علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

آباد باشی ای ایران!

1395/2/11 15:34
نویسنده : الهام
654 بازدید
اشتراک گذاری

اردیبهشت باز هم با لطافت دوست داشتنی اش از راه رسیده است و گذر از چهاردیواری خانه هر شخصی را مصمم می کند در اعتقاد به زیبایی های از حد فزون وطن عزیزمان، ایران!

کشوری که اگر چه در سال هایی نه چندان دور مورد بی مهری همۀ آن هایی قرار گرفته بود که برای دسترسی به همۀ ذخایرش دندان تیز کرده بودند، متأسفانه این روزها مورد بی مهری بسیار از مردمانش نیز واقع شده است!

بی مهری بسیاری از ما که دیگر به وطن و هموطنانمان افتخار نمی کنیم... ما که اعتماد به نفس ملی مان را از دست داده ایم و نه تنها در به نمایش گذاشتن محسنات دیگر کشورها اغراق بیش از حدی داریم، بلکه اشتباهات آن ها را نیز تحسین می کنیم(!) و تنها چیزی که نمی بینیم ذخایر ایران پهناور و دست آوردهای مردمان این مرز و بوم است... دست آوردهایی که با وجود کارشکنی های بی حد و مرز آن هایی که قرار است ما را در حد همان جهان سوم نگه دارند، به دست آمده است...

ما بر اثر یک اشتباه ساده و البته مهلک(!) آنقدر ایران و ایرانی را زیر بار شماتت برده ایم و با جملۀ دور از منطق "ایرانی نمی تواند!"، اعتماد به نفس را از پیر و جوان و کودک گرفته ایم. به گونه ای که اینک تصور عده ای از جوانان این مرز و بوم که قرار است در دوران بازنشستگی مان، هدایت و تعلیم و تربیت فرزندانمان را بر عهده بگیرند، شده است:" ما نمی توانیم!" و در مورد عده ای انگشت شمار:" ما می توانیم ولی با حمایت دیگران!" متأسفانه، امروزه با چرخی در میان نسل جوانی که امروز باید بیش از همیشه در تلاش و تکاپو باشد، این جملات ابزاری شده است برای فرار از زیر بار مسئولیت! نمونه اش همین جوان هایی که نویسنده هر روزه ساعاتی از وقتش را با آن ها می گذراند!

ما به شرایطی رسیده ایم که گویا از یاد رفته است آن روزهای نه چندان دور که جوانانی از همین سرزمین در مراکز دانش بنیان مشغول رشد و پیشرفت ایران مان بودند و امروز همۀ آن زحمات به ثمر نشسته است و بسیاری از دستگاه های آزمایشگاهی که روزگاری برای خرید آن ها باید دست به دامان چین می شدیم و هزینۀ گزافی پرداخت می کردیم تا وارد ایران شوند، چند سالی ست به همت جوانان سرزمین خودمان ساخته می شود و هر سال با کیفیتی بهتر از سال قبل در نمایشگاه "ساخت ایران" به معرض نمایش گذاشته می شود و با قیمتی بسیار مناسب تر از نمونه های خارجی و با گارانتی و خدمات پس از فروشی که در دسترس همگان است در اختیار علم و اساتید و دانشجویان این مرز و بوم قرار می گیرد!

ما از یاد برده ایم همان روزگار نه چندان دور را که فرزندان این سرزمین در مرکز تحقیقات هوافضا، ماهواره می ساختند و در تأسیسات هسته ای، انواع و اقسام قطعات را تولید و به کار می گرفتند، در صنعت لیزر خودکفا شده بودند و انواع و اقسام داروها را در مراکز دانش بنیان تولید نمودند تا ایران و ایرانی به مرور و با به کارگیری نیروی فرزندان همین سرزمین خودکفا شود و در معیت حمایتی که از محصولاتش می شود روز به روز بر کیفیتش بیفزاید!

و اما...

این روزها ایرانی دم از ناامیدی می زند و چشمش را دوخته است به آن سوی مرزها تا کسی نگاهی به او و هم وطنانش بیفکند! و البته که گذشت زمان نشان داد که کسی دلش برای او و وطنش نسوخته است و آن درصد بسیار کمی هم که در راستای مراوده با ایران گامی برداشته است، نه در راستای انتقال تکنولوژی بلکه در راستای فروش محصولات خود به ایرانی ست و در حقیقت هدفش بازاریابی و در نتیجه ایجاد اشتغال برای مردم سرزمین خودش است و بس!

امروز اگر چه ایرانی هم چنان با عزت به زندگی اش در ایران دوست داشتنی ادامه می دهد ولی هر ایرانی چون ما و شما باید برای بهبود اوضاع ایران مان تلاش کنیم چرا که حتی اگر در خانۀ مان هم آبادانی نباشد، همسایۀ دلسوزمان برای آبادانی خانۀ ما تلاش نمی کند، چه برسد به همسایه ای که با ما دشمنی هم دارد!

