علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

در گذر 96- بخش چهارم: زمستانه

مشخصۀ ویژۀ زمستان 96 و در آستانۀ شب یلدا، روی دادن زلزله های کوچک و بزرگ در سراسر ایران و البته زلزله های نه چندان بزرگ و البته رعب آور در تهران بود که با وجود همۀ سنگینی و ترس آور بودنش عمراً نتوانست کوچک ترین تکانی بر خانوادۀ نوری وارد آورد! از آن چهره های محکم که هیچ زلزله ای قادر به ایجاد رعب و وحشت در او نبود! او هر شب در پناهگاه طراحی شده توسط مادرش و در آرامش می خوابید! آرامشی از این دست! و از آن معصومانه های زیبا در سرخه حصار چهار فصل! گرچه زلزله برای خانوادۀ نوری تکان دهنده نبود ولی آلودگی هوای فراوانِ تهران، یک سفر هزارکیلومتری به ولایت را تحمیل کرد! پایان دیماه همراه بود یا یک دورۀ یک هفته ای کلا...
27 اسفند 1396
1100 18 11 ادامه مطلب

در گذر 96- بخش سوم: پاییزه

پاییز آغاز می شود با شور رفتن به مدرسه و آموختن! گرچه پسرک در وهلۀ اول و با وجود سال ها روزگار گذراندن در مهد نه تنها چندان درکی از درس و مدرسه نداشت بلکه ذوقی هم نداشت! و این یک مربی بود به نام خانم مشتاقی که به یک هفته نکشیده او را سراسر شوق و شور کرد و علاقمند به آموختن! به گونه ای که در منزل او یک خانم مشتاقی تمام عیار بود و کوچکترین حرکت مربی از دید چشمان تیزبینش پنهان نبود!   اولین روز پیش دبستانی و کج سلیقگی مدیر سرای محلۀ استان تهران در انتخاب رنگ لباس! و گزارش هایی از کلاس درس به لطف وجود تلگرام     و گشت و گذارهای پاییزه در بوستان یاس زیبا     و از آن ژست های...
26 اسفند 1396

در گذر 96- بخش دوم: تابستانه

در جریان سلسله تغییرات اعمال شده توسط نی نی وبلاگ شرایطی ایجاد شد که حتی پیدا کردن لیست مطالب قابل ویرایش به سختی امکان پذیر شد! در این بین و در فرآیند پیشخوان یابی وبلاگ، لیستی پدیدار گشت با عنوان "افتخارات" که وبلاگ "شیرین کاری های علیرضا" را در بین تمام وبلاگ ها از حیث تعداد پست و نظر و پسند و بازدید در ردۀ سیزدهم محبوبیت قرار داده بود. از اینکه این مساله بسی باعث افتخار است که بگذریم می ماند اعطای نشان وفاداری نی نی وبلاگ به نویسندۀ وبلاگ " شیرین کاری های علیرضا"  حقیقتا باید توجه مدیر را جلب کرد به وبلاگ نویسی که با وجود مشغلۀ کاری فراوان سال ها نوشته و کماکان می نویسد و در این دورۀ فراوانیِ شبکه ...
26 اسفند 1396

در گذر 96- بخش اول: بهارانه

در حالی که نفس های سال 96 به شماره افتاده است مادری آخرین مقالۀ آماده شدۀ خود را به ادیتور یک ژورنال می سپارد و مستقیم می رود سراغ خانۀ مجازی اش که مدت هاست در و پنجره اش بسته مانده و او را دلتنگ نگارش کرده است! نه آن که در این مدت ننوشته باشد؛ نه! ولی به فارسی نوشتن و از خودش و دلبندش نوشتن چیزی ست که او در طی سالی که گذشته است از آن محروم بوده است. بلی! این خانه را یک خانه تکانی اساسی لازم است! مستقیم می رود سراغ آرشیو عکس های سال گذشته تا وقایع مهم را در فرصت باقیمانده از آرشیو بکشد بیرون! از آن لحظه ای که در واپسین لحظات سال 95 پسرکش با عروسک محبوب کنار هفت سینی که برای چیدنش از هفته ها قبل برنامه ریزی کرده بود نشسته است: و یا آ...
26 اسفند 1396

در گذر روزهای پاییزی

قبل از تولد ما، مادرمان از حیث بی علاقگی به نوزاد تک در جهان بودند؛ به گونه ای که به وقت مواجهه با هر نوزادی اعم از دختر یا پسر عمرا به وی نزدیک می شدند و فقط در مواقع ضرورت از بیم آن که مبادا به مادر نوزاد بربخورد از دور دستی بر نوزاد می کشیدند و در عمر خود به یاد ندارند که قربان صدقۀ نوزادهای مردم شده باشند. تا این که ما پا به دنیا نهادیم  و در زمینۀ برائت از هر گونه نوزادی گوی سبقت را از مادرمان ربودیم و مادرمان را به دومین در جهان تبدیل کردیم . در عوض به بچه های بزرگ تر از خودمان علاقۀ زیادی نشان می دهیم و از آن جا که روزی مادرمان بعد از پایان مکالمۀ تلفنی شان شادی نمودند و به ما اعلام نمودند که خواهرمان، فرزند خواندۀ مادرمان که از...
27 مهر 1396

غروب در جمکران

غروب بیست و یکم ماه رمضان در مسیر قم به تهران گذشت تا لحظات اذان مغرب در مسجد مقدس جمکران سپری شود. جای شما سبز خنکای نسیم شبانگاهی و افطار مسافران روزه دار در گوشه گوشۀ این صحن مقدس بسیار زیبا و روحانی می نمود. و زیباتر و روحانی تر از آن ما بودیم که به تقلید از مادرمان که این بار با ایشان همراه شده بودیم مهر و تسبیح و حتی کتاب دعا برداشته بودیم و به سبک مادربزرگ هایی که آن جا نماز می خواندند بر صندلی ها نشستیم و آن چنان عبادت می کردیم و کتاب دعایمان را می خواندیم و تسبیح می گفتیم که هر چقدر رها نامی به دوستی با ما اصرار ورزید و خودش را هلاک نمود ما از نیایش مان غافل نشدیم و زیباتر آن که دم به دم به سوی مادرمان که در حال نماز ب...
29 خرداد 1396

شش سال قمری با علیرضا خان

تولد قمری شش سالگی اینجانب علیرضا خان در نیمۀ ماه مبارک رمضان و با دعوت از خان دایی محسن مان و نیز دوست عزیزمان یاسمین بانو که حالا یک داداش کوچک هم دارد، برگزار شد.     همه میهمان های ما و یک نفر عکاس که مادرمان باشد پشت دوربین     و هنرنمایی های ما و خان دایی محسن مان در عکاسی و سوژه سازی     نمونه ای دیگر از سوژه سازی       و ما در کنار یاسمین بانو در حال سوژه سازی پایان شش سال قمری مان در حالی می گذرد که به تاریخ شمسی این رویداد تاریخی نیز چند صباحی بیش نمانده است و ما که دارای مادری هستیم که همه عمر در حال دویدن و...
27 خرداد 1396