علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

پس از باران!

1394/9/7 19:39
نویسنده : الهام
3,118 بازدید
اشتراک گذاری

بیست و هشتم آبان ماه 94

پنج شنبه شب، ساعت 20: شروع رگبار ناگهانی، قطع برق و دایی محسن مان نرسیده به طبقۀ پنجم، گرفتار در آسانسور ساختمان ما

پنج شنبه شب، ساعت 22، خانوادۀ ما در تاریکی، پخت و صرف شام و در نهایت خوابی در تاریکی

صبح جمعه، 5 بامداد: مادرمان بیدار، دایی محسن مان بیدار و در حال آماده شدن برای عزیمت به ولایت، و زمین خیس و هوا لطیفمحبت

جمعه ده صبح:اتوبان شهید یاسینی، جای دایی محسن مان سبز! ما و بابا و مادرمان به سمت شمالِ تهران و منظرۀ کوه های پر از برفِ پیش رو:

و ما هم چنان رو به شمالِ شرقِ تهران...

و هم چنان رو به شمال و آسمان آبی و زیبا در سمت شرق اتوبان شهید یاسینی:

و هم چنان لطافت است که بیداد می کندزیبا

و جای دایی محسن مان خالی و ایشان در مسیر ولایت و در دامغان.

خروج از اتوبان و در مسیر انحرافی به سوی محله ای در شمال شرقی ترین منطقۀ تهران:

و نمایی از انتهای یک کوچه! با مدرسه ای در مجاورتِ آن و یک خانۀ در حال ساخت در اواسطِ آن که بعد از حدود شش ماه عاقبت توانسته است نظر پدر و مادر ما را به خود جلب کند:

ساعت دو بعدازظهر: ما در رستوران قزل آلای جاجرود و جای دایی محسن مان کنارمان خالی در حالی که در مسیر رفتن به ولایت به سبزوار رسیده اند!

ساعت سه بعدازظهر: ما نهار خورده و روان به سوی دریاچۀ لتیان و نمایی از زیبایی های پاییزی مسیر:

مسیر پیشِ رو و انعکاس نور روی شیشۀ جلویی ماشینزیبا:

و باز هم نزدیک تر به کوه:

سد زیبای لتیان و لطافت بی نظیرش:محبت

رو به بالا و ورود به جنگل های لتیان:

و عکاس با چشمی نیمه باز در آینۀ باران خورده:

به لطف عکاسی از داخل ماشین، طبیعتی با برچسب معاینۀ فنیخندونک:

و پاییز زیبا در جاده های پر پیچ و خم جنگل:

ساعت 4 بعدازظهر: ما در حال برگشت به منزل و جای دایی محسن مان خالی، و دایی محسن مان رسیده به ولایت

ساعت 5 بعدازظهر: ما در خواب و بیداری و دایی محسن مان در حال تهیۀ گل و شیرینیجشن

ساعت 7 شب: ما در حال عزیمت به غرب تهران و رسیدن به یاسمین جانمان و دایی محسن در حال آمادگی برای رفتن به خواستگاری دختری که یک دوره آشنایی را با او گذرانده است و در توافقش با او به یقین رسیده است...تشویق

ساعت 11 شب: ما در حال وداع با خاله لیلا و یاسمین جانمان، و گوشی مادرمان در حال زنگ خوردن، و دایی محسن مان در حال اطلاع رسانی در بارۀ عقدی که بیست و چهار ساعت زودتر از موعود مقرر به وقوع پیوسته استجشن و ما شادی کنان و خاله لیلا شادی کنان و در این های و هوی سوپرایز گونه، یاسمین جان در اصرار ورزیدن بر دیدنِ عروس خانمفرشتهخندونک

و یک روز ساده، و یک اتفاق ساده و بسیار زیبامحبت

*****

و اما همین دیروز بود که یک بی انصاف بنزین یورو 2 را به جای بنزین یورو 4 در باک ماشین های شهرمان ریخته بود! وارونگی هوا نیز مزید بر علت شده بود و نیمه های شب تنگی نفس مادرمان را گرفتار کرده بود! ما از آلودگی شهر گریختیم و به جنگل های اطراف پناه بردیم تا مقداری اکسیژن در ریه هایمان فرو کنیم و از آن بالا شاهدِ تمام آن نارنجیِ بی انتها بودیم که روی شهر را فرا گرفته بود در همان حال که تو داشتی از آن هوا نفس می کشیدی و در همان حال که ما هم اکنون در آن نفس می کشیم! 

