علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

در گذر روزهای پاییزی

1396/7/27 13:56
نویسنده : الهام
970 بازدید
اشتراک گذاری

قبل از تولد ما، مادرمان از حیث بی علاقگی به نوزاد تک در جهان بودند؛ به گونه ای که به وقت مواجهه با هر نوزادی اعم از دختر یا پسر عمرا به وی نزدیک می شدند و فقط در مواقع ضرورت از بیم آن که مبادا به مادر نوزاد بربخورد از دور دستی بر نوزاد می کشیدند و در عمر خود به یاد ندارند که قربان صدقۀ نوزادهای مردم شده باشند. تا این که ما پا به دنیا نهادیم  و در زمینۀ برائت از هر گونه نوزادی گوی سبقت را از مادرمان ربودیم و مادرمان را به دومین در جهان تبدیل کردیمچشمک. در عوض به بچه های بزرگ تر از خودمان علاقۀ زیادی نشان می دهیم و از آن جا که روزی مادرمان بعد از پایان مکالمۀ تلفنی شان شادی نمودند و به ما اعلام نمودند که خواهرمان، فرزند خواندۀ مادرمان که از یازده سالگی با او آشنا شده بودیم، در دانشگاه قبول شدهجشن؛ ما هر روزه خواهان به تصویر کشیدن خواهرمان هستیم و به عشق او اغلب کارهایی را که تا به حال از زیر انجامش قِسِر در می رفتیم را با عشقی وصف ناشدنی انجام می دهیم و مرتب می پرسیم:" مامان خواهرم شبیه کیه؟فرشته" مخصوصا که از وقتی فهمیده ایم خرماهایی که در فریزرمان جا خوش کرده از طرف خواهرمان از بم رسیده چنان چای و خرمایی می خوریم که نگوخوشمزه

هم چنان لگوباز قهاری هستیم و در این زمینه روز به روز بر پیشرفت مان افزوده می شود! در شبیه سازی اجسام، موقعیت ها و لحظه ها بی نظیر عمل می کنیم. به عنوان چند مثال:

1- دو تایی با پدرمان بیرون رفته ایم. ما که در بستنی خوری با هیچ کس حتی زمستان و برف هم تعارف نداریم، بستنی خورده ایم و پدرمان ذرت مکزیکیخوشمزه! بعد از بازگشت، مادرمان رو به ما:" علیرضا چی خوردید؟" و ما:" من بستنی قیفی، بابا سوپ!عینک"

2- در آستانۀ بیرون رفتن از منزل، مادرمان با سرعتی نزدیک به نور در جستجوی جامه ای در کمدمان هستند و از آن جا که جمله لباس ها از غفلت مادرمان سو استفاده نموده و در سبد لباس های کثیف جا خوش کرده اند مادرمان یک شلوارک یافته اند با یک پیراهن آستین بلند و جهت ست نمودن این دو خلاقیت عظیمی به خرج داده و آستین پیراهن مان را بالا زده اندگیج!! و ما نق زنان:" نه! من لباس طبقۀ بالا نمیخوام! میخوام آستینم طبقۀ پایین باشه!بغل"

3- مادربزرگ مان رو به ما:" باید زیاد غذا بخوری تا بزرگ شیدرسخوان" و ما چند روز بعد با نگرانی رو به مادرمان:" مامان زیاد غذا نخوری که خیلی بزرگ میشی هیولا میشی آااااا....خندونک"

4- بابایمان در حال لوس نمودن خود و رو به مادرمان که مدعی ست به هیچکس اعتماد ندارد مگر این که خلافش ثابت شود:" به منم اعتماد نداری؟" و مادرمان:"شاکی" چند روز بعد ما رو به مادرمان:" مامان به من اعتماد داری؟؟؟؟فرشته" مادرمان:" علیرضا اعتماد یعنی چی؟" و ما: "منظورم اینه که منو دوست داری؟؟ بابا رو چطور؟آرام"

5-و در ادامۀ بند چهارم چند روز بعد سر میز نهار ما با ژستی فیلسوفانه رو به مادرمان:" هر کسی به بشقاب خودش اعتماد دارهعینک! مثلا من به بشقاب خودم اعتماد دارم، تو هم به بشقاب خودت اعتماد داری، بابا هم همین طور!راضی" و در پس نگاه های عجیب مادرمان ادامه دادیم:" منظورم اینه که هر کسی بشقاب خودشو دوست داره!بوس"

