علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

اندر حکایت آرایشگاه رفتن علیرضا خان

سلام.چند وقته مامانم مرتب به بابام میگه منو ببره آرایشگاه ولی کی گوش بده... تا اینکه دیروز بابام رفت واسه گذرنامه اقدام کنه که فهمیدیم عکس منم باید باشه آخه من آدم مهمی هستم دیگه.... بالاخره امروز مامانم همت کرد و منو برد آرایشگاه زنانه تا سرم سبک شه. البته قبلا مامانم چند بار هنرش و رو سرم پیاده  کرده و از اونجا که نتیجه خوب نبوده این بار ریسک نکرد.چند ماه قبل هم عمو مسعود جون موهام و کوتاه کرده بود. تا آب و رو سرم اسپری کردند شروع کردم به گریه کردن، از روی صندلی بلند شدم و مامانم و محکم گرفتم و از اون گریه های جانسوز سر دادم. مامانم تبدیل به درختی از مو شد و لباس های خودم هم پر شد از مو.. بی خیال هم نمی شدم مرتب داد می زدم ...
2 آذر 1391