آباد باشی ای ایران!
اردیبهشت باز هم با لطافت دوست داشتنی اش از راه رسیده است و گذر از چهاردیواری خانه هر شخصی را مصمم می کند در اعتقاد به زیبایی های از حد فزون وطن عزیزمان، ایران!
کشوری که اگر چه در سال هایی نه چندان دور مورد بی مهری همۀ آن هایی قرار گرفته بود که برای دسترسی به همۀ ذخایرش دندان تیز کرده بودند، متأسفانه این روزها مورد بی مهری بسیار از مردمانش نیز واقع شده است!
بی مهری بسیاری از ما که دیگر به وطن و هموطنانمان افتخار نمی کنیم... ما که اعتماد به نفس ملی مان را از دست داده ایم و نه تنها در به نمایش گذاشتن محسنات دیگر کشورها اغراق بیش از حدی داریم، بلکه اشتباهات آن ها را نیز تحسین می کنیم(!) و تنها چیزی که نمی بینیم ذخایر ایران پهناور و دست آوردهای مردمان این مرز و بوم است... دست آوردهایی که با وجود کارشکنی های بی حد و مرز آن هایی که قرار است ما را در حد همان جهان سوم نگه دارند، به دست آمده است...
ما بر اثر یک اشتباه ساده و البته مهلک(!) آنقدر ایران و ایرانی را زیر بار شماتت برده ایم و با جملۀ دور از منطق "ایرانی نمی تواند!"، اعتماد به نفس را از پیر و جوان و کودک گرفته ایم. به گونه ای که اینک تصور عده ای از جوانان این مرز و بوم که قرار است در دوران بازنشستگی مان، هدایت و تعلیم و تربیت فرزندانمان را بر عهده بگیرند، شده است:" ما نمی توانیم!" و در مورد عده ای انگشت شمار:" ما می توانیم ولی با حمایت دیگران!" متأسفانه، امروزه با چرخی در میان نسل جوانی که امروز باید بیش از همیشه در تلاش و تکاپو باشد، این جملات ابزاری شده است برای فرار از زیر بار مسئولیت! نمونه اش همین جوان هایی که نویسنده هر روزه ساعاتی از وقتش را با آن ها می گذراند!
ما به شرایطی رسیده ایم که گویا از یاد رفته است آن روزهای نه چندان دور که جوانانی از همین سرزمین در مراکز دانش بنیان مشغول رشد و پیشرفت ایران مان بودند و امروز همۀ آن زحمات به ثمر نشسته است و بسیاری از دستگاه های آزمایشگاهی که روزگاری برای خرید آن ها باید دست به دامان چین می شدیم و هزینۀ گزافی پرداخت می کردیم تا وارد ایران شوند، چند سالی ست به همت جوانان سرزمین خودمان ساخته می شود و هر سال با کیفیتی بهتر از سال قبل در نمایشگاه "ساخت ایران" به معرض نمایش گذاشته می شود و با قیمتی بسیار مناسب تر از نمونه های خارجی و با گارانتی و خدمات پس از فروشی که در دسترس همگان است در اختیار علم و اساتید و دانشجویان این مرز و بوم قرار می گیرد!
ما از یاد برده ایم همان روزگار نه چندان دور را که فرزندان این سرزمین در مرکز تحقیقات هوافضا، ماهواره می ساختند و در تأسیسات هسته ای، انواع و اقسام قطعات را تولید و به کار می گرفتند، در صنعت لیزر خودکفا شده بودند و انواع و اقسام داروها را در مراکز دانش بنیان تولید نمودند تا ایران و ایرانی به مرور و با به کارگیری نیروی فرزندان همین سرزمین خودکفا شود و در معیت حمایتی که از محصولاتش می شود روز به روز بر کیفیتش بیفزاید!
و اما...
