علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

بودن

1393/6/3 10:23
نویسنده : الهام
1,157 بازدید
اشتراک گذاری

مادرمان از آن دسته از آدم هاست که معتقد است انسان ها به وقتِ درد نیازمندِ دردمند هستند و نیازمندِ همدل! و به وقتِ خوشی پُر بودنِ اطرافشان خوب است و نه لازم و نه واجب!آرام

می دانیم با خودت فکر کرده ای که همیشه همۀ انسان ها به وقتِ درد در اطرافِ دردمند هستند و البته ما حرفت را قبول نداریم... و انسان های زیادی را می شناسیم که به وقتِ خوشی کنارت هستند و به وقتِ درد و به وقتِ بیماری و به وقتِ سختی این تو هستی که باید تمام و کمالِ درد را با تمامِ وجودت تحمل کنی و عجیـــــــــــــب همدل و همزبان نمی یابی!غمگین

و طبیعی ست! و به واسطۀ این خصلت بر هیچ کس ایرادی وارد نیست چرا که انسان برای شاد زیستن آفریده شده است و پُرواضح است که شرکت کردن در مجلسی شادمانه بسی خوشایندتر است از تحمل نق زدن های یک بیمار و دیدنِ روی زرد و بی حالش و همین طور شرکت در مراسمی که دیدنِ بازماندگانش دلِ هر رهگذری را به درد می آورد...خطا

و نکته همین جاست!

تا به حال فکر کرده بودی که انسان ها به وقتِ درد به بودنت احتیاج دارند؟! تا به حال فکر کرده بودی که بودنت در مراسم خوشیِ دیگران لازم است و در ناخوشی هایشان واجب!آرام

و از این روست که مادرمان خود را در آن گروه از آدم ها قرار داده اند که اگر در ولایت مان مراسمِ عروسی یکی از بستگان باشد ایشان تمام عزم خود را بر رفتن به آن مراسم جزم می نمایند و اگر ایشان را کاری عظیم پیش آید و یارای رفتن به مراسم جشن را نداشته باشند، طی تماسی از صاحب مجلس عذر خواسته و با بیانِ دلیلِ موجه خود از رفتن به آن مراسم انصراف می دهند و هیچ کس را اعتراضی نیست چون همگان بُعد مسافت را درک می نمایند و البته این مسأله را که مادرمان هرگز از نرفتن به مجلسِ ایشان قصد بی احترامی نداشته اند و دلیلِ عمدۀ بعدی که البته مهم ترین دلیل به شمار می رود این است که در خوشی آنقدرها هستند که نبودِ ما و مادرمان چشمگیر نباشد...چشمک

و اما به وقتِ ناخوشی اطرافیان، مادرمان تماس با شخصِ بیمار را ضروری می دانند حتی اگر نسبت فامیلی مان بسیار دور باشد و همین طور حضور در مراسم یادبود شخصی که از دنیا رفته است را واجب و لازم می دانند و حتی شده کار بابایمان و کلاس های خود را تعطیل کنند باید برای یک روز هم که شده همین مسافت حدود هزار کیلومتری را طی کنند تا به وقتِ مصیبت کنارِ داغ دیدگان باشند و بارها و بارها پیش آمده است... و مدت ها بعد نیز پیگیر احوالِ بازماندگان هستند و به شدت بر این اعتقادند که طرف مقابل بسی به همدلی و تسکین نیاز دارد! و از این رو در جامعۀ بی انصاف ها افرادی شبیه مادرِ ما غم پرست نامیده می شوند!!تعجب

و بسیار فاجعه آمیز است وقتی در مراسمی حاضر می شویم و گویی اگر همان لحظه حس کنجکاوی خود را ارضا نکنیم و از داغ دیده سوالات عجیب و غریب نپرسیم و داغ دلش را تازه نکنیم به ما عنوان "لال" تلقی می شود!هیس

مثلا وقتی کسی در اثر تصادف از دنیا رفته است و داغ دیده علاوه بر تحمل رنج مرگ ناگهانی عزیزش باید جوابگوی سوالات ما باشد که در نقش مأمور راهنمایی و رانندگی ظاهر می شویم و یا وقتی روانشناس می شویم و از داغ دیده در مورد روحیات عزیزش قبل از سوار شدن بر خودرو و در نتیجه علت سرعت غیر مجازش سوال می نماییم و یا وقتی دایۀ مهربان تر از مادر می شویم و شاید هم دکتر و در مورد بیماری شخصی که از دنیا رفته پرسش می کنیم و تذکر می دهیم که چرا زودتر به پزشک مراجعه ننموده است تا کارش به این جا نکشد!! یا وقتی کسی در آتش می سوزد در مورد محتوای جسد تحویل داده اش سوال می پرسیم و ...

تا به حال به این موارد فکر کرده بودی؟! تا به حال فکر کرده بودی که پرسیدنِ این سوالات و سوالاتی مشابه این تا چه حد ویران کنندۀ روح و روانِ داغ دیده است! تا به حال فکر کرده بودی که متوفی بیش از نیاز به ارضای حس کنجکاوی ات، نیاز به قرآن خواندنت دارد و فاتحه خواندنت و داغ دیده نیاز به حضورت و تسکین دادنت...