و با عوض کردن هوای شش هایمان به خانه باز گشتیم و منتظر زوجی شدیم که هنوز یک هفته از تاریخ اضافه شدن یک همراه به صفحۀ دوم شناسنامه شان نگذشته بود! و نکتۀ مهم ماجرا این بود که با یک جعبه پر از شیرینی به منزل مان آمدند و ما آن ها را بسیار دوست می داشتیم چرا که ما نان خامه ای را تا مرز بی نهایت می پرستیمخوشمزه خندونکو همین یک جعبه نان خامه ای یک شبانه روزی ست که تبدیل به خوراک همه جانبۀ مان شده است و عروس خانمِ با محبت و کودک دوست، تبدیل به یکی از بی نظیرترین دوستان مانفرشته

به امید خوشبختی این زوج و یک دنیا آرزوی ناب برای خوشبختی تمام تک های با قابلیت تبدیل شدن به زوجمحبتخندونک

الهی که باران ببارد، چرا که تنها پس از باران هوای شهرمان خوب می شود!متنظر

******

با شیطنت نوشت: لازم است اعتراف کنی که عمراً فکرش را هم نمی کردی که انتهای این پست به کجا خواهد رسید!خندونکشیطان

پسندها (9)

نظرات (23)

قندعسل
8 آذر 94 0:41
سلام دوست عزیز برای اولین بار با اولین برند ایرانی تولیدکننده ملزومات اتاق کودک قند عسل(فرش،لوستر،استیکربرجسته چوبی و...) در خدمت هستیم خوشحال میشم از پیج ما در اینستا دیدن فرمایید@GHANDEASALL یا برای دریافت ازاطلاعات بیشتر با شماره 09167103504 تماس بگیرید در خدمتنان هستم
الهام
پاسخ
صدف
8 آذر 94 8:27
سلامممممممم الهام خانم خوبین؟؟؟؟ مبارررررررررررررررررک هزاران هزاررررر هزارررررر بار تبریک ایشالا که سالهای ساااااال این زوج خوشبخت به پای هم پیر شن . وووووای هیجان انتهای پستتون به حدی بود که دیگه گردشتونو بیخیال شدیم بهترین ها و زیباترین روزهارو از خداوند برای برادرگرامی و همسر نازنینشون خواستارم . به شما و علیرضا خان هم ورود عضو جدید به خانواده رو بینهایت تبریک میگم. انشالله زیباترین خاطرات رو درکنار هم رقم بزنید و باز هم تبرررررررررررررریک
الهام
پاسخ
سلام صدف جانخداروشکر خوبیم، شما خوبید؟ یک دنیا ممنون برای تبریک ویژه تون و برای شما و همۀ دختران دوست داشتنی این سرزمین آرزوی خوشبختی و ازدواجی موفق دارم که در سایۀ اون بتونند بیش از پیش پیشرفت کنند قربان محبت تون صدف جانم ممنونم عزیزم و ایشالا که همین طور باشه
زهرا
8 آذر 94 10:20
ای جااااااااااااااانم،چقدر خوشحال شدم عزیزم من از خواننده های خاموش وبلاگتون هستم،ولی با توجه به اینکه یک سال و نیم بیشتر است که وبلاگ علیرضا جان رو دنبال میکنم خیلی برای شما و برادرتون خوشحالم انشالله خوشبخت و عاقبت بخیر شوند انشالله عروسی و خوشبختی علیرضا جان
الهام
پاسخ
ممنونم زهرا جانم یک دنیا خوشحال شدم از این که دوست خوبی چون شما میهمان خونۀ مجازی من و پسرم هستید و بسیار سپاسگزارم بابت دعای خیری که برای برادرم و همسرشون داشته اید منم براتون آرزوی خوشبختی و سلامتی دارم و آرزو می کنم هر چه سریعتر نی نی نازتون زمینی بشه و شما رو سرشار کنه از عشق مادرانگی و باز هم با ما بمان زهرا جان
هدیه
8 آذر 94 12:37
