علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

بوی عیدی... بوی سبزه...بوی باغ!

1393/12/9 22:53
نویسنده : الهام
1,208 بازدید
اشتراک گذاری

هنوز چند هفته تا عید مانده بود که دل ها آن قدر گرم می شد که دیگر زمستان با سرما و برف های سنگینش اصلا به چشم نمی آمد! شوق خریدنِ لباس های نو، شوقِ نظاره کردنِ بیرون زدنِ برگ های ریز و تازه روی شاخه های درخت، شوقِ آب شدنِ برف های فراوان واقع در دامنۀ کوه و جاری شدنِ آبِ جوی ها و البته جاری شدنِ زندگی، شوقِ نشستن کنار جوی آبی که از قنات های زیر زمینی می آمد و فرو بردنِ تمامِ حجمِ انگشتان داخلِ آن و بیرون آوردنش و البته سرد شدنش و دوباره فرو بردنش در آب جهتِ گرم شدن! شوقِ چیدنِ گل های زیبایی که تازه سر از خاک بیرون آورده بودند و هدیه دادنِ گل ها به آن ها که دوستشان می داری و بهاری کردنِ بیش از حد زمستانه هایشان...زیبا

همین روزها بود که مگر کفش لازم می شدی که با مادرت راهی بازار می شدی، در غیر این صورت همۀ لباس ها به سلیقۀ پدر و مادرت خریده می شد و گاهی آن قدر روی مسئولیت پذیری و مراقبتت از تکه ای پارچه حساب باز می شد که شاید تازه دو سالِ بعد، تو هم قد آن کفش و لباس می شدیزیبا لباس هایت را تحویل می گرفتی و آن را چون جانِ شیرین، دوست می داشتی و تا خورده در بقچه های داخل گنجه می گذاشتی و تا روز اول نوروز بارها و بارها مخفیانه و به دور از چشم اطرافیان، به کمد لباس ها سر می زدی و از لذت یک تن پوش تازه جانی دوباره می گرفتی و سرشار از شوق می شدی!فرشته

و اما در آخرین شب سال آن تن پوش های تازه را تاخورده بر بالای سرت می گذاشتی تا صبح روز بعد با پوشیدنِ تک به تکِ آن ها در صبحِ عید نونوار باشی و آاااااای به زمین و زمان فخر بفروشی و شاید هم شوقت تا صبح بارها و بارها تو را بیدار می نمود و دیدنِ تاریکی شب دیگر بار خواب را بر چشمانت چیره می کرد!و البته که از دیدگاهِ تو همانا طولانی ترین شبِ سال همان آخرین شبِ سال بود که رسیدنِ تو را به تمامِ آن چه مدت ها در انتظارش بودی و شیرینی اش را بارها و بارها در ذهنت مرور کرده بودی، طولانی می کرد هیپنوتیزم

و غذای متفاوتِ شبِ تحویل سال هم که بماند! و بعدها مشخص شد سبزی پلو+ ماهی شامِ شبِ عید آن هایی بوده است که قشر دارا نامیده می شده اند و قشر ندار همۀ سال گندم می خورده اند و فقط شب عید قادر به خریدِ برنج و پختنش و خوردنش بوده اند! و البته که گرمای وجودشان همان برنج خالی را هم به لذت بخش ترین غذای دنیا تبدیل می نموده است!خوشمزه

این ها خاطرات بابا، دایی محسن و مادرمان است که شبِ گذشته بر زبان شان جاری شده بود و مطمئناً خاطرات تو نیز از عیدی و آن روزها فراوان است و بسی لطف می نمایی اگر آن ها را برای نسلی به یادگار بگذاری که هرگز و هرگز تجربه گرِ این همه شوق و این همه انتظارِ شیرین نخواهد بود!غمگین

*******

هنوز یک هفته از اسفند نگذشته است که بوی بهار بیداد می کند... محبت

و بهار با همۀ زیبایی هایش از راه خواهد رسید و ما یک سال از زندگی را در حالی پشت سر می گذاریم که خاطرات خوب و بد بسیاری برایمان رقم خورده است! شاید دلمان شکسته باشد و شاید هم دلی را شکسته باشیم! شاید بی تفاوت از کنارِ کسی گذشته باشیم و شاید هم دیگران بی تفاوت از کنارمان گذشته باشند! شاید فرصت های کافی برای محبت به دیگران داشته ایم و آن را از دست داده باشیم! شاید جایی دست مان، دست بنده ای از بندگانِ خدا را گرفته باشد و مطمئناً دست بعدی دستِ خداوند بوده است که دستانِ ما را به گرمی و به دفعات فشرده است! آرام

... و خدا نکند اگر در گذرِ این سال کینه ای را در دل نگه داریم و با گذر سالی نو در دلمان بذرِ عشق به اطرافیان را نکاریمآرام