شاید هم اکنون که این متن را می خوانی به نظرت ما را زیادی حساس تصور کنی! ولی وقتی به حرف هایمان می رسی که خدای نکرده در مقام داغ دیده باشی!غمگین

روزگاری باباجانمان حرف زیبایی زدند... ایشان عنوان کردند که همیشه در مراسم یادبود رفتگان در شهرمان شرکت می کردند و فاتحه می خواندند ولی هرگز درک نمی کردند که صاحب عزا چه ها می کشد... ولی روزگاری که پدرشان را از دست دادند و در ورودی مجلس ایستادند و صاحب عزا شدند عمقِ احساس صاحب عزاهای قبلی را درک نمودند و پس از آن همواره برای تسلی خاطر بازماندگان در مراسم عزا شرکت می کنند و با تمامِ وجود همدلی می نمایند...آرام

و از آن جا که ما معتقدیم آن که به وقتِ درد کنارت باشد رفیقی ست شفیق و شایستۀ احترام و شایستۀ تقدیر، این گونه است که بر خود لازم می دانیم از تک تک شما دوستانِ عزیزی که این مدت در کنارمان بودید و تسکینی بر دردهایمان، تشکر کنیم...آرام

هفتۀ گذشته که برای شرکت در مراسم خاکسپاری دوست مان به ولایت رفته بودیم به علت کارهای بابایمان مجبور به بازگشت سریع شدیم... سه شنبه را در مسیر رفت گذراندیم، چهارشنبه را در ولایت، پنج شنبه ما در ولایت ماندیم و بابا و مادرمان برای شرکت در مراسم خاکسپاری عازم نیشابور شدند... قرارمان این بود که جمعه صبح عازم تهران شویم ولی خانوادۀ پدری مان برای تعویض روحیۀ ما اصرار داشتند که جمعه را با ایشان در دامانِ طبیعت بگذرانیم و حال و هوایی عوض کنیم... و چه خوب که افرادی را در کنارمان داریم که به وقت ناخوشی هوای دلمان را دارندمحبت

منطقه ای که در آن اقامت گزیدیم بسی زیبا بود... درست است آن روزها دلِ مادرمان غم بارتر از آن بود که حتی با رفتن به بهشت شاد شود، ولی به ما بسیار خوش گذشت و در معیت خاله فهیمه (جاری مهربانِ مادرمانچشمک) و عمو مسعودمان طبیعت گردی کردیم و بسی از آن طبیعت دلنشین عکس گرفتیم... البته تعداد بسیار زیادی از عکس هایمان در دوربینِ خاله فهیمه مان جا مانده است که از همین تریبون به ایشان اعلام می نماییم قبل از پرش ناخواستۀ عکس ها آن ها را به محلی امن انتقال دهند تا در آینده ای نزدیک آن ها را به جمعِ عکس هایمان اضافه نماییممحبت

×××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××

پی نوشت اول: مدت ها بود مادرمان قصد داشتند این نکات را در لابه لای یکی از پست هایشان برایمان به ثبت برسانند، که اگر روزگار به گونه ای رقم خورد که در بزرگ سالی مان، کنارمان نبودند یادمان بماند که به وقتِ ناخوشی نیز در کنارِ اطرافیانمان باشیم نه فقط به وقتِ خوشی...

پی نوشت دوم: خدای را سپاس حالِ ما نیز بهتر از قبل است... یک روز آرام و صبوریم و دیگر روز از صبح علی الطلوع احساس دلتنگی عجیبی داریم و بغض گلویمان را می فشارد آن قدر که ما را در آستانۀ خفگی قرار می دهد...امسال اولین سالی ست که مادرمان آرزو می کنند کاش هر چه سریع تر تعطیلات تابستانۀ شان تمام شود و با شروع به کارِ مجدد سرگرم شوند... و البته محتاج دعای خیرت هستیم...

پی نوشت سوم: امروز برای چندمین بار مادرمان با خانوادۀ خاله مهدیه تماس گرفتند تا حالِ مادرشان را بپرسند... لطفا برای بازگشت صبر و آرامش به دلِ بابا و مادرِ خاله مهدیه مان دعا کنید...

پی نوشت چهارم: می دانیم با نوشتنِ دلتنگ نامه هایمان خیلی خسته ات کرده ایم... چند گاهی ما را تحمل کن تا حالِ دلمان بهتر شود...