امروز بیش از همه چیز جلو راندن نسل جوانمان لازم است که به جای خواندن آیۀ یأس و نداشتن انگیزه برای به پا خاستن، از جا برخیزد و با تلاشی مضاعف ایران مان را آباد کند! ما می توانیم در مورد نسل جدیدی که این روزها مسئول تربیت کردنش هستیم، تصمیم دیگری بگیریم! ما می توانیم به جای تربیت نسلی راحت طلب، همت کنیم بر تربیت نسلی فعال و وطن پرست که با همان حس ناب برای ایجاد آبادانی در کشورش بی وقفه تلاش کند! و الگوی او جوان ژاپنی باشد که از ویرانه های جنگ جهانی دوم و در سایۀ تحریم هایی که بر سرزمینش حاکم بود، کشوری ساخت که بعد از چندین سال در سایۀ تلاش و کوشش خود، بازارهای جهان را تسخیر کرد و حتی قدرت های بزرگ هم بدهکار او و کشورش هستند!

به یاد داشته باشیم، اگر امروز در نتیجۀ نق زدن ها و اغراق در اعتراضهایمان به وطن و وطنی ها، از فرزندان خود افرادی مصرف گرا، بی اعتماد به نفس، با حسی فاقد وطن پرستی و آماده برای فرار از مسئولیت بار بیاوریم باید فردا و در روزهای بازنشستگی مان منتظر رویارویی با افرادی باشیم که نه تنها قدرت ادارۀ خود را ندارند بلکه هرگز قادر نخواهند بود برای رفاه ما در روزهایی که توانایی هایمان به میزان قابل توجهی فروکش می کند، گام بردارند و آن جاست که معتقد می شویم به عبارت "از ماست که بر ماست!"

به یاد داشته باشیم که فرزندانمان در صورتی رشد و شکوفایی پیدا می کنند که تشویق به تلاش مضاعف شوند و از آن ها حمایت شود! پس از همین حالا اعتقادمان به خرید لوازم و پوشاک "مارک" و مخصوصاً "چینی" را کنار بگذاریم و با حمایت از فرزندان همین مرز و بوم بر بیکاری فرزندان، خواهران و برادران مان دامن نزنیم! چرا که بیکاری فقط یک طرفش عدم کسب درآمد است و هزار طرف دیگرش هل دادن جوانان مان به سمت فساد است!

به یاد داشته باشیم که پیشرفت و توسعه یک شبه به دست نمی آید بلکه به مرور زمان حاصل می شود و راه پیشرفت این است که هزینه اش را بپردازیم، چرا که هر کاری هزینه ای دارد! اگر سال ها پیش در استکان های بلوری سبزرنگ تولید داخل که پر از حباب بود چای نمی خوردیم و از آن حمایت نمی کردیم امروز کارخانجات بلور و کارگرانش قادر به ساخت بلورهای بهتر نبودند و در همان مرحله کارشان تعطیل و ورشکسته می شدند!

اگر امروز به بهانۀ رقابت تولیدات داخل با تولیدات خارج و برای برآورده شدن حس های خاص درونی مان، این اشتباه رخ دهد و تولیدات خارج بازار ما را در دست بگیرند، جبران آن امکان پذیر نخواهد بود! چرا که هرگز از کودکی نوپا انتظار رقابت با یک قهرمان بدنسازی نمی رود! شاید در سایۀ حمایت از کودک نوپا او روزگاری قهرمان بدنسازی شود ولی در نتیجۀ ایجاد رقابت نامتوازن در همان کودکی، او نابود خواهد شد و حتی روزهای بعد را هرگز نخواهد دید چه برسد به روزها و روزگار قهرمانی!

به یاد داشته باشیم که هر یک از ما به نوبۀ خود می توانیم در آبادانی ایران خود شریک باشیم و از ایران مان خانه ای بسازیم که نه تنها در مدت زمانی اندک، بلکه در طولانی مدت مکانی امن و پر غرور برای ما و فرزندان مان باشد! ما می توانیم از خودمان شروع کنیم! تنبلی را کنار بگذاریم و در هر گوشه ای از این سرزمین که مشغول به کار هستیم کار خود را به بهترین نحو انجام دهیم و برای آبادانی عاشقانه تلاش کنیم! ما می توانیم تا حد توان مان خود را از مصرف گرایی دور کنیم!

به یاد داشته باشیم با فرهنگ آن کسی است که الگوی مصرف را می داند و به اندازه مصرف می کند! آن که در انتخاب های خود به دنبال دستگاه های کم مصرف تر است و مصرف انرژی خود را به بهترین نحو مدیریت می کند، بافرهنگ تر است!

بافرهنگ آن کسی است که به درون سرزمینش ایمان می آورد و تلاش می کند که روی پای خودش بایستد به جای آن که چشم به دستان بیرونی ها بدوزد! که البته تجربه نیز نشان داده است این چشم دوختن ها تا چه حد ناکارآمد است و چیزی جز از دست رفتن زمان را به ارمغان نخواهد آورد!

بافرهنگ آن است که برای چند قدم بیرون رفتن از منزلش، بر ماشین شخصی اش سوار نمی شود! و همواره قانون منع تک سرنشینی را رعایت می کند! (جالب است بدانیم مردم ژاپن برای رفت و آمدهای شهری از وسایل نقلیه عمومی بیشترین بهره را می برند و البته دوچرخه! و ماشین های مورد استفادۀ ژاپنی ها کم مصرف ترین ماشین تولید شده در ژاپن است! و ماشین های با مصرف بالاتر را فقط صادر می کنند!!!)

بافرهنگی را در تفکیک زباله های خشک و تر، محافظت از زمین پاک، محافظت از آسمان آبی بدانیم نه در دود کردن سیگار و قلیان و ....

