دارم با مادر جونم الو می کنم...
همیشه دلم میخواد مثل بابام راه برم و با تلفن صحبت کنم. آخه من یه مرد بزرگم دیگه.. الان دارم یه چیز خنده دار واسه مادر جونم تعریف می کنم.. می دونم خیلی دلت می خواد بدونی چه چیز خنده داری بوده!!!! صحبتم خیلی طول کشید خسته شدم نشستم دیگه. .. مامانم هیچوقت گوشیشو نمیده به من تا باهاش صحبت کنم. بعضی وقتا گوشی بابام و برمیدارم و تا وقتی صفحه اش روشنه باهاش صحبت میکنم و وقتی صفحه اش خاموش شه پرتش میکنم یه گوشه ای و عن قریبه که فاتحشو بخونم... بابام سیمکارت یه گوشی رو در آورده تا وقتی باهاش صحبت میکنم ضرر نداشته باشه ولی فقط یه ساعت باهاش بازی کردم... اینم یه گوشی تلفن سالم بوده که من به این روز در اوردمش...