لتیان در باران
مدت هاست که دلِ مادرمان بدجور هوای جاجرود و در نتیجه جنگل و دریاچۀ لتیان را کرده است! آخرین باری که ما یک دل سیر لتیان را دیده ایم و در کنارِ زیبایی دلنشینِ آن نهاری جانانه خورده ایم، بهمن ماه سال گذشته بوده است و ما و این همه لتیان نبینی آن هم در بهار و تابستان محال است البته ما در تعطیلات عید فطر جهت تجدید بیعت با لتیانِ دوست داشتنی، تا جادۀ لتیان رفته ایم ولی به علت شلوغی بیش از حد تجربه گرِ آن سکوت دوست داشتنی که در آن فقط و فقط نوای جاری بودنِ آب به گوش می رسد، نبوده ایم
نتیجۀ ماجرا آن است که به علت کم شدنِ لتیان گردیِ خونِ ما و خانواده، جمعۀ گذشته میهمان زیبایی های لتیان در روزهایی بودیم که به پاییز ختم می شد
بفرمائید ادامۀ مطلب و کمبودِ لتیان خوانیِ خون تان را جبران کنید
در ابتدای سرازیر شدن به سمت رودی که به لتیان می ریخت، ماشین را متوقف نموده و در جوار دریاچه عکس یادگاری انداختیم
و این ما هستیم: کودکی بسیار آقا که جنتلمنانه در مقابل دوربین می ایستد و ژست هم می گیرد
ما را به تنهایی در مجاورت ارتفاع داشته باش! و ما را تحسین کن بخاطر غلبه بر ترس از ارتفاع مان و البته تحسین بیشتر را نثار مادرمان کن که ما را در مجاورت ارتفاع رها کرده و با آرامش از ژست هایمان عکسبرداری می کنند
در پی سیل های اخیر جاری در تهران که کم مانده بود ما و خانه و خانوادۀ ما را با خود ببرد، دریاچه بیشتر از هر زمانِ دیگری لبریز بود و رودی که به آن وارد می شد خروشان بود و سپاس پروردگار زیبایی ها را
و ما باز هم در معیت دایی محسن مان به دریاچه و ارتفاع نزدیک تر شدیم و شجاعت مان را اســــــــــــاسی بروز دادیم
و یک گونۀ گیاهی که تا به حال در لتیان به چشمِ ما نخورده بود
دریاچه و رود بالای آن را پشت سر گذاشتیم و از آن جا که آفتاب به شدت بر فرقِ سرمان می تابید، ما به دنبال سایه ای روان بودیم! سایه ها همه توسط آدمیزادهایی سحرخیزتر از ما اشغال شده بود و عده ای نیز به دلیلِ نبودِ سایه چادر زده بودند! در نتیجه ما در کمالِ بی میلی به سمت جنگل لتیان به راه افتادیم و افسوس خوران که چرا کنار آب را از دست داده ایم در همان حال که ما در حال ارتفاع نوردی بودیم و هر چند متر بابایمان روی ترمز فشار آورده و دایی محسن مان به جستجوی مکانی تخت در جنگل می رفتند، یک عدد آقای محیط بانِ سوار بر موتور به ما رسیده و ما را به مکانی بسیار دیدنی و زیبا در میان درختان که از مسیرِ ماشین روی داخل جنگل پیدا نبود، راهنمایی کردند! محیطی تخت با نمایی زیبا از دریاچۀ لتیان که عده ای در آن اتراق نموده بودند!
و ما توپ مان را نیز همراه برده بودیم و تا آخرِ وقت با آن مشغول بودیم
در این عکس ها باز هم در حال اخم و تَخم به محیط اطراف و آدم هایش هستیم! کاری که این روزها زیاد انجام می دهیم و دایی علی و دایی محسن و بابایمان در به در به دنبالِ سایه ای تخت با نمایی زیبا از دریاچه هستند تا زیرانداز را در آن بر زمین پهن کنند
مدتی ست بسیار حساس شده ایم! بابا و مادرمان و مخصوصاً مادرمان را به اندازۀ تمامی دنیا دوست می داریم و مرتب عبارت های عاشقانه و زیبا نثارشان می کنیم ولی در مقابل مرتب از سایر آدم های اطراف مان ایراد می گیریم و به عبارتی با زمین و زمان در جنگ هستیم و در واقع با آن ها "ئَهریم (قهریم)!" و این است یکی از ژست های قهرآلودمان
و خارج کردنِ خار از پایمان به مددِ بابای پر مهرمان
پس از زمین گیر شدن و خوردنِ یک چایی همگان به تلاش خود برای پیدا کردنِ سایه می خندند چرا که هوا مرتب سایه روشن می شد و در سایه احساس سرمایی سخت به همگان دست داده بود
و گردش ما+ مادرمان+ دایی محسن مان در جنگل و پدیدار شدنِ تعدادی درخت سوخته در قسمتی از جنگل که نشانۀ بی احتیاطی ما و شما در آتش افروزی ست
به دنبالِ ابری شدنِ هوا و رعد و برق در قسمتی از آسمان ما فی الفور آتش افروخته و مشغول جوجه پزی و گرم کردنِ برنج خود شدیم و از قضا به علت عجله در میانۀ راه زغال مان گرمای خود را از دست داد و همراهان دیگر بار آتش افروزی نمودند و این ها همان آتش بیارهای معرکه هستند
جایت سبز دقیقاً آخرین لقمۀ نهار که صرف شد قطراتِ باران از آن سوی آسمان به ما رسید و هرازگاهی قطره ای بر زمین می نشست. در نتیجه ما و خانواده وسایل را بِالکُل از روی زمین محو نموده و در ماشین جاسازی کردیم! ولی هنوز از باران خبری نبود! در نتیجه ما در معیت بابا و مادرمان برای یافتنِ جلوه های دیگری از طبیعت لتیان به راه افتادیم و دایی هایمان نیز مشغول بازی والیبال شدند
و طبیعت رو به پاییزی جنگل
همه متفق القول شدند که بابای ما با پوشیدنِ یک عدد تیشرت ناقابل به جای پیراهن، در حد و اندازۀ یک پسر نوجوان کاهش سن یافته است
و آااااااااااای ژست می گرفت بابای نوجوان مان
و کوچه باغ های جنگلی زیبا
این ما هستیم: کودکی که به دلیلِ هم بازی نشدن با بزرگ ترها دچار یأس فلسفی شده است و شکایتِ خود را به نزدِ مادرِ قدرتمندش() برده است
و عکاسی از صحنه های متحرک ورزشی نیز خالی از زیبایی نیست
باران باریدن می گیرد و قطراتی حجیم بر لتیان نشینان ارزانی می دارد! عکاس در ماشین پناه می گیرد! ما نیز با لمسِ چند قطره باران به ماشین پناه می بریم، ولی والیبال دوستان هم چنان از توپ دست نمی کشند
آفریدگار را سپاس برای تک تک این قطرات حجیم
و تو را سپاس برای تک تک همراهی هایت