سرخه حصار چهار فصل
اولین سرخه حصار رفتن های ما پس از بازگشت از ولایت به تاریخ هجدهم دی ماه بر می گردد، وقتی خانوادۀ ما+ دایی محسن مان نیمروز از خانه بیرون زده و در یک هوای لطیف، سرخه حصار نشین شدیم. هوا ابری و مه آلود بود! گرم و مرطوب و البته دلپذیر
و برای دومین بار جمعه، بیست و پنجم دی ماه نیز در سرخه حصار گذشت.
شما می توانید در ادامۀ مطلب بینندۀ عکس ها و خوانندۀ گزارش آن چه در پیک نیک های سرخه حصاری روی داد، باشید
پسرکی که در ولایت اصرار زیادی دارد بر رفتن به حرم امام رضا و صداقت کودکانه اش مشخص می کند قصدش از رفتن به حرم، خرید اسباب بازی بوده است! چرا که مادرش از نوزادی هر زمان او را به حرم ائمه می برده است برایش اسباب بازی خریده تا خاطره ای خوش در ذهنش ماندگار شود!
و این گونه است که وقتی پدرش در چند روز حضور در ولایت، زمانی برای مشهد رفتن نمی یابد به او قول خرید اسباب بازی را می دهد و آن ها وقتی در مسیر رفتن از منزل خانواده مادری به خانوادۀ پدری به یک دوراهی می رسند و پدرش به راست می پیچد او داد و بیداد راه می اندازد که راه مشهد از آن طرف نیست و باید به سوی مخالف پیچید راهی که به ندرت از آن به سمت مشهد طی طریق شده بود و آن هم سالی یک یا نهایتاً دو بار.
و در نتیجۀ داد و بیداد و گریه خواب بر چشمانش چیره می شود و خُر و پُف او در پوزشن ایستاده و تکیۀ سر بر صندلی جلو بلند می شود و نشان می دهد خوابش بدجور سنگین است! و پدرش در زمانِ خوابِ ناز او برایش فیل مک میسل (ماشین موجود در عکس های زیر) می خرد و او روز بعد تمام مدت مسیر ولایت تا تهران و چند روزی در تهران با آن ماشین بازی و در واقع عشق و حال می کند
و مقاوت همان پسرک در مقابل دوربین
شال گردن دراز شده در عکس ها حکم آب رودخانه را دارد که آقای مک میسل به داخل آن می افتد و سپس عملیات امداد و نجاب انجام می شود
موهای بلندی که بلافاصله پس از بازگشت به منزل طعمۀ آرایشگری دایی محسن می شود! آن قدر هم کوتاه می شود که کوتاهی اش به شدت به چشم می آید
و طبیعت زیبا و چهارفصل سرخه حصار
نمایی از شهری مه آلود و دارای هوای پاکِ یک روزه! چرا که بعد از گذر نهایتاً یک روز دیگر بار سر و کلۀ آلودگی پیدا می شود و دیگر بار آش همان آش است و کاسه همان کاسه
و جایت سبز تا زغال آماده شود باران نم نمک باریدن گرفت و نم نم باران اندک اندک شدت گرفت! ما بازی می کردیم و خانواده مان هم چنان چای داغ می نوشیدند و لذت می بردند و خیس می شدند جوجه پزی در باران هم عالمی دارد. تا این که نیم نگاهی به روفرشی روی حصیر نشان داد نم نم باران که در این مدت روی ما و جوجه و زغال ها می ریخته کم هم نبوده است، به گونه ای که روفرشی را برای نشستن نامناسب کرده بود و ما و خانواده هم چنان در کنار آتش نشسته و یکی یکی سیخ ها را داغ به داغ در حلق خود فرو برده و عمراً در مقابل نم نم باران کم بیاوردندی
و اما جمعۀ بعد و دیگر بار در نقطه ای دنج از سرخه حصار زیبا و بابای ما در حال آتش افروزی با هیزم تر
تا به حال هیزم جمع کنی عشقولانه دیده بودی؟! اگر ندیده ای در عکس زیر ببین. عشقولانه بودن که فقط نباید در کاربرد کلمات عاشقانه و کادو خریدن و با هم بودن خلاصه شود، بلکه یکی از نشانه های مهم عشقولانه بودن جمع کردن هیزم دو نفره است
و ما در حال ندا دادن به دایی محسن و همسرش که ما را از کانال عمیق پیشِ روی مان عبور دهند تا ما هم به جمع هیزم جمع کن ها بپیوندیم
و وقتی هیزم ها و شاخه های خشک درختان جدا می شود و آن ها سبک می شوند، تکه چوبی به دست ما می رسد و بر ساقۀ درخت می کوبیم تا به حساب خودمان شاخه های خشکش را جدا کنیم و از درخت هیزم به پایین بریزد
پس از روشن شدن آتش و منصرف کردن ما از کوبیدن بر درخت و پاسخ به چون و چراهایمان به گوشه ای پناه می بریم و به بابایمان امر می کنیم از آن سوی جوی عمیق برایمان گل بیاورد و ما به حساب خودمان با گِل ها خانه می سازیم
ضمن خانه سازی با دیدن یک گربه در جنگل رو به مادرمان:" مامانی من خیلی دلم میخواد یک پیشی داشته باشم ببرمش خونه مون" و بعد از مدتی:" مامانی من دوست دارم یه طوطی بخرم تو اقبس (قفس) بمونه!، مثل طوطی جلوی مغازۀ کوچه مون" و وقتی اسم طوطی می آید و ما به فکر جوجه عقاب انیمیشن پلودی می افتیم و دیگر بار:" من سوسیس میخوام! شبیه همون جوجه گُباگه(عقاب)! من می تونم یه جوجه گُباگ بخرم با خودم بیارم خونه؟!" بماند که این روزها در جواب گرفتن از بیست سوالی که نه، بلکه صدسوالی هایمان اصلا کوتاه نمی آییم و با این که مادرمان هرگز موارد سوال برانگیز و سخت مانند خدا، چگونگی تولد فرزند و سایر موارد را هیچ وقت با ما مطرح نمی کنند تا موجبات سلسله سوال تراشی مان را فراهم نکنند که مبادا شاید پاسخ مناسب و قانع کننده ای نیابند، ولی ما خودمان در سوال تراشی استاد هستیم البته نه در موارد ذکر شده در بالا بلکه در سایر موارد! و وقتی مادرمان در پاسخ به برخی سوالاتِ دو پهلو عبارت مقدس " نمی دونم، تو چی فکر می کنی؟" را به کار می برند ما بلافاصله:" منم نمی دونم، نظر خودت چیه؟!" و یا گاهی نق زنان:" نه، نه، بدون! خواهش می کنم بدون" و مادرمان باید به همان موتور جستجوگر دوست داشتنی گوگل متوسل شوند برای یافتن پاسخ برخی سوالاتمان
فرو نشستن دود و بابا و دایی محسن مان در حال آماده کردن چای آتیشی
و ما در حال خانه سازی! جالب است که بعد از نیم ساعتی بازیِ فعال با گِل ها، وقتی مادرمان را به کمک می طلبیم و ایشان برای خانه دیوار می سازند ما همۀ خاک ها را داخل خانه می ریزیم و با پا بر آن می کوبیم تا کاملا سفت شود و بدین وسیله زحمات مادرمان را به باد می دهیم! گاهی نیز ماشین هایمان را در خاک فرو برده و بر سرشان خاک اضافه می پاشیدیم
نمایی از منظرۀ پیش رو
به امید روزهای بهتر، هوای لطیف تر، و طبیعت بکرتر