علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

"س" مثل هفت سین!

1395/1/23 14:59
نویسنده : الهام
2,143 بازدید
اشتراک گذاری

هفت سین از جملۀ آن مقولات مهمی بود که امسال سهم قابل توجهی در معطوف کردن توجهات ما به خود داشت! شاید ما به وقت انداختن عکس نوروزی در مهد توجه مان به هفت سین رفته بود و شاید هم توضیحات وسوسه انگیز مربی مهد مبنی بر وجود شکلات های مورد علاقه مان در هفت سین ما را آن چنان عجیب در آن محو می نمودعینک!

محو شدن مان در هفت سین به گونه ای بود که صبح اولین روز فروردین وقتی بابایمان ما را بیدار کرده و بر سر هفت سین نشاندند بلافاصله هوشیاری اختیار کرده و لب به سخن گشوده و جز به جز آن را تشریح نمودیم و سرخوش بودیم!

بعد از سپری کردن سال تحویل در کنار خانوادۀ پدری به منزل خانوادۀ مادری مان رفتیم! هفت سینی که برای لحظۀ تحویل سال چیده شده بود هنوز وسط پذیرایی بود و دو ماهی که در تنگ زیبایی قرار داشت و از خریدهای دختر دایی مان، یگانه بانو، بود ما را به سمت خود کشاند و این شبهه را برای اطرافیان پیش آورد که شاید ماهی هفت سین ما را مجذوب خود می کند که این گونه هفت سین باز شده ایمفرشته!

این گمانه زمانی تقویت شد که روز دوم عید به عید دیدنی مادربزرگ مادرمان رفتیم و به محض دیدن هفت سین پر جاذبۀ ایشان در طی چند ثانیه آن را رصد نموده و بلافاصله ندا دادیم:" مادرجون چرا هفت سین تون ماهی نداره؟!"

بماند که در هر دید و بازدید نوروزی ما فارغ از حال و احوال با صاحب خانه فقط و فقط در هفت سین، ماهی سرچ می نمودیم و یک روز که در میانۀ سلسله دید و بازدیدهای نوروزی خود به منزل خالۀ مادرمان رفته بودیم ما با مادرجانمان جلوتر داخل رفتیم و به محض دیدن هفت سین ابراز احساسات کردیم که:" به به! عجب هفت سین بدی!خندونک" و به نظر می رسید ما تا هفت سین را داده ایم بر آن به به و چه چه فرستاده ایم ولی تا رصدمان کامل شده و در آن ماهی نیافته ایم، عبارت بعدی را بر زبان جاری ساخته ایم! و چه خوب که کسی آن جا نبود و ندای هفت سینی ما را نشنید!خجالت

البته رصد کردن هفت سین در منزل میزبانان نوروزی، میراثی است که ما از مادرمان به ارث برده ایم، چرا که ایشان هر ساله در مراسم نوروزی به هفت سین های چیده شده توجه وافری داشته و از آن ها عکسبرداری می نمایند...

در ادامۀ مطلب شما شاهد عکس هایی از لحظۀ تحویل سال+ برگزیدۀ هفت سین های رصد شده در نوروز+ ما و رفقایمان در نوروز خواهید بود!

لحظۀ تحویل سال و ما که تازه چشمان خود را بر آخرین لحظات سال 94، گشوده بودیم و برای استقبال از سال نو تریپ های نمایشی اتخاذ کرده بودیمخندونک! خب حق داریم! ما را با سال قدیم و جدید و تحویل سال چه کار؟!فرشته

عروسک هایی که یک کارآفرین خلاق طراحی کرده بود و اسفندماه در شهرمان به معرض نمایش گذاشته بودتشویق! در فروش ویژه و کسب درآمدش همین بس که بر سفره های هفت سین زیادی که ما در تعطیلات رویت کردیم، به چشم می خورد و گویای استقبال همشهریان مان از تولید داخل شهر خودشان بودتشویق

لحظاتی بعد از تحویل سال و ورود عمو مسعود و عیال و بردیا خان، پسرعموی ده ماهه مان، که برای اولین بار به لحظۀ تحویل سال سلام می گفتبوس