پی نوشت: مدت هاست نویسنده قصد دارد از عدم اعتماد به نفسی که این روزها بین جوانانی که با آن ها سرو کار دارد، موج می زند و البته دلایل آن بنویسد ولی فرصت مناسبی برای بیانش نمی یابد و این روزها وقتی توجه و عکس العمل های خاص فرزندش به انیمیشنی زیبا را می بیند، بهانه ای می یابد برای بیان آن چه در درونش می گذرد! و بازدید از نمایشگاه "ساخت ایران" و رویارویی با تجهیزاتی که همیشه نبود و این روزها هست به او انگیزه ای مضاعف می دهد بر نگارش این پست...

در ادامۀ مطلب شاهد شیرین زبانی هایی از یک کودک آینده ساز این سرزمین+ گوشه هایی زیبا از این مرز و بوم دیدنی و دوست داشتنی خواهی بودمحبت

جمعۀ اولین هفتۀ اردیبهشت ماه در بوستان یاس زیبای تهران گذشت... منطقه ای زیبا با دامنی پوشیده از گل های زردرنگ! و پسرکی با موهای فرفروک و بلند که البته چند روزی ست طعمۀ قیچی شده استقهر

آن انیمیشن زیبایی که روزی از همین روزها از شبکه پویا پخش و اتفاقی توسط مادرمان ضبط شد انیمیشن " بچرخ تا بچرخیم" بود و تکرار آن عکس العمل های جالب ما را در برداشت! انیمیشنی از استقلال و خودکفایی کشورمان با زبانی کودکانه که در نهایت نیز عاقبت جزیرۀ مزبور ختم به خیر شد.

و پیشنهاد ما به شما:" این انیمیشن را از لینک بالا دانلود و برای فرزندانتان پخش کنید تا از هم اکنون یاد بگیرند که باید روی پای خودشان بایستند! و اما عکس العمل زیبای ما به عنوان یک کودک را در ادامه خواهید خواند!

ما بعد از دیدن این انیمیشن یک روز که در حین بازگشت از مهد همراه با مادرمان از مقابل ویترین اسباب بازی عبور کردیم و مادرمان به عنوان شیرینی پذیرش مقالۀ خود در یک ژورنال سرخوشانه به ما پیشنهاد خرید یک هواپیما را دادند، کودکانه عنوان نمودیم:" نه، ما خودمون می تونیم هواپیما بسازیم!بغل" و وقتی در بارۀ چند و چون آن مورد پرسش واقع شدیم:" من دارم در بارِدِ (در بارۀ) روروئک ها صحبت می کنمعینک! ما خودمون تو خونه مون چوب بستنی داریم! ما خودمون با چوب بستنی هامون هواپیما می سازیم!هیپنوتیزم"

و در حاشیۀ دیدار مکرر با همین انیمیشن و ارتباط برقرار کردن با شخصیت های آن یک روز بعد از بیدار شدن و در حین خوردن صبحانه با نگرانی و خیلی غیرمنتظره رو به مادرمان:" مامانی اگه فرفره ها دوباره زندانی بشن، چی؟؟؟فرشته"

این روزها مادرمان به دلیل مشغلۀ کاری به جز روزهای جمعه، زمان زیادی برای پارک بردن مان ندارند و ما اغلب غروب هنگام، همراه با بابایمان به مسجد می رویم و سپس نانوایی رفتن و خرید کردن را تجربه می کنیم و کلی هم به وقت خرید از مهربانی و عدم قاطعیت بابایمان سوء استفاده نموده و برای خودمان خرید می کنیمفرشته در حاشیۀ رفتن به مسجد یک روز بین دو نماز رو به بابایمان و با صدایی رسا اعلام کردیم:" بابایی چرا اون آقا اینقد داد می زنه؟!درسخوان" و منظورمان آقای مکبر مسجد بودخندونک

به دنبال فعالیت های یهویی و شدید مادرمان در ماه های اخیر و در حوزۀ گسترش علم (خندونک)، گاهی که مادرمان واقعا نیاز به تمرکز دارند، زمان بیشتری را با بابایمان می گذرانیم! با هم به پارک می رویم و بسته به انتخاب پارک موردنظر، گاهی بعد از پارک بر چرخ و فلک آقای چرخ و فلکی سوار می شویم و مرتب تکرار می کنیم:" عجب کیفی میده!" و گاهی بعد از پارک به کافی شاپ می رویم و یک روز پس از بازگشت به منزل و رو به مادرمان:" من آیس پک خوردم، بابا هم سوپ بستنی(تعجب)" و کنجکاوی مادرمان ایشان را بر آن داشت تا با سرچی در احوالات بابایمان متوجه شوند که ایشان ذرت مکزیکی (سوپ بستنی!) خورده اند و خوشا قیاس مان را خندونک

خدا نیاورد روزی را که مادرمان دست به تلفن شوند و البته جز در واجبات دست به تلفن هم نمی شوند! آن وقت است که بلافاصله از هر کاری حتی هندوانه خوردن که عاشقش هستیم، دست کشیده خودمان را به مادرمان رسانده و با دو پای برهنه می پریم وسط صحبتش و مرتب سوال می پرسیم و جواب می خواهیم! به گونه ای که آن سوی خطی که اغلب هم از آن دسته ای است که مادرمان با او رودربایستی دارد، کاملا می فهمد که ما چه می گوییم!شاکی