و خدای را سپاس که:

 

مادری دارم، بهتر از برگ درخت
دوستانی، بهتر از آب روان
و خدایی که در این نزدیکی است
لای این شب بوها، پای آن کاج بلند
روی آگاهی آب، روی قانون گیاه

 

عکس های آرام بخش طبیعتِ مردادماه را در  ادامۀ مطلب ببینمحبت

این تعدّد ماشین که مشاهده می نمایی متعلق به خاندانِ نوری و دوستانِ خانوادگی آن هاست... لازم است بدانی که رفیق بازی و طبیعت گردی فقط مختص به بابای ما نیست بلکه خصلتی است که در تمامِ خاندانِ نوری و مخصوصاً عمو مسعودمان به چشم می خورد... و خصلتی ست بس زیباتشویق

جمع کردنِ حواسِ کودکی که عشقِ آب است و بعد از مدت ها چنین طبیعت بکری را یافته است، به سمت دوربین از هیچ کس ساخته نیست مگر این که پای یک "چهار" در میان باشدچشمک البته جدیداً آموخته ایم که به جای "چهار" بعد از ادای یک، دو، سه توسط عکاس، به ایشان مهلت نداده و "سه" را با پیش آوردنِ انگشت مان ادا کنیم...فرشته

عکس سمت چپ ما هستیم در کنارِ مهدی جان پسرعموی ارشد و تنها عموزاده مان، و مینا جان دخترِ تنها عمه مان... سایر نی نی ها نیز دوستانِ خانوادگی مادربزرگ مان هستندمحبت

و وقتی عمو مسعودِ مهربانمان برایمان یک عدد چوب می یابند و ما آن را بر آب می زنیم و اساسی سرخوشیم و این جاست که ما عمو مسعودمان را بسی دوست تر می داریم و البته خاله فهیمۀ دوست داشتنی مان رامحبت

واز آن جا حضور بابایمان را در عکس ها کم رنگ می بینی که ایشان درست است علاقه به بودن در دامانِ طبیعت دارند ولی فقط همان قسمت نشستن زیر سایه و خوردنش را بسی می پسندندخندونک

ما+عمو مسعودمان+ مینا جانمان در کنارِ یک چشمهآرام

و انعکاسِ نور خورشید است که در زلالی چشمه زندگی می آفریندمحبت

و وقتی ما در معیت خاله فهیمه و عمو مسعود و مینا جانمان تخته گاز می رویم مادرمان در زیبایی طبیعت محو است و به عکسبرداریزیبا

و این ما هستیم که به لطف خاله فهیمه مان چپ و راست ژست می گیریمراضی

و از این جا به کوچه باغ هایی ساخته شده از هیزم درختانِ خشک وارد شدیم و همه جا فراوانی و نعمت بودمحبت درختانِ آلو و سیب و هلو که انسان را در برابرِ رحمت بی منتهای پروردگار وادار به شکرگزاری می کردمحبت

نکتۀ جالبی که این بار در ولایت دریافتیم این بود که دو تن از هم ولایتی های ما رتبه های هفتم و نهم منطقۀ دو و رتبه های دهم و دوازدهم کشوری را در کنکور امسال کسب کردندتشویق و همین جا بابت خریدنِ آبروی ولایت و هم ولایتی هایمان از ایشان بسی سپاسگزاری می نماییمقوی

پسندها (11)

نظرات (34)

