علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

شیرین تر از عسل!

1394/9/10 18:09
نویسنده : الهام
1,428 بازدید
اشتراک گذاری

زمان میوه خوری خانوادگی و علیرضا به طور غیرمنتظره رو به بابا: "تو بابا بزی هستی!" و رو به مامان:" تو مامان بزی هستی!"

مامان: اون وقت تو کی هستی علیرضا؟

علیرضا: من بزغاله هام!!

*****

علیرضا بعد از خروج از حمام با اشاره به دست های چین و چروک خورده اش:" مامانی دستام خراب شده!"

و بعد از نیم ساعت با خوشحالی:" مامانی دستام خوب شد!"جشن

*****

علیرضا: دایی محسن کجا رفت؟

مامان: رفت خونۀ مادرجون!

علیرضا: منم میخوام برم خونۀ مادرجون

بابا: دایی محسن رفته زن بگیره بعد با خانمش بیاد خونۀ ما

علیرضا: منم میخوام زن بگیرمراضی

*****

مامان: این ماشین ها این جا چیکار می کنند؟

علیرضا: یکی از ماشین ها تو دردسر افتاده دارند، ماشین های دیگه همکاری می کنند برای نجاتش!

*****

مامان در حال صحبت با خاله لیلا: علیرضا بیا با یاسمین جون صحبت کن!

علیرضا: الو! ... مامان قطع شد! ...من یاسمینم و می خوام!غمگین

*****

بابا: علیرضا چرا تو پذیرایی رو با اسباب بازی هات شلوغ کردی؟! برو تو اتاقت بازی کن!

علیرضا: من نمیرم تو اتاقم بازی کنم، اونجا جاده نداره! (جاده: حاشیۀ کنار فرش ها!)

*****

مامان در حال صحبت با برادرزاده (یگانه): سلام عزیزم، خوبی عمه جون؟

علیرضا با داد و بیداد: نه! نه! تو عمۀ یگانه کوچولو نیستی، من عمۀ یگانه کوچولوام! تو عمۀ آقاجونی!تعجب

*****

مامان در حال دیدن تصاویر راهپیمایی اربعین: علیرضا ایشالا ما با همدیگه بریم کربلا!

علیرضا: نه! من نمیام کربلا! آخه دشمنا من و با شمشیر می بُرَند، خونی میشم! (نتیجۀ روایتی نامناسب از واقعۀ کربلا برای ردۀ سنی خردسال و توسط مربی مهدشاکی )

*****

بابا در محل کار نهار خورده و به منزل آمده است و علیرضا دیرهنگام مشغول غذاخوردن، رو به بابا: بابایی بیا نهار بخور!

بابا: ممنون پسرم من سیرم، خودت بخور!

علیرضا در پوزیشنی گول زننده: بیا بخور! خیلی خوشمزه ست آااااااشیطان

*****

بر خلاف سال قبل که علیرضاخان روزهای تعطیل هم عازم مهد می شد و هیچ کس را یارای آن نبود که به او بفهماند که مهد تعطیل است، امسال به دلیل سخت گیری مربی و تلاش مربی بر آموزش های غیرضرورری(شاکی) این است جملۀ هر روز علیرضا پس ار برخاستن از خواب:" مامان امروز کجا نمیریم!"

مامان:" تعجبکجا پسرم؟!"

علیرضا:" مامانی امروز کجا بسته ست!؟"

مامان:" آااااهاااااا امروز مهد بسته ست پسرم!"

*****

بعد از خورد و خمیر کردن مداد شمعی ها، مامان:" علیرضا خیلی از دستت ناراحتم، ببین روفرشی رو کثیف کردیعصبانی!

علیرضا، پس از چند لحظه ای سکوت و تفکر:" مامان، پلّه (نوعی ماشین پلیس!) میخواست مسابقه بده، حواسش نبود افتاد تو مداد شمعی ها، روفرشی کثیف شددروغگو!

مامان با زیرکی:" خب حالا که پلّه حواسش و جمع نکرده باید تنبیه بشه! بیارش تا بندازمش سطل آشغال!شیطان

علیرضا: نه مامان، خب حواسش نبوده! ببگشید( ببخشید!)خطا

مامان: پلّه از این به بعد باید حواسش و جمع کنه، و الّا تنبیه میشه!شاکی

*****

مامان نشسته بر روی فرش و در حال دراز کردنِ پاها، علیرضا رو به مامان: تو جنگل می شینند؟!، هااا؟!سوالعصبانی

مامان پاها را کنار کشیده و جمع می کند، و دیگر بار علیرضا: تو جاده می شینند؟! هااااعصبانی

*****

پس از یک دوره تب و لرز و عفونت، مامان: علیرضا بیا شربتت و بخور!

علیرضا: اون شربت ها اصلا خوشمزه نیستندحسود!