اول فروردین در منزل مادرجانمان پس از چندین ماه با پسرخاله هایمان، مصطفی و امیرعلی خان دیدار کردیم و در همان حال که امیرجان لباس های پلوخوری خود را بر تن نموده و چپ و راست در مقابل دوربین مادرمان ژست گرفته و خود را در قاب دوربین جای می داد، ما مرموزانه به پر و پای او پیچیده و ژست هایش را خراب و در نتیجه بدجور حرصش را در می آوردیمشیطان

در حرص خوردن امیرخان همین بس که در این عکس بعد از ورود ما و چسباندن خودمان به ایشان، ژستی خصمانه به خود گرفته اندخنده

سفرۀ هفت سین یکی از آشنایان که ما و رضا، پسر عمه مان، تمام مدت حضور در منزل شان به دور آن طواف می نمودیم و از آن محافظت می نمودیمدرسخوان

همراهی ما و رضاخان، همان پسر عمۀ نامبرده در بند قبلی، در دید و بازدیدها فقط به طواف و محافظت از هفت سین خلاصه نمی شد بلکه گاهی که میزبان به ما اسباب بازی می داد با وجود همۀ مهر و محبتی که در حالت عادی بین مان رایج بود، این گونه به جان هم دیگر که نه، بلکه به جان اسباب بازی مذکور می افتادیم و هیپنوتیزم

و ساعاتی بعد در منزل آقاجانمان ما رفیق شفیق رضاجانمان بودیم و در جوار هم بستنی میوه ای می خوردیم و برای نرفتن او به منزل شان گریۀ جانسوز سر می دادیمدرسخوان

سه به در! در جوار یسنای دوست داشتنیبوس

روز سوم نوروز نهار را میهمان خانوادۀ همسر دایی محسن مان بودیم و پس از نهار به باغ آن ها رفتیم و با وجود خنکای هوا از طبیعت و کنار هم بودن لذت بردیممحبت لازم به ذکر است که یسنابانو برادرزادۀ همسر دایی محسن مان هستندآرام

و ارغوان بانو، نوۀ خالۀ بابایمانبوس

و اما عضو جدید خانوادۀ مادرمان، آروین: پسر عموی مادرمانخندونک تعجب نکنید! از آن جا که پدربزرگ و مادربزرگ مادری مان هر دو بزرگ ترین فرزند خانوادۀ خود هستند وجود یک همچین پسر عمویی اصلا دور از انتظار نیست! مخصوصا که فرزند دوم عموجان مادرمان هستند و با فاصلۀ سنی زیاد از فرزند اول به دنیا آمده اندبوس

و اما رفیق دوست داشتنی روزهای تعطیلات مان: آقای خرگوش! ایشان اسفندماه یک روز به صورت خودمختار به باغ باباجانمان آمده و در واقع به ایشان پناه آورده بودند و وقتی دایی علی مان عکس های آن را در تلگرام برایمان ارسال کردند ما برای دیدار با خرگوش لحظه شماری می کردیم و اصرار داشتیم آن را بغل کنیم!فرشته

اولین شنبۀ سال و رفتن به دامان طبیعت در معیت یگانه بانو، که برخلاف جنگ و دعواهایی که بهمن ماه در منزل مان داشتیم، عاقبت با یکدیگر مهربان شده بودیم و کنار می آمدیمفرشته!

آن قدر به معرفی دوستان خود پرداختیم که یکی از مهم ترین دوستان مان را از یاد بردیم و از معرفی آن غافل شدیمسوتو همانا آن دوست کسی نیست، جز لایتینگ مک کوئینخندونک بله! دمپایی لایتینگ مک کوئین را می گوییم که در اغلب عکس ها آن را همراه مان می بینی و فقط کم مانده بود با آن به میهمانی برویمدرسخوان این دمپایی را در نمایشگاه بسیار شلوغی که در بوستان ولایت برگزار شده بود، در میان ازدحام و شلوغی بر روی دیوار یافته و به بابایمان حکم کردیم مسیر را برگردند و آن را برایمان خریداری نمایندشاکی