6- در پی برگزاری جشن تولد یکی از همکلاسی هایمان در کلاس ما هم علاقه زیادی به بردن شیرینی و توزیع آن در کلاس پیدا کرده ایم و از آن جا که مادرمان عادت دارند در پی مسائل مهم نذر خود را در شاد کردن کودکان از جمله شیرینی دادن به بچه ها قرار می دهند در نهایت سوء استفاده و رو به ما:" علیرضا دعا کن مقالۀ مامان اکسپت بشه منم شیرینی می خرم میارم مهد برای تو و همکلاسی هاتراضی" و ما هم که کارمان را خوب بلدیم، در چند روز اخیر هر چند دقیقه یک بار رو به مادرمان:" مامان مقاله ت دانلود(!) نشد؟، مامان پس کی مقاله ت دانلود میشه؟! خدای خوب و مهربون پس کی مقالۀ مامانم دانلود میشه؟!خندونک" و بیم آن می رود که خداوند در پی شنیدن نواهای معصومانه و از اعماق قلبِ ما بجای اکسپت مقاله آن را دانلود نماید!خندونک

پسندها (7)

نظرات (3)

مامان مریم
27 مهر 96 18:16
سلام الهام عزیزم خیلی لذت بردم از شیرین زبوني های علیرضای گلم خصوصا از اعتمادش به بشقابش یادمه که تولد قمری علیرضا جون رو تبریک گفتم ولی تولد شش سالگی رو نه....تولد گل پسرمون مبارک و امیدوارم همیشه بهترین ها براش اتفاق بیفته شرمندگي این دیرکرد رو بزار پای یه عادت خوب که کمرنگ کردن فضای مجازیه یادمه که بهت برای جسارت و درایتت تو مدرسه نفرستادن علیرضا تبریک گفتم ولی دوست داشتم دوباره تبریک بگم بهت برای این تصمیم درست که هدیه دادن یکسال بیشتر کودکی کردن هست که حق طبیعی اونه چون خودش تصمیم نگرفته که دوماه دیرتر به دنیا بیاد یا زودتر و نباید به خاطر سرنوشت محکوم میشد به هل دادنش برای تعجیل تو بزرگ شدن آیدین من مهرماهیه و من میبینم جلوتر بودنش رو تو همین مقطع ساده پیش دبستانی...و هربار با خودم میگم اگه آیدین فقط دوهفته زودتر به دنیا اومده بود...اگه من نادونی میکردم و الان کلاس اول بود...الان چه بلایی سر اعتماد به نفسش اومده بود و الان به جای اینکه ذوق کنه از همه بیشتر ستاره داره شاید غصه میخورد که از همه عقب تره! راستی... منم دعا میکنم مقاله ات زودی دانلود بشه
الهام
پاسخ
سلام مریم جانممحبت و ممنونم از حضورتمحبت متاسفانه خودم هم درگیر یک سفر بودم و با اینکه براش یه جشن مختصر گرفتم ولی نتونستم پست بذارم. تو پست بعدی حتما تولد خودش و باباش رو میذارممنتظر چه خوب! چی بهتر از کمرنگ کردن فضای مجازیتشویق خودم هم خیلی راضیم از کارمخندونک آخه این بچه همین الانم درست و حسابی تکالیفش و انجام نمیده و دل به درس نمیده چه برسه به این که میخواست کلاس اول هم باشهخندونک آفرین به آیدین گلم با همه ستاره هاشبوس علیرضا هم کمتر از دو ماه کوچکتر از آیدین جونه ولی محکوم بود به مدرسه رفتن که نجات یافتهیپنوتیزم ایشالاخسته
زهره مامانی فاطمه
11 دی 96 14:45
سلام بر الهام خانم وگل پسر شیرین زبون تولدش باکلییییییییییی تاخیر مبارک انشااله هزار ساله بشه زیر سایه پدر ومادر راستی بابت اون کار خیر هم واقعا شرمندم که به کل فراموش کردم شاید لیاقتش رو نداشتم
الهام
پاسخ
سلام بر زهره جان گل خودممحبت ممنونم ازم هم بابت تبریک تولد و هم بابت سر زدن و نظر لطفت و متاسفم که خیلی دیر اومدم سراغ نظراتغمگین خواهش می کنم اشکالی نداره. خداروشکر پولش جمع شد و مشکل یکی از بندگان خدا برطرف شدزیبا فاطمه جون و می بوسم. منو از خودت بی خبر نذاربوسبوس
مامان مریممامان مریم
13 بهمن 96 12:08
سلام الهام گلم خوبی.... علیرضا جانم خوبه؟محبت دلتنگت هستم خانومی....کجایی...ایشالا هرجا هستید شاد و سلامت باشید...ببوس علیرضای عزیزم روبوس
الهام
پاسخ
سلام مریم عزیزم. ممنونم بابت احوالپرسیت دوستممحبت راستش بروزرسانی هاتون تو این مدت تو تلگرام، نیومده برام. منم که به شدت مشغول کارهای علمی خودمم و نتونستم حتی یه لحظه سر بزنم به اینجا تا همین الان که دیگه قادر به انجام هیچ کار فکری نیستم و بالاخره اومدم تو حال و هوای عیدخندونک بهترین سالهای زندگیم که واقعا از زندگی لذت بردم همون لحظاتی بود که مثل یک خانوم واقعی بین شماها گذشتبغل بقیه اوقات به حمالی در امور علمی گذشتخندونک بهت سر خواهم زد رفیقبوس