مراسم قورمه پزان در ولایت
دوشنبه هفتم دیماه طبق روال سفر قبلی مان به ولایت، ساعت دوازده ظهر، ما+ بابا+ دایی محسن و همسرشان مقابل محل کار مادرمان توقف نموده و پس از همراه کردن مادرمان با خود، عازم ولایت شدیم. طبق روال سفر قبلی دیگر بار در اکبرجوجه گرمسار توقف نموده و جایت سبز جوجه ای جانانه خوردیم.
ساعت نه و نیم شب بود که به ولایت رسیدیم و به منزل آقاجانمان رفتیم و با بردیاخان، پسرعموی شش ماهه مان، دیدار کردیم و تا زمانی که بزرگترها لی لی به لالای بردیا جان نمی گذاشتند او را دوست می داشتیم و اصرار داشتیم او را در کالسکه بگذارند و کالسکه اش را هل می دادیم ولی به محض توجه کردن اطرافیان به بردیا عصبانی می شدیم و نق می زدیم.
روز بعد به منزل مادرجانمان رفتیم تا مادرمان تدارکاتِ بردن هدیۀ شب یلدای تازه عروس، که به علت نبودنِ عروس خانم و البته خواهر شوهرِ عروس خانم() به تعویق افتاده بود، را آماده کنند. به علت حواس پرتی مادرمان در جاگذاشتن دوربین از آن شب هیچ عکسی به جای نمانده است تنها عکس های موجود مربوط به غروب آن روز است که ما در معیت مادرمان+ سه ناقلا به باغ باباجانمان رفتیم. آتش روشن کردیم و جایت سبز تا توانستیم از خنکای هوا و زیبایی غروب لذت بردیم
عکس های ما در حوالی غروب+ مراسم قورمه پزان در ولایت می رود به ادامۀ مطلب، با ما بمان
این شما و این هم سه ناقلا(دایی علی، دایی محسن و بابایمان!)
و علاقه حضار به انداختن عکس های نامتعارف
و باز هم سه ناقلا
ما هم چنان در ماشین ماندیم و به دلایلی نامعلومی به حساب خودمان قهر کرده بودیم و عکاس از ما یک سوژۀ داغ ساخته بود
از ماشین پیاده شدیم و همچنان به قهر بازی ادامه دادیم
در این میان پالتوی سال قبل مان که حالا دیگر برای جنگل استفاده می شد، توسط مادرمان جا گذاشته شده بود و ما ناچار شدیم با کاپشن پلوخوری مان() بیرون برویم و آن را دودی کنیم
نگاه کنجکاوانه و به دنبال آن در آستانۀ برقراری رابطۀ صلح و آشتی
و آن چه توجه ما را به خود جلب کرده است: آتش افروزی سه ناقلا
پیوستن به آتش افروزان و حالا چهار ناقلا
و به فراموشی سپردن قهرها
این بوته های تمشک که مشاهده می کنی این روزها و در سرمای زمستانی مأمن تعداد بسیار زیادی از گنجشک ها شده بود و در حوالی غروب همواره صدای جیک جیک تعداد بسیار زیادی گنجشک به گوش می رسید و توجه ما را به خود جلب کرد!
و آتش، گرمابخش دوم جمع صمیمانۀ ما و همانا گرمابخش اول حضور خودمان بود که خزعبل می گفتیم و می خندیدیم
کمبود نور و عدم فعال کردن فلش باعث خلق عکس های زیبایی از آتش شد
و برگ پاییزی که در آتش قرار گرفته اند
روز اول با مراسم شب یلدایی دوباره و گردش ما در باغ به پایان خود نزدیک شد. دو روز بعد را مادر و بابایمان در تب و تاب یک کار اداری به سر بردند و ما مانند یک بچه خوب چند ساعتی در منزل آقاجانمان و در معیت مامان جان و بردیا خان ماندیم.
در این میان مادرجانمان در تب و تاب کشتن یک گوسفند و مراسم قورمه پزان بودند که ما در آخرین لحظات به قورمه پزان مادرجانمان رسیده و به علت تأخیر از عکسبرداری از قورمه پزان محروم شدیم! در نتیجه ما فقط به قورمه خوران رسیدیم و دیداری با دایی محمد و همسر و دخترش، یگانۀ زیبا، تازه کردیم!