مریم مامان آیدین
3 شهریور 93 18:18
سلام الهام جونم.....ایشالا که حالت بهتر و بهتر باشه عزیزم خدارو شکر که تو اون مدت یه گردش خوب هم علیرضای گل رو بردین....راستش من تو مراسم های ختم دلم برای بچه هایی که شاهد گریه های عزیزاشون و خصوصا ماماناشون هستم بیشتر از صاحب عزا هم میسوزه....آخه این بچه ها انگار تو شوک هستن و گاهی اونا هم برای چیزی که علتشو نمیفهمن گریه میکنن و خیلی خوشحالم که حواست بوده قبل از اومدن با یه تفریح حسابی برای علیرضا جونم یه خاطره خوب بسازی عکسای قشنگی بودن و طبیعت خیلی زیبایی....ایشالا همیشه خوش باشین و خرم خصوصا عکس تو آب ....انقدر اون آب زلاله که اصلا پیدا نیست!! ببوس پسرک خوش خنده و مهربونتو
الهام
پاسخ
سلام مریم جون ممنونم. حق داری! یادت هست تو پست شب قدرم نوشته بودم که بچه ها نباید گریه پدر و مادرشون و ببینند...منم هیچوقت از مراسمی که مامانم توش گریه کرده خاطرات خوشی ندارم... و همین مساله ست که گاهی باعث میشه من از بغض خفه شم روز اول که حسابی جلوی علیرضا گریه کردم و اصلا حال خودم و نمی فهمیدم اونم هیچ عکس العملی نشون نمی داد...بعد که محسن اومد خونه رفتم تو حموم و حسابی خودم و خالی کردم... روز دوم هم از صبح فرستادمش پیش دختر همسایه پایینی... تو مراسمات هم همیشه با محسن می فرستمش آخه اونا گریه نمی کنند و خیالم راحته... تو خاکسپاری هم نبردمش با خودم... ولی این روزهام خیلی سخته به خاطر حضورش نمی تونم گریه کنم و گاهی همۀ بغضم اونقدر می مونه که احساس خفگی می کنم... دلم می خواد تو یه فرصت اساسی یه جا تنها باشم و فریاد بزنم شاید دیگه خلاص بشم...
مامان و بابا
3 شهریور 93 18:20
آه الهام جان اگر بگویم درکت میکنم دروغ گفته ام چون نه تابحال دوستی نزدیک و صمیمی اینچنینی داشتم و نه از دست داده ام اما این را بدان که میدانم بسیار سخت است بسیار بسیار روزی نیست که به شما و دوست مرحومتان فکر نکنم از خداوند برای شما و بازماندگان صبری زیبا خواستارم
الهام
پاسخ
ممنونم از همدردیت دوستم. نوشتن راحت ترم می کنه! شاید اون چیزی که بیش تر سخته ناگهانی بودنشه... و این که ما خانوادگی دوستامون و از دست دادیم و حالا هر چهار نفرمون تو شوک هستیم وقتی میریم بیرون خیلی سخت تره...وقتی تنها بازی کردنِ علیرضا رو می بینم یا وقتی می بینم مرتب دنبالِ هم بازیه و هر جا بچه ای می بینه میره سراغش... شاید اگه از اول تنها بودیم الان اینقدر تنهایی های علیرضا به چشمم نمی اومد الهی که هرگز غم نبینی دوستم
بهار مامان ائلمان
3 شهریور 93 18:33
مرد کوچک قصه های مامان به داشتن مامان خوبی مثل الهام جان افتخار میکنی خاله ؟ خوشحالم که دوباره حال شما بهتر شده انشالله هرگز رنگ غم را در نوشته هایت نبینم روزهای بهتر با فضایی شاد تر برایتان ارزو میکنم جای دوستان سفر کرده هم سبز باشد !
الهام
پاسخ
این نظر لطف شماست بهار جانم ممنونم که هستی عزیزم. ایشالا که هرگز غم نبینی
مریم مامان آیدین
3 شهریور 93 19:05
الهام جون یه روز علیرضا رو بفرست خونه یه دوست مثل همون همسایه پایینی و یه دل سیر با صدای بلند گریه کن و با خودت بگو اون عزیزا با گریه ما اذیت میشن....اونا بهترین جایی هستن که خدا واسه بنده هاشون تدارک دیده و بعد دیگه با یاداوری صحنه هایی که میدونم مدام تو ذهنته و نمیتونی از ذهنت بیرونش کنی خودتو اذیت نکن.....اون تصاویرو برای همیشه مدفون کن و بسپرش به عدالت خدا
الهام
پاسخ
ممنونم دوستم
خانم طاهره نادری
3 شهریور 93 20:29
آخخخخخخخخخ حرف دلمو زدی الهام خانم وقتی دیدین منو بعد 5 سال تازه خودمو پیدا کردم تازه فهمیدم که باید زندگی کنم فقط بگم سخته وقتی عزیزی از دست می دی همراه با اون کل فامیل رو از دست می دی خاله ، دایی تک وتنها فقط بگم تو شهر غریب خدا خودش کمکم کرد ببخشید اگه ناراحتتون کردم انشالله دلتون همیشه شاد باشه
الهام
پاسخ
