علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

فیروزکوه زیبا

1395/2/20 20:21
نویسنده : الهام
1,184 بازدید
اشتراک گذاری

در تاریخ خاندان ما یک نقطۀ عطف وجود دارد که به "جایگاه نمکدان" معروف است! و از آن جا برای اولین بار به تاریخ وارد شد که ما برای به در کردن سیزدهمین روز فروردین 91 در معیت خانوادۀ مادری، اعم از خاله های مادرمان و همسران آن ها، به نقطه ای زیبا در ولایت سفر کردیم! وقت نهار رسیده بود و همه بر گرداگرد سفره حلقه زده بودند! در این میان بر سر مزایا و معایب همسرگزینی از خانوادۀ مادری مان، بین آقایانی که قبلاً همسرگزینی از این خانواده را تجربه کرده بودند، بحثی به میان آمد و همه متفق القول بودند که زن گرفتن از این خاندان به منفعت آقای داماد است چرا که زنان این خاندان اهل چشم و هم چشمی های مرسوم زنانه نیستند و آدم های درست و رو به راهی هستند و ... در این میان یکی از شوهر خاله های مادرمان که هنوز در موضع او شک و شبهه وجود داشت و آشکار نبود که این سخنش در دفاع از زنان مورد بحث بوده است یا در تخریب آن ها عنوان کردند:" زنان این خانواده تک هستند و وقتی می گویند این نمکدان باید اینجا باشد، دیگر این نمکدان نمی تواند جای دیگری باشد" و از آن جا نمکدان را مثال آوردند که امکانات دیگری بر سر سفره و در دسترس ایشان نبودخندونک و حین صحبت هم برداشتن و گذاشتن نمکدان را نمایش دادندعینک!

همین سخن بهانه ای شد برای بابای ما که تا در زندگی عرصه بر ایشان تنگ می آید و در برابر خواسته ها و پافشاری های کاملا منطقی مادرمان در مورد مسائل مختلف(خندونک)، کم می آوردند با جدیتی هر چه تمام تر رو به ایشان:" آره دیگه همون بحث نمکدونه ست! نمکدون باید اینجا باشه!!" و اگر تصور می کنی مادرمان جبهه می گیرند و به توجیه بابایمان می پردازند سخت در اشتباهی! در این گونه مواقع مادرمان تنها با نشاندن یک لبخند ملیح بر لب موضع خود را اعلام می نمایند و در دل با خود تکرار می کنند که:" دارندگی و برازندگیخندونک"

خلاصه رفیق، رفتن به فیروزکوه در آخر هفتۀ گذشته بهانه ای شد برای یادآوری "جایگاه نمکدان"! ماجرا از این قرار بود که ما پنج شنبه و روز عید مبعث را علی رغم تلاش های مادرمان برای بیرون رفتن از منزل، در خانه ماندگار شدیم! چرا که بابایمان صبح سر کار رفتند. مادرمان نیز نهار پخته بودند و در نتیجه بعد از نهار همگی استراحت گزیدیم و حتی حوالی غروب نیز به کیک پزی خانوادگی روی آوردیم و بیرون رفتن مان از منزل مهیا نشد! از طرفی دایی محسن مان که همواره به عنوان عامل محرکی برای بیرون رفتن هایمان به شمار می روند، بخاطر دو روز تعطیلی عازم بانه شده بودند تا مقداری از وسایل موردنیاز خود در شروع زندگی جدید را تهیه کنند، و این مسأله به خانه نشینی مان دامن زد!

این وضعیت درس عبرتی شد برای مادرمان که روز جمعه نهار آماده نکنند تا ناچار شویم بر بیرون رفتن! حوالی ظهر بود که بابایمان که باز هم برای سرکشی به پروژۀ خود بیرون رفته بودند، به منزل آمدند و همگی لباس پلوخوری بر تن کرده، جهت صرف نهار عازم رستوران قزل آلای جاجرود شدیم. بعد از نهار در حالی که کسلی بر بابایمان چیره شده بود ایشان قصد داشتند ما را نهایتا تا دماوند و کنار رودخانه ببرند و به سرعت چشمان خود را به خواب بسپارند. از طرفی مادرمان اخیرا عکسی از یک سد به نام "لنفور" در حوالی فیروزکوه دیده بودند و توجه ایشان به آن جلب شده بود که بعد از گشت و گذار در گوگل یک همچین نامی نیافتند و به جای آن نام "سد نمرود" در حوالی فیروزکوه را دیدند و هنوز از منزل خارج نشده بودیم که هدف همگی عزیمت به آن جا بود! حالا این که بابایمان بعد از قول و قراری که یک ساعت هم از آن نگذشته بود، در حال متقاعد کردن مادرمان برای نرفتن بودند، به عوامل بیرونی تأثیرگذار مانند کسلی بعد از نهار مربوط می شدخواب آلود!