مامان: می دونم خوشمزه نیست ولی اگه نخوری خوب نمی شی پسرمخطا

علیرضا: نه، نه، من فردا شربتم و می خورمعینک!

*****

در حال بازگشت از مهد و با اشاره به آب های گل آلود داخل جوی: مامان این آبا خوشمزه نیستند، پرنده ها نباید این آبا رو بخورندنه

*****

دایی محسن به همراه همسر از ولایت بازگشته و با یک جعبه شیرینی مورد علاقه علیرضاخان به منزل وارد شده است، علیرضا: دست شما درد نکنه برای من شیرینی خریدید!

و اما چند روز بعد، علیرضا در حال صحبت تلفنی با عروس خانم:" بیاید خونه مون، دایی محسن هم بیاد! شیرینی هامون دیگه تموم شدهفرشته"

و اما مامان:"خجالتخجالتخجالتخجالت لَبوووووووووو"

*****

علیرضا در حال نجواهای کودکانۀ خودش: "بچه های پویایی عزیز، سریال زیبای اندی پندی رو روز بعد ساعت شانزده با هم می بینیم"

و بعد از متوجه شدنِ رفتن زیر ذره بینِ مامان:"خجالت"

و دیگر اتفاقات مهم آذرماه به روایت تصویر می رود به ادامۀ مطلب، با ما همراه باشمحبت

و باز هم زنگ دل نشین نقاشی و نقاشی های منتخب:

و وقتی که مامان مشغول کاری تمرکز لازم است و علیرضا از او می خواهد که نقاشی اجباری بکشدکچل

و وقتی در نزدیکی ریل قطار آتشی برافروخته می شود!

و وقتی آقای کلاه قرمزی به دردسر می افتد و خانه اش آتش می گیرد!

ریل قطار و حرکت پروانه های زیبا روی آن و ماشینی که در آن حوالی آتش گرفته و آتش نشان شیلنگ قرمز در کنار آن گرفته و بر روی آن آب ریخته (یک آب واقعی به کمک دستمال کاغذی روی کاغذ منتقل شده!)  و صفحۀ کاغذ در اثر کشیدن دستمال کاغذی خیس بر روی آن پاره شد و روی ماشین سفید شده!(کنار ریل در سمت چپ پایین صفحه)

و ساختۀ زیبای دست توانای پروردگار در قاب دوربین

روزی از همین روزهای آلوده که به سرخه حصار زیبا پناه می بریم، تا اندکی نفس تازه کنیم!

و این شما و این هم توماس دوست داشتنی ما در ژست های مختلف:

و این ما هستیم که به عشق توماس، این چنین ژست می گیریمبغل

و سیزدهم آذرماه و لحظاتی قبل از تولد دایی محسن مانجشن

و شیطنت های ما برای نشستن بین زوجی که قصد گرفتن عکس دو نفره دارندخندونکشیطان

و حالا که زوجی در کار نیست آرام می گیریمخندونک

و اما بازی های وقت نشناسانۀ ما در حمام و طراحی یک کشتی به کمک چوب بستنی و ماشین مانتشویق

و اقدام مادرمان در بیرون کشیدن ما از حمام و تعویض لباسمان موثر می افتد، ولی چند روز بعد دیگر بار از غفلت مادرِ نهارپزمان استفاده کرده دیگر بار به حمام رفتیم تا ماشین هایمان دوش بگیرند! و شب هنگام تب کردیم و فردای آن بابایمان را خانه نشین کردیم تا مادرمان سر کار بروند و نیمروز بود که به نزد دکتر رفتیم و جایت خالی شربت بدمزه خوردیمسبز و شب هنگام در جدال با عفونتِ بدنمان، تب و لرز کردیم و خدای را سپاس امروز حالمان بهتر استآرام و وقتی مادرمان عنوان کردند که ما مجاز به بازی در حمام در فصل سرما نیستیم و باید در تابستان در حمام بازی کنیم، این روزها پرسش تمام وقت ما از مادرمان این است:" مامانی، تابستون کی میاد!" و مادرمان گرفتار می مانند و توبه می کنند که دیگر هرگز برای ما زمان هیچ عملی را مشخص نکنند چنان چه قبل تر ها هم در وبلاگ مان دیده ای چگونه مادرمان گرفتار شدند در تعیین زمانِ آمدن عید!کچل

این روزها مادرمان در تب و تاب کارهای پژوهشی و ارتقا هستند و به ندرت وقتی برای ارسال پست در وبلاگ مان می ماندقهر و این پست بعد از گذشت دو هفته عاقبت تکمیل می شود، عذر مادرمان را از دیر سر زدن به وبلاگ خود پذیرا باشید و سپاس از اینکه نگاهت را به ما هدیه کردی رفیقمحبت

پسندها (8)

نظرات (27)