و هفت سین عمه جانمان:

ما و آیدا، دختر خالۀ مادرمانبوس:

هفت سینی زیبا که سبزه اش به دلیل دیر رسیدن ما پژمرده بود:

و اما هفت سینی که شهرداری در شهرمان چیده بود:

و یک هفت سین زیبای دیگر:

و اما رفیق شفیق مان: ماشین کنترلی دوست داشتنیراضی

ما تا به امروز هیچگاه ماشین کنترلی نداشتیم و وقتی در اسفندماه جناب طاهاخان دوست جدیدمان در مهد یک عدد ماشین کنترلی را همراه با خود آوردند ما نیز تازه فهمیدیم ماشین کنترلی هم وجود خارجی دارد و از قضا چون در نوروز توفیق زیارت امام رئوف نصیب مان شد، بر طبق رسم همیشگی که از حرم برایمان اسباب بازی خریداری می شد، این بار نیز سهم ما از زیارت علاوه بر توجه و رأفت آن بزرگوار، یک عدد ماشین کنترلی بودراضی

و یک طلوع زیبای بهاری در مسیر رفتن به مشهد و در ابتدای ورود ما به جاده:

السلام علیک یا غریب الغربا، السلام علیک یا معین الضعفا

السلام علیک یا شمس الضحی، السلام علیک یا بدرالدجی

السلام علیک یا سلطان، یا ابالحسن، یا علی ابن موسی و رحمه الله و برکاته

و اما مسافر جدید شهر امام رئوف، زهرا بانو، دختر خالۀ الهه مان که بامداد امروز چشمان زیبایش را به این دنیا گشودبوس و خواهری دوست داشتنی برای امیرعلی و مصطفی جانمان خواهد بود:

در واقع در فرآیند تولد زهراجانمان، مادرمان برای سومین بار خاله شدند و ما برای سومین بار تبدیل به یک پسرخاله شدیمراضی

و حسن ختام این پست، تصاویری ست از شمعدانی های زیبایی که آقاجانمان در حیاط منزل کاشته بودند و بسیار دوست داشتنی بودمحبت

آرزومند روزهایی خوش برای شمامحبت

پسندها (14)

نظرات (15)