از طرفی بابای ما به دلیل داشتن غیرت مردانه مستقیماً بر نرفتن به فیروزکوه اصرار نمی کردند بلکه با سیاستی دیرینه که همواره همراه ایشان است، مادرمان را به چالش می کشیدند و این جا بود که مادرمان در پاسخ به هر سوال بابایمان مبنی بر این که" بریم دماوند؟" و بعد از مدتی" بریم آبسرد؟" فقط آرام نشسته بودند و می گفتند:" هر جور خودت می دونی، ولی من دوست داشتم بریم سد نمرود!چشمک" و بدین گونه شد که بابایمان وقتی نتوانسته بودند این مسأله را مسالمت آمیز حل کنند رو به مادرمان" همون مسأله نمکدونه ست دیگه! باید اینجا باشه!خنده" و مادرمان با همکاری شخص شخیص اینجانب، هم چنان در آرامش فقط لبخند ملیح تحویل می دادند و در طول مسیر آب معدنی و پفک و ... درخواست می نمودند و بابای ما همچنان پا روی گاز گذاشته و آرام و بیصدا می رفتندی و خمیازه می کشیدندیخواب آلود!

نرسیده به فیروزکوه در یک پمپ بنزین متوقف شدیم، آدرس سد را جویا شدیم و به جاده فرعی زدیم... حوالی سه بعدازظهر و هوای فیروزکوه مثل همیشه بسیار خنک و عالی بود. نرم نرمک پیش می رفتیم و بابای ما هرازگاهی غر زدن های خود را چاشنی می کردند که حداقل یک ساعت و نیم باید در فرعی پیش برویم و عجب  نقطۀ دوری واقع شده است، این سدشاکی!

از قضا بیست دقیقه پیش رفتیم و سد پدیدار شد و از آن جا که بابای ما به خوبی قدرت سازگاری با شرایط مختلف (بخوانید تغییرپذیری در شرایط مختلف!) را دارند، با دیدن سد آن هم از راه دور فی الواقع چه چه و به به از نهادشان برخاست!!! جالب این جاست که در حین گشت و گذار در اطراف سد و حظ بردن از زیبایی های بی حد و حصرش بابای ما که همواره از عکس گرفتن فراری هستند، مرتب ژست می گرفتند و کادرهای خاص پیشنهاد می دادند تا عکاس لحظه های ایشان را به ثبت برساند! ضمن این که همواره با لحنی طنزگونه رو به مادرمان:" دیدی گفتم بیایم اینجا، آخه اینجا خیلی قشنگه! حالا تو همه ش می گفتی نمکدون باید اینجا باشه و نمیریم سد نمرود!خنده"

خلاصه رفیق هر چقدر از زیبایی های سد نمرود و طبیعت اطرافش بگوییم کم گفته ایم! به گونه ای که همگان پس از قرارگرفتن یکی از عکس های بابایمان در پروفایل تلگرام ایشان، پرسندۀ عبارت "این جای زیبا کجاست؟" بوده اند!

سدپیمایی، زیبایی و لطافت هوا آن قدر در ما انرژی مثبت ایجاد کرد که صد ساعت کلاس در همایش های گران قیمت نمی توانست چنین انرژی مثبتی به ما منتقل کند و زنده باد وطن عزیزمان، ایرانِ زیبا!زیبا

در ادامۀ مطلب شما ببننده عکس های نویسنده از سفر به فیروزکوه (سد نمرود) خواهید بود! سفر اردیبهشت سال گذشته مان به فیروزکوه زیبا را این جا ببینید.

ورود ما به منطقۀ ارجمندشهرِ فیروزکوه و نمایان شدن سد نمرودزیبا

آسمان زیبا و بازی ابرها که سایه روشن های زیبایی را خلق کرده بودآرام

و اردیبهشت، فصل قاصدک هایی که مژدۀ زیبایی و طراوت اندمحبت

و پسرکی که بر خلاف پدرش، که عجیب حس عکس اندازی اش در فیروزکوه تقویت شده بود، علاقه ای به عکس انداختن نداشت و مرتب به عکاس ضدحال می زدشاکی