مامانی
24 آذر 94 13:17
وااااااااای الهام جون، چ خوب شد نوشتی، همین الان تو فکر بودم برات پیام بدم
الهام
پاسخ
یک دنیا ممنونم از محبت تون عزیزم از دهم آذر این پست رو پیش نویس کرده ام ولی فرصتی برای تکمیلش پیدا نکردم، چند روز تعطیلی رو هم مهموندار بودم و بقیۀ اوقات روی یک مقاله کار می کنم که باید سریع تر بفرستمش و یک نفس راحت بکشم دعا کنید زودتر تموم بشه کارهام و پذیرش مقاله هم زود بیاد
زهرا
24 آذر 94 13:26
مثل همیشه زیبا و دلنشین
الهام
پاسخ
ممنونم زهرای عزیزم این نظر لطف شماست عزیزم
مامانی
24 آذر 94 13:27
وامااااااااا ، سلام بر عمه آقا جووووووووووونچ عجب راه گم کردین؟!!!! الهییییییییییی، کجا نمیریم(( خب خواهر من مواظب باش کجا میشینی! برای علیرضای شیرینی دوستبرعکس کوثر لب به شیرینی نمیزنه، خصوصا از نوع ترش (به مامانش رفته) راستی این پستت بسی شبیه به پست نگاری های من بود اااااااا دیدی داشتم چه ادامه مطلب مهمی رو از دست میدادم هاااااااا، میخاستم بذارم برای یه فرصت دیگه به به زوج جدید، مبارکشون باشه الهی
الهام
پاسخ
عمۀ آقاجون می دونی هرازگاهی میام و چند جمله می نویسم ولی باز فرصت نمیشه که تمومش کنم و ارسال بشه باید از این به بعد حواسم رو بیشتر جمع کنم بهتر که نمی خوره، دندوناش سالم می مونه! من و همسرم هم شیرینی دوست نیستیم و بیشتر ترشی خوریم ولی تو بچگی شیرین خور بودیم و لابد علیرضا هم در آینده ترشی دوست بشه الان که خوب فکر می کنم می بینم، حق با شماست و این پست سبک پست های شما رو به خودش گرفته برای اختصار این سبک رو انتخاب کردم، شما هم برای اختصار این سبکی می نویسید،آیا؟ ممنونم عزیزم کوثر جون و می بوسم
مامان خدیجه
24 آذر 94 14:58
الهام
پاسخ
ممنونم که با وجود نی نی جدید و سختی هایی که نگهداری از نوزاد داره بازم به ما سر می زنید، عزیزم
گٌلٌـبٌرٌُگٌ
24 آذر 94 19:46
سلام شما هم دوست داريد يك اسم زيبا براي فرزندتون انتخاب كنيد؟ تازه ماماناي عزيز و ماماناي آينده وبلاگ من در خدمت شماست ♥ هواداري فراموش نشه
خواهری
24 آذر 94 20:20
سلام بر الهام جون عزیزم دلم براتون خیلی تنگ شده بود علی رضا جونم بهتر شده؟از طرف من ببوسش به به دایی محسن بالاخره سر و سامان گرفت .....................عزیزم عروس خانوم هنوز یخش باز نشده دایی جون بالاخره شیرینی اورد یانه؟خوب شیرینی خونه کم شده چه نقاشی های خوشگلی کشیده افرین به علیرضا جون شاد باشید انشاالله
الهام
پاسخ
سلام بر خواهری عزیزم منم خیلی دلتنگ شما و فرناز جون بودم، دیگه نی نی وبلاگ نمیاید خداروشکر تبش تموم شده ولی دهانش کلا بیرون زده و به جز بستنی نمی تونه چیزی بخوره ممنونم عزیزم، فرناز جون و می بوسم بله خداروشکر، ایشالا ازدواج شما، و من براتون آرزوی خوشبختی می کنم این عروس خانم، گرم ترین عروس خانم دنیاست، چرا که آشنامون هست و ما از قبل نسبت به هم شناخت داشته ایم، ولی خب با همسرم هنوز خیلی راحت نیست جاتون سبز دایی محسن بار اول شیرینی آورد و بار دوم کیک تولدش رو که هر دو خوشایند علیرضا بود این نظر لطف شماست عزیزم ممنونم عزیزم و همین طور شما
هدیه
25 آذر 94 3:32
سلام الهام خانم نازنین خوب هستین ؟ ناراحت شدم علیرضا جان مریض شدن و ان شالله هرچه سریعتر حالشون خوب شده باشه و خوشحالم بهتر شدن و از همه مهمتر قربون این گل پسری برم من که چقدر برای خودش آقا شده قربون اون نقاشی هاش که چقدر باحال و نازه و قربون اون خلاقیتش چقدر بامزه به شما گفته عمه آقا جون دوقولوهای برادرم می گفتن به من تو شوهر آقا جون هستی نمردیم این آخر عمری شدیم شوهر پدرمون به به بازم تبریک می گم این زوج رو چقدر بهم می یان و انگار خدا برای هم آفریدتشون و ان شالله سالیان سال در کنار هم خوش و خرم باشن و تولد برادرتون هم بهتون تبریک می گم ان شالله طول عمر با عزت داشتن باشن مراقب خودتون باشید و دوستون دارم