یادمان بماند که در همین روزهای آخر سال نیازمندان را از یاد نبریم و سهم کسانی را که به هر دلیلی روزگار با آنان نامهربانی کرده است، از شادی و خوشی خودمان کنار بگذاریم...یادمان باشد آن خیراتی ارزشمندتر است که در عالمِ حیات انجام شده باشد و از آن جا که طولِ عمرِ هیچ یک از ما مشخص نیست بیایید همه با هم به وقتِ حیات در حد توان مان نیازمندانِ اطراف مان را دریابیممحبت

بی مناسبت نیست اگر حال و هوای این روزهایت را عوض کنی و از دنیای خانه تکانی و شوینده ها خارج شده، خوانندۀ شعر "بوی عیدی" از فرهاد باشی! و البته می توانی شنوندۀ این آهنگ دلنشین نیز باشی اگر این لینک را باز کنی:

بوی عیدی، بوی توپ، بوی کاغذرنگی،
بوی تند ماهی‌دودی وسط سفره‌ی نو،
بوی یاس جانماز ترمۀ مادربزرگ،

با اینا زمستونو سر می‌کنم،
با اینا خسته‌گی‌مو در می‌کنم!
شادی شکستن قلک پول،
وحشت کم شدن سکه‌ی عیدی از شمردن زیاد،
بوی اسکناس تانخورده‌ی لای کتاب،

با اینا زمستونو سر می‌کنم،
با اینا خسته‌گی‌مو در می‌کنم!

فکر قاشق زدن یه دختر چادرسیا،
شوق یک خیز بلند از روی بته‌های نور،
برق کفش جفت شده تو گنجه‌ها،

با اینا زمستونو سر می‌کنم،
با اینا خسته‌گی‌مو در می‌کنم!

عشق یک ستاره ساختن با دولک،
ترس ناتموم گذاشتن جریمه‌های عید مدرسه،
بوی گل محمدی که خشک شده لای کتاب،

با اینا زمستونو سر می‌کنم،
با اینا خسته‌گی‌مو در می‌کنم!
بوی باغچه، بوی حوض، عطر خوب نذری،
شب جمعه پی فانوس توی کوچه گم شدن،
توی جوی لاجوردی هوس یه آب‌تنی،

با اینا زمستونو سر می‌کنم،
با اینا خسته‌گی‌مو در می‌کنم!

و از آن جا که چندی پیش بابای ما کلیپ همین آهنگ با اجرای یک نوجوان را در گوشی خود داشتند، ما بسیار به آن علاقه نشان می دادیم و گاهی با خودمان زمزمه می کردیم:" با اینا زمستونو سر می کنم! با اینا خستگی مو در می کنم!خندونک" و اگر مادرمان موفق به ضبط این قطعه از اینجانب شدند حتما آن را در وبلاگ مان آپلود خواهند کردعینک

و آن چه بیش از حد بوی بهار می دهد طبیعتی ست بس دل نشین که این روزها با سر زدن به صفحات مختلف وبلاگ ها می توانی بوی آن را با تمامِ وجودت حس کنی! و مخصوصاً بادام بُن های شیرازی که بهمن ماه شکوفه باران می شوند! محبت

... و اما درست زمانی که تو در حالِ تکاندنِ خانه ات بودی ما و خانواده مان به تنها چیزی که فکر نمی کردیم تمیزکاری و خانه تکانی  و وایتکس و شوینده ها بودزبان جمعۀ ما در دامان طبیعتی بس متفاوت با یک هفته قبل تر، و در جنگل های زیبای سرخه حصار گذشت و جایت سبز رفیقمحبت

و آیا این طبیعت و این سبزی چیزی به جز سبزی طبیعت در "سیزده به در" را تداعی می کند؟!محبت و البته خروج "سیزده به در" گونۀ مردم از خانه و مأوا گزیدنِ آنان در گوشه و کنارِ جنگل در روزِ جمعه، نیز در تداعی شدنِ "سیزده به در" بی تأثیر نبود!

و این هوای پاک بهار در زمستان است که در عکس سمت چپ ما را بر روی صندلی دوست داشتنی مان مستقر کرده است و البته دهانمان را به آواز خوانی گشوده استفرشته

آمادگی برای عید سالِ گذشته مان را اینجا و اینجا ببین...آرام

همۀ این روزهایت بهاری باد رفیقمحبت

+ اولین مخاطبِ بخش توصیه نوشت مان خودمان هستیمآرام

پسندها (10)

نظرات (25)

