"س" مثل هفت سین!
هفت سین از جملۀ آن مقولات مهمی بود که امسال سهم قابل توجهی در معطوف کردن توجهات ما به خود داشت! شاید ما به وقت انداختن عکس نوروزی در مهد توجه مان به هفت سین رفته بود و شاید هم توضیحات وسوسه انگیز مربی مهد مبنی بر وجود شکلات های مورد علاقه مان در هفت سین ما را آن چنان عجیب در آن محو می نمود!
محو شدن مان در هفت سین به گونه ای بود که صبح اولین روز فروردین وقتی بابایمان ما را بیدار کرده و بر سر هفت سین نشاندند بلافاصله هوشیاری اختیار کرده و لب به سخن گشوده و جز به جز آن را تشریح نمودیم و سرخوش بودیم!
بعد از سپری کردن سال تحویل در کنار خانوادۀ پدری به منزل خانوادۀ مادری مان رفتیم! هفت سینی که برای لحظۀ تحویل سال چیده شده بود هنوز وسط پذیرایی بود و دو ماهی که در تنگ زیبایی قرار داشت و از خریدهای دختر دایی مان، یگانه بانو، بود ما را به سمت خود کشاند و این شبهه را برای اطرافیان پیش آورد که شاید ماهی هفت سین ما را مجذوب خود می کند که این گونه هفت سین باز شده ایم!
این گمانه زمانی تقویت شد که روز دوم عید به عید دیدنی مادربزرگ مادرمان رفتیم و به محض دیدن هفت سین پر جاذبۀ ایشان در طی چند ثانیه آن را رصد نموده و بلافاصله ندا دادیم:" مادرجون چرا هفت سین تون ماهی نداره؟!"
بماند که در هر دید و بازدید نوروزی ما فارغ از حال و احوال با صاحب خانه فقط و فقط در هفت سین، ماهی سرچ می نمودیم و یک روز که در میانۀ سلسله دید و بازدیدهای نوروزی خود به منزل خالۀ مادرمان رفته بودیم ما با مادرجانمان جلوتر داخل رفتیم و به محض دیدن هفت سین ابراز احساسات کردیم که:" به به! عجب هفت سین بدی!" و به نظر می رسید ما تا هفت سین را داده ایم بر آن به به و چه چه فرستاده ایم ولی تا رصدمان کامل شده و در آن ماهی نیافته ایم، عبارت بعدی را بر زبان جاری ساخته ایم! و چه خوب که کسی آن جا نبود و ندای هفت سینی ما را نشنید!
البته رصد کردن هفت سین در منزل میزبانان نوروزی، میراثی است که ما از مادرمان به ارث برده ایم، چرا که ایشان هر ساله در مراسم نوروزی به هفت سین های چیده شده توجه وافری داشته و از آن ها عکسبرداری می نمایند...
در ادامۀ مطلب شما شاهد عکس هایی از لحظۀ تحویل سال+ برگزیدۀ هفت سین های رصد شده در نوروز+ ما و رفقایمان در نوروز خواهید بود!
لحظۀ تحویل سال و ما که تازه چشمان خود را بر آخرین لحظات سال 94، گشوده بودیم و برای استقبال از سال نو تریپ های نمایشی اتخاذ کرده بودیم! خب حق داریم! ما را با سال قدیم و جدید و تحویل سال چه کار؟!
عروسک هایی که یک کارآفرین خلاق طراحی کرده بود و اسفندماه در شهرمان به معرض نمایش گذاشته بود! در فروش ویژه و کسب درآمدش همین بس که بر سفره های هفت سین زیادی که ما در تعطیلات رویت کردیم، به چشم می خورد و گویای استقبال همشهریان مان از تولید داخل شهر خودشان بود
لحظاتی بعد از تحویل سال و ورود عمو مسعود و عیال و بردیا خان، پسرعموی ده ماهه مان، که برای اولین بار به لحظۀ تحویل سال سلام می گفت
اول فروردین در منزل مادرجانمان پس از چندین ماه با پسرخاله هایمان، مصطفی و امیرعلی خان دیدار کردیم و در همان حال که امیرجان لباس های پلوخوری خود را بر تن نموده و چپ و راست در مقابل دوربین مادرمان ژست گرفته و خود را در قاب دوربین جای می داد، ما مرموزانه به پر و پای او پیچیده و ژست هایش را خراب و در نتیجه بدجور حرصش را در می آوردیم
در حرص خوردن امیرخان همین بس که در این عکس بعد از ورود ما و چسباندن خودمان به ایشان، ژستی خصمانه به خود گرفته اند
سفرۀ هفت سین یکی از آشنایان که ما و رضا، پسر عمه مان، تمام مدت حضور در منزل شان به دور آن طواف می نمودیم و از آن محافظت می نمودیم