الهام
پاسخ
سلام هدیه جان،شکر خدا خوبیم، شما خوبید؟ ممنونم از احوالپرسیتون عزیزم؛ خداروشکر تبش قطع شده و فقط تبخال و آفت زده که کمی اذیتش می کنه شما لطف دارید هدیه جان و ممنونم از محبت تون عجب! چه خلاقیتیشوهر آقاجون ممنونم عزیزم، شما لطف دارید ایشالا ازدواج و عاقبت به خیری شما و ممنونم برای تبریک تولد عزیزم شما هم همین طور دوستم
mahtab
25 آذر 94 11:27
سلام خوبید الهام جون؟ خواهر شوهر شدنتون مبارک ماشاالله به این علیرضای وروجک و باهوش و بانمک زنده باشه ایشالا
الهام
پاسخ
سلام خداروشکر ممنونم مهتاب جون، شما خوبید؟ ممنونم عزیزم این نظر لطف شماست خدا علیرضا جون و برای شما حفظ کنه
مامان کیانا و صدرا
25 آذر 94 18:05
سلام الهام جونم.خوبی خواهری؟ماشا.....به پسر شیطون بلا و شیرین زبون خواهر جون پاشو برو واسه بچه نون خامه ای بگیر شیرینیهاش تموم شده خوووو باس حتما مهمون دعوت کنه؟؟؟!!! خوشحالم که تب و سرماخوردگی علیرضا جون بهتر شده و امید که دیگه بیماری نیاد سراغش که واقعا برای بچه ها خیلی سخته خواهری جان از این دست آموزشها تو خیلی از مهدها هست و متاسفم شبتون خوش و ایام به کام
الهام
پاسخ
سلام عزیزم، ممنونم دوست خوبم والا پس از شیرینی گرفتن داییش باباش دوباره نون خامه ای خریده ولی چه کنیم که ایشون سیری ناپذیره در مورد شیرینی خداییش خرج مهمون چندین برابر چند جعبه شیرینیه بله خداروشکر بهتره، ممنونم مرضیه جان بله متأسفانه ممنونم عزیزم، کیانا و صدرای عزیزم رو می بوسم
مامان ریحانه
25 آذر 94 21:46
سلام الهام جووووونم فدای شیرین زبونیهای علیرضا خان که بسی به دل ما نشست حرف این بز و بزغاله ها در زمان پخشش هر روز در خانه ی ما هم زده میشد و امان از وقتی که نازنین خانوم موفق به دیدنش نمیشد و از اون بدتر تکرارشم نمی تونست ببینه ماجراهایی داشتیم ما خوب عمه ی آقا جون چه حال چه احوال حالا چی شد شدی عمه ی آقاجون امان از دست این زمستون و سرماش و مریضی هایی که با خودش میاره علیرضا جون الان حالش چطوره انشالله که خوب خوب شده باشه و اما خواهر عکس عروس خانومو که دیدم یکهو جا خوردم فکر کردم الان عکس خودتو می بینم ولی توضیحات بعدیو که دیدم دیدم نه خیر الهام خانوم حالا حالاها قصد نداره رخ بنماید ما همچنان منتظر می مانیم و اما عروس و داماد جوان چه بهم میان والهی که خوشبخت باشن و عکسها و نقاشیهای گل پسرمان که واقعا زیباست و در آخر آرزو می کنم موفق باشی در تمام کارهای پژوهشی و امیدوارم به آنچه دلخواهت هست برسی دوست عزیزم علیرضای نازمو ببوس
الهام
پاسخ
سلام ریحانه جونم خوبید؟ نازنین جون خوبه؟ ای جانم، چه علاقه ای داشته نازنین جون به بزغاله ها! علیرضا تو مهد شنیده قصۀ بزغاله ها رو و یاد گرفته عمۀ آقاجون نمی دونم والّا! امان از علیرضا و تعبیرهاش بله ز مستون امسال واقعا سخته! علیرضا شکر خدا بهتر شده و حالش الان خوبه، ممنونم از احوالپرسیتون عزیزم به روی چشم عزیزم، مدت هاست تصمیم دارم یه پست رمزدار بذارم ولی متأسفانه فرصتش پیش نیومده ممنونم ریحانه جون، این نظر لطف شماست یک دنیا ممنونم برای آرزوهای قشنگت ریحانه جونم منم براتون بهترین ها رو آرزو می کنم و نازنین زیبا رو می بوسم
