علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

سفر به قزوین

1393/6/8 8:15
نویسنده : الهام
2,805 بازدید
اشتراک گذاری

یکی بود یکی نبود...

در زمان های قدیم آقا جانِ ما را خواهری بود و در نتیجه بابای ما را عمه ای...

عمه ای که گرچه تنیِ آقا جانمان نبودند ولی آقا جانمان برای ایشان بس حرمت قائل بوده و هستند...

گذرِ زمان و بازیِ روزگار عمه جانِ بابای ما را به قزوین کشاند و در آبیک مقیم کرد...

در پی ورودِ آقاجان + مامان جان+ مهدی جان (عمو زاده مان) به منزلِ ما، طی برنامه ریزی های انجام شده و صرفاً جهت دیدار با عمه جانِ بابایمان ( و البته تعویض روحیه مان) پنج شنبه صبح علی الطلوع عازم قزوین شدیم... جمعه غروب از قزوین بازگشته ایم و به دنبالِ فرصتی مناسب جهت آپلود عکس های سفرمان هستیم...

از آن جا که مادرِ ما از دارِ دنیا یک عادت خوب دارند و همانا آن عادت خوب این است که به محضِ خروج از منزل با دنیای مجازی وداع می نمایند... همین بی خبری در این دو روزه موجبات نگرانی تعدادی از دوستانمان را فراهم آورده است که در همین فرصت نهایت عذرخواهی خود را به ایشان اعلام نمی نماییمخجالت نگرانمان نباش! ما همین جا هستیم زیرِ همین آسمانِ آبی!

در آینده ای نزدیک  سفر نامۀ علیرضا خان از شهر قزوین در ادامۀ این پست بارگزاری خواهد شدآرام

با ما بمانمحبت

××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××

بعداً نوشت:

سفرنامۀ ما از شهر زیبای قزوین را در ادامۀ مطلب ببینمحبت

پروردگار را هزاران مرتبه سپاس که تعدّد دوست و رفیق در اطراف مادرِ ما بیداد می کند و به لطف سال های تحصیل متوالی و طولانی به ندرت می توان نقطه ای از ایران را یافت که مادرمان در آن نقطه دوستی نداشته باشند... آن هم از نوعِ دوستانِ باوفا...محبت

سه شنبه که خانوادۀ پدری به منزل مان وارد شدند قرار بر این شد که پنج شنبه و جمعه را به دیدار خانوادۀ عمه مان در آبیک قزوین برویم... مادرمان نیز فرصت طلبانه با زکیه بانو دوست دوران تحصیل خود که هفت سالی می شد ایشان را ندیده بودند و تماس شان فقط از طریق تلفن بود، تماس گرفته و از آن جا که قرار بود پنج شنبه را در قزوین بگذرانیم مقرر شد که زکیه بانو راهنمای ما در قزوین گردی باشند...آرام

پس از رسیدن به قزوین به منزل بابای زکیه بانو وارد شدیم و مورد استقبال و لطف خاله زکیه و خواهرهای با محبت و مادرِ میهمان نوازِ ایشان قرار گرفتیم... آن ها بسیار بچه دوست بودند و این بچه دوستی بسیار به ما شخصیت بخشیده و ما را سرکیف و سرخوش کرد...راضی ولی افسوس که زکیه بانو و خواهرانش ماشین و هواپیما نداشتند که ما با آن بازی کنیمچشمک

بعد از خوردن چای و میوه عازم بافت سنتی قزوین شدیم و ابتدا به ساکن رفتیم سراغِ "موزۀ حمام قجر" راستش را بخواهی ما خیلی زیاد از موزه بینی خوشمان نمی آید مگر این که آن موزه خاص باشد...آرام

و البته خاص بودنِ موزۀ حمام قجر از آن جهت است که تندیس های آن بسیار طبیعی به نظر می رسد و پر واضح است که سازندگانش بسی با عشق آن ها را طراحی نموده اند...محبت

ورودی این حمام چند پله به سمت پایین دارد که به یک حوضِ کم عمق و البته زیبا منتهی می شود که گرداگرد آن را تندیس های مختلفی از مشاغل مختلف احاطه کرده است... افسوس که فضا برای دورتر رفتن و انداختنِ عکس های زیباتر نبودغمناک

در عکس سمت راست مراحل مختلف تهیۀ نان و در سمت چپ مراحل مختلف تهیۀ نخ و قالی بافی به نمایش گذاشته شده استتشویق

در سمت راست خانم ها در حال انجام مراحل مختلف صاف کردن و خامه گیری از شیر هستند...