متأسفم که ناراحتت کردم عزیزم نمی تونم بگم کاملاً درکت می کنم چون من جای شما نیستم... متاسفانه غم از دست دادنِ مادر خیلی خیلی سخته... فامیلتون هم جای شما نیستند به همین خاطر وقتی باید کنار شما باشند و یا حتی دلجویی کنند ازتون پیشتون نیستند... متاسفانه ما آدم ها یک عادت بدی که داریم تا چیزی به سرمون نیاد حاضر نیستیم خودمون و جای طرف مقابل مون بذاریم...قصد من از نوشتنِ این مطالب فقط این بود که حواسمون جمع تر بشه... قبل ترها هم همیشه به دوستانم این و می گفتم که باید موقع غم کنار اطرافیانمون باشیم در حالی که اونا معتقد بودند نباید حال خودشون رو با رفتن به مکان های غمناک خراب کنندو من مطمئنم یک روزی به حرف من می رسند. خدا رو شکر که تونستی تو غربت روی پای خودت بایستیاگر هیچ کس هم نباشه یکی هست که همیشه همراهته... از صمیم قلب برات آرزوی یک زندگی شاد رو دارم. ایشالا عاقبت به خیر بشی دوستم
خاله منیره
3 شهریور 93 22:54
راستی بنویس،هر چه قدر که میخواهی از درد دلت بنویس،به جان و دل میخوانیم و همراهت خواهیم بود
الهام
پاسخ
فدای محبتت منیره جان خوشحالم که هستی و خوشحالم که دوستانِ زیادی در اطرافم دارم که به واسطۀ بودنشون دلم گرمه
مامان باران
4 شهریور 93 2:44
سلام الهام جان. سخته این داغ. عکس مهدیه عزیز و آوینا از جلوی چشمام محو نمیشه. آخرین پست وبلاگ آوینا رو هم برادر مهدیه جان گذاشته... نکته مهم در مرگ این عزیزان ناگهانی بودنشه. اما خدایی که این مصیبت رو میده صبرش رو هم میده خدا رو شکر که بهتری و امیدوارم بهتر هم بشی. قدر خانواده شوهرت رو بدون که پیشت بودن. باخوندن پی نوشتهات دلم یهو برای مامان مهدیه تنگ شد. هرچند ندیدمشون ... خدا انشاله بهشون صبر بده... علیرضای نفس را ببوس از طرف ما. باقی بقایتان...
الهام
پاسخ
سلام عزیزمآره عزیزم منم روزی که تو لیست به روز شده ها دیدمش اینقدر ذوق زده شده بودم گویی همۀ اون چیزهایی که قبلا دیدم خواب بوده کاش خواب می بود! بله خدا خیرشون بده. امروز هم با رفتن داداشم به شهرستان پدر شوهر و مادر شوهرم تو مسیر هستند و میان پیشم که تو خونه تنها نباشم منم خیلی دلتنگم...
مامان هدیه
4 شهریور 93 4:47
سلام الهام خانم ببخشید مزاحم شدم شرمنده میشه آهنگ وبتون رو بردارم ازش خیلی خوشم اومده درضمن اسم خواننده شو بهم می گین تا با اجازتون بذارم تو وبم بازم ببخشید مزاحمتون شدم درضمن الهام خانم خواستم ازتون عذر خواهی کنم ببخشید شما خودتون حوصله ندارید و منم با کامنتام بیشتر ناراحتتون می کنم به خدا دست خودم نیست انگار داغ خودم تازه شده این پستتون واقعا اشکمو در آورد اگه از دستم ناراحت شدید تو رو خدا حلالم کنید
الهام
پاسخ
سلام هدیه جان خواهش می کنم این آدرسش هست: http://dl.pop-music.ir/music/1393/Mordad/Meysam%20Ebrahimi%20-%20Cheshmamo%20Bastam.mp3 از میثم ابراهیمی با عنوان چشمامو بستم... لینک شو باید بذارید تو قسمت پخش صدا و موزیک و کدش و بهتون میده که بذارید تو قسمت تنظیمات وبتون... خواهش می کنم. این چه حرفیه
مامانی
4 شهریور 93 8:12
سلام الهام جون، ایشالا روز به روز حالت بهتر بشه، ما روزانه جویای احوالتان هستیم حرفهات رو به خوبی درک میکنم، و تا حدودی شرمنده ام که تا قبل از داغدار شدنم بهشون فکر نکرده بودم منم با دوستان موافقم که در شرایط مناسب بغضت رو بیرون بریز، چون در غیر اینصورت تا مدتها باهات میمونه و هر زمان هر تلنگری باعث میشه روی دلت سنگینی کنه، گرچه الهی هیچوقت داغ پدرومادر نبینی، چون حتی اگه بغضت رو به موقع هم خالی کنی، هیچ وقت داغشون کهنه نمیشه، حالا حال منو داشته باش که نتونستم خودمو خالی کنم، نکنه به جنینم صدمه برسه، حتی نذاشتن برای اخرین بار ببینمش.... ببخش الهام جون انگار این پست هات باعث شد من هم دردهامو بیرون بریزم، شرمنده که آدم سودجویی هستم خداوند ایشالا این خانواده مهربون رو بهتون ببخشه، عکس های زیبایی بود، شاید اگر همین دنیای زیبای بچه هامون نبود که لحظه لحظه ما رو با خودشون شریک میکنن، این نوع سختی ها خیلی بیشتر عذابمون میداد علیرضا جون ایشالا همیشه به گردش و خوشی اووووووه چ طولانی شد!
الهام
پاسخ