مامان خدیجه
26 آذر 94 10:45
مث همیشه قشنگ و عالی نوشته هات و عکس ها
الهام
پاسخ
این نظر لطف شماست دوست خوبم
مامان
26 آذر 94 11:05
سلام الهام جون مبارکه عزیزم. الهی خوش بخت بشن. به سلامتی خواهر شوهر شدی
الهام
پاسخ
سلام عزیزم ممنونم از لطفتون گلم خواهر شوهر که بودم، ولی چون راهم دور بود نتونستم خواهر شوهر بازی در بیارم برای زن داداش اولی، و خواهر شوهر بازی خونم خیلی کم شده، اینه که باید برای دومی که نزدیکمونه جبران کنم آریا و پوریای نازم رو می بوسم
مریم مامان آیدین
27 آذر 94 14:04
سلاااام الهام گلم ببخشید دیر اومدم...اسباب کشی مامان بلاخره تموم شد اولا خیلی ناراحت شدم علیرضا جونم مریض شده بود...الان خوبه؟ وای الهام راست میگی هااا...چقدر شباهت قربون اون ببگشید علیرضا برم منآیدین میگه ببشگید وااااای دیوونه این شیرینی دوستی علیرضام من...دیروز یه جعبه شیرینی اومد خونمون با یه ردیف نون خامه ای...باورت نمیشه تا درش رو باز کردم لبخند زدم...قشنگ علیرضا جلوی چشمم بود...آیدین از دیروز که باباش جعبه رو نصف کرده لب به یک دونه اش هم نزده وای الهام این مربی ها چی میخوان از جون این بچه ها اخه...مگه ثبت نام کردنی قول گرفتن انیشتین پسمون بدن!!!من همون روز اول و دوباره اول پاییز به مربی اش گفتم اصصصلا برام مهم نیست آیدین چیزی یاد بگیره...اصلا خوشش نیومد سر کلاس باشه حق ندارن نزارن بره بیرون....اصلا نیومده که چیزی یاد بگیره...خدایی رعایت کرده ولی وای اون داستان کربلا رو بگو....قشنگ حست رو میفهمم این اگه شربتت رو نخوری و نه فردا میخورم رو ما هم گااهی تو مولتی خوردن داریم....زرنگ کوچولو نقاشی هاش رو بگوووو....مثل همیشه شکر عکس عروس خانوم رو هم دیدم...الهی خوشبخت باشن و شاد همیشه به گردش و خوشگذرونی عزیزم...ببوس علیرضام رو
الهام
پاسخ
سلام مریم عزیزم شما خوبید؟ آیدین گلم خوبه؟ خستۀ اسباب کشی نباشید و خونۀ نو برای مامانت مبارک خداروشکر خوب شده و ممنونم از احوالپرسیت عزیزم واقعا شباهت زیادی بین بچه های هم سن هست و این قدر شیرینند که خوردنی میشن و البته که آیدین جون بدون شیرینی خوردن هم بسیار شیرینه واقعا من نمی دونم چر ا نمیذارن بچه ها بچگی شون رو بکنند! البته من برای علیرضا نه دفترهای سفارش مربی رو خریدم و نه باهاش همکاری میکنم، ولی می بینم مرتب به مامانای دیگه تذکر میده و میگه بچه ها مشقاشون رو بنویسند ولی خب کلاسی که بچه ها همه ش در حال آموزش هستند برای علیرضا خسته کننده ست حتی اگر اون مجبور به بادگیری نباشه و بدتر این که روزهای زوج مخصوص آموزشه و از شانس علیرضا منم همون روزها کلاس دارم و باید بره مهد! از ترم آینده روزهای فرد کلاس می گیرم که آموزشی در کار نباشه ممنونم برای لطفی که به علیرضا داری عزیزم ایشالا همۀ جوون ها و همین طور داداش محسن شما خوشبخت بشن قربونت برم مریم جون، آیدین گلم رو می بوسم
زهره مامانی فاطمه
28 آذر 94 9:24
سلام به روی ماه علیرضا جونم ومامان گلش خوبی الهام جونم علیرضا جونم خوبه ماشااله به شیرین زبونیهات قند عسل وای الهام جونم چه حالی شدی وقتی به زن داداشت گفته شیرینی هامون تمام شد یه بار فاطمه رو باخودم برده بودم اداره همکارم که یه آقای بسیار محترم بود داشت باهام صحبت میکرد فاطمه هم خوابش گرفته بود یهو به همکارم گفت دیگه حرف نزن یعنی من فقط دنبال یه سوراخ میگشتم برم توش قایم بشم از خجالت انشااله که تنتون همیشه سالم باشه وشادی مهمون خونتون
الهام
پاسخ