موزه خلوت بود ولی اکثر ساخته های موجود در پشت شیشه ها بوده و دسترسی به آن ها ممکن نبود و به علت انعکاس نور از سطح شیشه عکس هایی با وضوح کافی تهیه نشد به جز این تندیس ها که هنوز حصار کشی نشده بودند و طبیعی بودن را می توانی به وضوح در این عکس ها مشاهده نمایی... حتی تارهای مو و چین و چروک های دست و پا و  صورت نیز بسیار هنرمندانه بودتشویق

و این قسمت از حمام همان قسمتی ست که در آن حجامت انجام می شده است و این تندیس ها نمایانگر عمل حجامت هستند...

تصویر سمت راست نمایشی از عزاداری عاشورا در شهر قزوین است و تصویر سمت چپ 50 به درِ قزوین است...(چیزی شبیه همان سیزده به درِ مرسوم)... پنجاه روز بعد از اول بهار قزوینی ها دیگر باز به دامانِ طبیعت می روند و مراسم آش پزان و نذری پزان دارند و البته دعا برای نزول بارانآرام

آقای پنبه زن و نیز آقای پهلوانِ داش مشدیخندونک و باز هم ظرافت در این تندیس ها بیداد می کردزیبا

و این نیز میوه فروشی های قدیم قزوین... البته از این مدل گاری های میوه فروشی هم اکنون نیز در بافت قدیم قزوین بسیار به چشم می خورد

و قسمت اصلی حمام که تا بالا زیرِ لایه ای از شیشه مدفون بود و عکس برداری از آن امکان پذیر نبود... در قسمت انتهایی شخصی با کاسه آب داغ را به افراد مختلف می داد و تعدادی دلّاک و ماساژور نیز حضور داشتند که با هنرمندی هر چه تمام تر طراحی شده بودند و تمامِ تمرکزِ ما را روی خود جمع نموده بودندزیبا

مراسم تعذیه خوانی روز عاشورا در سمت راست قابل مشاهده است و بینندگانش در سمت چپ مشاهده می شوندآرام

علاقۀ بسیار زیادی به آقای آهنگر نشان دادیم و به دلیلِ وجودِ شیئی چکش مانند در دستش او را آقای نجار خطاب نمودیم...

و نگاهِ ماست که روی خانم های ایستاده در صفِ دعانویسی متمرکز شده است...

قسمت های دیگری از بنای حمام قدیم و قسمت گرمایشی حمام (عکس سمت چپ)

و نمایی از بازار میوه فروشی و مراسم شادمانۀ قزوین قدیمآرام

و خشک کردنِ کشمش پلویی به سبک قزوینزیبا و همین خوشه های آویزانِ انگور است که بسیار مورد توجه ما قرار گرفته استزیبا

در این حمام یک عدد عکاسخانۀ قجر نیز موجود بود که با پوشیدنِ لباس های قجری می شد عکس های زیبایی بر روی شاسی به ثبت رساند... البته نبودِ بابایمان باعث شد که مادرمان از این مهم باز مانند (بابایمان به علت مشغلۀ کاری بعد از ظهر پنجشنبه به ما ملحق شدند)...

و نمایی از پشت بامِ حمامآرام

بعد از بازدید از موزۀ زیبای حمام قجر به پیغمبریۀ قزوین (چهار پیغمبر نیز نامیده می شود) سر زدیم... در این زیارتگاه چهار پیغمبر به نام های "سلوم، سلیم، سهولی، القیا" مدفون هستند... گفته می شود آنان پیامبرانی هستند که مژده میلاد مسیح را از اورشلیم به سوی شرق می آورده اند. پیغمبریۀ قزوین از اسناد موقوفات صفویه است که این مکان در پایان قرن یازدهم هجری قمری زیارتگاهی مورد احترام بوده است.  عکس سمت راست مربوط به همین زیارتگاه است که این عکس به علت ازدحام فراوان از تناسب و قرینۀ لازم برخوردار نمی باشدچشمک... مردم قزوین نذورات خود را در روز اول ماه های قمری در آن به جا می آورند... و از آن جا که ما روز اول ماه در این مکان حضور داشتیم ازدحام جمعیت و البته پخش مشکل گشا در آن بیداد می کردخوشمزه...