سلام الهام خانم نازنین اول از همه خیلی خوشحال شدم که یه لحظه هرچند واضح نبود دیدمتون و دلم برای دیدنتون تنگ شده بود و از همه مهمتر تبریک ویژه هم می گم به خاطر ورود عضو جدید به خانواده محترمتون که انشالله سالیان سال زندگی خوب و خوش و خرم داشته باشند و خوشبخت بشن مثل همیشه عکس ها هم عالی هستند و ممنونم از اینکه عکساتون رو به اشتراک می ذارید
الهام
پاسخ
سلام هدیه جانم این نظر لطف شماست عزیزم منم دلم برای شما تنگ شده ممنونم دوست خوبم ایشالا که همۀ دم بختی ها از جمله شما دوست خوبم ازدواج موفقی داشته باشید و خوشبخت بشید این نظر لطف شماست هدیه جان و خوشحالم که خوشتون اومده
مامانی
8 آذر 94 14:29
reشیطنت نوشت :اتفاقا از ابتدای پست تو فکر بودم که برای بارچندم ازت تشکر کنم که این عکسهای زیبا رو با ما به اشتراک میذاری، و چ کامنت تکراریی میشه!! مبارکشون باشه، الهی که هیچ وقت از انتخابشون پشیمون نشن تو چطور دلت اومد تهران بمونی
الهام
پاسخ
عزیزمی کامنت های پرمهر شما هیچ وقت برای من تکراری نیست و همیشه تازگی داره پس با سورپرایز آخرش حسابی بهت کمک کرده ام تو کامنت گذاشتن ممنونم دوستم، ایشالا که همین طور باشه قرار بود بعد از محرم عقد کنند که دیگه بابام گفتند حالا که به توافق رسیده اند، هر چه زودتر عقد کنند بهتره، و چون تعطیلاتِ پیشِ رو همه ش عزاداری بود و نمی شد تو اون تاریخ ها مثل اربعین و یا تعطیلات آخر صفر که ما می تونستیم بریم، عقد کنند، زودتر شد و به تعطیلات نخورد منم که همۀ تعطیلاتِ مجازم تو این ترم رو تو عاشورا تاسوعا تلافی کرده بودم، نمی شد دیگه کلاس تعطیل کنم و جبرانش برام سخت می شد، این بود که نرفتم تازه اولش قرار بود روز یکشنبه عقد کنند و من شنبه و دوشنبه رو با واحدهای درسی زیاد از دست می دادم ولی اگه می دونستم همون شب عقد می کنند و من فقط یک روز از کلاسم می مونم، می شد یه کاریش کردایشالا مراسم عروسی شون میرم
مونا
8 آذر 94 23:08
سلام . ساده... زیبا ... شاااااد و سووووورپرایز گونه.... الهی که خوشبخت بشن . چه عروس خانم خوش اقبالی .... مباااااارک باشه .
الهام
پاسخ
سلام موناجانم ممنونم از محبت تون دوست خوبم ایشالا خواهر شما و همه دم بختی ها خوشبخت بشن این نظر لطف شماست دوستم علی و بارانم رو می بوسم
محبوبه
9 آذر 94 14:39
چه جالب تبریک می گم الهام جون. ان شاالله داداشت خوشبخت بشه. مبارکه ان شاالله عزیزم. امیدوارم قدم عروس خانم واسه خانواده تون خیر باشه.
الهام
پاسخ
سلام محبوبه جان شما مامان ترنم جون هستید؟ فدای محبتت عزیزم ایشالا همۀ جوون ها خوشبخت بشن ایشالا که همین طور باشه
مامان ریحانه
9 آذر 94 18:50
تبریک تبریک تبریک هزاران بار تبریک الهام جون نمی دونی چقدر خوشحال شدم یکسال پستهای زیبایت پر بود از همراهی داداش محسن مهربونت با شمااز معدود پستهایی بود که بدون داداش محسن رفته بودید لتیان باور می کنی اگه بگم چقدر دلم گرفت که داداش مهربونت باشما نبود ولی هیجان آخر پست خط بطلانی کشید به روی همه ی دلتنگیها می دونم که چقدر خوشحالی به خاطر این وصلت خجسته الهی که خوشبخت باشن عروس و داماد جوانمون و نکته ی مهم این ماجرا این است که خدایا به طرفه العینی جوانی از جوانان فامیل از یکی به دو تا تبدیل شود تا به هنگام ورودشان به منزل ما با جعبه ای شیرینی خامه ای بیایند چرا که ما هم همانند علیرضا خان عجیب شیرینی خامه ای دوست داریم