از آن جا که به وقت ساخت و سازهایمان، همواره با تشویق و حمایت هایی از جانب مادرمان مواجه می شویم، بعد از ساخت هر دستگاهی رو به مادرمان:" مامانی من یه دستگاه (اتومبیلرانی، آب رسانی و ...) ساختم! بیا ازش عکس بگیر!" و لابلای عکس گرفتن های مادرمان بر خودمان احسنت می فرستیم و همراه با مادرمان:" عجب دستگاه فوق العاده ایراضی"

و اما در ادامه و یک سوتی جالب از جناب علیرضا خانچشمک یکی از همین شب ها که مادرمان با باباجان مان تماس گرفتند مادرجانمان در منزل نبودند و برای نماز به مسجد محل شان رفته بودند! مادرمان در حال صحبت با باباجانمان بودند که ما گوشی را گرفتیم و مشغول صحبت شدیم! در لابلای صحبت هایمان که احوال خرگوش مادرجان و هر بنی بشری را می پرسیدیم، مادرمان رو به ما:" بپرس مادرجون کجاست؟" و ما بعد از بیان این پرسش ناگهان با خنده و تعجب:" اِ اِ اِ اِ اِ مادرجون خودتی! مامانی خودشه مادرجونه!درسخوان" بگو از همان ابتدا که قرار شده ما با باباجانمان صحبت کنیم، مادرجانمان از مسجد رسیده اند و ما از همان ابتدا مشغول صحبت با مادرجانمان بوده ایم و نفهمیده ایمخنده و هنوز که هنوز است تا مادرمان نحوۀ سوتی دادن و عکس العمل مان را که به یاد می آورند، خنده بر لب می شوندخجالت

ا

این روزها در نتیجۀ دیدن "بچه های کوه تاراک" در شبکۀ پویا رو به مادرمان و در حال لیسیدن دست هایمان به سبک بچه خرس ها:" مامانی من بچه های کوه تاراکم!فرشته" و کسی قادر نیست به ما بفهماند که ما بچه خرس نیستیم و بچۀ آدمیزاد هستیمگیج

گاهی سوزن مان روی یک کلمه گیر می کند و مثلا در پاسخ به یک سوال بارها و بارها پشت سر هم عبارت "آره" را به کار می بریم! گاهی نیز به طرز سرسام آوری گویندۀ عبارت ندایی "مامانی... مامانی... مامانی..." هستیم و هر چقدر هم که پاسخ می شنویم "جانم" باز هم ادامۀ حرف مان را نمی گوییم و هم چنان مادرمان را صدا می کنیمشاکی

و عبارت "مامانی اجازه!" از آن عبارت هایی است که ما با تقلید از عبارت "خانم اجازه" در مهد، در منزل به کار می بریمزیبا!

بسیار پسرک حرف گوش کنی شده ایم و مادرمان تا می توانند با زبان چرب و نرم از ما کار می کشندزبان! مخصوصا در مرتب کردن منزلعینک

بر خلاف ترم گذشته که ما علاقه ای به مهد رفتن نداشتیم این روزها و در سایۀ خلوت تر بودن مهد علاقۀ وافری به مهد رفتن داریم و با طاها و سروش و ایجی (ما او را به زبان خودمان ایجی نام می بریم و معلوم نیست نام واقعی پسرک بینوا چیستخندونک) رفیق گرمابه و گلستان هستیم و مادرمان عکس های ما را هر روزه در کانال تلگرام هم مهدی هایمان رصد می کنندزیبا

عبارت "خودت" را به وفور و شیرینی به کار می بریم و در دایرۀ لغاتمان آن را به جای "تو" بسیار به کار می بریم! مثلا رو به مادرمان:" جاروبرقی تو اتاق خودتونه!" یا در پاسخ به سوال:" علیرضا کی اسباب بازی هات و خراب کرد؟" پاسخ می دهیم:" خودت!تعجب" و یا رو به بابایمان:" پس میخوام بجنگم!" و بابایمان:" با کی میخوای بجنگی؟" و ما در پاسخ:" با خودت، دیگه!"

چند سالی ست در دایرة المعارف مان عبارت "جیش دو" جایی ندارد و عبارت" گِلی" را خودمان کشف و جایگزین کرده ایمخجالت

این روزها عشق ژله باز هم ما را گرفتار کرده است و تا می رود مادرمان دمی بیاسایند شاخ می شویم که برخاسته و برای ما ژله ای بیارایند تا میل نماییم!خوشمزه

گاهی عبارات جالبی از دهانمان ساطع می شود:" نه ممنونم! من میل ندارمعینک"

از آن جا که بهار با حساسیت های پوستی اش فرا رسیده است مرتب مادرمان دست به کرم می شوند آن هم از آن نوعی که دیر جذب می شود ولی در عوض چنان نفوذ می کند که تا مدت ها پوست را مرطوب نگه می دارد! و در حین جذب شدن وقتی ما و بابایمان از مادرمان خواسته ای داریم عبارت "من کرم زدم، باید صبر کنی!" از سوی مادرمان، مطرح می شود و ما نیز یک روز که مادرمان از ما خواستند کاری انجام دهیم خیلی جدی:" من نمی تونم! من کرم زدم!!شیطان"

