مسافر نجف (بخش اول: در جوار مولا علی)
استقرار در اتاق ها و گرفتن رمز اینترنتی از پذیرش هتل جهت اتصال با ایران، آن قدرها زمان می برد که به اذان مغرب حرم نرسد. ساعتی پس از اذان و با پشت سر گذاشتن چند مرحله بازرسی بدنی خود را در محوطۀ حرم می بیند! جایی که سال هاست نفس کشیدن در آن برایش تبدیل به یک آرزوی دیرینه شده بود! هنوز هم باورش برای او سخت است که این اوست که در هوای مقتدایش نفس می کشد و حالی که به او دست داده است، حال کسی است که در پسِ گذر یک عمر حالا گمشده اش را یافته است، گمشده ای از جنس یک پدر دلسوز و مهربان!
حرم شلوغ نیست. خانواده های عرب در گوشه و کنار محوطۀ بیرونی در کنار هم نشسته اند و در صفای حرم مولا مشغول راز و نیاز هستند. پنکه های تعبیه شده روی دیواره های حرم آبی معطر به گلاب بر زائران می افشاند و آن ها را خنک می کند. زمان زیادی باقی نمانده است چرا که مدیر کاروان خواسته است که همگان ساعت نه و نیم شب جهت عزیمت به حرم در لابی هتل جمع شوند. با این حال او را یارای آن نیست که حتی یک دقیقه دیگر هم صبر کند و با این که نیم ساعتی بیش تر زمان ندارد، روانۀ حرم می شود.
کفش ها و گوشی تلفن همراه خود را در کمدهای مستقر در محوطۀ حرم که مخصوص گذاشتن کفش و وسایل همراه است، می گذارد و کلید آن را که مشابه بند ساعت به دور مچ دست حلقه می شود، بر می دارد و پس از عبور از آخرین مرحلۀ بازرسی وارد حرم مطهر می شود. و حالا دقیقاً زمانی است که تمام مفهوم آن عبارتی که از کودکی در مراسم مرتبط با مولا علی شنیده است را حس می کند:" ایوان نجف عجب صفایی دارد! بنگر که علی چه بارگاهی دارد!"
دقایقی پر از هیجان و اضطراب می گذرد و او خودش را در مقابل عظمتی بی پایان می یابد... عظمتی که شاید جبرانی ست بر تمام آن سال های خانه نشینی و سال های سکوت و سال های مظلومیت! این جا یک عظمت توأم با رحمت موج می زند! رحمتی که هر شیعه ای را به سمت خود می کشد! و آن قدر این جاذبه عمق دارد که هر زائری آن را با تمام وجود لمس می کند...
نویسنده دقیقا به یاد نمی آورد که زل زدن به آن همه عظمت سیری ناپذیر چقدر زمان برده است! چرا که او برخلاف همیشه که با ورود به صحن و سرای امامان زیارت نامه به دست می شود و با خواندن اذن دخول و دعاهای مرحله به مرحله به دیدار مشرف می شود ولی این جا دلش تاب نمی آورد و شوق رسیدن و آن جاذبۀ پدرانه او را در خود گم می کند!
وقتی به خود می آید که ساعت از نه و نیم گذشته است و او که تازه خود را پیدا کرده است ذوالفقار مولا را در قسمت بالایی ایوان ضریح در مقابل چشمان خود می بیند و به یاد می آورد تمام آن شجاعتی را که علی در جنگ خندق و در نبرد با عمربن عبدود به کار بست و شد علی! کاری که بسیاری از مسلمان نماهای آن روزگاران، حتی به دستور پیامبر انجام ندادند...
ناچار به بازگشت می شود و وقتی در مقابل هتل کاروانیان را عازم حرم می بیند، با آن ها همراه شده و دیگر بار به سوی همان جاذبه بر می گردد. مدیر کاروان که مداح اهل بیت است میکروفن به دست می شود و تمام طول مسیر با صدای بلند در مدح و ثنای علی می خواند به گونه ای که عرب ها نیز در اطراف کاروانیان جمع می شوند و این نوا برایشان بسیار خوش می نماید... صدای مداح بلندتر می شود! صدا آن قدرها بلند هست که او با تمام وجود غربت ائمۀ بقیع را درک کند! همان غربتی که به موجب آن حتی ده سال قبل که او به مدینه منوره مشرف شده بود کسی جرأت گریستن در مقابل نرده های بقیع را نداشت و همه بغض در گلو و آرام بر مظلومیت فاطمه و فرزندانش می گریستند! بلندی صدای مداح یادآور می شود قساوت قلب جماعتی را که در هوای مدینه حتی نفس کشیدن را بر زائران و مخصوصا شیعیان سخت کرده بودند چه برسد به مداحی آن هم با صدای بلند!