در قسمت شرقی پیغمبریه عمارت گلاه فرنگی (چهل ستون) موجود است(عکس سمت چپ). این بنا که تنها کوشک باقی مانده از مجموعۀ کاخ‌های سلطنتی روزگار شاه طهماسب می باشد، در مرکز شهر قزوین و در میدان آزادی (سبزه میدان) قرار دارد و در دوره صفویه و زمانی که قزوین پایتخت بود به کلاه فرنگی مشهور بود...

هوای قزوین بسی خنک تر از هوای تهران بود و البته شیطنت های فراوان ما و مهدی جان باعث شد خستگی بدجور بر ما فشار آورده و به محض ورود به محوطۀ عمارت کلاه فرنگی منجر به پخش شدن مان بر چمن های خنک شد...

و کلاه فرنگی از نمایی دیگرزیبا

 

بعد از بازدید از این عمارت زیبا میهمانِ خاله زکیه شدیم و از باقلوا پیچ قزوین خوردیم و بسیار به آن علاقه مند شدیم... در نهایت راهیِ حسینیۀ امینی ها شدیم تا از آن بازدید نماییم منتها به علت برگزاری مراسم در آن محل موفق به بازدید نشدیم و ان شا اله در بازدیدهای بعدی از شهر قزوین حتما برای دیدارش خواهیم رفتآرام

سپس از اولین خیابانِ ایران (خیابانِ سپه قزوین) عبور کرده و گشت و گذاری در بازار داشتیم که منجر به خریدِ ادویۀ مخصوص قیمه نثا قزوین شد... مادرمان نیز نهار تهیه کردند و به پیشنهاد خاله زکیه برای خوردنش عازم امامزادۀ باراجین شدیم... منطقه ای خوش آب و هوا که بسیار خلوت و خنک بود... و این ما هستیم که از سکوت و خلوتش استفاده نموده ایم تا مادرمان دمی با خاله زکیه حرف های نگفتۀ این هفت سال را مرور نمایندشاکی

بعد از ظهر بود که با خاله زکیه وداع نمودیم و راهیِ آبیک شدیم... در آبیک به منظورِ دید و بازدید با خانوادۀ عمه جانِ بابایمان، بیش تر اوقات خود را در منزل گذراندیم و هیجان انگیز ترین قسمت این ماجرا برای ما و مهدی خان پسر عمویمان سوار شدن بر کامیون پسر عمۀ بابایمان بود و خودت خوب می دانی که ما تا چه اندازه عاشق کامیون هستیم...جشن

جمعه بعد از ظهر بود که در ترافیکی جانانه مسیر کرج به تهران را در زمانی چند برابرِ حالت عادی طی کرده و به منزل بازگشتیم... قرار است بابایمان در یک فرصت مناسب ما را دیگربار به قزوین ببرند تا از دریاچۀ اوان و قلعۀالموت نیز دیدن نماییمراضی

و دیروز تمام وقت، ما کامیون هایمان را در منزل ردیف نموده و نام "کاویون امید" را بر آن ها می نامیم... و همانا امید همان پسر عمۀ بابایمان و رانندۀ کامیون می باشند که ما ایشان را با رفیق فابریک خود اشتباه گرفته و ایشان را با اسم کوچک شان صدا می زنیم...خنده

امروز صبح زود پدربزرگ، مادربزرگ و مهدی جانمان عازم شمال شدند... و چه خوب که بابایمان شبِ گذشته به قولِ خود وفا نمودند و برایمان یک عدد دوچرخه خریدند و الّا چه کسی می توانست جای خالی مهدی جان، هم بازی این چند روزه مان، را برایمان پر کندخندونک

××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××

با تعجب نوشت: در حالی که این پست را در وبلاگمان ثبت موقت کرده بودیم شاهدِ یک عدد نظر برای آن بودیمتعجب و همانا آن نظر همان نظری است که شما همواره مشاهده می نمایی... نظر تبلیغاتی با عنوان "ساسان اس ام اس"... و برای ما بسی جالب است که چگونه برای پست ارسال نشده (ثبت موقت) نظر گذاشته شده استمتفکر وجود این مورد حتی در صورت ارسال نظر با نرم افزار نیز عجیب به نظر می رسدتعجب