همراهی ما و رضاخان، همان پسر عمۀ نامبرده در بند قبلی، در دید و بازدیدها فقط به طواف و محافظت از هفت سین خلاصه نمی شد بلکه گاهی که میزبان به ما اسباب بازی می داد با وجود همۀ مهر و محبتی که در حالت عادی بین مان رایج بود، این گونه به جان هم دیگر که نه، بلکه به جان اسباب بازی مذکور می افتادیم و
و ساعاتی بعد در منزل آقاجانمان ما رفیق شفیق رضاجانمان بودیم و در جوار هم بستنی میوه ای می خوردیم و برای نرفتن او به منزل شان گریۀ جانسوز سر می دادیم
سه به در! در جوار یسنای دوست داشتنی
روز سوم نوروز نهار را میهمان خانوادۀ همسر دایی محسن مان بودیم و پس از نهار به باغ آن ها رفتیم و با وجود خنکای هوا از طبیعت و کنار هم بودن لذت بردیم لازم به ذکر است که یسنابانو برادرزادۀ همسر دایی محسن مان هستند
و ارغوان بانو، نوۀ خالۀ بابایمان
و اما عضو جدید خانوادۀ مادرمان، آروین: پسر عموی مادرمان تعجب نکنید! از آن جا که پدربزرگ و مادربزرگ مادری مان هر دو بزرگ ترین فرزند خانوادۀ خود هستند وجود یک همچین پسر عمویی اصلا دور از انتظار نیست! مخصوصا که فرزند دوم عموجان مادرمان هستند و با فاصلۀ سنی زیاد از فرزند اول به دنیا آمده اند
و اما رفیق دوست داشتنی روزهای تعطیلات مان: آقای خرگوش! ایشان اسفندماه یک روز به صورت خودمختار به باغ باباجانمان آمده و در واقع به ایشان پناه آورده بودند و وقتی دایی علی مان عکس های آن را در تلگرام برایمان ارسال کردند ما برای دیدار با خرگوش لحظه شماری می کردیم و اصرار داشتیم آن را بغل کنیم!
اولین شنبۀ سال و رفتن به دامان طبیعت در معیت یگانه بانو، که برخلاف جنگ و دعواهایی که بهمن ماه در منزل مان داشتیم، عاقبت با یکدیگر مهربان شده بودیم و کنار می آمدیم!
آن قدر به معرفی دوستان خود پرداختیم که یکی از مهم ترین دوستان مان را از یاد بردیم و از معرفی آن غافل شدیمو همانا آن دوست کسی نیست، جز لایتینگ مک کوئین بله! دمپایی لایتینگ مک کوئین را می گوییم که در اغلب عکس ها آن را همراه مان می بینی و فقط کم مانده بود با آن به میهمانی برویم این دمپایی را در نمایشگاه بسیار شلوغی که در بوستان ولایت برگزار شده بود، در میان ازدحام و شلوغی بر روی دیوار یافته و به بابایمان حکم کردیم مسیر را برگردند و آن را برایمان خریداری نمایند
و هفت سین عمه جانمان:
ما و آیدا، دختر خالۀ مادرمان:
هفت سینی زیبا که سبزه اش به دلیل دیر رسیدن ما پژمرده بود:
و اما هفت سینی که شهرداری در شهرمان چیده بود:
و یک هفت سین زیبای دیگر:
و اما رفیق شفیق مان: ماشین کنترلی دوست داشتنی
ما تا به امروز هیچگاه ماشین کنترلی نداشتیم و وقتی در اسفندماه جناب طاهاخان دوست جدیدمان در مهد یک عدد ماشین کنترلی را همراه با خود آوردند ما نیز تازه فهمیدیم ماشین کنترلی هم وجود خارجی دارد و از قضا چون در نوروز توفیق زیارت امام رئوف نصیب مان شد، بر طبق رسم همیشگی که از حرم برایمان اسباب بازی خریداری می شد، این بار نیز سهم ما از زیارت علاوه بر توجه و رأفت آن بزرگوار، یک عدد ماشین کنترلی بود
و یک طلوع زیبای بهاری در مسیر رفتن به مشهد و در ابتدای ورود ما به جاده:
السلام علیک یا غریب الغربا، السلام علیک یا معین الضعفا
السلام علیک یا شمس الضحی، السلام علیک یا بدرالدجی
السلام علیک یا سلطان، یا ابالحسن، یا علی ابن موسی و رحمه الله و برکاته
و اما مسافر جدید شهر امام رئوف، زهرا بانو، دختر خالۀ الهه مان که بامداد امروز چشمان زیبایش را به این دنیا گشود و خواهری دوست داشتنی برای امیرعلی و مصطفی جانمان خواهد بود:
در واقع در فرآیند تولد زهراجانمان، مادرمان برای سومین بار خاله شدند و ما برای سومین بار تبدیل به یک پسرخاله شدیم
و حسن ختام این پست، تصاویری ست از شمعدانی های زیبایی که آقاجانمان در حیاط منزل کاشته بودند و بسیار دوست داشتنی بود
آرزومند روزهایی خوش برای شما