سلام عزیزم. ببخش که من یادآور لحظه های تلخ زندگیت شدم. ایشالا که فوت پدرت آخرین غم زندگیت باشه. خدا می دونه که اصلا بهش فکر نمی کنم ولی انگار گاهی وقت ها با کوچک ترین تلنگری بغض گلوم و فشار میده...مخصوصا که علیرضا چپ و راست اسم آوینا رو میاره و من باید تایید کنم که آوینا فلان کار و انجام میده...میخوام بغضم رو بریزم بیرون ولی متاسفانه شرایط مناسبی ایجاد نمیشه فکر می کنم با گذشت زمان بغض های منم کم بشه... خیلی شرایط سختی داشتی خدا روح پدرتون و قرین رحمت کنه خدا رو شکر که بچه هامون، همین فرشته های کوچیک کنارمون هستند
مامان حلما
4 شهریور 93 8:43
بسیار زیبا مینویسی عزیزم... ایشالا هر چه زود تر آروم بشی... ولی آدم وقتی یه عزیزی و از دست میده حتی شاید چند سال بگذره به ظاهر آدم آروم به نظر برسه اما گوشه دل یه داغی مونده که تا آخر عمر فراموش نمیشه .... الان با اینکه حدود چندین سال مادرمو از دست دادم شاید به ظاهر با این غم کنار اومده باشم ولی در لحظه لحظات عمرم این کمبود و با تمام وجود حس میکنم.... از خدای بزرگ میخوام که همه بچه ها رو به پدر مادراشون و همهی پدر مادرارو به بچه هاشون ببخشه... واز خدای مهربون برای شما الهام عزیز صبر و آرامش میخوام شاد باشی
الهام
پاسخ
این نظر لطف شماست نازنینم حق با شماست...خداوند روح مادرتون و قرین لطف و رحمت کنه... همه مون همین طور هستیم...که اگر غیر از این باشه،انسان نیستیم... شاید غم مون از جنس دلتنگی باشه که وقتی حضورشون و حس نمی کنیم بغض امونمون نمیده ممنونم بابت دعای قشنگت دوستمخدا به شما هم صبر بده
مامانی فاطمه
4 شهریور 93 10:38
خداروشکر که حالت بهتره الهام جون آنقدر بنویس خواهر که دلت سبک شود ما دوستان مجازی هم که کاری از دستمون بر نمیاد فقط میخوایم توحس کنی که اینجا تنها نیستی بدون غمتو میخوریم بدون جویای حالت هستیم بدون نگرانت هستیم بخدا همه اینارو از ته دل میگم من که ندیمشون غیر از این دنیای مجازی هنوز بعضی شبها بخدا باچشم خیس میخوابم وقتی یادشون میوفتم خواهر کیه که از دلت بیخبر باشه
الهام
پاسخ
ممنونم که درک می کنی زهره جون آرزوم اینه که هرگز غم نبینی ایشالا کم کم کما فی السابق پست های شاد هم خواهم گذاشت که شما هم از غمگینی دربیاید
مامانی فاطمه
4 شهریور 93 10:45
قربون علیرضای نازنینم با این ژستاش دست طایفه همسر درد نکنه که هواتو داشتن ایشااله که باهمدیگه توی شادی ها شریک باشید عزیزم
الهام
پاسخ
ممنونم زهره جون. فدای محبتت
صدف
4 شهریور 93 11:28
سلام الهام خانم . امیدوارم روز به روز این غم کمرنگ تر بشه ولی میدونم واقعا سخته .... باور کنین ازدست دادن این عزیزان برای ما که تا حالا ندیده بودیمشون هم سخت بود چه برسه به شما .. حال منم این مدت خیلی گرفته بود .دوستم امروز با هواپیما رفت سفر میگفت من نگران نگینم اگه اتفاقی برام بیفته نگین دیگه تحمل دومین اتفاق برای دوستاشو نداره . انقدر این مدت پکر بودم همه غم منو هم حس کرده بودن . ولی حیف که سرنوشت دست ما نیست . خدا خانوادتون رو براتون حفظ کنه . امیدوارم آخرین غمتون باشه و دیگه هیچ وقت صاحب عزا نباشین هیچچچچ وقت ... آهنگ وبلاگتون هم عالیه ...
الهام
پاسخ
سلام عزیزم برای همه مون سخت بود... نگران نباش... از هواپیما نگو که یکشنبه برای محسن یک کار غیر قابل پیش بینی پیش اومد و بلافاصله بدون اطلاع به من بلیط هواپیما گرفته بود... نمی دونی چقدر ناراحت و دل نگران بودم می دونستم همۀ هواپیماها سقوط نمی کنند ولی انگار مارگزیده شدم برخلاف همیشه نه ساعت رفتش و پرسیدم و نه تا شب بهش زنگ زدم تا وقتی خودش تماس گرفت و گفت رسیده... هنوزم از دستش دلخورم که نگرانی های من و درک نمی کنه مثل وقتی می مونه که بچه ات داره به خطری نزدیک میشه و تو همه اش مضطربی و همه میگن چیزی نمیشه ولی تو هم چنان حرص می خوری و دست خودت نیست ایشالا که هرگز غم نبینی صدف جان
sahar
4 شهریور 93 11:41
خیلی دلم از آهنگش گرفت و ترجیح دادم اصلا گوش نکنم . قبلنا عادت داشتیم برای فاطمه کوچولو آهنگ میذاشتیم و دس دسی میکرد ولی اصلا دیگه حوصله چنین کاری ندارم , همش یاد بچه هایی که با مادرشون و یا بی مادرشون از دنیا میرن می افتم . ان شالله همیشه سایه تون بالا سر علیرضا جان باشه . هر که دراین بزم مقرب تر است جام بلا بیشترش میدهند