زری
12 اسفند 93 0:04
سلام الهام جان حرف دلم رو زدی عزیزم اینکه (شاید فرصت های کافی برای محبت به دیگران داشته ایم و آن را از دست داده باشیم!) من همیشه باخودم فک میکنم چی کارکنم که بعدا پشیمون نشم از اینکه به پدر و مادرم به اندازه ی کافی محبت کرده ام یانه??البته باازدواج آدمااز پدر و مادر خیلی دور میشن واقعازیبامینویسی وآدم روبه تفکر وامیداری پست های سال پیش روخوندم وبسیارجای تحسین داره که قیم یه دختربودی ازحال اون بچه هایی که مادرشون روازدست دادن خبردارید?? علیرضاجان روببوس
الهام
پاسخ
سلام زری جان واقعا همین طورهایشالا که پدر و مادرمون ازمون راضی باشند این نظر لطف شماست زری جانم بله گاهی احوالشون رو می پرسم. پدرشون هنوز ازدواج نکرده! پسرشون پیش همسایۀ مامانمه و دخترشون پیش پدرش. خانمی هست که به بچۀ شیرخوارشون شیر میده! دو بار جراحی روی پای نوزاد انجام شده تا انگشت هایی که در نتیجۀ سوختگی به هم وصل شده اند رو از هم جدا کنند ولی هنوز هم دو تا انگشت متصل به هم داره ایشالا اگه خدا توفیق بده، عید باز هم بهشون سر خواهم زد و جویای احوالشون خواهم بود
مامان ریحانه
12 اسفند 93 0:50
وااااااااااای الهام جون بدجوری ما رو بردی به حال و هوای گذشته ها من قشنگ یادمه میرفتیم برا خرید عید کلی چیزی می خریدیم یادمه یه جفت کفش زرشکی به قول خودم تق تقی خریده بودم کلاس اول بودم کلی ذوق میکردم به خاطر این کفشا اون موقع ها تعداد بچه ها زیاد بود و پدر من هم یک کارمند بود و در کنار شغلش باغ هم داشتیم نمیدونم دوست داشتن بیش از حد پدرم نسبت به من بود یا اینکه مادرم دوست نداشت من چکمه پلاستیکی بپوشم و اون موقع هایی که بیشتر بچه ها چکمه های پلاستیکی به پا داشتن پدر من برام یک جفت چکمه ی ساقدار چرم خیلی شیک خریده بود یادمه کلاس اول بودم و بچه ها یه جور دیگه نیگاه می کردن منو ولی نمی دونستن من حسرت پوشیدن یک جفت چکمه پلاستیک و داشتم که هنوزم حسرتش با منه کاش یکبار دیگه کوچیک میشدم و می تونستم یک جفت چکمه ی زرد پلاستیکی به پا کنم و همچنین من و به یاد مادربزرگ مهربونم انداختی از عید 85 تا الان جاش تو خونواده خالیه وقتی میگن مثل فرشته ها من سریع به یاد مادربزرگ مهربونم میفتم چون واقعا فرشته بود فرشته دلم برای یکبار نگاهش تنگ شده ( بوی یاس جانماز ترمه ی مادربزرگ ) واقعا هنوز بوی یاسهایی که مادر بزرگ برای روز معلم برام میچید و دستم میداد رو بهترین عطر جهان میدونم الهام جون ممنون از اینکه امشب منو به یاد همه ی زیباییها انداختی
الهام
پاسخ
ای جانم کفش های تق تقی و اون چکمه های پلاستیکی دوست داشتنی که تو بارون های بهاری اون سال ها، تا آخر اردیبهشت هم می شد ازش کار کشید خدا مادربزرگت رو رحمت کنه عزیزماتفاقا پدربزرگ منم سال 85 از دنیا رفتند و این یادآوری شما باعث شد همین الان براشون فاتحه بخونمخدا همۀ رفتگان رو رحمت کنه
مریم مامان آیدین
12 اسفند 93 1:29
سلام الهام جووووووووووونم من عااااااااااااااااشق این ترانه فرهاد خدا بیامرزم تو پست اسفند پارسال هم نوشتم....اصلا همه اسفند ماه رو برای این دوست دارم که پنجره هارو باز کنم و بوی بارون و بفرستم تو ریه هام و درحال تمیزکاری با صدای بلند گوش کنم...بوی عیدی ...بوی توپ....بوی کا...غذ...رن...گی خوب شد یادم انداختی...امسال به جای این اهنگ تا حالا تیتراژ ملوچ و مهارت های زندگی گوش دادم تفاهم رو داشتی خوااااااااهر
الهام
پاسخ
سلام عزیزم و تفاهم دیگر بارۀ ما دو تا رو عشقه واقعا تو این پوزیشنی که گفتی این آهنگ برام خاطره ساز شد منم همه اش در حال گوش دادن به تیتراژ سریال توماسم ولی گاهی بین توماس ها این آهنگ رو هم میذارم و چون علیرضا دوستش داره برای منم فرصتی پیش میاد که گوش بدم! میگم امتحان کن لابد آیدین هم خوشش بیادیا بریز روی فلشت و تو ماشین گوش بده