این روزها ایرانی دم از ناامیدی می زند و چشمش را دوخته است به آن سوی مرزها تا کسی نگاهی به او و هم وطنانش بیفکند! و البته که گذشت زمان نشان داد که کسی دلش برای او و وطنش نسوخته است و آن درصد بسیار کمی هم که در راستای مراوده با ایران گامی برداشته است، نه در راستای انتقال تکنولوژی بلکه در راستای فروش محصولات خود به ایرانی ست و در حقیقت هدفش بازاریابی و در نتیجه ایجاد اشتغال برای مردم سرزمین خودش است و بس!
امروز اگر چه ایرانی هم چنان با عزت به زندگی اش در ایران دوست داشتنی ادامه می دهد ولی هر ایرانی چون ما و شما باید برای بهبود اوضاع ایران مان تلاش کنیم چرا که حتی اگر در خانۀ مان هم آبادانی نباشد، همسایۀ دلسوزمان برای آبادانی خانۀ ما تلاش نمی کند، چه برسد به همسایه ای که با ما دشمنی هم دارد!
امروز بیش از همه چیز جلو راندن نسل جوانمان لازم است که به جای خواندن آیۀ یأس و نداشتن انگیزه برای به پا خاستن، از جا برخیزد و با تلاشی مضاعف ایران مان را آباد کند! ما می توانیم در مورد نسل جدیدی که این روزها مسئول تربیت کردنش هستیم، تصمیم دیگری بگیریم! ما می توانیم به جای تربیت نسلی راحت طلب، همت کنیم بر تربیت نسلی فعال و وطن پرست که با همان حس ناب برای ایجاد آبادانی در کشورش بی وقفه تلاش کند! و الگوی او جوان ژاپنی باشد که از ویرانه های جنگ جهانی دوم و در سایۀ تحریم هایی که بر سرزمینش حاکم بود، کشوری ساخت که بعد از چندین سال در سایۀ تلاش و کوشش خود، بازارهای جهان را تسخیر کرد و حتی قدرت های بزرگ هم بدهکار او و کشورش هستند!
به یاد داشته باشیم، اگر امروز در نتیجۀ نق زدن ها و اغراق در اعتراضهایمان به وطن و وطنی ها، از فرزندان خود افرادی مصرف گرا، بی اعتماد به نفس، با حسی فاقد وطن پرستی و آماده برای فرار از مسئولیت بار بیاوریم باید فردا و در روزهای بازنشستگی مان منتظر رویارویی با افرادی باشیم که نه تنها قدرت ادارۀ خود را ندارند بلکه هرگز قادر نخواهند بود برای رفاه ما در روزهایی که توانایی هایمان به میزان قابل توجهی فروکش می کند، گام بردارند و آن جاست که معتقد می شویم به عبارت "از ماست که بر ماست!"
به یاد داشته باشیم که فرزندانمان در صورتی رشد و شکوفایی پیدا می کنند که تشویق به تلاش مضاعف شوند و از آن ها حمایت شود! پس از همین حالا اعتقادمان به خرید لوازم و پوشاک "مارک" و مخصوصاً "چینی" را کنار بگذاریم و با حمایت از فرزندان همین مرز و بوم بر بیکاری فرزندان، خواهران و برادران مان دامن نزنیم! چرا که بیکاری فقط یک طرفش عدم کسب درآمد است و هزار طرف دیگرش هل دادن جوانان مان به سمت فساد است!
به یاد داشته باشیم که پیشرفت و توسعه یک شبه به دست نمی آید بلکه به مرور زمان حاصل می شود و راه پیشرفت این است که هزینه اش را بپردازیم، چرا که هر کاری هزینه ای دارد! اگر سال ها پیش در استکان های بلوری سبزرنگ تولید داخل که پر از حباب بود چای نمی خوردیم و از آن حمایت نمی کردیم امروز کارخانجات بلور و کارگرانش قادر به ساخت بلورهای بهتر نبودند و در همان مرحله کارشان تعطیل و ورشکسته می شدند!