پسندها (19)

نظرات (30)

مامان سمانه
8 شهریور 93 13:18
پس ماهم منتظر ادامه ش هستیم امیدوارم کلی بهتون خوش بگذره
الهام
پاسخ
فدای محبتتون سمانه جون به روی چشم عزیزم
منیره آزادی
8 شهریور 93 13:32
انشالا که بهتون خوش گذشته باشهبی صبرانه منتظر ادامه ماجرا هستیم
الهام
پاسخ
جای شما خیلی سبز بودبه روی چشم
مامان عليرضا
8 شهریور 93 16:44
به پس رفتید به دیار و آبا و اجدادی پدر ما! امیدوارم بهتون خوش گذشته باشه. منتظر عکسا و سفرنامه ی علیرضا خان هستیم
الهام
پاسخ
بله خوش به حال آبا واجداد شما که در چنین شهر زیبا و خوش آب و هوایی زندگی می کرده اند جاتون سبز. خدا رو شکر خیلی خوب بودبه روی چشم
مامان هدیه
8 شهریور 93 22:23
سلام الهام خانم حالتون خوبه و حال کوچولوتون چطوره خوبه انشالله خب خداروشکر که به یه مسافرت ولوخیلی کوتاه رفتین برای روحیه خیلی خوبه انشالله دلتون شاد باشه و تنتون سالم و سایتون همیشه بالای سر کوچولوتون باشه ما منتظریماااااااااااااا زود بیاین و پستتون رو کامل کنید
الهام
پاسخ
سلام عزیزم. ممنونم از لطفت. خدا رو شکر خوبیم بله واقعا خوب بود به روی چشم
مامان مهراد
9 شهریور 93 9:30
سلام الهام جون خیلی خیلی خوشحالم که به شهر ما امدین و طی این مسافرت کوتاه بهتون خوش گذشته.... عکس های خیلی زیبایی گرفته بودین و توضیحاتتون خیلی عالی بود ... من که قزوینی هستم والا تا حالا اینقدر زیبا از شهرمون عکاسی نکردم و ننوشتم سفر بعدی که قزوین اومدین در خدمتتون هستیم ان شاله که بهتون خوش بگذره
الهام
پاسخ
سلام عزیزم برای من و خانواده هم باعث خشحالیه که از شهر زیبای شما دیدن کردیم یک دنیا ممنونم از محبتت دوست خوبم این نهایت لطف شما رو می رسونه با افتخار مهراد جون و به جمع دوستانِ علیرضا اضافه کردم دوستیمون برقرار
مامان مهراد
9 شهریور 93 9:35
کاشکی جشنواره بازی و اسباب بازی قدیمی هم می رفتین.... هر سال تو این موقع مصادف با 9 شهریور روز قزوین برگزار میشه. این دفعه حتما حسینیه امینی ها و زیارت امام زاده حسین( پسر امام رضا ) و آب انبارهای قزوین رو هم برید... طبیعت اوان و الموت که دیگه حرف نداره
الهام
پاسخ
راستش وقتی از موزۀ حمام قجر بیرون اومدیم دوستم یه مکانی رو نشون داد و گفت اونجا بخاطر نمایشگاه اسباب بازی فعلا بسته ست ولی نمی دونستم نمایشگاه اسباب بازی های قدیمی هست والّا حتما می رفتیم... راستش همسرم همراهمون نبود و پیدا کردن جا پارک برای پدر شوهرم سخت بود و ایشون هم کم حوصله و ما مجبور به مراعات شدیم ایشالا دفعۀ بعد حتما اونجا هم میریم. ممنونم از راهنماییتون عزیزم
مامان محمدحسین
9 شهریور 93 12:40
سلام عزیز دلم... ممنونم که به یادمون هستی... از خدا میخوام هیچ کس این روزهای تلخ رو نبینه.... وای چه جای زیبایی... کاش میشد از نزدیک میدیدمتون و لپای علیرضا رو حسابی میکشیدم
الهام
پاسخ
سلام نازنینم احوالپرسی از شما رو وظیفه خودم می دونم دوستم منم امیدوارم ما هم بسی مشتاق دیدارتون هستیم ایشالا در سفر بعدی مون به یزد حتما میایم پیشتون
خاله منیره
9 شهریور 93 13:13