مریم مامان آیدین
12 اسفند 93 1:35
با اون سطور اول پست منو بردی به بچگی هام...بوی لباس نو...کفش های نو که تو خونه میپوشیدیم و بعد میرفتیم بیرون...پاهامون همیشه با کفش نو زده میشد عید دیدنی ها تو کوچه منتظر بچه های محل که لباس عید اونارو هم ببینیم فخر فورختن کفش های تخ تخیمون و ساتن لباس هامون و یقه های گیپوری و جوراب های تور توری الان بچه ها حتی نمیان برای پرو لباس...براشون یه کار لوس میاد...اصلا نمیفهمن لباس تو و کهنه فرقش چیه؟؟؟ چه دنیایی داشتیم ما....باز یادم انداختی که این نسل از چه نعمت های به خاطر زیاده روی ما محروم شدن نعمت لذذذذت بردن از هررررر چیـــــــــــــز کوچیکی... و اون یادمان باشد هاااا...کاش نه فقط نزدیک سال نو...همیشه این توصیه ها یادمون باشه....عمرمون کوتاهه و معلوم نیست سال بعد مهمون این دنیا باشیم یا نه....کاش بیشتر استفاده کنیم...بیشتر محبت کنیم و عشق بورزیم...کاش
الهام
پاسخ
زدگی پاها رو یادم نبوددرست میگی! یادمه تو همون روزها گاهی یه تیکه پنبه می گذاشتیم کنار کفشمون که دیگه درد نداشته باشیم و حق با توئه! چقدر با اون گیپورهای کنار لباس ها و لبۀ جوراب ها و پارچه های براق و ساتن حال می کردیم بر خلاف الانحقیقتاً چه دنیای شیرینی داشتیمو موافقم که نسل جدید اون خوشی ها رو هرگز تجربه نخواهد کرد واقعا همین طوره و چه بسا روزگار به گونه ای رقم بخوره که ما به بهار سالِ بعد نرسیمدیروز وقتی برای لینک گذاشتن به آرشیو اسفند سال قبلم سر زدم رفتم به روزهایی که مهدیه خونه شون رو کاغذ دیواری می کردند و یه شب با آوینااومدند خونۀ ما موندند و فرداش رفتیم چیتگر! افسوس که این روزها پیشم نیستند و به نوروزی دوباره نرسیدند! راستش رفتنِ اونا با تمامِ غمی که داشت به من فهموند که دنیا منتظر صاف شدنِ دلم نمی مونه! دنیا منتظرِ ثروتمند شدنم نمی مونه که بخوام وقتی خیلی ثروتمند شدم به دیگران کمک کنم و به شدت معتقد شدم باید همین امروزم رو دریابم
مریم مامان آیدین
12 اسفند 93 1:38
قربووون علیرضام برم من که این آهنگ رو هم حفظ شده...چقدر باید خوردنی باشه و واقعا هم چقدر این عکس های پیک نیک قشنگتون شبیه سیزده به دره سبزینه و بوی دود و اون افتاب دلنشین همه شبیه بهاره ایشالا هر روزتون بهاری و پر خاطره و شیرین باشه الهام جووونم ببوس علیرضای شیرینمونو
الهام
پاسخ
فدای محبت ت دوست گلم همه شو حفظ نیست و یه قسمت هایی شو باید کمکش کرد ولی به نظر میرسه با این که نسلش با ما متفاوته ولی باز هم آهنگ فرهاد بر دلش نشسته جای شما سبزاصلا می دونی تا رسیدیم اونجا همه مون حس سیزده به در رو داشتیم ممنونم بابت آرزوی قشنگت مریم عزیزم م م و منم همین آرزو رو برای تو و آیدینم دارم
مریم مامان آیدین
12 اسفند 93 1:40
راستی الهام جونم دخمل مریم به دنیا اومد آرام عکسشو از وایبر گذاشته تو وبلاگش...دوست داشتی ببین خیییییییییییییلی نازه...مثل عروسک میمونه...اصلا خود شکره
الهام
پاسخ
اتفاقا خودم دیشب که تیتر پست آخر آرام رو دیدم رفتم و دختر خوردنی شو دیدم و تو وبلاگش براش کامنت گذاشتم و تبریک گفتم و خیلی هم در مورد نازی و شیرینی اش باهات موافقم ایشالا که قدمش براش پر خیر و برکت باشه
مامان بهی
12 اسفند 93 7:39
پيشاپيش عيدتون مبارك
الهام
پاسخ
ممنونم عزیزمو همین طور برای شما
مامان علی
12 اسفند 93 8:38