اگر امروز به بهانۀ رقابت تولیدات داخل با تولیدات خارج و برای برآورده شدن حس های خاص درونی مان، این اشتباه رخ دهد و تولیدات خارج بازار ما را در دست بگیرند، جبران آن امکان پذیر نخواهد بود! چرا که هرگز از کودکی نوپا انتظار رقابت با یک قهرمان بدنسازی نمی رود! شاید در سایۀ حمایت از کودک نوپا او روزگاری قهرمان بدنسازی شود ولی در نتیجۀ ایجاد رقابت نامتوازن در همان کودکی، او نابود خواهد شد و حتی روزهای بعد را هرگز نخواهد دید چه برسد به روزها و روزگار قهرمانی!
به یاد داشته باشیم که هر یک از ما به نوبۀ خود می توانیم در آبادانی ایران خود شریک باشیم و از ایران مان خانه ای بسازیم که نه تنها در مدت زمانی اندک، بلکه در طولانی مدت مکانی امن و پر غرور برای ما و فرزندان مان باشد! ما می توانیم از خودمان شروع کنیم! تنبلی را کنار بگذاریم و در هر گوشه ای از این سرزمین که مشغول به کار هستیم کار خود را به بهترین نحو انجام دهیم و برای آبادانی عاشقانه تلاش کنیم! ما می توانیم تا حد توان مان خود را از مصرف گرایی دور کنیم!
به یاد داشته باشیم با فرهنگ آن کسی است که الگوی مصرف را می داند و به اندازه مصرف می کند! آن که در انتخاب های خود به دنبال دستگاه های کم مصرف تر است و مصرف انرژی خود را به بهترین نحو مدیریت می کند، بافرهنگ تر است!
بافرهنگ آن کسی است که به درون سرزمینش ایمان می آورد و تلاش می کند که روی پای خودش بایستد به جای آن که چشم به دستان بیرونی ها بدوزد! که البته تجربه نیز نشان داده است این چشم دوختن ها تا چه حد ناکارآمد است و چیزی جز از دست رفتن زمان را به ارمغان نخواهد آورد!
بافرهنگ آن است که برای چند قدم بیرون رفتن از منزلش، بر ماشین شخصی اش سوار نمی شود! و همواره قانون منع تک سرنشینی را رعایت می کند! (جالب است بدانیم مردم ژاپن برای رفت و آمدهای شهری از وسایل نقلیه عمومی بیشترین بهره را می برند و البته دوچرخه! و ماشین های مورد استفادۀ ژاپنی ها کم مصرف ترین ماشین تولید شده در ژاپن است! و ماشین های با مصرف بالاتر را فقط صادر می کنند!!!)
بافرهنگی را در تفکیک زباله های خشک و تر، محافظت از زمین پاک، محافظت از آسمان آبی بدانیم نه در دود کردن سیگار و قلیان و ....
پی نوشت: مدت هاست نویسنده قصد دارد از عدم اعتماد به نفسی که این روزها بین جوانانی که با آن ها سرو کار دارد، موج می زند و البته دلایل آن بنویسد ولی فرصت مناسبی برای بیانش نمی یابد و این روزها وقتی توجه و عکس العمل های خاص فرزندش به انیمیشنی زیبا را می بیند، بهانه ای می یابد برای بیان آن چه در درونش می گذرد! و بازدید از نمایشگاه "ساخت ایران" و رویارویی با تجهیزاتی که همیشه نبود و این روزها هست به او انگیزه ای مضاعف می دهد بر نگارش این پست...