بابای ما در لباس و ژست پلوخوریهیپنوتیزم

گل شبدرزیبا

و وقتی بابای ما از عکس انداختن در کنار ما ناامید می شوند، چرا که بابای ما به دنبال یک ژست عالی هستند و ما مرتب فاتحۀ عکس ها را می خوانیمشیطان

و عاقبت یک عکس نیمه درستفرشته

به همت هموطنان طبیعت گردمان حاشیۀ این سد زیبا پر بود از بطری های پلاستیکیشاکی "ما می توانیم" از زیبایی های سرزمین مان محافظت کنیم، اگر بخواهیم!چشمک

هوای خوب و بابای خوب و نسیم ملایم چیزی کم ندارد جز آوازخوانیخندونک

آن طرف سد و ماشین هایی که برای گذراندن روز تعطیل و اغلب از تهران به آن جا آمده بودندآرام

هم چنان پفک خورانهیپنوتیزم

این روزها علاقۀ وافری به "ئَبی (قوی)" بودن داریم و مرتب ژست های خاص می گیریمفرشته

چند نفر از بومی های منطقه به ماهیگیری مشغول بودند ولی عکاس شاهد بود که بعد از نیم ساعتی توراندازی به آب چیزی عاید آن ها نشد! با این حال مدعی بودند که در آب ماهی موجود استسوال

"ئَبی" که می گوییم یعنی ایندروغگو:

 شکار قاصدک ها و دویدن با دو پای کودکانهفرشته

و کاری که بسیار به آن علاقمند بودم فوت کردن قاصدک ها بودفرشته

و بابای ما در نقش نگهبان وسایل وقتی ما به گشت و گذار رفته بودیمبای بای

هم چنان پر از حس آوازخوانیخندونک

و انتخاب ژستی جدید جهت ضدحال زدن بر عکاسشاکی

بابای ما در حال فراخوانی مانعینک

و وقتی بابایمان جهت عکس انداختن در کنارمان ژست می گیرند و ما تازه چوب به دست می شویم و آب را هم می زنیم و اصرار داریم مدعی باشیم که :" مامانی من دارم عسل درست می کنمبغل(به سبک انیمیشن بری زنبوری)"

ما و بابایمان به سمت خوراکی ها و مادرمان هم چنان به عکاسیعینک

و این گل های خوراکی بنفش رنگ که یک نوستالژی به حجم حدود سی سال را در ذهن عکاس زنده می کندزیبا

و تقدیم گل به عکاسبوس

ختم شدن زمین زیبا به آسمان زیبا که یادآوری می کند:" فتبارک الله احسن الخالقین!"

از آن جا که باد شدیدی وزیدن گرفته بود و هوا به شدت خنک شده بود، همگان ناچار شدند به متواری شدن از صحنه و ورود به ماشین ها!چشمک و ما نیز از این قاعده مستثنی نبودیمغمگین

 در مسیر برگشت و منظره ای از بلندی که به سد ختم می شدزیبا

گل های زیبایی که تمام دامنه های منتهی به فیروزکوه زیبا را پر کرده بود و زیبایی صدچندان را به دامنه ها هدیه کرده بودآرام

با دور شدن از سد وارد جاده اصلی شدیم و جاده را بسی پرترافیک یافتیم! از آن جا که پیش بینی می شد با رسیدن به دماوند و اتصال به جاده هراز، بر سنگینی ترافیک افزوده شود لذا بابای ما از آبسرد به سمت ایوانکی منحرف شدند... ما همان ابتدای مسیر به خوابی سنگین رفتیم و بابا و مادرمان ضمن دیدار با طبیعت بسیار زیبای این منطقه مشغول بحث بر سر بحران های خاورمیانه (خندونک) بودند که این مباحث در نهایت به قیمت زمین و ویلا در گرمابه سرد منتهی شدتعجب! چنان چه یک هفته ای می شود بابایمان همواره در سایت دیوار به دنبال موردی مناسب برای خرید در این منطقه هستندعینک

در بین راه وقتی عکاس برای انتقال خوراکی ها از صندوق عقب به داخل ماشین پیاده شد عکس های زیر به ثبت رسید:

و اما در مسیر آبسرد به ایوانکی باران شدیدی باریدن گرفت و در حالیکه می رفت دنیا را آب ببرد، ما را در صندلی عقب خواب با خود چنان بردندی که هیچ نفهمیدندیخواب!

******

و اما جملاتی که این روزها بسیار تکرار می کنیم:

-- مامانی خیلی دارم از گرسنگی می میرمتعجب! یه چیزی داریم که بخورم!!" و یا "مامانی من خیلی دارم از تشنگی می میرمتعجب! چیزی هست بخورم!"