اگر تصور می کنی تنها به پیک نیک می رویم سخت در اشتباهی! ما هرگز بدون یک جوجه پز قهار وارد معرکۀ پیک نیک آخر هفته نمی شویمخندونک شک نکن که منظور مهران مدیری از آن جماعتی که در دورهمی مرتب ذکر خیرشان است و به جوجه پزی میشغولند، خانوادۀ ما می باشدخندونک البته منهای آن شمال رفتن های هفته ای و منهای شلوارک پوشیدنخندونک

و وقتی بابایمان در عملی بی سابقه جهت عکسبرداری در کنارمان ژست می گیرند و ما هوشمندانه خود را به خواب می زنیم و از آن ژست های آدم ضایع کُن می گیریمشیطان

خیلی هم جدیخنده

و وقتی در صدد جبران بر می آییم و دست از عمل عکس خراب کُنی بر می داریمخندونک

و از آن جا که گذر از پرکاری تیروئید به کم کاری این روزها نویسنده را کسل کرده است، پست ها روی هم می رود و این است دیدار ما با پارک آبشار تهران که هفتۀ دوم اردیبهشت ماه بود و حالا بارگزاری می شودخجالت

نمایی از دریاچۀ شهدای خلیج فارس که کمی آن طرف تر از پارک آبشار واقع شده است و قبلترها در معیت خاله مهدیه و آوینای دوست داشتنی بازدیدی از آن داشتیم و اینجا به ثبت رسانده ایمغمناک

و پرچم نصب شده در این پارک که حرکتش به آدم یک غرور وصف ناشدنی می دهدزیبا

گوشه و کنار پارک:

انتظار دیدن آبشار نداشته باشید، رفقا! چرا که هوا بس ناجوانمردانه گرم بود و بر کسل بودن عکاس افزوده بودخجالت لذا او را پایی برای پیمودن مسافت باقیمانده تا آبشار نبودخندونک

و یاسمین بانو، رفیق شفیق این روزهایمان که مدت ها بود ایشان را ندیده بودیم و فرصتی برای دور هم بودن پیش آمد و بسیار خوش گذشتفرشته

و باز هم مشغول عملیات عکس خراب کُنیشیطان

و از آن جا که تکمیل این پست پس از چندین روز مصادف شده است با مبعث پیامبر رحمت، عید بر شما مبارک و روز و روزگارتان خوش بادمحبت

پسندها (9)

نظرات (8)