در ادامۀ مطلب شاهد شیرین زبانی هایی از یک کودک آینده ساز این سرزمین+ گوشه هایی زیبا از این مرز و بوم دیدنی و دوست داشتنی خواهی بود
جمعۀ اولین هفتۀ اردیبهشت ماه در بوستان یاس زیبای تهران گذشت... منطقه ای زیبا با دامنی پوشیده از گل های زردرنگ! و پسرکی با موهای فرفروک و بلند که البته چند روزی ست طعمۀ قیچی شده است
آن انیمیشن زیبایی که روزی از همین روزها از شبکه پویا پخش و اتفاقی توسط مادرمان ضبط شد انیمیشن " بچرخ تا بچرخیم" بود و تکرار آن عکس العمل های جالب ما را در برداشت! انیمیشنی از استقلال و خودکفایی کشورمان با زبانی کودکانه که در نهایت نیز عاقبت جزیرۀ مزبور ختم به خیر شد.
و پیشنهاد ما به شما:" این انیمیشن را از لینک بالا دانلود و برای فرزندانتان پخش کنید تا از هم اکنون یاد بگیرند که باید روی پای خودشان بایستند! و اما عکس العمل زیبای ما به عنوان یک کودک را در ادامه خواهید خواند!
ما بعد از دیدن این انیمیشن یک روز که در حین بازگشت از مهد همراه با مادرمان از مقابل ویترین اسباب بازی عبور کردیم و مادرمان به عنوان شیرینی پذیرش مقالۀ خود در یک ژورنال سرخوشانه به ما پیشنهاد خرید یک هواپیما را دادند، کودکانه عنوان نمودیم:" نه، ما خودمون می تونیم هواپیما بسازیم!" و وقتی در بارۀ چند و چون آن مورد پرسش واقع شدیم:" من دارم در بارِدِ (در بارۀ) روروئک ها صحبت می کنم! ما خودمون تو خونه مون چوب بستنی داریم! ما خودمون با چوب بستنی هامون هواپیما می سازیم!"
و در حاشیۀ دیدار مکرر با همین انیمیشن و ارتباط برقرار کردن با شخصیت های آن یک روز بعد از بیدار شدن و در حین خوردن صبحانه با نگرانی و خیلی غیرمنتظره رو به مادرمان:" مامانی اگه فرفره ها دوباره زندانی بشن، چی؟؟؟"
این روزها مادرمان به دلیل مشغلۀ کاری به جز روزهای جمعه، زمان زیادی برای پارک بردن مان ندارند و ما اغلب غروب هنگام، همراه با بابایمان به مسجد می رویم و سپس نانوایی رفتن و خرید کردن را تجربه می کنیم و کلی هم به وقت خرید از مهربانی و عدم قاطعیت بابایمان سوء استفاده نموده و برای خودمان خرید می کنیم در حاشیۀ رفتن به مسجد یک روز بین دو نماز رو به بابایمان و با صدایی رسا اعلام کردیم:" بابایی چرا اون آقا اینقد داد می زنه؟!" و منظورمان آقای مکبر مسجد بود
به دنبال فعالیت های یهویی و شدید مادرمان در ماه های اخیر و در حوزۀ گسترش علم ()، گاهی که مادرمان واقعا نیاز به تمرکز دارند، زمان بیشتری را با بابایمان می گذرانیم! با هم به پارک می رویم و بسته به انتخاب پارک موردنظر، گاهی بعد از پارک بر چرخ و فلک آقای چرخ و فلکی سوار می شویم و مرتب تکرار می کنیم:" عجب کیفی میده!" و گاهی بعد از پارک به کافی شاپ می رویم و یک روز پس از بازگشت به منزل و رو به مادرمان:" من آیس پک خوردم، بابا هم سوپ بستنی()" و کنجکاوی مادرمان ایشان را بر آن داشت تا با سرچی در احوالات بابایمان متوجه شوند که ایشان ذرت مکزیکی (سوپ بستنی!) خورده اند و خوشا قیاس مان را
خدا نیاورد روزی را که مادرمان دست به تلفن شوند و البته جز در واجبات دست به تلفن هم نمی شوند! آن وقت است که بلافاصله از هر کاری حتی هندوانه خوردن که عاشقش هستیم، دست کشیده خودمان را به مادرمان رسانده و با دو پای برهنه می پریم وسط صحبتش و مرتب سوال می پرسیم و جواب می خواهیم! به گونه ای که آن سوی خطی که اغلب هم از آن دسته ای است که مادرمان با او رودربایستی دارد، کاملا می فهمد که ما چه می گوییم!