الهام
پاسخ
سحر جان کاش تا آخرش گوش می دادی، فقط لحنش غم ناک بود ولی متنش زندگی بخش بود حق داری غمگین باشی سحر جان ولی بازم برای فاطمه کوچولو آهنگ های شاد بذار... شاد بودن حق فاطمه ست... ما هم می تونستیم الان شادتر باشیم اگه... بازم خدا رو شکر... خدا رو هزاران مرتبه شکر که خودش همراهمون هست... یک دنیا ممنونم. برات شادی رو آرزو می کنم دوستم
مامان هدیه
4 شهریور 93 16:21
سلام الهام خانم خوب هستین ببخشید دوباره مزاحمتون شدم خواستم تشکر کنم ازتون که جوابمو دادین آهنگ وبتون تا 5 صبح گوش کردمو با خوندن متنتون دل سیر گریه کردم و امروزم تو محل کارم گذاشته بودم و همکارم هم می شنید اونم خوشش اومده بود خواستم ازتون تشکر کنم بابت وقتی که می ذارید و جواب کامنتامو می دین یه دنیا ازتون ممنونم از خدا می خوام شادی دوباره تو زندگیتون حاکم باشه
الهام
پاسخ
سلام هدیه جان. خواهش می کنم عزیزم... احترام به انسان ها وظیفۀ من و همگان هست و رفتار محترمانۀ شماست که من و وادار به احترام متقابل می کنه و لازم نیست بابت وظیفه ای که انجام میدم از من تشکر کنی نازنینم خوشحالم که آهنگ وب مورد توجه شما قرار گرفته... من تا به حال این دومین باره که برای وبم آهنگ میذارم و اینم خیلی اتفاقی شد و گرنه اصلا اهل آهنگ نیستم اونم اینقدر غمگین پیروز باشی جوون
مامان عليرضا
4 شهریور 93 19:44
سلام الهام جونم.چقدر قشنگ احساسات و حالات یک داغدار رو نوشته بودی و چقدر هم کار خوبی کردی.خیلی ها هستند که واقعا بی قصد و منظور این سوال ها رو میپرسن و به قول معروف در بعضی جاها کاسه ی داغ تر از آش میشن و نمیدونن که چه جوری تیشه به ریشه ی صاحب عزا میزنن. چقدر بابت روز مراسم ناراحتم.وقتی پست محل مراسم رو خوندم خوشحال بودم چون به ما نزدیک بود و با همسری هم صحبت کردم و قرار گذاشتیم که حتما منو برسونه و علیرضا رو هم نگه داره ولی متاسفانه از صبح دچار دل درد و دلپیچه ی شدید شدم طوری که نمیتونستم از جام بلند شم و تا روز بعدش هم هنوز حالم خوب نشده بود.و همین جا باید ازت عذر خواهی کنم دوست گلم که نتونسم کنارت باشم(اینو واقعا وظیفه ی خودم میدونستم) خدا رو شکر که پیشنهاد اقوام رو قبول کردید و موندگار شدید و این روزهای تلخ رو با یه خاطره ی خوب برای علیرضا جایگزین کردید. دلم گرفت که نتونستی اونجوری که باید و شاید خودت رو خالی کنی.خیلی سخته که بغضت رو به خاطر دیگران مخفی کنی.حالت رو خوب میفهمم واین توصیه رو هم بهت میکنم که خیلی سریع خودت رو خالی کن تا برات این بغض سنگین تر نشده.من بعد از فوت پدر بزرگم به خاطر پدرم خیلی کم اشک ریختم الان بعد از یکسال تا اسم پدر بزرگم میاد چنان بغض خفم میکنه که انگار همین الان از دستش دادم. امیدوارم دوست عزیزم که تو زندگیت غم و غصه جایی نداشته باشه و پست هات سراسر شادی باشه. اگر این دلتنگ نامه نویسی هات ذره ای از غمت کم میکنه و من حقیر با خوندنش و نظر دادنم کمی از کوه غصه ات رو کم میکنم بنویس و بدون با جون و دل مطلب هات رو میخونم. ببخش که نظرم رو طولانی نوشتم.علیرضای عزیزم رو ببوس
الهام
پاسخ
سلام الهام عزیزم این نظر لطف شماست... واقعا قبول دارم که برخی ناخواسته این سوالات و می پرسند و هدفم از عنوان کردنش در این جا اینه که بیشتر حواسمون و جمع کنیم خدا می دونه که اصلا انتظاری نداشته و ندارم که با وجود بچۀ کوچیک بیای و در مراسم شرکت کنی. همین قدر که این جا بهم سر زدی و تماس گرفتی یک دنیا برام ارزش دارهدر واقع صاحب عزا یکی دیگه ست و منم فقط نقش یک همدرد رو دارم اگر چه تحمل دوری و ندیدن بهترین و نزدیک ترین دوستم برام واقعا ملالت آوره خداوند روح پدربزرگ تون و قرین رحمت کنه و به شما و پدرتون صبر بده... حال این روزهای منم خیلی شباهت داره به احساست در اون روزها... وقتی برای شاد موندن بقیه ناچاری بغض هات و خفه کنی یک دنیا ممنونم از محبتت و همراهیت الهام جون
مامان کیامهر