الهام
پاسخ
ممنون ممنون ممنون هزاران بار ممنونم برای همۀ لطفت ریحانه جونم این نظر لطف شماست عزیزم، راستش خودم هم اون روز حس خیلی غریبی داشتم و وقتی شب به طور اتفاقی رفتیم خونۀ دوستم و آخر شب خبر عقدشون رو شنیدم کلی خوشحال شدم که تو خونه تنها نموندم و خونۀ دوستم دور هم بودیم وگرنه کلی دلم می سوخت که من اونجا تو جمع خونواده مون نبودم فدای محبتت عزیزم، ایشالا همۀ جوون ها خوشبخت و عاقبت به خیر بشن الهی که همین طور باشه و حتی شده به واسطۀ شیرینی خوردن شما و نازنین جون هم که شده یکی از جوانان فامیل تون تبدیل به زوج بشه و سروسامون بگیره نازنین دوست داشتنی رو می بوسم
مامان بهناز
10 آذر 94 0:18
سلام الهام جون خوبین؟ گل پسرمون چطوره ؟ ماشالله از عکسها معلومه که حسابی بزرگ شده و مردی واسه خودش شدهچه پستی نوشتین مثل همیشه عالی .راستی یادم نرفته بابت دایی محسن تبریک میگم انشالله خوشبخت بشن خیلی خوشحال شدم. عکسهایی که گذاشتین خیلی عالی بود لذت بردم. ببخشید که دیر به دیر میام بهتون سر بزنم
الهام
پاسخ
سلام بهناز جان ممنونم شکر خدا، خوبیم ممنونم دوستم، این نظر لطف شماست این چه حرفیه عزیزم، شما همیشه به ما لطف داشته و دارید راستی من اینستاگرام و رو گوشیم نصب نکرده ام و نیستم شایلین گلم رو می بوسم
مامان کیانا و صدرا
10 آذر 94 17:30
سلام. خوبید؟ خوشحالم که آقا محسن هم سر و سامون گرفتن و دیگه تنها نیستن امیدوارم خوشبخت و سعادتمند بشن و زندگیشون سرشار از آرامش و لحظات ناب. تـــــــــــــــــــــــــــــــبریک ضمنا یه کوچولو دیدمتون.بابا رخ بنما خواهر ضمنا بعدی خونه نو مبارک.امید که بخرید و لذت ببرید از خریدنش و هوای پاکش
الهام
پاسخ
سلام ممنونم مرضیه جان ایشالا همۀ جوون ها سر و سامون بگیرند فدای محبتت عزیزم به روی چشم شما هم زودتر دست بکار بشید و رخ بنمایید ممنونم عزیزم، خداروشکر قولنامه کردیم و قسط اولش رو پرداخت کردیم تا خدا چی بخواد و ما بتونیم قسط های دیگه رو بدیم و بریم خونۀ جدید! البته حدود 15 ماه دیگه آماده میشه کیانا و صدرای عزیزم رو می بوسم
مریم مامان آیدین
11 آذر 94 16:01
الهاااااااااااااااااااااااااااامممممممممممممممم تبریییییییییییییییک میگم دوستمممممممممم ووووییییییی...چرا من انقدر ذوق کردم خوووووووب ای وای سلاااام الهام گلم...خیلی خیلی خیــــــــــــــلی بهتون تبریک میکم...تبریک به تو...تبریک به دایی محسن و خانومش و همه و حتی علیرضای نون خامه ای خور خودممم من عممممرااااا فکر نمیکردم دایی محسنی که صبح ساعت پنج پاشده بره ولایت ساعت یازده گل و شیرینی و خواستگاری و بله و عقد رو یکجا پشت سر گذاشه باشه....واقعا افرین به این همه سرعت عمل و .....حس خودت رو نگفتی هاااا...نمیدونم...شاید من بودم حس میکردم پسر خودم داماد شده و یادم رفت از عکس ها و پاییز خوشگل هم تشکر کنم...ممنونم دوستم از ته دلللل...برای خوشبختی زوج جدید دعا میکنم