از آن جا که به وقت ساخت و سازهایمان، همواره با تشویق و حمایت هایی از جانب مادرمان مواجه می شویم، بعد از ساخت هر دستگاهی رو به مادرمان:" مامانی من یه دستگاه (اتومبیلرانی، آب رسانی و ...) ساختم! بیا ازش عکس بگیر!" و لابلای عکس گرفتن های مادرمان بر خودمان احسنت می فرستیم و همراه با مادرمان:" عجب دستگاه فوق العاده ای"
و اما در ادامه و یک سوتی جالب از جناب علیرضا خان یکی از همین شب ها که مادرمان با باباجان مان تماس گرفتند مادرجانمان در منزل نبودند و برای نماز به مسجد محل شان رفته بودند! مادرمان در حال صحبت با باباجانمان بودند که ما گوشی را گرفتیم و مشغول صحبت شدیم! در لابلای صحبت هایمان که احوال خرگوش مادرجان و هر بنی بشری را می پرسیدیم، مادرمان رو به ما:" بپرس مادرجون کجاست؟" و ما بعد از بیان این پرسش ناگهان با خنده و تعجب:" اِ اِ اِ اِ اِ مادرجون خودتی! مامانی خودشه مادرجونه!" بگو از همان ابتدا که قرار شده ما با باباجانمان صحبت کنیم، مادرجانمان از مسجد رسیده اند و ما از همان ابتدا مشغول صحبت با مادرجانمان بوده ایم و نفهمیده ایم و هنوز که هنوز است تا مادرمان نحوۀ سوتی دادن و عکس العمل مان را که به یاد می آورند، خنده بر لب می شوند
ا
این روزها در نتیجۀ دیدن "بچه های کوه تاراک" در شبکۀ پویا رو به مادرمان و در حال لیسیدن دست هایمان به سبک بچه خرس ها:" مامانی من بچه های کوه تاراکم!" و کسی قادر نیست به ما بفهماند که ما بچه خرس نیستیم و بچۀ آدمیزاد هستیم
گاهی سوزن مان روی یک کلمه گیر می کند و مثلا در پاسخ به یک سوال بارها و بارها پشت سر هم عبارت "آره" را به کار می بریم! گاهی نیز به طرز سرسام آوری گویندۀ عبارت ندایی "مامانی... مامانی... مامانی..." هستیم و هر چقدر هم که پاسخ می شنویم "جانم" باز هم ادامۀ حرف مان را نمی گوییم و هم چنان مادرمان را صدا می کنیم
و عبارت "مامانی اجازه!" از آن عبارت هایی است که ما با تقلید از عبارت "خانم اجازه" در مهد، در منزل به کار می بریم!
بسیار پسرک حرف گوش کنی شده ایم و مادرمان تا می توانند با زبان چرب و نرم از ما کار می کشند! مخصوصا در مرتب کردن منزل
بر خلاف ترم گذشته که ما علاقه ای به مهد رفتن نداشتیم این روزها و در سایۀ خلوت تر بودن مهد علاقۀ وافری به مهد رفتن داریم و با طاها و سروش و ایجی (ما او را به زبان خودمان ایجی نام می بریم و معلوم نیست نام واقعی پسرک بینوا چیست) رفیق گرمابه و گلستان هستیم و مادرمان عکس های ما را هر روزه در کانال تلگرام هم مهدی هایمان رصد می کنند
عبارت "خودت" را به وفور و شیرینی به کار می بریم و در دایرۀ لغاتمان آن را به جای "تو" بسیار به کار می بریم! مثلا رو به مادرمان:" جاروبرقی تو اتاق خودتونه!" یا در پاسخ به سوال:" علیرضا کی اسباب بازی هات و خراب کرد؟" پاسخ می دهیم:" خودت!" و یا رو به بابایمان:" پس میخوام بجنگم!" و بابایمان:" با کی میخوای بجنگی؟" و ما در پاسخ:" با خودت، دیگه!"