صدف
23 فروردین 95 23:43
سلام الهام خانم اول از همه تبریک فراوون برای تولد زهرا خانم و خاله شدن شما برای سومین بار. این بار طعم خاله شدن متفاوته خاله ی یه دختررررر . عشق خاله و دخترخواهر عشقی است بسسسس عجیب. خاله داشتن نعمت خیلی بزرگیه که زهرا کوچولو هم چندوقت دیگه این عشق رو نسبت به شما درک خواهد کرد چقدرم زهرا خانم شبیه برادرانش هست خصوصا شبیه امیرعلی . خداکنه فقط شیطنتش به امیرعلی نره. خدا حفظش کنه و قدمش برای کل خانواده مبارک باشه سفره های هفت سین هم خیلی قشنگ بودن . منم تو ایام عید هرجایی برم که سفره هفت سین داشته باشه دقایقی رو به بررسی طرز چیدمان سفره میپردازم. حس خیلی خوشایندی نسبت به سفره هفت سین دارم. عکسهای شمعدانی هم عالیه. شمعدونی ها و گلهای خونه ماهم حسابی زیبا شدن و رنگ و بوی بهار رو کاملا به خونه بخشیدن . همیشه به گردش و شادی باشید
الهام
پاسخ
سلام عزیزم خیلی ممنونم واقعا حس خوبیه تازه از دیروز که عکسش رو دیدم کلی مهرش به دلم نشست اتفاقا منم با خاله هام و مخصوصا یکی از خاله هام که مامان همون "یوسف خان" معروف هست رابطه خیلی صمیمانه ای دارم و دقیقا می فهمم چی میگید آره شبیه داداش هاش هست و البته هیچ تضمینی وجود نداره شیطنت های پسرونه از خودش نشون نده چون هر چی باشه با دو تا پسر داره بزرگ میشه هفت سین برای منم جذابیت خاصی داره ولی خب هر ساله از طراحی هفت سین معافم چون سال تحویل خونه نیستیم، حتی سبزۀ عید هم تا به حال درست نکرده م منتظر عکس های زیبا از حیاط خونه تون هستم ممنونم و همین طور شما
مامان عطرین
24 فروردین 95 11:57
اول اینکه سال نو مبارک دوم اینکه منم مثل شما بخاطر گرفتاری تازه پست 7 سین رو آپ کردم. و چقدر از این حرفش خندیدم که گفته به به چه هفت سین بدی !انشالله سال خوب و خوش و پربرکتی باشه براتون
الهام
پاسخ
ممنونم دوست خوبم سال نو بر شما هم مبارک پست هفت سینی شما هم دیدن داره اتفاقا خیلی هم بد گفته بود مامانم هم کلی تو دلش به علیرضا خندیده بود ممنونم عزیزم و همین طور شما
مامان فهیمه
24 فروردین 95 13:20
به به چه هفت سین هایی تولد زهرا بانو هم مبارک. الهام جون خاله شدن مجددتون رو تبریک میگم. آفرین به آقا علیرضای گل که از هفت سین ها محافظت می کردن.
الهام
پاسخ
بله واقعا زیبا بودند ممنونم فهیمه جون، ایشالا طناز خانوم صاحب خواهر یا برادر تازه بشن و شما هم خالۀ مجدد ممنونم عزیزم
زهره مامانی فاطمه
25 فروردین 95 10:05
سلاااااااام دوباره عیدتون مبارک ای جانم دوباره خاله شدنت ودوباره دختر عمو شدنت مبارک الهام جان منم یک پسر عموی یک ساله دارم که با برادرش 15 سال اختلاف سنی دارد ومن را در این سن باز دختر عمو کرده است البته بقول شما چون عموی آخر هستن اختلاف سنی زیادی با خودم ندارد ای قربونش برم با اون دمپایی های خوشگلش فاطمه هم از قبیل دمپایی دارد ما بهش میگیم دمپایی زمستونی زیارتتون قبول انشااله همیشه به زیارت وشادی باشید چه هفت سین های خوشگلی چقدر قشنگ وجالب که اکثر اقوامتون از این صنایع دستی در هفت سینشون استفاده کردن
الهام
پاسخ
سلام زهره جان و منم تبریک میگم دوستم ممنونم زهره جانبرای منم دقیقا همینه دمپایی زمستونی ترفند زیرکانه ای برای ترک این دمپایی در تابستون می تونه باشه، باید امتحان کنم، آخه چون تو تابستون عرق می کنه زیاد مناسب نیست و باید علیرضا رو از استفاده ش ترک بدیم ممنونم دوستم و بسیار به یادت بودم منم خیلی اون عروسک ها رو دوست داشتموطن پرستی همشهریان و البته فامیل ما رو حال کردی