از مراحل مختلف بازرسی که صرفاً جهت حفظ امنیت انجام می شود و به همین دلیل بس شیرین می نماید، صبورانه می گذرند و کمی آن طرف تر در محوطۀ امن حرم جا خوش می کنند! این جا دوباره مظلومیت علی به میان می آید همان مظلومیتی که باعث شد مردی چون علی با وجود همۀ لیاقتش برای مصالح اسلام و مسلمین بیست و پنج سال سکوت کند و در مدت چهارسالۀ خلافت خود برای مردمش بهترین را بخواهد!
مداح دوباره تاریخ را ورق می زند تا از برگی دیگر از مظلومیت علی رونمایی شود:" با توجه به اتفاقات گذشته و کینۀ فراوانی که در دل دشمنان علی بود و احتمال داشت که در صورت علنی بودن مکان دفن، نبش قبر اتفاق افتد، آن حضرت نخواست محل به خاک سپاریش آشکار شود! در زمان امام صادق(ع) که بنیامیه سقوط کرده بود و خوارج نیز به دستههای مختلف تقسیم و تضعیف شده بودند، ایشان مقبرۀ امام علی(ع) را به برخی از شیعیان معرفی کردند. زمانی قبر امام علی(ع) علنی شد که هارون برای شکار به کوفه میرود و متوجه میشود که حیوانات در زمان فرار به یک تپه پناه میبرند. هارون ماجرا را از یکی از شیعیان جویا میشود و زمانی که پی میبرد آن جا قبر امام علی(ع) است، سه روز به عزاداری میپردازد."
شیعیان حلقه وار نشسته اند و بی اختیار بر مظلومیت مقتدای خود می گریند. نادعلی برای شفا و عاقبت به خیری و قضای حاجت خوانده می شود و زائران با تمام وجود همۀ صد و ده "یا علی" را زمزمه می کنند. همان نادعلی که بارها و بارها توسط شیعیان مولا و در دیارشان خوانده شده است ولی این بار نوای "یا علی" از فاصله ای بسیار نزدیک و در صحن و سرای مولا بلند می شود و حس و حال همه را دگرگون می کند.
عقربۀ ساعت روی دوازده است که کاروانیان از هم جدا می شوند و او به اتفاق خالۀ مهربان زیارت نامه به دست می شوند و به سمت ضریح به راه می افتند! اذن دخول می خوانند، دعای لحظۀ ورود را قرائت می کنند و آرام و بی صدا چشم در چشم ضریح می شوند. فضا آن قدر آرام است که به هر زائری امکان می دهد تا دقیقا کنار ضریح بایستد و زیارت نامه بخواند و او که حتی در نیمه شب های حرم امام رضا چنین شرایطی را ندیده است، فرصت را بسیار مغتنم می شمارد.
مسلمانان از همۀ نقاط بلاد اسلامی مهمان یتیم نوازی علی هستند و هر دسته به شیوۀ خود به مولا عرض ارادت می کنند. شیعیان ایرانی دست بر سینه می گذارند تعظیم می کنند و زیر لب سلام زمزمه می کنند. شیعیان پاکستان که به شیوۀ خاص و با لباس های سر تا پا تک رنگ و با رنگ های شاد دیده می شوند در آستانۀ ورود بر زمین می نشینند و بوسه می زنند و سپس بلند شده به ضریح نزدیک می شوند و زیارت نامه می خوانند. شیعیان هندی با زیارت نامه هایی که ترجمه ای به زبان انگلیسی نیز در آن به ثبت رسیده، درود بر مولا را زمزمه می کنند. شیعیان عرب زبان لبنان، عراق، سوریه نیز زیارت نامۀ عربی می خوانند.
زیارت نامه را بند به بند می خواند و لابلای بندهای زیارت نامه، همان جاذبه نگاهش را به خود خیره می کند! به راستی در کدامین مکان تفریحی دنیا چنین جاذبه ای و چنین آرامشی و چنین معماری بی نظیر و زیبایی می توان یافت! این جا همان جاست که انسان نیمۀ گمشدۀ خود را می یابد و با یک دنیا آرامش و یک دنیا عشق و یک دنیا عطش برای رسیدنِ دوباره، به شهر و دیار خود باز می گردد. وجود همان جاذبه است که هر عاشقی را پس از یک بار رسیدن تشنۀ دیدار مجدد می کند تا هر بار مسافری را عازم نجف ببیند دلش را با او به هوای نجف بفرستد!
او را یارای آن نیست که از آن جاذبه دور شود. کمی آن طرف تر و بیرون از ورودی ضریح قصد نماز می کند که با تذکر محترمانۀ خادم حرم به آن طرف تر هدایت می شود. در نجف (و سامرا) بخش بانوان به گونه ای است که رو به قبله ایستادن در مجاورت ضریح مساوی می شود با پشت کردن به ضریح و پشت کردن به ضریح حتی برای اقامۀ نماز مسأله ای است که تذکر خادمان را در پی خواهد داشت. به گونه ای که اقامۀ نماز در آن بخش را باطل می شمارند.