الهام جون سلام،چه توصیف کودکانه قشنگی کردی،حقا که مامان وبابا خرید کننده لباسهای عید بودند وفقط کفش با پسند ودید خودمان بود!حالا بگمت که من یکسال لج کردم وبرخلاف رای والدین کفش تق تقی طلب کردم!چشت روز بد نبینه همینکه باغرور جلو در اومدم سوار ماشین بشم بریم عید دیدنی جلو چش پسرای همسایه!ومردم خیابون بدرقم خوردم زمین!! من الانم لباسهامو همسرم میخره!آخه نهادینه شده برام!!!خخخ گفتم که قبلا حوصله ندارم!من از عید وتولد متقنفرم،هیچ وقت ذوق لباس وعید نداشتم!همیشه کفشهای نوم رو خاکی میکردم،لباسهایم تلاش میکردم نپوشم که کسی نفهمه من نونوارم!عارم میشد!!!الانم همینطورما،خوب هنوزم بگم از خاطرات عیدم؟ دیگه اینکه ازعیدی گرفتنم خیلی بدم میومد،والانم اغلب به کسی نمیدم،الان با خودت میگی باباتودیگه کی هستی!!!جان من همین ونگفتی؟؟؟الهام من کلا به هرچی بقیه ذوق دارن ندارم!!!الان برای علی دودست خرید کردما اما واسه خودم نوچ همسر دیروز یک کفش دیده تق تقی!!چون من همیشه اغلب اسپرت پوش بودم میگه امروز میخاد بره بگیره-فکر کنم عید امسال هم باز زمین خواهم خورد!حالا قدم بلندم نیستا!165اما نمیتونم تق تق کنم،اینم یک ناتوانی دیگر!!!
الهام
پاسخ
الهیاتفاقا منم عاشق کفش تق تقی بودم و در تمام دوران بچگی فقط یه بار موفق به خریدش شدم و اونم تو عروسی عموم بود در غیر این صورت کی به نظر ما اهمیت می داد خواهر من و خواهرم فاصلۀ سنی مون خیلی به هم نزدیک بود و همیشه مثل دوقلوها لباس می پوشیدیم و روز عید وقتی از خونه می رفتیم بیرون خیلی سرخوش بودیم با لباس های نو ولی روحیات من بر خلاف خواهرم بسیار پسرونه بود بابا تو دیگه کی هستیوالا! گفتم دیگه!حالا این که از عید خوشت نمیاد و دوست نداری عیدی بگیری به جای خود ولی این که ذوق بچه های مردم و کور کنی و عیدی ندی رو کجای دلم بذارم؟! از این پس باید به تو بگم "خانمِ خاص" واقعا این واژه برازنده ته هاااااواقعا آدم خاصی هستی! راستش کلی هم خندیدم به این که لباس هاتو خاکی میکردیمن اینقدر لباسهای عیدم و دوست داشتم که حداقل تا سیزده بدر بسیار ازشون مراقبت میکردم اتفاقا من برعکس هنوز برای علیرضا خرید نکرده ام آخه لباس داره ولی محسن اصرار داره براش بخریم میگم کوچیک میشه و از طرفی اصلا هم از عید و لباس نو سر در نمیاره که ذوق کنه! عشق علیرضا فقط اسباب بازیه برای خودم هم همه چیز نمیخرم. یه شلوار و کفش جدید و یا شال جدید می خرم و با قبلی ها ست می کنم... البته یکی از دلایلم برای این کار اینه که تو خانوادۀ همسرم فرهنگ سازی کنم که لازم نیست خودمون رو به آب و آتیش بزنیم و هر عید همۀ لباس هامون و عوض کنیم حالا برای بچه ها که ذوق دارند آره ولی برای خودمون چه اجباری هست! مخصوصا برای کسانی که از نظر مالی تحت فشار هستند و اگه همۀ بچه ها مثل علیرضا باشند که آن چنان ذوقی هم برای لباس های نو ندارند کفش نو مبارک! اتفاقا منم یک جفت از همون تق تقی ها دارم ولی به ندرت می پوشم! فقط تو مهمونی های خاص و مجالس و عید دیدنی ها نگران نباش من مطمئنم زمین نخواهی خورد
مامان علی
12 اسفند 93 8:47
من ازعید خرید ظرف!!یک دست!وتمییزکاریش مورد پسندمه،از عید دیدنی اینقدر بیزارم!!هنوز صبح تو اونجا بودی وبوسه سه ضربه شونصدسال به این سالها!!!عصر دوباره یافردا یک سه ضربه دیگه!!!آه آه اه دلت بسوزد!ما درطی 4روز تکوندنامون جمع شد رفت!!حالا توبروسرخه ببینم کی میخای کارات وکنی! قربون این پسرک شیرینم با آواز خوندنش، چه ژستیم گرفته رو تیکه سنگه،ببوسش الهام درباره کینه!من اصلا نمیتونم فراموش کنم وببخشم!شما واقعا میتونی ببخشی؟برام جالب شد. اون قضیه برنج و.... باورت میشه هنوزم خیلی‌ها همونطورن! پدرهمسرم کارمند کمیته امداداست. البته الان بازنشسته،ولی تعریف میکرد یک آدمهایی تحت پوششن ووام میگیرن که هیچ نیازی ندارن!ولی هستن ادمهای مستحقی که از ته سوزن باید رد بشن تا بتونن ماهی 50تومن مستمری بگیرن واغلب رد نمیشن!!!من خیلی به کمیته نمیدم!!خودم شناسایی میکنم خیریه هارو!فقط صدقات میره کمیته! بیا خصوصی
الهام
پاسخ