آجی فاطمه
17 اردیبهشت 95 12:28
ای جانم سلام بر عکاس خوش ذوق توانا با متن اول پست صدو پنجاه درصد موافقم همه میگن شما نمیتوانید....همه همه همه هم وطنان رو ضایع میکنند ... از دست زدن به در و دیوار در بچه ها، تا کارهای دیگه برای بزرگترها...کلا ما ادمای ناتوانی هستیم... جدی چرا این طوری فکر میکنند؟ و برای خستگی هم یه متن طولانی نوشتم برو بخوانش و پسریم ببوس و یاسمین خانوما و تنبلی نکن برو عکس ابشارم بگیر بذار و جوج سیخ میکنی میزنی به بدن؟ یعنی چی؟بدون مـــــــــــــــــــــــا؟وای وای وای خدا خاله مهدیه و اوینا جون و اقای کاظمی را رحمت کند و دیگر هیچ.......................
الهام
پاسخ
نظر لطفته فاطمه جان اتفاقا منم به این نتیجه رسیده م که همون دسته از هموطنانمون که دم از اسم ایرانی الاصل و کوروش کبیر و اینا می زنند، از همه غرغروترند و اصلا درک نمی کنم اگه قراره کناری بایستند و فقط غر بزنند کی میخواد ایران و بسازه ایشالا سری بعد میرم و از آبشار عکس می گیرم البته شما سری بعد رو چندین سال بعد در نظر بگیرید! کلا بعد از مهدیه خیلی دلم به رفتن به غرب تهران و جاهایی که همیشه با اونا می رفتیم، نیست! شاید کسلی اون روزم هم همه ش تیروئید نبود جای شما بسیار سبز فاطمه جان ایشالا تشریف بیارید تهران در خدمت تون باشیم ممنونم عزیزم خدا همۀ رفتگان رو رحمت کنه
زهره مامانی فاطمه
18 اردیبهشت 95 8:25
سلام برالهام بانو وگل پسرعزیزم چقدر زیبا ودرست گفتی همه مطالب راجع به ایران وایرانی بودن هرچند من خودم اقرار میکنم گاهی که اوضاع بدجوری به تنگم می آورد جز همان ها شوم که غر میزنم گله میکنم البته فقط گاهی ها پذیرش مقالت مبارک باشه استاد عزیز چه سوتی داده علیرضا جونم انشااله چند وقت دیگه علی جون خودش بجای مکبر وایمیسه اونوقت متوجه میشه چرا داد میزنه بچرخ تا بچرخیمو دانلود کردم انشااله که دخملمون خوشش بیاد بچه های کوه تاراک من خودمم میبینمش گاهی که یک قسمتشو نمیبینم راجع بهش از فاطمه میپرسم سوپ بستنی نوش جون باباش خوب علیرضا جون داره از مشغله مامانی حسابی سوء استفاده میکنه از باباش انشااله که همیشه مشغلت بخاطر مقاله وکارهای تحقیقاتی وخوشی وشادی باشه انشااله که این کسلی کم کاری تیروئید که خوب درکت میکنم هرچه زودتر برطرف بشه عزیزم
الهام
پاسخ
سلام بر زهرۀ عزیز و دوست داشتنی و فاطمۀ گلم منم از این خصیصه کاملا به دور نیستم ولی اغلب اوقات حس وطن پرستی م بیداد می کنه و از مصرف تولیدات داخل گرفته تا دفاع از ایران و ایرانی همه جوره مایه میگذارم ممنونم رفیق دوست داشتنی سوتی رو که نگو ایشالا که فاطمه جان هم خوشش بیاد اتفاقا منم بچه های کوه تاراک و می پسندم و خوبه که از فاطمه می پرسی که از ماجرا جا نمونی منم باید همین کار و بکنم قربون محبتت عزیزم دکترم داروها رو کم کرد ولی گفت باید ادامه بدم وگرنه ممکنه برگرده در هر صورت چند روزه با مصرف دی3 و زینک ریزش موها کم شده و خودم هم سرحال ترم شاید هم رفع کسلی بخاطر کم کردن دوز دارو باشه به همین مناسبت بهتره منتظر یک پست باحال ایران گردی باشید فاطمه نازنینم رو می بوسم
مامان محمدحسین
18 اردیبهشت 95 16:56
سلام بر دوست وفادار و پسر نازنینمون.. واقعا این سخنان شما به جا و درسته ولی گاهی خود ما هم مجبور میشیم همین "ما می توانیم "رو زیر پا بذاریم...بگذریم که ما قصد داشتیم اصلا تا محمد بزرگتر میشه براش ماشین کنترلی یا هر چی که دارای آهنگ و بدون خلاقیت ذهنی هست نخریم ولی شرایط پیش اومده و گاها اختیاری از سوی خود ما والدین ما رو به این سمت سوق داد، جالبه با اینکه محمد حسین و مادر عزیزش مرتب پای شبکه پویا هستد این انیمیشن رو ندیدیم و گذاشتم برای دانلود شبانه سوپ بستنی و فریاد مکبر واقعا به یاد ماها میندازه که چقدر دنیای کودکانمون با ما فرق داره، البته محمد یاد گرفته جملات مکبر رو برای من تو خونه تکرار میکنه ای جانم با این عکس های با صفا و زیبا ، اردیبهشت رو واقعا به خاطر حال و هوای زیبای طبیعت دوست دارم، البته بماند که خود و پسر و پدرمان متولد این ماه هستیم ، امیدوارم زود خوب شوید و کلا دارو قطع شود ، البته اگر اشتباه نکنم داروی تیروئید باید همیشه مصرف شود ، شاید هم برای منطقه کویری ما صدق می کند.
الهام
پاسخ
سلام الهام عزیزم، خوبید؟ محمدحسین عزیزم خوبه؟ بعضی چیزا دیگه از روی ناچاریه ولی همین که یادمون باشه به مرور زمان زیبایی های مردم و مملکت مون رو هم ببینیم و همه ش چشم مون دنبال زرق و برق کشورهای دیگه نباشه، خودش خیلی خوبه و به مرور زمان این در ذهنمون نهادینه میشه و بالطبع به بچه هامون هم منتقل میشه. من به شخصه مدتیه که دارم روی خودم کار می کنم و اطرافیانم رو هم تشویق می کنم به آبادانی سرزمین مون فدای محمدحسین مکبرمون تولد هر سه تاتون مبارک داروی کم کاری باید تا همیشه مصرف بشه ولی پرکاری رو یک دوره خاص مصرف می کنند و بعدش قطع می کنند اون چیزی رو که آخر نوشته بودید چون گفتید نمیخواستید مطرح کنید حذف کردم و خیلی خیلی خوشحال شدم از شنیدن این خبر