چقدر خوووب،خدایی قزوین اینقدر جاهای زیبا داره و ما خبر نداشتیم چقدر یاد اصفهان افتادم و باز هوس کردم که برم اتفاقا روز جمعه بعد از ظهر که عازم مهمونی بودیم از پل مهرشهر که گذشتیم ترافیکو دیدم و از ذهنم گذشت که کاش اون زمان موقع برگشتتتون نباشه که حسابی کلافتون میکنه.. انشالا که همیشه به خوشی و سفر الهام جان این ساسان اس ام اس هم خیلی بساط خنده مارو فراهم کرد
الهام
پاسخ
آره منیره جون ایشالا یه برنامه ریزی بکنید و ازش دیدن کنید اصفهان هم واقعا زیباست ممنون که همواره به یادمون هستی دوستم و البته که دل به دل راه دارد امان از دست این ساسان اس ام اس
خانم طاهره نادری
9 شهریور 93 14:17
سلام الهام خانم خوب هستین و حال کوچولوتون چطوره ؟ به به چه جاهای قشنگی رفتین همیشه به شادی و گردش فقط الهام خانم اخیرا تو نی نی وبلاگ اتفاقای جالبی می افته و از شدت درد آدم خندش می گیره راستی چند کیلومتر اونور تر هم شهر ماست اگه دوست داشتین اونورا هم بیایین جاهای خوبی داره
الهام
پاسخ
سلام بانو ممنونم ما خوبیم جای شما خالی آره این ساسان اس ام اس هم واقعا جالب بود اتفاقا دوستم که ساکن قزوین هست خیلی از سفرِ اخیرش به همدان تعریف کرد و ازم خواست به جای قزوین گردی بریم همدان گردی! همدان و قبلا رفتم... یک بار برای شرکت در کنفرانس فیزیک به همدان رفتم و با تورهای کنفرانس حسابی گشتم ایشالا فرصتی پیش بیاد این بار سه نفری بریم
مریم مامان آیدین
9 شهریور 93 14:35
سلام الهام جونم.....ایشالا همیشه به سفر و خوش گذرونی دوستم ما هر سال تبریز رفتنی غذارو تو قزوین و داخل شهر میخوریم ولی هیچ وقت شهر رو نگشته بودیم....فکر نمیکردیم قشنگ باشه....لازم شد تجدید نظری بکنیم خیلی موزه قشنگی بود و خیلی هم هنرمندانه بود عزیزم....ممنون لحظاتت رو باهامون شریک شدی خانومی ای قربون این پسری برم که همه جا با دقت نگاه میکنه و مزاحم مامانش هم نمیشه الهام جون من هرجا برم یعنی حتی باغ و شمال که آیدین چند دقیقه نمیشینه و دائم بازی میکنه باز هم یه کیف مخصوص ماشین و کامیون آیدین رو میبرم که اگه احیانا خواست بازی کنه حالشو ببره....شما هم همیشه حتی تو پیک نیک چند تا ماشین ببر با خودت ....خیلی جواب میده و بچه ها ذوق میکنن از بازی با اسباب بازی خودشون تو یه جای جدید راستی اون ساسان اس ام اس برای من هم یه بار یه کامنت که نفهمیدم چطور تایید شده بود گذاشته!!! ببوس علیرضای گلت رو دوستم
الهام
پاسخ
سلام عزیزم آره واقعا زیباست... تازه ما هنوز فرصت گشتن نداشتیم و نشد خوب همۀ قسمت های شهر رو بگردیم... و به علت حساس بودنِ پدر شوهرم در غذا خوردن، قیمه نثا خوشمزه قزوینی رو هم از دست دادیم و مجبور به کباب خوردن شدیم... ولی پیشنهادم به شما اینه که حتما قیمه نثا رو از دست ندید و البته آثار تاریخی قزوین رو اوان و الموت هم که جای خود داره خواهش می کنم عزیزم. خوشحالم که مورد توجه تون قرار گرفته فکر خوبیه.ممنونم بابت ایدۀ خوبت دوستم والا من سالِ قبل با یک نرم افزار تو وبلاگ های مختلف بابت جمع آوری رای برای علیرضا نظر ارسال می کردم ولی یک همچین قابلیت هایی نداشت؟! حالا این نرم افزاری که اینا استفاده می کنند به کجا مربوطه که این قدر دقیقه، خدا می دونه