راستش منم تا چند سال قبل زیاد از شلوغی های عید و عید دیدنی های زیاد و پشت سر هم خوشم نمی اومد ولی سال قبل خیلی با برنامه رفتیم عید دیدنی و همه جا رو با حوصله گشتیمتازه نیست که ما راه دوریم خونۀ همه فقط سالی یک بار می تونیم بریم و اونم تو همین عید دیدنی هاست برای همین یهش علاقه دارم و هر سال وقت عید دیدنی دوربین همراهم هست و به هر خونه ای که سر می زنیم عکس های دسته جمعی با اهالی خونه می گیریم و الان یه آرشیو سه ساله دارم از عکس ها و خیلی دوستش می دارم چند ماه پیش که عکس ها رو می دیدیم دیدم چند نفر از حاضران در عکس ها از دنیا رفته اند و بین مون نیستند برای همین این کار و ایشالا تا وقتی بتونم ادامه خواهم داد خواهر جان در مورد خونه تکونی باید بگم وقتی تو با دستِ ناکار قادر شدی در چهار روز خونه رو بتکونی ما که دیگه با وجود سه مــــــــــــــرد در خونه قطعا مشکلی نخواهیم داشتشوخی کردم عزیزممن اصلا اهل وایتکس بازی و این کارها نیستمنهایتِ نظافتم همون دستمال کشی دیوارهاست که با پودر لباسشویی و جوش شیرین انجام میدم تا برق بیفته و اونا رو هم بهمن همسر و داداشم زحمتش رو کشیده اند! یه جوهر نمک تو دستشویی بریزم و حمام رو نظافت کنم حله فدای محبتت عزیزم به ژست های علی جون که نمیرسه مخصوصا با عکس پروفایل جدیدش که واقعا آقا و خواستنی شده راستش من تا به حال تونسته ام ببخشم! البته می بخشم ولی فراموش نمی کنم و خداییش با بخشیدن آروم می گیرم ولی اون واقعه رو از ذهنم پاک نمی کنم چون به این جمله معتقدم که " عاقل می بخشد و نادان فراموش می کند!" وقتی کینه ها رو با خودمون می کشیم خودمون رو از لذت هایی هم که ممکنه در کنار دیگران لمس کنیم محروم می کنیم چون بالاخره همۀ آدم ها که 100 درصد بد نیستند! هیچ انسانی کامل نیست و ما هم ایراداتی داریم برخی درصد خوب بودنشون بیشتره و برخی کمتر ولی هیچ آدمی صد درصد بد نیست... البته این نظر منه و گذر زمان اون و بهم اثبات کرده در مورد کمیتۀ امداد هم متاسفانه این واقعیت ها وجود دارهمنم به یک موسسۀ خیریه ماهیانه کمک می کنم و به دختر خودم و البته اگه آشنایی برای کمک وجود داشته باشه امیدوارم خدا خودش به داد همه مون برسه
زهره مامانی فاطمه
12 اسفند 93 9:02
گریم گرفت الهام از خوندن مطالبت چقدر دلم برای اون روزا تنگ شده اونموقع ها که کمدمون بوی کفش نو و لباس نو میداد چه آهنگ قشنگییییییییی وصف حال ماها توی اون دوران.همیشه به گردش عزیزم خیلی هم کار خوبی میکنی کی گفته ما درگیر خونه تکونی هستیم نه حسش هست نه حالش. شما خوبی که لااقل استفاده میکنی از این هوای دل انگیز. فدای علیرضا جون آواز خونم
الهام
پاسخ
ای جانمبوی کمدها رو یادم نبوددرست میگی همۀ لباس های نو رو که تو کمد میذاشتی وقتی درش رو باز می کردی بوی نو بودن ازش بیرون میزد منم عاشق این آهنگ فرهادم و ریختمش روی فلش و گاهی وسط توماس دیدن های علیرضا میذارمش! اتفاقا علیرضا هم خیلی حال می کنه و بعد از هر بار تموم شدنش دوباره میگه:"آقا بخونه!" شما که مهمون نداری زهره جونراحت باش! تازه اسباب کشی تون هم که خیلی دور نبوده فاطمه جون رو ببوس از طرف من عزیزم
سيدفاطمه
12 اسفند 93 11:40
سلام به الهام جون و عشق خاله آخی قوربونت برم من که از این شعر خوشت اومده متنت مثل همیشه زیبا بود
الهام
پاسخ
سلام سید فاطمه جون ممنونم از لطفی که به ما دارید عزیزم
مامان مهراد
12 اسفند 93 12:01
سلام . به به چه کاری کردی الهام بانو.... ما رو بردی به قدیما..... البته ذوق عیدی گرفتن هم خیلی بودا... من که عاشق بوی اسکناس نو بودم.... اصلا ما به ذوق عیدی گرفتن میرفتیم مهمونی ناخنک زدن به ظرف شکلات و آجیل و شیرینی هم عالمی داشت... امیدوارم سالی که پیش روست سالی پر از شادی و موفقیت براتون باشه.... امیدوارم دایی محسن رو هم امسال بفرستین خونه بخت و بزن و بکوب راه بندازین. خلاصه آرزو میکنم شاد شاد باشین
الهام
پاسخ