سلام به روی ماه زهرۀ عزیزم و فاطمۀ گلم خداروشکر خوبیم، شما خوبید؟ فدای محبتت عزیزم دقیقا عیب نداره عزیزم، همه می دونند بچه ها بی شیله پیله ند و حرف دلشون رو می زنند ممنونم دوست خوبم و همین طور شما فاطمۀ نازم رو می بوسم
زهره مامانی فاطمه
29 آذر 94 8:38
امروز علیرضای عزیزم چهار سال وچهارماه وچهار روزه شده
الهام
پاسخ
ای وای من که یادم رفتهممنونم زهره جان که مثل همیشه حواست به ما هست
مریم مامان آیدین
29 آذر 94 13:26
الهام جووونم....از سری قبل حواسم به اون سن شمار بالای وب بود چون منتظر همین سنم واسه ایدین....پس امروز اومدم تبریک بگم علیرضای گلم...چهار سال و چهار ماه و چهار روزگیت مبارک پسرک ناز و شیرین و دوست داشتنی من الهی که تقارن یک هات رو ببینی با 111 سال و 1 ماه و 1 روزگی نازنینم
الهام
پاسخ
یک دنیا ممنونم مریم جون برای همۀ محبت هات ایشالا تقارن یک های آیدین جون با 111 سال و 1 ماه و 1 روزگی
مریم مامان آیدین
29 آذر 94 13:28
راستی الهام پس کامنت من کو؟؟؟؟؟ نگو نرسیده؟؟!!!!!! چند روز پیش فرستادم
الهام
پاسخ
ببخشید عزیزم، چند روز پیش در حال تایید کامنت ها بودم که نتم قطع شد و دیگه رفتم دنبال کاری و نتونستم برگردم خیلی شرمنده
صدف
29 آذر 94 19:21
سلام الهام خانم خوبین ؟؟؟ وااای من سر کامنت گذاشتن برای این پست دچار مشکلات متعددی شدم و این سومین باره از وقتی پستو خوندم دارم کامنت میذارم یکبار که به یکباره نت قطع شد و دیگه ارسال کامنت به فراموشی سپرده شد یکبارم که به صورت عجیبی همه کامنتم پاک شد و ثبت نشد خلاصه امیدوارم اینار دیگه ثبت بشه گرچه دیگه چیززیادی از پست یادم نمونده امیدوارم همیشه علیرضاخان سالم و تندرست باشه و دیگه دچار سرماخوردگی نشه . با این هوای آلوده تهرانم که مریضی بدجور شایع شد نقاشیهاشم که مثل همیشه پر از رنگای قشنگ و شاده ... خوبه دوباره به سمت نقاشی کشیدن رفته و شاهد آثارش هستیم و اما عروس خانمم که از عکسشونم معلومه بینهایت خانم هستن. ایشالا سالهای سااااال به پای هم پیر بشن. همیشه به خوشی و مهمونی و شادی و گردششششش
الهام
پاسخ
سلام صدف عزیزم خوب هستید؟ عجب مشکلات عدیده ای داشتید با این پست منم گاهی این مشکلات برام پیش میاد ممنونم از لطفت عزیزم، ایشالا که شما هم همیشه خوب و خوش باشید و در سلامت کامل آلودگی رو که نگو، بدتر از علیرضا منم تو این آلودگی چشماتون قشنگ می بینه نقاشی ها رو این نظر لطف شماست عزیزم و همین طوره، ایشون مثل خودتون خانم هستند ممنونم عزیزم، ایشالا ازدواج شما فدای محبت تون دوستم
مونا
29 آذر 94 19:57
سلام استااااااد عزیزززززز . 4 سالگی و 4 ماهگی و 4 روزگی علیرضا جان مبارک . همین اول هم آرزو می کنم که مقاله ات را بزودی ارسال کنی و خیالت راحت بشه و پذیرشش هم بیاد و ماهم خوشحال بشیم . و اما بعد ... حال علیرضای عزیز م چطوره ؟ بهتر شده ؟ منم 2 هفته ای هست که با مریضی علی و باران و بعد خودم گرفتارم . علاج همه این مریضی ها ، باران رحمت الهی است که این هوای آلوده رو بشوره.... الهی آمین . تولد برادر عزیزت هم مبارک . الهی در کنار خانواده جدیدشون 120 بشن . عروستون ماشا.... چه زیبا و ملیح هستن و عروس و داماد چه به هم میان . ان شا.... خوشبخت و عاقبت به خیر بشن . شیرین زبانی های علیرضا ماشا.... خیلی دلنشینه . خدا حفظش کنه . کیف کردم . میبووووووسمت . شب یلداتون هم مبارک .
الهام
پاسخ