زهره مامانی فاطمه
25 فروردین 95 10:11
ای جانم چه تریپی گرفته عکس خراب کن حرص پسرخاله رو درآورده راستی چهار سال وهشت ماهگیت مبارک گل پسرم
الهام
پاسخ
عکس خراب کن و خوب اومدی کلا امسال تمایل علیرضا به ارتباط برقرار کردن با بچه ها خیلی بیشتر شده و حتی کلی ذوق داره که بره مهد و هم بازی بچه ها باشه بازم شما یادت بود و من نه ممنونم زهرۀ عزیزم
مامان ریحانه
25 فروردین 95 18:47
سلام الهام جون سال نو مباااااااااااااااااااااارک وای که چقدر دلم واستون تنگ شده بود همه ی پستها رو دنبال می کردم و با خوندنشونشون شاد می شدم مخصوصا پست خرابکاری های علیرضا جون اما واقعا فرصت یا امکان کامنت گذاشتن را نداشتم تا الان که پست پر و پیمون هفت سینتو خوندم و چقدر قشنگ بودن هفت سینهای نوروزی با اون مجسمه های محلی و چقدر عکاس این هفت سین ها با سلیقه بوده که از جز به جز هر کدام عکسی به یادگار گرفته است و نگاه دقیق علیرضا خان به یک هفت سین بد خاله شدن دوباره مبارک بانو و حظ بردم از تمام زحماتی که کشیده بودی و تصاویر زیبایی که در مقابل دیدگانمان قرار گذاشتی روزگار بر وفق مرادت دوست عزیز من بوسه ای از نوع دیده بوسیهای سال نو بر روی گونه های علیرضای نازنینم قرار ده
الهام
پاسخ
سلام ریحانه جونم سال نو بر شما هم مبارک دوست خوبم آرزومند یکی از بهترین سال ها برای شما هستم ممنون که هنوزم برای ما وقت میگذارید خوشحالم که از هفت سین ها خوشتون اومده هفت سین بد ممنونم دوستم، مخصوصا که من تک خاله هم هستم و حتی پسرهای خواهرم روی من حساب خاصی باز کرده اند، زهرا بانو که دختر هم هست و قطعا ارتباط خوبی باهاش برقرار خواهم کرد ممنونم از محبتت عزیزم، نازنین دوست داشتنی رو می بوسم
مامان عطرین
26 فروردین 95 15:33
خدا رحمت کنه دوستتون و و آوینا جون و پدرش رو. یک سوال الان کی وبلاگ اوینا رو مینویسه ؟ داییش یا کس دیگه ای؟
الهام
پاسخ
ممنونم عزیزم، خدا همه رفتگان رو هم رحمت کنه چند پست رو دایی آوینا گذاشته و فکر می کنم این آخری رو هم خاله ش نوشته اتفاقا چهارشنبه شب بعد از مدت ها خواب مهدیه رو دیدم و دیشب که لیلة الرغائب بود خیلی براشون طلب مغفرت کردم خدا روحشون رو قرین لطف و رحمت بی انتهای خودش کنه
محبوبه مامان ترنم
28 فروردین 95 14:26
سلام الهام جان. خوبید؟ عالیییییییییییییییییییییی قدم نو رسیده هاتون مبرک. ان شاالله که همه اعضا خانواده و بزرگترهاتون سالم باشن و سایه شو مستدام باشه. ان شاالله که امسال سال خیلی خیلی خوبی براتون باشه و سلامت باشید. عکسها خیلی زیبا بود مخصوصا گلهای خونه پدری
الهام
پاسخ
سلام عزیزم م م م نظر لطفته محبوبه جونم فدای شما ممنونم و همین طور شما گل ها مربوط به شمعدانی های پدر شوهرمه و منم خیلی دوست می دارمشون
مونا
29 فروردین 95 14:04
سلام الهام جون . وقت خوش . سال نو مجددا مبااااارک . چه سفرنامه زیبایی . چه هفت سینهای قسنگی و چه نی نی های ناااازی . شمعدونی پدرت هم محشررررره . من که خوشم اومد برام توستالژی داشتن . خوش باشین و سال پر از نیکی و برکتی براتون در پیش رو باشه
الهام
پاسخ
سلام عزیزم. ممنونم منم سال نو رو به شما تبریک میگم نظر لطفته موناجونم خوشحالم که خوشت اومده البته شمعدونی ها برای پدرشوهرمه و منم خیلی لذت می بردم از دیدنشون منم برای شما سالی پر از شادی و سلامتی آرزو می کنم بچه ها رو می بوسم
آجی فاطمه
31 فروردین 95 11:24