سلام عزیزم حق با شماست و از ذوق عیدی گرفتن یادم نبودالبته ما تو بچگی فقط از پدربزرگ و مادربزرگ هامون عیدی می گرفتیم! چون مامان و بابام بچه های بزرگ خانواده بودند و باقی خاله ها و عموها و دایی ها و عمه مون همه مجرد بودند! و نمی دونم چرا اون وقت ها مجردها عیدی نمیدادن الان رسم و رسومات عوض شده و داداش های مجرد من به علیرضا عیدی میدن و ناخنک زدن به شکلات و شیرینی هم بس دلنشین بود نمی دونم چرا الان اون همه ذوقی رو که برای عید دیدنی رفتن و شیرینی خوردن داشتم، دیگه ندارم حال می کردیم بریم عید دیدنی و شکلات و شیرینی بخوریم ولی متاسفانه بزرگ ترها تا میخواستیم ناخنک بزنیم بلند می شدندو خداحافظی می کردند ممنونم بابت آرزوی قشنگت مهری جانم و همی طور برای شما و برای همۀ دوستان مشخصه که دیگه عزمت رو جزم کردی که دایی محسن رو امسال بفرستی خونۀ بخت ممنون از این که بهم یادآوری می کنی که باید حواسم بهش باشه برای زندگی آینده اش و دایی محسن هم بسیار از شما تشکر می کنه ایشالا که بهترین ها برای محسن و همۀ جوون ها پیش بیاد
مامان مهراد
12 اسفند 93 12:04
ببینم این آخرین سرخه حصار 93 بود یا نهضت همچنان ادامه دارد..... ما لحظه لحظه طبیعت 4 فصل سرخه حصار رو به لطف لنز دوربین شما همراه شما بودیم و بسی هم خوش گذروندیم..... ممنون
الهام
پاسخ
ایشالا که ادامه دارهمخصوصا که هوا خوبه و روزها هم طولانی قربانِ لطفت مهری جانخوشحالم که شما هم بینندۀ زیبایی های سرخه حصار هستید مهراد گلم رو می بوسم
مامان سوده
12 اسفند 93 17:51
سلام عزیزم بعد این روزهای سخت متننت خیلی بهم ارامش داد...براتون سالی سرشار از سلامتی و شادی و موفقیت ارزو میکنم در کنار خانواده محترمتان.سال نو پیشاپیش مبارک...
الهام
پاسخ
سلام سوده جانایشالا که خیره و ایشالا که همیشه شاهد روزهای خوش تو زندگیت باشی ممنونم بابت دعای زیبایت و منم براتون همین آرزو رو دارم و سال نو رو پیشاپیش بهتون تبریک میگم
صدف
13 اسفند 93 11:24
سلاااام الهام خانم ... عیدم عیدای قدیم البته من از همون بچگیم با فلسفه عید دیدنی مشکل داشتم درک نمیکردم چرا در طول 13 روز باید همه رو چندین مرتبه به صورت فشرده یه بار روز اول خونه مادربزرگ و پدربزرگ ، یه بار خونه خودشون و یه بار خونه خودمون ببینیم ولی همیشه از همون روز اول من ذوق سیزده بدری رو داشتم که با کل فامیل میرفتیم به دامان طبیعت حال و هوای شمارش عیدی هایی که گرفته بودیم هم که بماندددد ( وحشت کم شدن سکه عیدی از شمردن زیاد ... بوی اسکناس تازنخورده لای کتاب ) ...این شعر فرهاد هم واقعا قشنگه و حال و هوای خاصی داره ... آخهههه چه شور و هیجانی داشت ... امیدوارم سال پیش رو بهترین سال و سرشار از سلامتی و آرامش برای شما و خانواده گرامی باشه و تک تک روزهایتان همیشه بهاری باشه
الهام
پاسخ
سلام عزیزم حق با شماست ولی بازم دانشینه واقعامخصوصا سیزده بدر که البته یه جورایی دلگیر هم هست چون نشونۀ پایان تعطیلات هم هست و ما باید از ولایت برگردیم به غربت و ترانۀ فرهاد هم که واقعا خاطره سازه ممنونم عزیزم و منم برای شما سالی پر از شادی و آرامش رو آرزو می کنم
مامان کیانا و صدرا
13 اسفند 93 19:13
سلام بر الهام جان و علیرضا خانچطورین خواهر؟؟؟نمیدونی من چقدر این آهنگو دوست دارم.ممنونم گلمالهام عزیزم فردا مفصل میام پیشت و پست خوشگلتو با جزئی نگری میخونم.فعلا اومدم عرض ادبی داشته باشم و بگم شرمنده که دیر اومدم درگیر همه چی هستم ولی هیچ کار مفیدی هم انجام نمیدم اینه که میشم کم پیدا...دوستت دارم رفیق جونم و امید که سلامتی و نشاط یار همیشگی زندگیتان باشد
الهام
پاسخ
سلام مرضیه جونممنونم عزیزم. چند روزه نیستید و من کم کم داشتم نگرانتون می شدم ممنونم بخاطر حضورت که همیشه باعث دلگرمیه رفیق و خیلی خیلی بیشتر شما رو دوست می دارم عزیزم کیانا و صدرای عزیزم رو می بوسم