حامده(مامان امیر محمد)
9 شهریور 93 15:53
انشاالله که بهتون خوش گذشته باشه عزیزم
الهام
پاسخ
ممنونم دوستم جاتون سبز
مریم مامان آیدین
9 شهریور 93 17:51
آره دوستم الموت رو رفتم....و اون دریاچه خوشگل....خوب شد یادم انداختی ببوس پسر گلت رو
الهام
پاسخ
خدا کنه ما هم بتونیم به زودی بریم و این موهبت الهی رو ببینیم آیدین نازنینم و می بوسم
مامان عطرین
10 شهریور 93 1:16
عزیزم مرسی زحمت نکش خودم راهشو پیدا کردم
الهام
پاسخ
خدا رو شکر زحمتی نیست عزیزم. خوشحال میشم اگه کاری ازم برمیاد بتونم کمک کنم
مامان فهیمه
10 شهریور 93 15:13
سلام الهام جون خوبی عزیزم ایشالا همیشه شما رو خوشحال و خندون ببینیم و در حال گشت و گذار ممنون که عکس های زیبا رو گذاشتید من از دیدن اماکن قدیمی واقعا لذت می برم. آقا علیرضای گل رو هم ببوسید.
الهام
پاسخ
سلام عزیزم ممنونم از آرزوی قشنگت عزیزم ایشالا که همیشه دلتون شاد باشه خوشحالم که خوشتون اومده ممنونم عزیزم. امین جون و می بوسم
صدف
10 شهریور 93 15:56
سلام همیشه به گردش ایشالا... شنیدم میگن خیلی قزوین شهر قشنگیه ولی راستش من برعکس بابام اصلا از دیدن اماکن تاریخی لذت نمیبرم بیشتر ترجیح میدم شهرهای پر دارو درخت و دریا و طبیعت برم و ببینم تا شهرای تاریخی ... :-)
الهام
پاسخ
سلام.ممنونم صدف جان منم تا حدودی شبیه شما هستم و همیشه از دیدن طبیعت بیش تر از دیدنِ تیر و تخته های به جا مونده از قدیم لذت می برم ولی سنت های مردمان قدیم شهرهای مختلف و دوست دارم و همین طور دلم میخواد در مورد رسم و رسومات زندگی مردمان کنونی هر شهری بیشتر بدونم البته بعضی بناها رو هم دوست دارم مثلا تو یزد خیلی اصرار دارم تو هتل هایی اقامت کنم که از خونه های قدیمی یزده! و یا قدم زدن تو بافت قدیمی یزد همیشه بهم آرامش میده
ساناز
10 شهریور 93 18:34
سلام الهام عزیزم ..همیشه به سفر و خوشی عزیزم ..بنظرم برای تغییر روحیه تون خوب بوده ..اتفاقا اینجا ما هم رفته بودیم و تجدید خاطره شد ..بسیار زیبا بود عکسها و همینطور سبک نوشتاریت عزیزم ..
الهام
پاسخ
سلام به ساناز عزیزم خوبی دوستم؟ محمد نازنینم خوبه؟ ببخشید من این مدت نتونستم بهتون سر بزنم خوشحالم که عکس ها یادآور لحظات خوبی از زندگیتون بوده این نهایت لطف شما رو می رسونه مهربانم
مامان علیرضا
12 شهریور 93 0:52
سلام به خوشگل خاله و الهام جونم. به به چه عکسای قشنگی!دوباره هنر نمایی هات الهام جونم بیداد کرد و مارو غرق لذت خدارو شکر که بهتون خوش گذشته بود. امان از این ترافیک که سفر رو از دماغ آدم در میاره و خسته کننده میکنهاونم هیچ جا نه اتوبان تهران کرج که فقط آدم رو عصبی میکنه! با دیدن عکسا واجب شد یه سر برم دیدن عمم قزوین و به دعوت های چند سالش لبیک بگم همیشه خوش باشید دوستم
الهام
پاسخ
سلام الهام عزیزم مثل همیشه خیلی خیلی به من لطف داری دوستم واقعا ترافیک اونم تو آزادراه بدجور اعصاب به هم ریزه! البته من و محسن چون در حال صحبت بودیم خیلی بهمون سخت نگذشت حتما برو الهام جون. هم با عمه ات دیدار می کنی و هم حال و هوایی عوض می کنی و همین طور برای شما خوشی آرزو می کنم