سلام عزیزم عالی بود مثل همیشه وای دلم نی نی خواست
الهام
پاسخ
سلام دوستم ممنونم برای نگاه قشنگت عزیزم ایشالا که به زودی یک نی نی نازنین نصیب تون بشه
هدیه
5 اردیبهشت 95 0:48
سلاممممممممممممممم الهام خانم نازنین امیدوارم که حالتون خوب باشه و حال علیرضای نازنینم هم خوب باشه و سال خوبی رو شروع کرده باشین ببخشید برای تبریک دیر اومدم اما ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازس چقدر قشنگه سفره هفت سینا و عکساتون مثل همیشه عالیه و تبریک می گم بهتون دوباره خاله شدنتون رو و امیدوارم سالیان سال خوش و خرم باشید و ایام به کامتون دوستون دارم و مراقب خودتون باشید
الهام
پاسخ
سلام هدیه جانمممنونم و امیدوارم حال شما هم خوب باشه منم تبریک میگم و سالی پر از شادی و سلامتی برات آرزو می کنم این نظر لطف شماست دوستم، نگاه زیبابین شماست که قشنگ می بینه ممنونم عزیزم و همین طور شما
مامان مهری
9 اردیبهشت 95 9:15
سلام. چه پست عیدانه خوشگلی! زیارت قبول. چه عکاس خوش سلیقه ای! هفت سین ها خیلی قشنگ بودن مخصوصا اونی که تو ظرف های مسی بود . ماشین کنترلی علیرضا هم مبارکش باشه. ایده خیلی خوبیه که هر بار میرید مشهد و زیارت براش کادو می گیرین. من هم میخوام این کار رو از این به بعد انجام بدم.
الهام
پاسخ
سلام مهری جانم نظر لطفته دوست خوبم جاتون سبز ایشالا قسمت شما و همه آرزومندان بشه خیلی بهم لطف داری مثل همیشه منم از اون ظرف مسیه خوشم اومد خیلی متفاوت و زیبا بود فدای محبتت. آره برای همینه که برای دوباره رفتن به حرم لحظه شماری می کنه
مامان مهری
15 اردیبهشت 95 9:10
الهااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام! ببخشید یکم خیلی کشیدمش کجایی دختر ؟ نیستی ؟ قبلا ها که میرفتی سمینار یا شهرستان یه پست موقت می زاشتی که ما بدونیم مسافرتی. چرا الان این کارو نمیکنی ؟ نکنه درگیر اسباب کشی هستی ؟ من آخرش نفهمیدم اثاث کشی درسته یا اسباب کشی ؟؟ شاید هم عروسی دایی محسن .... عجب فضولی هستم من!!!!!!! خلاصه امیدوارم هر جا هستی زیر سایه مولا علی و دلت خوش و حالتون فوق العاده عالیییی باشه.
الهام
پاسخ
سلام مهری جان، شرمنده که نگرانتون کردم جایی نرفته ام ولی این مدت درگیر ارائۀ دو تا کارگاه بودم و گرفتار شدم روزها از پی هم گذشت و علی رغم میل باطنی م نتونستم بیام اینجا هر دو تاش درسته نه درگیر اونم نیستم! البته می دونی من از حالت پرکاری تیروئید رسیدم به مرز کم کاری و برای همین کسل هستم این روزها و تا میخوام یه کاری بکنم باید چشمام و به زور باز نگه دارم حالا جالبه که خواب هم ندارم و فقط کسلم هورمون TSHمن الان تو نقطۀ بدی گیر کرده و تکلیفش با خودش روشن نیست خیلی خیلی خوشحالم کردی و بازم ممنونم که بفکرم هستی عزیزم م م یه پست نیمه کاره دارم که به زودی تکمیل و ارسال می کنم و به زودی بهتون سر می زنم و نوشته های زیباتون رو هم می خونم مهراد گلم رو می بوسم
مامان فهیمه
15 اردیبهشت 95 9:41
سلام الهام جان عزیزم روزتون مبارک عارفان علم، عاشق می شوند بهترین مردم، معلم می شوند عشق با دانش متمم می شود هر که عاشق شد معلم می شود.
الهام
پاسخ
سلام بر فهیمه نازنینم ممنونم از این که به یاد منم بودید
آجی فاطمه
17 اردیبهشت 95 12:15
خصوصی را چک کنید
الهام
پاسخ
ممنونم عزیزم از وقتی که گذاشتی و تجربه ت و بهم منتقل کردی باهات موافقم ایشالا که همیشه تنت سالم و دلت شاد باشه و با موفقیت به زندگی ادامه بدی