در چگونگی اختراع قورمه پزان لازم به ذکر است که در زمان های گذشته که وسایلی مثل یخچال و فریزر برای نگهداری مواد خوراکی نبود، برای آنکه همیشه گوشت آماده داشته باشند گوشت را به صورت قورمه آماده می کردند. گوشت را خرد کرده و سرخ می کردند، و در سرد خانه یا زیر زمین می گذاشتند. این روش با کمی تغییر هنوز هم در میان مردم متداول است. با این روش می توانید هر وقت لازم بود گوشت آماده برای پخت و پز داشته باشید.
اگر تصور می کنید که شما در منزل می توانید قورمه ای با طعم عالی داشته باشید سخت در اشتباهید! چرا که قورمه پزان اصولی دارد که لازم است بدانید
وقتی آگاهی یافتیم که یکی از آشنایان در حال قورمه پزان است، همگی در معیت دوربین عازم منزل ایشان شدیم و مادرمان برای اولین بار عکس هایی ناب از قورمه پزان تهیه کردند
در قورمه پزان یک گوسفند کشته می شود، گوشت آن قورمه شده و سیرابی اش بعد از تمیز شدن پر از هوا و آویزان می شود تا مراحل خشک شدنش طی شود. این سیرابی می شود وسیله ای برای نگهداری قورمه تا در گذر زمان خشک نشود و نیز سالم بماند.
و این که می بینید یک گل خشک شده است در باغچۀ منزل صاحب خانه، که شباهت زیادی به سیرابی خشک شده دارد و توجه عکاس را به خود جلب کرده است
بفرمائید قورمه تازه
قورمه در یک ظرف سنگی (مطابق شکل) پخته می شود و برای ماندگاری بسیار خوش نمک است ظرف های کناری حاوی مخلوطی از روغن دنبه و روغن های گوشت است که برای پخت و پز استفاده می شود و بسیار مقوی ست
در حین مراسم قورمه پزی به طویلۀ گاوها در آن سوی حیاطِ بزرگ صاحب خانه نیز سر زدیم و تا دلت بخواهد دچار هیجان شدیم! چرا که ما تا به حال به ندرت گاوی از این فاصلۀ نزدیک دیده بودیم و بدجور می ترسیدیم
صاحب خانه برای کمک به غلبه بر ترس مان به گاوها نزدیک شدند و یسناجان نوۀ صاحب خانه هم در کنار ما قرار گرفت تا شاید ترس مان کم شود
جالب این جا بود که یسناجان آن قدر گاو دیده بود که هیچ ترسی از آن ها نداشت، حتی وقتی گاوها به سمت ما آمدند، او آرام بود
و باز هم دایی محسن مان که استاد کمک به غلبۀ ما بر ترس هایمان هستند، ابتدا خود به گاو نزدیک شدند و بر پیشانی جناب گاو دست کشیدند و سپس ما را به گاو نزدیک کردند تا با آن خوش و بش کنیم! و این روش بسیار موثر افتاد
و انبار علوفۀ گاوها
و یسناجانِ متعجب و بسیار خوش زبان با کیفی در دست
و سانس دوم قورمه پزان
و اگر گفتی پس از خوردن قورمه چه چیزی چسب رازی می شود و آاااااای می چسبد؟!
یعنی آن چنان انار می خوردیم که گویا تا به حال در زندگی مان انار ندیده ایم و بدین وسیله موجبات خجل شدن بابا و مادرمان را فراهم آوردیم و موجبات خنده و حظ بردن دیگران را
وقتی بعد از خوردن حداقل یک انار کامل، مادرمان از ما خواستند از انار خوردن دست بکشیم و دست و روی خود را به آب بسپاریم، و ما رو به ایشان و با اشاره به انارهای باقیمانده در سینی:" مامانی، اینا هنوز مونده!"
و این هم تعارف انار به عکاس
فعلا این پست را داشته باشید و کامتان را با طعم قورمۀ محلی خوش طعم کنید، تا شیرین زبانی های ما+ مناظر زیبایی از آسمان زمستانی+ عکس هایی از ما و دوستان مان در ولایت آماده شود و در قالب پست بعدی در اینجا به نمایش در آید