مامان نازنین جون
12 شهریور 93 13:59
سلام خواهری انشاا... که بهتون خوش گذشته بابا عکاس ,عکسهایی که گرفتی خیلی قشنگه همیشه به گردش وشادی
الهام
پاسخ
سلام عزیزم. ممنونم این نظر لطف شماست
فائزه مامانه سوگند
12 شهریور 93 20:47
سلام الهام جون همیشه به گشت و گذار خانم به به چه سفرنامه پرباری با اینکه قزروین با ما فاصله ای ندارد و همسرم هر ماه باید میرفت اونجا نمی دونم چرا ما نرفتیمالبته یکدفعه امامزاده معروفشو رفتم با این پست قشنگت حتما همسر محترم رو اجبار می کنم یه سفر یک روز بریم قزوین خیلی خوشمان امد فکر کنم الهام جون کلا اهل گشت و گزاری خوش بحالت از این روحیه شادت به ما هم قرض بده راستی من دوست دارم جز دوستان لینکی من و سوگند باشی اگه دوست داشتی به من بگو و دوباره یه راستی دیگهبه سوگندی رااااااااااااااااااااااای دادیادرسش تو وبم هست دوست داشتی رااااااااااای بده دوست داشتی چیه حتما رااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای بده
الهام
پاسخ
سلام عزیزم جای شما سبز بله پیشنهاد می کنم حتما یه سر برید و از مکان های دیدنی اش دیدن کنید این نظر لطفته عزیزم. فائزه جان قبلا یه بار رای دادم. بازم میرم و رای میدم. ایشالا که سوگند جون برنده بشه
mamane aysel
13 شهریور 93 0:40
عزیزم ایشالله همیشه به شادی وگردش خانمی خیلی جای خوبی بود لذت بردم از عکسا
الهام
پاسخ
ممنونم عزیزم این نظر لطف شماست
خاله سانی
14 شهریور 93 14:21
اخییییییییییی عزیزمم ایشا.. همیشه گردش و تفریح.دوست خوبم باعث افتخاره که شما به شهر ما اومدین کاش زودتر اشنا میشدیم و در خدمتتون بودیم.دفعه بعدی به ما افتخار بدینخدا کوچولوتونو حفظ کنه..اگه با تبادل لینک موافقین بهم اطلاع بدین
الهام
پاسخ
فدای محبتتون خاله سانی عزیزم این نهایت لطف شما رو می رسونه عزیزم و برای ما بسی بیشتر باعث افتخاره که به شهر زیبای شما سفر کرده ایم و با دوست خوبی چون شما آشنا شدیم به روی چشم. من شما رو لینک کردم. دوستی با شما باعث افتخاره عزیزم به امید دوستی پایدار
مامان ایمان جون
15 شهریور 93 13:36
همیشه به گردش , چه کار خوبی کردین , یه سفر حسابی حال و هوای آدم رو عوض میکنه عکسا خیلی قشنگ بود , راستش من همیشه که پست جدید شما رو میبینم اول میرم سراغ عکسا بعد نوشته هاایندفعه که عکسا رو دیدم فکر کردم واقعیه , تا اینکه خوندم و فهمیدم اینا مجسمه هستن !!! خیلی طبیعی و قشنگ ساخته شدن. راستی بهمون سر بزن الهام جون , ضرر نمیکنی
الهام
پاسخ
سلام عزیزم ممنونم از لطفتون بله الان که عنوان پست جدیدتون و دیدم فهمیدم نی نی کوچولو هم به دنیا اومده. صمیمانه ترین تبریکات من و پذیرا باش دوستم. خدا ایمان و کیان عزیز و برات حفظ کنه. الان میام خدمتتون
مامان شایلین
15 شهریور 93 16:12
سلام الهام جون همیشه به گردش و تفریح به نظرم خوب کاری کردین رفتین مسافرت برای تجدید روحیه تون خیلی خوبه.عکسهاتون هم مثل همیشه گویای همه چیز هست .انشالله حال و هوای دلتون هم زودتر خوب بشه و مثل همیشه شاهد پستهای جدید ازتون باشیم .علیرضاجون رو ببوسین