الهام
پاسخ
ممنونم از محبتت عزیزم می دونستم خیلی ذوق می کنی، آخه تو هم دقیقا یه داداش محسن داری که در حال تحصیله و سرکار میره و در آستانۀ ازدواج و من امیدوارم تو هم به زودی با خبر ازدواجش سورپرازمون کنی خیلی لطف داری مریم جان وقتی کامنتت رو برای داداشم خوندم گفت ببین من چه سرعت عملی دارم، حالا شما میگید که من تو کارهام کُندم و ما هم وقتی خوب فکر کردیم دیدیم این اولین کار ضربتی داداشم تو زندگیش بوده، البته نکات ریز و حساسیت ها رو قبل از عقد به خرج داده بود خودم احساس آرامش عجیبی دارم و خیلی خیالم راحته از این که دیگه داداشم تو خونه ش تنها نیست و همیشه عذای آماده داره و همدم مهربونی، البته آرامشم بیشتر از اون جهته که همسرش آشناست و شناخت خوبی ازش داریم و به خوب بودنش ایمان داریم ممنونم عزیزم، آیدین نازنین رو می بوسم
مامان خدیجه
11 آذر 94 18:15
الهام
پاسخ
مامان مهراد
12 آذر 94 9:36
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااام ... الهام جون امیدوارم همیشه خوش خبر باشی. برای دایی محسن عزیز خیلی خیلی خوشحال شدم. امیدوارم که سالیان سال کنار هم به خوشی زندگی کنن و با هم پیر بشن . امیدوارم قدم عروستون برای خانواده شما همراه با خیر و برکت باشه.. یعنی واقعا اصلا فکرشو نمیکردم که آخر پست اینجوری سوپرایزمون بکنی. عکس هایی که از آسمون صاف تهران گذاشته بودی یه لطافت و آرامش عجیبی داشت و تو فکرم یه پست خیلی خیلی آروم رو تصور می کردم. یعنی همون جور که خودت آخر شبی با شنیدن خبر عقدشون سوپرایز شدی ما رو هم سوپرایز کردی. براتون آرزوی بهترین هار و دارم.
الهام
پاسخ
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااام مهری جانم ممنونم دوست خوبم، دیدی عاقبت به پیشنهادت راجع به ازدواج محسن جامۀ عمل پوشوندیم یک همچین دوست حرف گوش کن برای شما و یک همچین خواهر بااراده و با پشتکاری برای محسن هستم من یک دنیا ممنونم برای محبتت عزیزم مهراد گلم رو می بوسم
مامان مهری
12 آذر 94 9:39
راستی این خونه در حال ساخت که بعد شش ماه نظرتون رو به خودش جلب کرده ان شاله قراره خونه جدیدتون باشه؟ فکر میکنم خبر ازدواج دایی محسن باعث شد این خبر کلا محو بشه. فکر کنم باید نگه می داشتی برای پست بعدی.
الهام
پاسخ
ایشالا قسط اولش پرداخت شده ایشالا قسط های بعدیش هم پرداخت بشه، یک سال دیگه آماده میشه و میشه خونۀ جدیدمون
مامان فهیمه
14 آذر 94 12:18
سلام الهام جان مبارکه ایشالا به خیر و خوشی از طرف ما به دائی محسن تبریک بگید. آرزوی ما خوشبختی و سعادت زوج جوان چه هوای لطیفی! گل پسر نازو ببوسید. منزل نو مبارک عزیزم
الهام
پاسخ
سلام فهیمه جانم ممنونم از محبت تون عزیزم جای شما و امین جان سبز بود ممنونم دوستم، امین گلی رو می بوسم
مامان عطرین
15 آذر 94 15:46
سلام مبارک باشه ازدواج داداشتون خوشبخت بشن الهام جون اون عکس ناواضحی که ازت دیدم شدیدا منو به هوس انداخت خودتو ببینم نمیخوای رونمایی کنی دوستم؟
