علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

یه دندون جدید

امروز اومدم که بگم بعد از مدت ها که دندون های من تو هشت تا ثابت شده بود امروز که مامانم داشت باهام بازی می کرد دندون جدید منو تو فک بالایی سمت چپ رویت کرد و کلی ذوق کرد. فکر کنم دلیل بی اعصابی های این دو هفته اخیر همش انفولانزا نبوده و روییدن این دندون جدید هم بی تاثیر نبوده. اینم دندون جدید منه که داره در میزنه که باز کنیم بیاد تو دهانم.   در هر صورت این دو هفته حسابی از مامانم انرژی گرفتم و دستش بخاطر همین درد می کنه. الان هم که نمیذارم بنویسه.مرتب میام دستش رو می گیرم و میبرمش جلو تلوزیون تا فیل کوچولو (تو توپولوها) رو که داره حموم آب و گل میکنه بهش نشون بدم. بقیه کارتون های مورد علاقه من اسکار، بعبعی ناقلا، و دس دسی هس...
25 بهمن 1391

ولنتاین مبارک

چند روز پیش مامانم منو پیش بابام گذاشت خونه و رفت بیرون و در عرض دو ساعت با کلی وسایل برگشت خونه. برای من و بابام به مناسبت ولنتاین کادو خریده بود و قصد داشت تا موقعش نرسیده بهمون نشون نده... ولی بسی خیال واهی بعد از اینکه یکی یکی پلاستیک ها رو بهمون نشون داد من رفتم سراغ همون پلاستیکی که نباید می رفتم... بله مامانم برام یه بعبعی ناقلا خریده بود آخه من بعبعی ناقلا خیلی دوست دارم و اگه اجازه داشته باشم از صبح تا شب کارتون بعبعی ناقلا می بینم اونم تکراری. جالبه که اصلا از دیدنش خسته نمی شم...میدونم خیلی دلت میخواد بعبعی منو ببینی... نه جانم اون یکی برای من نیست برای بابامه. وای خدا کنه بابام ولنتاین و یادش نره وگرنه ... ولنتاین مب...
24 بهمن 1391

من این تو گیر افتادم....کمممممممممممممک

دیروز سبد لباس ها رو آورده بودیم بیرون و مامانم داشت ماشین و آماده می کرد تا لباسها رو بشوره که یهو با صدای داد و بیداد من اومد پیشم... حالا این که چطور رفتم این تو که حالا نمی تونم بیام  بیرون هنوزم برای همه جای سواله؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خوب حالا که به حول و قوه الهی از تو سبد نجات پیدا کردم میتونم یه طور دیگه باهاش سرگرم باشم. به نظر من تلوزیون نگاه کردن از این بالا خیلی با حاله ببین... ...
23 بهمن 1391

شیطنت های خطرناک من

چند روز پیش که خاله جونم مسافرت بود من و بابام رفتیم شوفاژ خونه شون و هواگیری کردیم البته من دستیار بابام بودم . ولی امروز خودم به تنهایی میخوام شوفاژ خونمون و هواگیری کنم.ببینید...     اگه مامانم به موقع نرسیده بود . راستی چند روزه که آخ یاد گرفتم و همش دوست دارم بگم آخ... از پله می پرم میگم آخ یه وقتایی الکی خودم و می ندازم که بگم آخ.. حالا هم که دارم فرش و اتو می کنم... ...
23 بهمن 1391

یکی بیاد کمک...

میگن کار دنیا برعکسه راست میگن.... الان یه هفته است که آنفولانزا دارم و بد جوری بدنم درد میکنه. چون شبها تبم بالا بود مامانم دوباره منو برد دکتر و کلی بهم دارو دادند که اتفاقا روی همش نوشته خواب آور، ولی فکر کنم داروی خواب آور روی من اثر عکس داره می دونی چرا؟ خودت ببین.اولین شبی که دارو خوردم همه منتظر بودند نهایتا بعد از دو ساعت خوابم ببره ولی نه تنها خوابم نبرد از همیشه هوشیار تر بودم و از در و دیوار بالا می رفتم تا جایی که مامانم واقعا نگران شده بود که نکنه دارو ها برام مشکلی ایجاد کرده.  مامانم تو اتاق بود وقتی برگشت روی میز نهارخوری نشسته بودم کاری که تا بحال اصلا نکرده بودم. بعد از اینکه صندلی ها رو کشیدند جلو که نتونم ...
23 بهمن 1391

اوه بابا این دیگه کیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

چه خوب شد که دیشب مامانم با موبایلش عکس گرفت آخه کلی عکس از علیرضا گل پسرش تو موبایلش داشت که داشت خاک میخورد.نمونه اش همین عکسی که می بینید. یه روز که از حمام اومدم بیرون رفتم جلو آیینه ببینم حوله ام چه شکلیه یا به عبارتی ببینم بهم میاد.... اتفاقا به نظر خودمم کیفیت عکسش پایینه با موبایله دیگه.. به امید عکس های با کیفیت بالا... ...
21 بهمن 1391

تولد مامانم

دیروز تولد مامانم بود و بابام خیلی به ما توجه کرد که بالاخره چند ساعت بی خیال کارش شد و تصمیم گرفت ما رو ببره بیرون. رفتیم و رفتیم و رفتیم...تااینکه یهو دیدم جلوی بوستان ولایت ایستادیم و رفتیم قلعه شادی... ولی خیلی دیگه شادی بود..فکر کنید سر و صدای دستگاه ها با صدای جیغ بچه هایی که بازی می کردند چی میشه!!!! منم که چند روزه آنفولانزا دارم و اصلا اعصاب مصاب درستی ندارم و شهر بازیه دیگه...البته از بازی لذت بردم. خوشحال بودم که مامانم دوربینش و خونه جا گذاشته بود.... هنوز داشتم از بازی لذت میبردم که دیدم ازم عکس گرفتند چشمت روز بد نبیبه مامانم دست از سر من برنمیداره با موبایل داشت ازم عکس می گرفت. ببین چه خوب رانندگی می کنم... ...
20 بهمن 1391

وای استراحت بعد از کار خیلی میچسبه...

چند روزه حالم خوب نیست.شبها همش بیدارم و تب شدید دارم مامانم تا صبح بیداره و درجه تبم و چک میکنه که بالا نره.دکتر گفته یه سرمای خفیف خوردم حالا به نظر شما این تب شدید به سرمای خفیف میاد!!! امان از دست این آقای دکتر!!! البته من خداروشکر موقع بیماری هم دست از شیطونی بر نمیدارم و با وجود خوردن داروهای خواب آوری (که مامانم بهش میگه آدامس) که دکتر داده کمتر از همیشه میخوابم و نهضت ادامه دارد.... مامانم به هوای من رفت دراز کشید که منم بخوابم خودش خوابش برد وقتی ب یدار شد دید همه اسباب بازی ها و وسایل دم دستم و ریختم بیرون و خونه رو کردم بازار شام!!!! در اثر بیداری دیشب مامانم اینقدر خسته بود که اصلا متوجه سرو صدا نشد به نظر من که ...
19 بهمن 1391