-- رو به مادرمان و با الهام گیری از "بزبز قندی" در شبکه پویا:" مامانی بیا زنگوله تُ بزنمتعجب!( منظور گردنبند!خندونک)"

-- "اِ بابا (ای بابا)" به وقت اعتراض نسبت به یک موضوع خاص! مثلا همین چند روز قبل وقتی مادرمان یک بار از ما خواستند لیوانی را که آب خورده بودیم به آشپزخانه منتقل کنیم و دقایقی بعد خواستند برایشان یک لیوان آب بیاوریم خیلی جانانه و دندان شکن و البته در حین انجام کاری که به ما محول شده بود، غُر زدیم که:" اِ بابا! همه ش میگه اینو ببر! اونو بیارفرشته" به گونه ای که دهان خانواده مان باز همی ماندندی و هم چنان ادامه دارندیتعجب!

پسندها (7)

نظرات (7)

آجی فاطمه
24 اردیبهشت 95 10:06
سلام بر الهام خانم عزیزم وای مگه جای به این خشگلیم هست؟ جای نمکدانو خوب اومدی.........اقایونم باید بگن چشم و سلام به چه عکسای نازی گرفتی و عسل درست کردن زنبور کوچولو منو کشته بود و اقا جمله بیا زنگولتو ببندم منو حلقه اویز کرد .......مردم از خنده
الهام
پاسخ
سلام فاطمه جان چرا که نه؟! فتبارک الله احسن الخالقین از این مناظر که اطراف شما خیلی زیاده مخصوصا تو شهرکرد و فعلا که فرصت داری گاه گداری فارغ از درس و دانشگاه برو و سر بزن و لذت ببر نظر لطفته عزیزم آره تعبیر جالبی بود! میگه بیا زنگوله ت و بزنم و بعدم یه تکونی میده که صدا بده!
مامان ریحانه
24 اردیبهشت 95 21:19
سلام الهام گلم اول بگویم که از ماجرای نمکدانتون خیلی خندیدم حالا بحث اقتدار خانومای فامیل به یه طرف از حق نگذریم چه آقایون خوبی که رو حرف خانوماشون حرف نمیزنند و میزارن نمکدونه همونجا بمونه و اما الهام اینو بگم که من از تعجب دهنم باز موند چه جوری تو روز مبعث تو خونه موندی روزی که هوا هم بسیار عالی بود آخه شما روزای تعطیل بارونیو از دست نمیدی این باعث تعجب منه و اما چه جای زیبا و بکری برای گردش انتخاب کرده اید واقعا زیباست حالا ببین چقدر به دل آقا محسن نشسته ( از عکس انداختناش کاملا میشه اینو فهمید) فدای آواز خوندنش جای ما حسابی خالی بوده امان از دست عده ای بی فرهنگ که طبیعت زیبا رو به زباله دان تبدیل می کنند به یکی می گفتم چرا رو زمین آشغال می ریزی برش دار می گفت ولش کن باد می بره آخه باد کجا می خواد ببره تو فضا الهام جون گوجه سبزتم که مثل من به راهه و اما عکسها که باز به به و چه چه ما را بر می انگیزد واقعا زیباست مثل همیشه قربون شیرین زبونیاش چه وجه تشابهی داریم من و علیرضا منم همیشه در جواب اعتراض میگم ای بابا خداییش زور داره یکی بهت بگه آب بیار - چایی بیار حالا اگه اون یکی نازنینم باشه که دیگه ای بابا رو باید همچین غلیظ بگی و با غیظ الهام جون ممنون که با به تصویر گذاشتن تمام زیباییهای سفر و نوشته های نغز و قشنگت ما رو هم شریک شادیهایتان کردی علیرضای نازمو ببوس
الهام
پاسخ
سلام ریحانه جانم می دونی مردهای خانوادۀ ما حرف شون حرفه و وقتی می دونند قول دادند و به وقت شکستن قولشون حق با اونا نیست، پاش می ایستند نکتۀ جالب اینه که خانم های فامیل ما و من جمله خودم، به صورت ژنتیکی() درخواست های نامعقول از همسران مون نمی کنیم به همین خاطر اونا خیلی هنر نمی کنند که مقابل خواسته های معقول ما نمی ایستند اتفاق است پیش می آید! گاهی هم ما در روز تعصیل و مخصوصا روز عید این طوری خونه نشین میشیم جاتون سبز بود حتما اگر فرصتی شد، سر بزنید و لذت ببرید واقعا نمی فهمم که هدفشون چیه از آشغال ریختن و این کار متاسفانه بین همه جور قشری هم عمومیت داره جای شما سبز، گوجه سبز عالی بود چه جالب پس نازنین هم ای بابا رو به کار می بره؟ این بچه ها از همین سن اعصاب مصاب ندارند آاااا اینا بزرگ شن چی میشن خوش بینی حکم می کنه که فکر کنیم:"بزرگ بشن می تونند از حق خودشون به خوبی دفاع کنند" ممنونم عزیزم، نازنین جون و می بوسم