سلام مونا جونم ممنونم از لطفت عزیزم فدای محبتت، حتما برام دعا کن ممنون از احوالپرسیت، خداروشکر علیرضا خوب شده چقدر ناراحت شدم براشون می تونم درک کنم چی کشیدی تو این مدتایشالا که الان هر سه تایی بهتر شده حالتون واقعا همین طوره، من که تنگی نفس دارم تو هوای آلوده ممنونم عزیزم، این نهایت لطف شما رو می رسونه مونا جون، ایشالا عروسی مهسا خانم گل لطف داری عزیزم؛ علی و باران دوست داشتنی رو می بوسم
مامان محمدحسین
30 آذر 94 20:24
سلام عزیزم، ببخشید که این چند وقته نبودیم ، ماشالا علیرضا خان 4 سال و 4 ماه رو رد کرده ، نمیدونم همه اینقد تو این سن شبیه هستن یا پسرم تکیه کلاماش و حرفاش با پسر گل شما یکیه، خلاصه مشتاق دیدار این گل پسری هستیم، امیدوارم زودی به یزد بیاین
الهام
پاسخ
سلام الهام جان خوبید؟ دلمون براتون تنگ شده بود محمدحسین جونم خوبه؟ بله دقیقا همینه و همه شبیه به هم هستند خدا نگهدار هر دو تاشون باشه روی ماه امیرحسین جون و می بوسم
زهره مامانی فاطمه
1 دی 94 13:55
واااااااای پس چرا آنروز که آمدم من ادامه مطلبو ندیدم بهههههه زن داداش نو مبارک الهی خوشبخت بشن قربون علیرضاجونم برم خداروشکر که بهتر شده الهی که همیشه سلامت باشه قربونت برم که دوست داری پیش عروس و داماد بشینی حالا الهام جونم هی هنر عکاسیتو به رخ ما بکشا من همین الان دلم از اون پرتقالههههههه خواست که از وسط نصف شده راستی تولد آقاداماد باکلی تاخیر مبارک باشه یلداتون مبارک بازم با یه روز تاخیر
الهام
پاسخ
سلام زهرۀ عزیزم اتفاق است، پیش می آید، خودت و ناراحت نکن دوست خوبم ممنونم از لطفت عزیزم خداوند همیشه حافظ فاطمه جون باشه عزیزم قربونت برم زهره جانم تبارک الله احسن الخالقین فدای محبتت زهره جون یلدا بر شما هم مبارک دوستم فاطمه جون و از طرف من ببوسید
زهرا مامان ایلیا جون
4 دی 94 3:45
سلام عزیزم اول از همه تولد و اغاز زندگی جدید و به دایی خان علی رضا جون تبریک میگم و بعد میخوام بگم که عکس یلدات عالی شده علی رضا اخ اخ چه خوبه که از این الودگی هوا فرار کردین و رفتین گردش خوش باشین همیشه بهم سر بزن الهام جون اپم
الهام
پاسخ
سلام زهرا جانم ممنونم دوست خوبم چشماتون قشنگ می بینه خاله جون ممنونم از لطفتون و همین طور شما اومدم ولی رمز عوض شده، از طرفی برای ورود رمز اصلا فعال نمی شد، به همین خاطر نتونستم براتون پیغام بذارم و بگم رمز میخوام فکر کنم برای این که قالب تون عوض شده رمز وارد نمیشه
مامان زینب
6 دی 94 13:59
سلام الهام جون شما خوبید ؟ علیرضا جونم خوبه؟ قربون این گل پسر با این شیرین زبونی هاش ، کلی خندیدم و لذت بردم از کودکانه های شیرینش ، باور کنید این روزها خونه ما هم پر شده از این شیرین زبونی ها و جمله هایی که آیدین از خودش درمیاره و زندگی ما رو شیرین تر میکنه اما حیف که مامانش تنبل شده و براش ثبت نمیکنه تولد دایی محسن عزیز رو هم با تاخیر زیاد تبریک میگم ایشالا تولد 120 سالگیش به به چشممون به جمال عروس خانوم روشن شد ایشالا که خوشبخت بشن علیرضا جون هم دیگه دوس داره با زن داییش عکس بگیره دیگه خواهر آیدین هم تا قبل از عروسی داداشم میگفت میخوایم بریم عروسی زن داییم حالا هر چه ما میگفتیم بگو عروسی داییمه میگفت نه عروسی زن داییمه وقتی که به دنیا اومد مادر بزرگش یه انگشتر هدیه داد منم همیشه میگفتم آیدین این انگشتر برای شماست و میگفت نه اما از وقتی که از عروسی برگشتیم انگشتره رو گذاشته تو کشوی خودش میگه میخوام وقتی زن دایی اومد خونمون بهش بدم ، حالا ما موندیم چیکار کنیم با علاقه زیادی آیدین به زن داییش عکسها و نقاشیها هم مثل همیشه زیبا و جذاب بودن ایشالا که کارهای پژوهشیتون رو با موفقیت به اتمام برسونید عزیزم ببوسید علیرضای گلم رو