آجی فاطمه
19 اردیبهشت 95 17:10
الهام جونی سلام عزیزم با خوردن زینک اشتهات زیاد میشه حواست به خودت باشه مواظب کمبود اهنتم باش راستی پذیرش مقاله مبارک باشه شیرینی نمیخوای بدی؟ گلم درکت میکنم جاهایی که با مهدیه جون رفتی دیگه نخوای بری اما تا چند وقت میخوای خودتو با این کار اذیت کنی؟ماهمه کلی ادمهایی را دوست داشتیم که از دستشون دادیم خدا همگی را بیامرزد اما تا چند وقت میشه خودمون را بابت خاطرات اذیت کرد؟من که هر وقت یادشون می افتم سریع براشون رحمت از خدا میخوام فاتحه میخوانم فکر میکنم این طوری براشون بهتره یا اینکه میگن طرف خدا بیامرزی میخواسته که الان یهو یادش افتادیم براش همه خدا بیامرزی میگن و فاتحه میفرستند اقا یه سوال به ماهم سوپ بستنی میدین؟
الهام
پاسخ
سلام عزیزم آره می دونم اشتها رو زیاد می کنه، ولی هنوز در من تاثیری بر افزایش اشتها نداشته، مخصوصا هم که در اثر پرکاری اونقدر وزن کم کردم که افزایش وزن برام لازمه فکر کنم لازم بشه یه ترازو تهیه کنم برای وزن کشی ممنونم عزیزم، چرا که نه؟! اتفاقا دیروز خداروشکر پذیرش یک مقاله دیگه هم اومد و الان حسابی سرخوشم درست میگی ولی گاهی دیگه کارش نمیشه کرد یهو کلی خاطره با یک تلنگر زنده میشه و به مغزت هجوم میاره! ما شما رو ببینیم سوپ بستنی هم در خدمت تون هستیم
صدف
20 اردیبهشت 95 13:18
سلام الهام خانم متن قشنگ و در عین حال دردناکی نوشتید. منم کاملا با شما موافقم . و به تازگی هم هر یک از دوستان و آشناهامونو میبینم که در تلاش هستن هر جور که شده از ایران برن واقعا ناراحت میشم.و برام سواله که اگه قراره هر کسی که تحصیل کرده و به مرحله ای رسیده که میتونه به کشورش کمک کنه اولین چیزی که به ذهنش میرسه مهاجرت باشه پس کی قراره ایران کشوری بشه که رویای خود این اشخاص هست. من به شخصه خودم گرچه هنوز به جایی نرسیدم ولی خودمو مدیون ایران میدونم اگه 6 سال تو دانشگاه رایگان تحصیل کردم به نظرم بهم واجبه که همین چیزهایی که یاد گرفتم و سرمایه کشور خرج تحصیل من شده رو تو قسمتی از کارهای مملکت خودم پیاده کنم. ولی از طرفی هم به نظرم وجود این همه ناامیدی بین جوونامون پر بیراه نیست. وقتی این همه جوون بیکار داریم انتظاری هم جز ناامیدی نمیره . بدترین عامل نبود اعتماد به نفس و ناامیدی بیکار بودنه. من دوستان خودمو میبینم اونایی که ارشد گرفتن ولی چون سابقه کاری ندارن بیکار تو خونه نشستن و علی رغم مدرکی که گرفتن و این همه زحمتی که براش کشیدن به دنبال پست منشی گری هستن. واقعا اینا دردناک هست. وقتی هر سال ظرفیت ورود به دانشگاههارو بی رویه بالا میبرن و به این فکر نمیکنن که بعدا همین افراد نیاز به کار دارن انتظاری جز این همه درد و ناامیدی نمیره. وقتی دانشجوها در دوران تحصیلیشون به این فکر میکنن که بعد از خروج از دانشگاه کجا مشغول بکار باید بشن تمام اینها دغدغه هایی هست که اجازه نمیده یک ایرانی اینظور که باید به کشورش بنازه و انقدری اعتماد به نفس داشته باشه که با آرامش درسشو تموم کنه و به فکر آینده درخشان کاریش باشه. من نمیگم همه چی تقصیر مسئولین هست ولی معتقدم تا وقتی شرایط ورود یه جوون همسن من به محیط کاری وجود نداره هیچ وقت نباید ازش انتظار داشت که پیشرفت کنه و خودشو بتونه نشون بده و بعدا گوشه ای از ایرانو بسازه. و البته خیلی از اینها هم از تنبلی خود ما نشات میگیره وقتی در دوران تحصیل کسی به فکر یادگیری مهارتهای جانبی نیست نباید انتظارات زیادی هم داشت. زمانیکه سال پیش من برای کارهای پایان نامم به یکی از بانکها میرفتم واقعا گاهی متاسف میشدم وقتی میدیدم رئیس شعبه بانک مدرکش دیپلم هست و علی رغم بازنشستگی، مجددا سرکار اومده درحالیکه امثال من با فوق لیسانس رشته مرتبط در حسرت پست کارمند ساده نشستن تو خونه . اتفاقا دیروز با یکی از مدیران عامل شرکت بزرگی تو انگلیس جلسه داشتم ایشون برای سرمایه گذاری برای تاسیس شرکتی مشابه شرکت انگلیسشون در ایران چند وقتیه اومدن ایران. و از من پرسید چرا تو ایران جوونای همسن شما که عاشقانه درگیر کار بشن انقدر کمه ؟ در جواب گفتم نه اتفاقا ایران بزرگترین ظرفیت جوونای تازه فارغ التحصیلی رو داره که فقط کارو پیدا نکردن و نتونستن خودشونو نشون بدن وگرنه کم نداریم نیروی کاری که ذهنشون پر از خلاقیته و ایده های خوب . ولی بخاطر نبودن شرایط نتوستن وارد محیط کاری بشن که در حد تحصیلات و قابلیتشون هست. به امید روزی که هم موقعیت های پیشرفت کاری تو کشورمون زیاد بشه هم نیروی با انگیزه برای کار و پیشرفت. و به امید ایرانی آباد عکسهای طبیعت گردیتون هم بسیار قشنگ بود. همیشه به گردش و جوجه خوری ما هم عید وقتی به آبشار تهران رفتیم بخاطر گرما نتونستیم تا آبشار جلو بریم و فورا به سمت دریاچه سر ماشینو چرخوندیم و الفرار برای پذیرش مقالتون در ژوزنال هم بسیار تبریک میگم. نتیجه پذیرش مقاله بنده هم طی یکی دو هفته آینده میاد به امید اکسپت شدنش شرمنده کامنتم خیلی ظولانی شد. کلی حرف تو دلم مونده بود