مامان مهراد
25 اردیبهشت 95 9:36
سلام الهام جون. اول از همه بگم که حسابی از دیدن این تصاویر زیبا لذت برم. جناب مهرداد خان (بابای بچه ها ) در این مواقع میفرمان این یه دنده کجه که هیچ راهی برای صاف کردنش نیست و اگه بخوای صافش کنی میشکنه و همون جور که یدفعه گفتم اسم منو مادر و خاله هام رو گذاشته 5+1 . ما 5+1 هم یه اخلاقیات خاصی داریم شبیه همین نمکدون. پس ای بابا هم جزء تکیه کلام های علیرضا جون شده. مهراد هم فراوون ای بابا و نه بابا میگه . تازه مربی مهدش هم یاد گرفته. تشبیه گردنبد به زنگوله هم خیلی خنده دار بود کلی خندیدم. از این به بعد هر وقت که خم بشم و گردنبدم آویزون بشه یادش می افتم. امیدوارم که زودتر هم بتونین ویلای قشنگ تون رو بخرید
الهام
پاسخ
سلام عزیزم، خوشحالم که دیدن عکسها حال و هواتون رو بهاری کرده اینم تعبیر خوبی از نمکدونه دندۀ کج و خوبه که می دونند اگر بخوان صافش کنه می شکنه فدای مهراد شیرین زبون من که هر وقت یاد زنگوله م می افتم احساس بُز بودن بهم دست میده ما از این ویلاها زیاد می خریم خواهر الان هم که پول تو بازار نیست و برگشته ایم به دورۀ مبادله کالا به کالا! یعنی چارۀ خرید یک ویلا اینه که یکی از واحدهای آپارتمانی که رو دست همسرم مونده رو بدیم و در عوض با یک ویلا معاوضه کنیم
مامانی
25 اردیبهشت 95 9:59
سلام ممنون الهام جون که ما رو شریک این همه زیبایی کردی پسر عکس خراب کن رو عشقه زنگوله اِ بابا، خب انقدر بچه رو به کار نگیر دیگه!!
الهام
پاسخ
سلام دوستم خواهش می کنم عزیزم، خوشحالم که خوشتون اومده ما که کاری باهاش نداریم
آجی فاطمه
27 اردیبهشت 95 10:41
الهام جونم سلام کجایی نظراتو تایید نمیکنی؟ دوست دارم عزیزم
الهام
پاسخ
سلام عزیزم، ممنونم برای احوالپرسیت با گوشی خوندم نظرات و ولی چون لب تاپم در دسترس نبود نتونستم پاسخ بدم شرمنده م رفیق
صدف
30 اردیبهشت 95 10:11
سلام الهام خانم. جای بسیاررررر زیبایی رفتید. ایشالا در اولین فرصت ما هم بریم تا هنوز خیلی هوا سوزاننده نشده. تعبیر زنگوله خیلی خوب بود کلی خندیدم و ذهنیت علیرضا برای همچین تشبیهی برام خیلی خنده دار و جالب بود. همیشه خووووش باشید.
الهام
پاسخ
سلام عزیزم، جاتون بسیار سبز بود حتما برید و از زیبایی ها لذت ببرید اونجا کلا هوا دیرتر گرم میشه و نسیم خنکی که از روی سد میاد هوا رو خنک تر هم می کنه طوری که ما برای فرار از سرمای عصر ناچار شدیم زودتر به سمت تهران راه بیفتیم. بهتره چادر مسافرتی همراه تون باشه که اگه آفتاب سوزان بود برید داخلش و از آفتاب در امان باشید ممنونم عزیزم و همین طور شما
مامان عطرین
5 خرداد 95 6:58
به به ازین جای زیبا ، کلی هم خندیدم از ماجرای نمکدون. اگه علیرضا جون یکبار عکس خراب کن بوده دختر ما از همون اول عکس و فیلم خراب کن بود . انقدرم به بچه کار نگو
الهام
پاسخ
جاتون سبز بود عزیزم فدای این بچه های عکس خراب کن چقدر هم که کار انجام میدن ایشون