الهام
پاسخ
سلام زینب جان، خوبید؟ آیدین گلم خوبه؟ ممنونم برای همۀ لطفی که به علیرضا داری رفیق ما منتظر خوندن کودکانه های شیرین آیدینی تو وبش هستیم قربان محبتت دوست خوبم این نظر لطف شماست امان از دست این بچه های غریبه دوست غریبه رو حال کردی باز انگشتر گرفتن از مامان و دادن به زن دایی دیگه خیلی غریبه پرستیه آااا چشماتون قشنگ می بینه زینب جانم ممنونم دوستم، هم چنان مشغولم، دعا کنید که خوب پیش بره آیدینی رو می بوسم
(̲̅P̲̅)(̲̅E̲̅)(̲̅G̲̅)(̲̅A̲̅)(̲̅H̲̅)
7 دی 94 19:03
امواج، لنگه کفش کودکی را از او گرفت. او روی ساحل نوشت: " دریا، دزد کفشهای من" آنسو تر، مردی که از دریا ماهی گرفته بود، روی ماسه ها نوشت: "دریا سخاوتمندترین سفره ی هستی"......... موج دریا آمد و جملات را محو کرد و برای من تنها این پیام را باقی گذاشت: " برداشتهای دیگران در مورد خودت را در وسعت خویش حل کن تا دریا باشی"
الهام
پاسخ
مامانی
9 دی 94 11:05
سلام الهام جونم کجایی پیداتون نیست؟ ان شاا.. که به گشت و گذار میگذرونین خوب هر چی خواهر شوهر بازی در اوردی بسه دیگه برو خودتو اماده کن واسه عروس داری و مادر شوهر شدن این ویروس تو خونه شما هم پس اومده ان شاا.. که تا الان بندوبساطشو جمع کرده و رفته نقاشیتونم خوبه ها به به عروس خانم چه به هم میان بازم تبریک
الهام
پاسخ
سلام ریحانه جونم همین جا زیر همین آسمان آبی و هوای پاک(!!!) تو پست جدید علت نبودنم رو نوشته ام عزیزم باید همین کار و بکنم دیگه خداروشکر علیرضا خوب شد و باز هم نقاشی می کشه این نظر لطفته دوست خوبم آریا جون و می بوسم
مامان مهری
12 دی 94 11:37
سلام الهام جون. ببخشید که خیلی خیلی دیر نظر می زارم. یه بار اومدم و پست رو کامل خوندم ولی نتونستم نظر بزارم. امروز که اومدم دیگه خجالت می کشیدم نظر بزارم از بس که دیر کردم ولی حیف ام اومد تولد دایی محسن و انتخاب شایسته شما در انتخاب همسرش رو تبریک نگم. ماشاله خیلی به هم میان. به نظرم لبخندشون خیلی شبیه همدیگه است. شیرین زبونی های علیرضا بی نظیر بود. خیلی لذت بردم و کلی قربون صدقه اش رفتم. متعجبم از دیدن استادی که کار های پژوهشی اش رو خودش انجام میده و نیانداخته گردن دانشجوها... معمولا اساتید فقط اسم اشون در طرح های پژوهشی آورده میشه ... خداقوت استاد امیدوارم که علیرضا هم دیگه مریض نشه و زمستون خوبی داشته باشین. دوستون داریم.
الهام
پاسخ
سلام مهری جانم این چه حرفیه عزیزم؛ ممنونم که سر می زنید و پست ها رو می خونید منم خیلی دیر تونستم بیام و تایید کنم، شرمنده قربونت برم، این نظر لطفته عزیزم فدای محبتت، به شیرینی مهراد دوست داشتنی م که نیست مهری جانم اون قدیما بود که اساتید کارهای پژوهشی شون و به دانشجوها واگذار می کردند این روزها ما باید کارهای دانشجوها رو هم انجام بدیم فدای محبتت عزیزم، خدا قوت به شما دوست خوبم خداروشکر این بار علیرضا خیلی زود خوب شد ما خیـــــــــــلی بیشتر
زهره مامانی فاطمه
12 دی 94 15:15
سلام الهام جون خوبی خیلی وقته نیستی دوست گلم میدونم شما مثل من تنبل نیستی که پست نزاری انشااله هرجا که هستی شاد وسلامت باشید عزیزم بوس به روی ماه پسر گلم ومامانش
الهام
پاسخ
سلام زهره جانم ممنونم از لطفت عزیزم اتفاقا خودم هم از این که این همه وقت حوصلۀ نشستن پشت سیستم و نداشته ام در عجبم که علتش به تازگی مشخص شده و تو پست جدیدم نوشته ام روی ماه فاطمه جون و مامانش رو می بوسم