الهام
پاسخ
سلام صدف جان ممنونم از توجهت منم درست مثل شما چند عامل رو در سرخوردگی جوانان دخیل می دونم یکی اینکه تنبلی رو در پیش می گیرند و به دنبال ساده ترین و نزدیک ترین راه هستند، دوم این که چشمشون به بیرونه و فکر می کنند اروپایی ها و آمریکایی ها میخوان بیان ایران و اینجا رو متحول کنند و با وجود این که اتفاقات اخیر نشون داد اونا نه تنها دلشون برای ما نسوخته بلکه از اول هم چنین قراری نبوده(!)، بازم عده ای (البته کم) هنوز همون عقیده اشتباه رو دارند. دلیل دیگه ش هم اینه که زمینه براشون فراهم نیست! متاسفانه تو چند سال اخیر و با رکود وحشتناکی که حاکم شده و منجر به ورشکستگی خیلی از کارخانه ها شده، خیلی از کسانی که سر کار بودند هم بیکار شدند چه برسه به ایجاد اشتغال جدید برای تحصیل کرده ها! افزایش ظرفیت ها هم که جای خود داره ولی تا جایی که من اطلاع دارم چند سال قبل که سیل دانشجویان ایرانی به مالزی و هند و ... سرازیر شده بود وزارت علوم تصمیم گرفت خودش رشته های جدید بیاره و ظرفیت ها رو بالا ببره و در عوض تو دانشگاه ها هیات علمی و کارمندهای جدید استخدام کنند تا هم ارز از کشور خارج نشه و هم استخدام نیروهای خودی برای تدریس به دانشجویان قبول شده، زیاد بشه، این اتفاق افتاد و نتیجه خوب بود چون از خروج دانشجوهای ایرانی و تحصیلشون تو دانشگاه های خارجی و بعضا با اعتبار پایین جلوگیری شد و عده زیادی هم به عنوان هیات علمی استخدام شدند ولی تعدادشون کم بود! از اونطرف همین که اشتغال براشون نیست خیلی اوضاع رو نابسامان کرده! اقتصاد که خراب باشه همه چیز خراب میشه مشکل مدیرانی که خودشون و بازنشسته نمی کنند هم که مزید بر علت شده! البته تو این روزها همون آقایان مسنی هم که قبلا بازنشسته شده بودند دوباره ناچاراً مشغول به کار شده ند! یکی تو بیمه، یکی نگهبان، یکی مسافرکش و همه ش بخاطر شرایط بد اقتصادیه ای وای بازم که دارم غر می زنم حواسم نبود از پاسخی که به اون مدیر انگلیسی دادی خیلی خوشم اومد، آفرین به حس وطن پرستی و غرور ملیت! از ایرانی باید اینطوری دفاع کرد در هر صورت کاری که از من ساخته ست اینه که با وجود همۀ مشکلات موجود عاشقانه تدریس کنم و تمام سعیم رو می کنم که وظیفه م رو درست انجام بدم و به دانشجوهام امید هدیه کنم تا از بی انگیزگی دربیان و پسرم رو یک ایرانی وطن پرست بار بیارم. ممنونم عزیزم، نظر لطفته خداروشکر دیروز هم پذیرش یکی دیگه از مقالاتم اومد، ایشالا مقاله شما هم به زودی چاپ بشه چون می دونم چقدر چشم انتظاری برای نتیجه سخته. خودم هنوز هم یک مقاله در حال داوری دارم و تا ایمیل میاد می پرم روی گوشی ببینم از مقاله خبری نشده خیلی هم خوشحال شدم از توجهت عزیزم موفق باشی جوون ایرانی
مامان عطرین
22 اردیبهشت 95 12:18
الهام جون دست مریزاد حرفات 100 درصد درست و منطقی ببخش حال این روزهام جوری نیس که بخام همه حرفامو بگم انقدری که هنوز پست جامونده از فروردین دارم واپ نکردم . اما فقط یک نکته میگم اگه کاری نمیکنیم اگه قدمی بر نمیداریم لااقل روحیه بقیه رو خراب نکنیم مثلا من خودم هیچوقت این جکهاای که با عبارت "فقط یک ایرانی میتونه ... " که اصولا ایرانیها رو مسخره میکنه فوروارد نمیکنم هرکسی با یک قدم کوچیک شروع کنه ایران گلستان میشه
الهام
پاسخ
نظر لطفته عزیزم شما هم مثل من هستید، بر خلاف گذشته که همیشه به روز بودم، الان کلی مطلب ننوشته که دیگه ناچاراً قصد نوشتنش رو ندارم واقعا همینه و چه خوبه اگر کسی قدمی برنمیداره لااقل تخریب نکنه چه جالب چون منم نه تنها این سبک پیام ها رو فوروارد نمی کنم بلکه اگر تو گروهی هم گذاشته بشه محترمانه بهش نقد می کنم تا شاید دیگران هم از این کار دست بکشند
مشاوره حقوقی
22 اردیبهشت 95 16:17
سلام مطالبتون عالیه موفق و پیروز باشید
الهام
پاسخ
سلام
مامان محمدحسین
22 اردیبهشت 95 18:10
سلام ، ممنون عزیزم، راستش فکر کردم تو خصوصی نوشته بودم و حالا در جواب شما فهمیدم که در ادامه همین کامنت بوده ،
الهام
پاسخ
سلام الهام جان پس خوب شد حذف کردم، چون مردد بودم که حذف کنم یا نه محمد حسین نازنین رو می بوسم مراقب خودتون باشید