الهام
پاسخ
سلام عزیزم. ممنونم بله سفر مختصر و مفیدی بود ممنونم عزیزم. خدا شایلین جون و برات حفظ کنه. به روی چشم در اولین فرصت به روز میشیم
مریم مامان آیدین
15 شهریور 93 16:45
الهام جونم سلام خوبی خانومی؟؟ باز هم نیستی و من باز هم نگرانت شدم.....شده یه پست کوچولو و شاد بزار که خیالم راحت باشه حالت خوبه
الهام
پاسخ
سلام مریم عزیزم ممنونم که به فکرم هستی عزیزم. نگران نباش حالم خوبه. فردا برای شرکت در کنفرانس فیزیک ایران عازم سفرهستم. این چند روزه مشغول جمع آوری اطلاعات برای ارائۀ مقاله ام بودم. خوشحالم که هستی دوست خوبم آیدین جون و می بوسم
مامان ناهید
15 شهریور 93 18:56
سلام الهام جون خوبید علیرضا جون خوبه؟ دلم خیلی براتون تنگیده بود اومدم دیدم پست موقت دارید وسفری به قزوین ، اگه اشتباه نکرده باشم چون ادامه مطلب نبود دیگه فرصت نشد بیام از بس این روزها گرفتارم وپروژه پوشاک گیری محمدرضارا شروع کردم سخت درگیرشم ببخشید عزیزم ولی یه لحظه از ذهنم دورنمی شدید
الهام
پاسخ
سلام ناهید جون.ممنونم عزیزم. ما بیشتر. ببخشید این مدت گرفتار بودم و نشد بهتون سر بزنم ایشالا به خوبی و خوشی
مامان ناهید
15 شهریور 93 18:59
الهام جون خوشحالم که سفر خوبی داشتید چقدر این سفرنامه جالب بود من از این پست خیلی لذت بردم مخصوصآ دیدن این تندیسها خالی از لطف نبود کلی لذت بردیدم واطلاعات کسب کردیم من تا حالا از قزوین هیچی نمی دونستم خیلی زیبا عکس گرفته بودید وتوضیحات هم 20 بود ممنون عزیزم انشالله همیشه به خوشی وشادمانی سفرهای خوبی داشته باشیدگلم علیرضا جونو ببوسد
الهام
پاسخ
جای شما خالیایشالا فرصتی پیش بیاد خودتون از نزدیک ببینید این نظر لطف شماست. شما هم از طرف من فاطمه و محمدرضا جون و ببوسید
مامان ناهید
15 شهریور 93 19:00
علیرضا جون دوچرخه ت هم مبارک انشالله کامیون بخری مال خودت باشه کلی باهاش تخلیه انرژی کنی
الهام
پاسخ
ممنونم خاله جون مهربونم به امید آن روز
مامانی فاطمه
17 شهریور 93 7:31
سلام بر الهام عزیزم وعلیرضا نازنبنمببخش چندروزی نبودم اداره بازرس داشتیم همش ماموریت بودم .از بس خودت خوبی دوستات هم مثل خودت خوب هستن درود بر زکیه بانوی نازنین چه جاهای قشنگی رفتید چه حمام جانانه ای ایشااله روزی ماهم بکنه بریم قزوین
الهام
پاسخ
سلام عزیزم ممنونم زهره جون. این چه حرفیه. خستۀ کارهای زیاد نباشی این نهایت لطف و مهربونی شما رو می رسونه زهره جون تشریف بیارید تهران خودم شما رو به قزوین گردی خواهم برد
سحر
20 شهریور 93 9:00
خوشحالم که به شما و علیرضا جون خوش گذشته، قزوین هم واقعاً جاهای دیدنی زیادی داره. واقعاً کشور قشنگی داریم.
زهرا مامان ایلیا جون
23 شهریور 93 17:10
عزیزم چه عکسهای خوبی چه خب حتما در سفری که به قزویین داشته باشم به اینجا هم سر میزنیم عالی بود واقعا ممنونم بابت توضیحات کامل و قشنگت فقط کاش میگفتی کجای قزویین بود خخ ما یه دوسالی هست به عمه شوشو قول دادیم به قزوین بریم اما فعلا که نشده