با لبخند معذرت خواهی می کند و آن طرف تر به نماز می ایستد. زمان سپری می شود. دو ساعت مانده به اذان صبح به همراه خالۀ دوست داشتنی و همیشه همراه وارد صحن بیرونی می شوند. جلو می روند و روی سکوهای کناری دقیقا روبروی ایوان نجف می نشینند تا به عظمت آن خیره شوند. در گوشه و کنار حرم افراد مختلف به تماشای ایوان طلای مولا نشسته اند. نگاه کردن به شیعیان مولا نیز لذتی صدچندان را به او انتقال می دهد. همان ها که عشق به مولا برای شان بهانه ای شده است که از گوشه و کنار دنیا به قصد زیارت به کشوری جنگ زده عزیمت کنند.
در این سرزمین ساعت چندان نقش مهمی ایفا نمی کند چرا که نویسنده در تمام مدت اقامتش در عراق در ساعت های مختلفی از شبانه روز ( و حتی نیمه های شب) از نوزاد و کودک و جوان تا پیرمرد و پیرزن هشتاد ساله را بیدار می بیند و حتی جوانان عراق را در ساعت های پایانی و نیمه های شب در حال بازی والیبال و فوتبال دیده است.
رفت و آمدهای پی در پی ماشین های حامل اجساد افراد تازه گذشته، نیز به وفور در حرم مولا به چشم می خورد. این اجساد توسط چند نفر که به نظر می رسد شغل شان به پابوس بردنِ مردگان برای آخرین بار است، جابجا می شوند. آنها تکبیرگویان رفتگان را در آخرین زیارت شان همراهی می کنند. گاهی نیز جسدی که به پرچم عراق ملبس شده است میهمان آن ها می شود و همراهی مردم و نیز تشریفات نظامی گویای آن است که زیارت کننده از شهیدانی است که از میدان جنگ علیه داعش به پابوس مولا آمده است و خوش به سعادت آن که در راه اسلام و وطن جان بسپارد و مولا نیز به دیدار او آید!
زمان می گذرد و خستگی بر چشمان همراه می نشیند. به صحنی آن طرف تر می روند جایی که همه می توانند آزادانه بیاسایند و چشمان خود را به خواب بسپارند. چند زائر دیگر آن جا دراز کشیده اند. همراه در چند ثانیه ای می رود و او که پس از مدت ها انتظار آمده است و نگران پایانِ این وصال است دیگر بار به سمت همان جاذبۀ دوست داشتنی کشیده می شود. می نشیند و فقط نگاه می کند. خانمی عرب با مهر جلو می آید و وقتی از ایرانی بودنش اطمینان حاصل می کند با کلماتی شکسته از عشقش به امام رضا و لحظات شیرینی که در جوار بارگاه ملکوتی اش گذرانده است، می گوید! زن عرب انگشتری خود را که از مشهد سوغات آورده است به او نشان می دهد و با تمام ارادتش به او که ساکن ایران و سفرش به مشهد آسان تر است، التماس دعا می گوید.
عقربه های ساعت نزدیکی اذان صبح را به نمایش می گذارد. به سمت همراه می رود و پس از وضو در صف جماعت زوار حرمش می ایستند. صف های نماز نجف، ندای مکبّر، دعاهای پس از اقامۀ نماز دقیقا راه و رسم حاکم بر صف های حرم امام هشتم را تداعی می کند. گویا اینان سال هاست در مشهد نماز جماعت بر پا می کنند و گویا زیر دست خادمان حرم رضوی آموزش دیده اند و این مسأله نیز دیگر بار حس بودن در وطن را بر او تداعی می کند.
نماز به پایان می رسد و به سمت هتل روانه می شود. گذر او از کنار شیعیان عراق که در حاشیۀ خیابان مقابل حرم مشغول فروش کره، پنیر، سرشیر، تخم مرغ خانگی، املت، نیمرو، فلفل دلمه و ... به زائران عراقی هستند، توجه او را به خود جلب می کند. مطابق معمول کودک و پیر و جوان عرب در خیابان های منتهی به حرم در رفت و آمد هستند و گویا این شهر در هیچ ساعتی از شبانه روز آرام ندارد.
ورود او به هتل مقارن می شود با حجم زیادی از پیام هایی که در پی نگرانی اطرافیان از ایران رسیده است. چرا که ساعت ها پاسخگوی آنان نبوده است و حالا لازم می شود به تک تک آن ها یادآوری کند که ساعت عراق در نیمۀ اول سال یک ساعت و نیم و در نیمۀ دوم سال نیم ساعت از ایران عقب تر است تا آن ها رفت و آمد او را به وقتِ ایران قیاس نکنند.
ادامه دارد...
پی نوشت: از آن جا که بر خلاف حرم مطهر امام رضا، در اماکن زیارتی عراق تلفن همراه در آخرین مرحلۀ بازرسی گرفته می شود، امکان عکسبرداری از داخل حرم وجود ندارد. تنها عکس های به ثبت رسیده در شب اول همین عکس هایی است که از محوطۀ بیرون حرم گرفته و این جا آپلود شده است. شخصی که در عکس ها حضور دارند همسفر نویسنده هستند.