی مبل پخش می شویم و شیرمان را می خوریم سپس امورات مهم خود مانند دستشویی رفتن ...
6 مرداد 1393