الهام
پاسخ
سلام عزیزم ممنونم این نظر لطف شماست عزیزم، ایشالا به زودی
مامان زینب
15 آذر 94 16:41
سلام الهام جونم خیلی خیلی بهتون تبریک میگم ایشالا که دایی محسن خوشبت بشن و البته مثل سابق پای ثابت تفریحات شما باشن و علیرضا جونم مثل همیشه از بودن با دایی محسن شاد باشه و زن داداشت تو شهر غربت یه دوست باشه براتون منم عقد داداشم تابستون یه دفعه ای شد و نتونستم برم و آخر هفته آینده میرم و تو عروسیش حسابی جبران میکنم نبودنم تو عقدش را ایشالا که شما هم با دلی شاد عروسی داداشتون رو برگزار کنید خونه جدید هم مبارک خانمی امید که ما و همه مستاجرها نیز خانه دار شویم و امید که روزی چهره کامل دوست مجازیمان را ببینیم علیرضای ناز و نون خامه ای دوستمون را ببوسید
الهام
پاسخ
سلام زینب عزیزم یک دنیا ممنونم دوست خوبم، واقعا همین طوره و خانم داداشم رو به عنوان یک دوست و همراه می بینم که تو این غربت غنیمته پس با من درد مشترکی دارید، اینم از معایب تو غربت بودنه ایشالا که هر دومون وقت مراسم اصلی جبران کنیم ممنونم عزیزم، از صمیم قلب آرزو می کنم، به زودی خونه دار بشید و با دل خوش برید خونه تون و روزهای خوبی رو اونجا بگذرونید ایشالا به زودی یک پست از عکس های خودم میگذارم و رمزش رو براتون خصوصی می فرستم ممنونم دوستم، آیدین نازنین رو می بوسم
مامان ایمان و کیان
18 آذر 94 21:28
مباررررررررررررررررررررررررررککککککککککککککک مباررررررررررررررررررررررررررککککککککککککککک مباررررررررررررررررررررررررررککککککککککککککک ازدواج داداش عزیزتون مبارک باشه , ایشالا به پای هم پیر بشن و خوشبختتتتتتتت داداش محسنا کلا بینظیرن , دم هر چی محسنه گرررررررررررررررررررررررررم , منم یه داداش محسن دارم که اندازه ی دنیا دوسش دارم
الهام
پاسخ
ممنونم عزیزم یک دنیا ممنونم از محبت تون عزیزم خداوند نگهدار همۀ داداش ها و مخصوصاً داداش محسن ها باشه کیان و ایمان عزیز رو از طرف من ببوسید
مامان مریم
21 آذر 94 17:30
سلاااامتبریک میگم واقعا انتظار رو نداشتم انشالله آقا داداشتون خوشبخت باشن مناظر هم مثل همیشه عالی زیبا. ....واقعا با دیدنشون حس خوبی بهم میده
الهام
پاسخ
سلام مریم جان خیلی ممنونم از لطفتون عزیزم این نظر لطف شماست، آرمینا جون و می بوسم
زهره مامانی فاطمه
22 آذر 94 9:22
سلاااااااااااام خواهر داماد خوبی عزیزمهی من از اول پست گفتم چرا الهام جون هی موقعیت دایی محسن عزیز رو اعلام میکنه پس نگو داداش عزیزت داشته بزرگترین ومهمترین قدم زندگیشو برمیداشته الهی که خوشبخت بشه وسعادتمند قربونه علیرضای عزیز ودوست داشتنی خودم چه مناظر بکری دستت درد نکنه خواهر روحمونو تازه میکنی بازم خداروشکر بعداز مدتها ما الهام جونمونو توی آینه بغل ماشین اونم بصورت کاملا ناواضح دیدیم
الهام
پاسخ
سلام زهره جانم بله دقیقا همین طور بود، و من به طور اتفاقی همه چی رو به هم مربوط کردم ممنونم از لطفتون زهره جون، ایشالا همه جوون ها عاقبت به خیر بشن خوشحالم که خوشتون اومده از عکس ها عزیزم عزیزمی میخوام دوباره یک پست از عکس هام بذارم و وقت نمیکنم فاطمه جونم و می بوسم