چند سالی ست در دایرة المعارف مان عبارت "جیش دو" جایی ندارد و عبارت" گِلی" را خودمان کشف و جایگزین کرده ایم
این روزها عشق ژله باز هم ما را گرفتار کرده است و تا می رود مادرمان دمی بیاسایند شاخ می شویم که برخاسته و برای ما ژله ای بیارایند تا میل نماییم!
گاهی عبارات جالبی از دهانمان ساطع می شود:" نه ممنونم! من میل ندارم"
از آن جا که بهار با حساسیت های پوستی اش فرا رسیده است مرتب مادرمان دست به کرم می شوند آن هم از آن نوعی که دیر جذب می شود ولی در عوض چنان نفوذ می کند که تا مدت ها پوست را مرطوب نگه می دارد! و در حین جذب شدن وقتی ما و بابایمان از مادرمان خواسته ای داریم عبارت "من کرم زدم، باید صبر کنی!" از سوی مادرمان، مطرح می شود و ما نیز یک روز که مادرمان از ما خواستند کاری انجام دهیم خیلی جدی:" من نمی تونم! من کرم زدم!!"
اگر تصور می کنی تنها به پیک نیک می رویم سخت در اشتباهی! ما هرگز بدون یک جوجه پز قهار وارد معرکۀ پیک نیک آخر هفته نمی شویم شک نکن که منظور مهران مدیری از آن جماعتی که در دورهمی مرتب ذکر خیرشان است و به جوجه پزی میشغولند، خانوادۀ ما می باشد البته منهای آن شمال رفتن های هفته ای و منهای شلوارک پوشیدن
و وقتی بابایمان در عملی بی سابقه جهت عکسبرداری در کنارمان ژست می گیرند و ما هوشمندانه خود را به خواب می زنیم و از آن ژست های آدم ضایع کُن می گیریم
خیلی هم جدی
و وقتی در صدد جبران بر می آییم و دست از عمل عکس خراب کُنی بر می داریم
و از آن جا که گذر از پرکاری تیروئید به کم کاری این روزها نویسنده را کسل کرده است، پست ها روی هم می رود و این است دیدار ما با پارک آبشار تهران که هفتۀ دوم اردیبهشت ماه بود و حالا بارگزاری می شود
نمایی از دریاچۀ شهدای خلیج فارس که کمی آن طرف تر از پارک آبشار واقع شده است و قبلترها در معیت خاله مهدیه و آوینای دوست داشتنی بازدیدی از آن داشتیم و اینجا به ثبت رسانده ایم
و پرچم نصب شده در این پارک که حرکتش به آدم یک غرور وصف ناشدنی می دهد
گوشه و کنار پارک:
انتظار دیدن آبشار نداشته باشید، رفقا! چرا که هوا بس ناجوانمردانه گرم بود و بر کسل بودن عکاس افزوده بود لذا او را پایی برای پیمودن مسافت باقیمانده تا آبشار نبود
و یاسمین بانو، رفیق شفیق این روزهایمان که مدت ها بود ایشان را ندیده بودیم و فرصتی برای دور هم بودن پیش آمد و بسیار خوش گذشت
و باز هم مشغول عملیات عکس خراب کُنی
و از آن جا که تکمیل این پست پس از چندین روز مصادف شده است با مبعث پیامبر رحمت، عید بر شما مبارک و روز و روزگارتان خوش باد