مامان سمانه
13 اسفند 93 19:57
سلام الهام جون واقعا ماه اسفند خیلی شیرینه من اسفند رو بشتر از خود عید دوست دارم پست قشنگی بود
الهام
پاسخ
سلام عزیزم بله واقعا تکاپوی مردم تو اسفندماه خیلی دل نشینه لطف داری سمانه جون آریسا جون و می بوسم
مونا
13 اسفند 93 22:44
نرم نرمک میرسد اینک بهااااار/خوش بحال روزگاااار... سلام الهام جون. اول اینکه تبریک بابت انجام کارای عیدت.... آفرین به شما وهمه خانمهای زرنگی که کارای خونه تکونی شون رو انجام دادن.... و فدااااای علیرضای عزیزممممم بشم که این همه آقاست. خدا حفظش کنه.
الهام
پاسخ
سلام عزیزمما نیمه خونه تکونی کرده ایم نیست که عید ایشالا می ریم ولایت علی و باران دوست داشتنی رو می بوسم
مامان پارسا
14 اسفند 93 8:15
خیلی قشنگ توصیف کردین
الهام
پاسخ
مامان کیانا و صدرا
15 اسفند 93 9:26
سلام و صبح زیبای یک جمعه مانده به آخرین جمعه ی اسفندتان میمون و فرخنده بادعزیزم از خانه تکانی نگو که اینجانب نیز هنوز دستی به مواد شوینده نرسانده اماز کفش و لباسهای عیدهایمان خوب یاد نمودی خواهرهمیشه همه چیز از قبل و در بسیاری اوقات بی حضور ما خریداری میگردیدیادمه باباجان ما همیشه فقط یک مغازه ی کفاشی بلد بود و ما را به آنجا میبرد و کفشهایی زشت ولی محکم برایمان میخریدالهامی هنوز اون کفاشی سرپاست و گاهی برای خنده کیانا رو میبرم اونجا تا براش کفش بخرم و اونم از دم در برمیگردههمواره سبز باشی رفیقم
الهام
پاسخ
سلام عزیزم و صبح بر شما هم خوش باد کار خیلی خوبی هم کرده اید رفیق زشت و بسیار محکم رو خوب اومدی ای جانم کیانایعنی مدل کفش های اون کفاشی هنوز هم زشته؟!
مامان کیانا و صدرا
15 اسفند 93 9:27
و اما دوست دارم به این سرخه حصار شرفیاب شوم و از طبیعت و هوای پاکش بهره ای ببرم.ولی فکر نمیکنم که به این زودیها چنین توفیقاتی نصیبمان گردد پس به جای ما هم لذت ببرید
الهام
پاسخ
ما بی صبرانه منتظر حضور سبزتون هستیم عزیزمو تا اون روز جای شما همیشه در کنارمون سبز خواهد بود رفیق و البته چرا شما؟ شما که شهرتون از نظر مکان های دیدنی و طبیعت زیباش زبانزد خاص و عامهمخصوصا با این بارون و برفی که اخیرا اومده اتفاقا ما هم قراره نوروز حتما یک روز بیایم ولایت شما برای سر زدن به رفقای سفرکرده و دلجویی از خانواده شون و اگه فرصتی پیش بیاد حتما به طبیعت گردی هم خواهیم رفت
مامان کیانا و صدرا
15 اسفند 93 9:30
با اینا زمستونو سر میکنم...با اینا خستگیمو در میکنم...دست فرهاد جان درد نکند و البته صدای علیرضای عزیز هم شنیدنی خواهد بودما هم مخاطب بخش توصیه نوشتت هستیم الهام عزیزم و ممنونم بابت یادآوریهای به جایتشاد و سربلند و سلامت باشید و دوباره هم میگویم همواره سبز
الهام
پاسخ
ممنون از لطفی که بهم دارید مرضیۀ عزیزم منم خانه ای سبز+ رابطه ای سبز+ دنیا دنیا شادی+ دنیا دنیا سلامتی براتون آرزو می کنم عزیزم م م
امیر مهدی
17 اسفند 93 10:49
عالی بود مطالبتون به دلم نشست
الهام
پاسخ
این نظر لطف شماست رفیق
اقازاده
17 اسفند 93 10:50
بازم مث همیشه قشنگ و واقعی می نگاری با نوشته هات همه را می بری به روزای گذشتهراستی یه سوال میشه بپرسم شغلتون چیه البته اگه دوس داشتین بگین
الهام
پاسخ
ممنونم عزیزم این نظر لطف شماست و خوشحالم که خوشتون اومده خواهش می کنم عزیزم. این چه حرفیه من فارغ التحصیل رشتۀ فیزیک هستم و الان به تدریس مشغولم عزیزم
سایبر سافت
18 اسفند 93 13:53
سلام دوست عزیز آموزش عکاسی حرفه ای از کودک با نرم افزار آندرویدی "آتلیه کودک" همراه با یک گالری بزرگ از نمونه های عکاسی واقعی و امکان عکاسی مطابق با نمونه ها لینک دانلود نرم افزار http://cybersoft24.blogfa.com/post/11 با تشکر گروه نرم افزاری سایبر سافت
الهام
پاسخ