مامانی
22 آذر 94 14:24
الهااااااااااااااااااااااااااااااااااااام جوووووووووونم بعد از مدتها امروز اومدم وبتون کلی دلم برای علیرضا جونم تنگ شده بوووود سورپرایز شدم اول از همه تبریک به دایی محسن ان شاا... که خوشبخت بشن دوم تبریک به خودت خواهر شوهر شدی سومم تبریک به خودت خونه دار شدین مبارکتون باشه با دل خوش و تن سالم برین خونه جدید آخ آخ از این به بعد باید سه تایی برین گردش دایی محسن میخواد گردشای دونفره داشته باشن و هی شماها رو میپیچونن تبریک چهارم به علیرضا جونم که به نون خامه ای رسیده تبریک اخر هم ماله خودمه که یه دورنمای محوی از چهره دوست گلمو دیدم در ضمن درسته با پستت سورپرایزمون کردی ولی....................................................... این رسمش نیس این همه عکس گذاشتی فقط یه دونه علیرضا
الهام
پاسخ
سلام ریحانۀ عزیزم ما هم خیلی دلتنگتون هستیم، و به زودی بهتون سر می زنم وآریای نازم رو می بینم خواهر شوهر و خوب اومدی اتفاقا من چون دور بودم نتونستم برای زن داداش قبلی خواهر شوهر بازی دربیارم و الان خواهر شوهر بازی خونم خیلی کم شده و اتفاقا چند روز پیش به زن داداش جدید می گفتم که من باید همزمان نقش اون یکی خواهر شوهر و همچنین مادرشوهر و که دور هستند اجرا کنم حالا سوای شوخی، عروس خانم هم خیلی خانمه و مهربون و هر آخر هفته میان پیش ما و علیرضا رو حسابی از تنهایی درمیارن ممنونم ایشالا که به زودی همه خونه دار بشن و اگه خونه دارن برن خونۀ بزرگتر و در مورد پیچوندن هم سخت در اشتباهی، چون اونا بدون ما اصلا جایی نمیرن ممنونم برای همۀ لطفت ریحانه جون و در اولین فرصت عکس های واضحی از خودم میذارم و البته شما هم زودتر دست به کار شید و رونمایی کنید علیرضا هم که خودش مقصره چون به ندرت اجازه میده ازش عکس بنداریم آریای نازم رو می بوسم
هدیه
22 آذر 94 23:43
سلام الهام خانم نازنین خوب هستین؟ حال علیرضای گلمون چطوره امیدوارم که حالتون خوب و محفلتون خوش و خرم و شاد باشه به امید خدا ببخشید من اصلا متوجه خونه جدیدتون نشدم و واقعا شرمنده اینقدر پستتون هیجان داشت و دیدن خودتون منو ذوق زده کرد اصلا متوجه این نشدم که قراره خونه جدید بخرین خونه جدید مبارککککککککککککککک باشه و ان شالله لحظات خوبی رو باهاش به ارمغان برسونید و با دلی خوش ساکنش بشید و براتون اتفاقایه خوب بیفته
الهام
پاسخ
سلام هدیه جان ممنونم عزیزم، تب و عفونت داشت، که خداروشکر بهتر شده ممنونم برای آرزوهای قشنگت هدیه جانو منم براتون بهترین ها رو آرزو می کنم ممنونم عزیزم، ایشالا پولش جور بشه و بتونیم قسط هاش و بدیم و بریم خونۀ جدید بازم ممنونم برای احوالپرسی تون عزیزم
صدف
24 آذر 94 10:33
سلاممم الهام خانم تاخیرتون خیلی طولانی مدت شده. دلتنگتون هستیم ایشالا که ایام به کام و خوشی باشه همیشه
الهام
پاسخ
سلام صدف جانم بله متاسفانه یک پست رو از 10 آذر پیش نویس کردم ولی فرصتی برای تکمیلش نداشتم که امروز ارسال شد، شرمنده نتونستم به شما هم سر بزنم، امروز میام