5 شهریور 93 8:43
الهام عزیزم بینش شما نسبت به همدردی با عزیزان را کاملا قبول دارم و خودم هم برچسبی که شما گفتی را خوردم . یه تجربه همدردی تلخ هم در نوجوانی در این خصوص داشتم که تا حدودی در سرنوشت تحصیلیم تاثیر داشته ولی هیچوقت از کاری که کردم پشیمون نیستم واگه چیزی رو از دست دادم خیلی بهترش را به دست آوردم و اعتقاد دارم که آدمها در سختی ها ست که بهم شدیدا نیاز دارند. حال و هوای شما را کاملا درک میکنم و براتون آرزوی صبر و آرامش دارم . بدانید در جایی دورتر از شما دلی همیشه همراه شما است .
الهام
پاسخ
بهار جان متاسفانه آدم ها تا در شرایط افرادِدیگه قرار نگیرند احساس اونا رودرک نمی کنند... آرزو می کنم که تجربۀ این دردها و دردهای مشابه برای هیچ کس پیش نیاد... مهم اینه که خدا می بینه که بخاطر بنده هاش از خودت گذشتی و عوضش رو بهت میده... من معتقدم رسیدگی به بندگان خدا از نماز و روزه های مستحبی و زیارت های مداوم ائمه ثواب بالاتری داره یک دنیا ممنونم از همراهیت و همدردیت نازنینم
مامان اميرحسين
5 شهریور 93 9:12
سلام الهام جان من اصلا شماو مهديه جان رو نميشناسم ولي روزي نيست كه از ذهنم نگذريد و براي مهديه و خانوادش از خدابهشت برين و براي شما شادي وارامش رو ميخوام. يه روز غم انگيز پشت ميزكارم نشسته بودم كه ديدم يه پيام تسليت رو ادراه اعلام كرد كه عكس آوينا جون و پدرش ضميمش بود داغون شدم من يه پسره نه ماهه دارم و مثل تمامه مادرها از وقتي مادر شدم احساساتي ترشدم. دارم دق ميكنم از اون روز كارم شده چك كردن وبلاگ اوينا و عليرضا تا شايد اروم بشم ولي نميشم. بازم بنويس. شدباشي ممنون
الهام
پاسخ
سلام عزیزم یک دنیا ممنونم عزیزم بابت دعاهای قشنگت الهی که غم نبینی دوست خوبم خدا پسر گلتو حفظ کنه چاره ای جز صبر نداریم
مامان عسل
5 شهریور 93 17:13
درگذشت ( خانواده کاضمی ) چنان سنگین و جانسوز است که به دشواری به باور می‌نشیند ولی در برابر تقدیر حضرت پروردگار چاره‌ای جز تسلیم و رضا نیست این ماتم جانگداز را به خانواده محترم شان وشما دوست عزیز صمیمانه تسلیت عرض نموده و برای آنان صبر و اجر و برای آن عزیز سفر کرده علو درجات طلب می‌کنم عزیزم بااینکه تودنیای مجازی هستیم ونمیشناسیم همیگررو ولی من 2روزه فهمیدم فقط اشک میریزم بی قرارم انگاردنیابه اخررسیده انگاریک چیزی جلوی قلمو گرفته نمیزاره نفس بکشم فقط به فکراینم که هنگام وداع چه بی صدابودکنارشون دراون موقع به چی فکرمیکردن 2روزه فقط وبلاک اویناجونو علیرضاجونومی خونم ساکت باشم ولی نمیشه ببخش که زیادحرف زدم ولی هرکاری میکنم خالی نمیشم بغض دارم
الهام
پاسخ
ممنونم عزیزم حق داری همه مون همین حال و داریم... شاید به خاطر مادر بودنمون هست... همون حسی که لطافت مون و تا حد بی نهایت بالا می بره... متاسفانه برای خالی شدن و آرام گرفتن فقط گذشت زمان لازمه و دیگرهیچ
مامان فهیمه
6 شهریور 93 13:22
حیف می دانم که دیگر بر نمی دارید از آن خواب گران سر تا ببینید دوستان، یاران همه سر در گریبان چشم در راهند
الهام
پاسخ
مامان ناهید
6 شهریور 93 18:28
سلام الهام جان خوبید فدات بشم ببخشید دیر اومدم البته می آمدم ولی وقت کامنت گذاشتن نداشتم چون بچه ها تمرکزم را بهم می ریختن امروز ظهر هم که امدم سرعت نت کم بود که نظرات وادامه مطلب باز نمیشد ولی در هر لحظه به فکرتون بودم علیرضا جون خوبه ببوسنش
الهام
پاسخ
سلام عزیزم. قدمت روی چشم ماست. خوش اومدی. ممنونم که به ما سر می زنی
مامان ناهید
6 شهریور 93 18:36
الهام جون من همیشه به حرفهاتون اعتقاد دارم وهمیشه حرفهاتون به دلم نشسته منم فکر می کنم در شرایط سختی به هر کس واجب هست در اون شرایط همدرد وهمراه باشد مامانم همیشه می گه تو شادی میشه نرفت وبعدآ عذر خواست ولی در شرایطهای خاص سختی ودوراز جون عزا باید حتما رفت همینطور که شما فرمودید بعضیها میگن طرف که رفت خدارحمتش کنه بود ونبود مادر مراسمش چه فرقی داره از همون دور براش فاتحه می فرستیم ولی نمی فهمن اینهایی که هستن باید مرحمی باشیم به زخمهاشون الهام جون من در اطرافیان خودم کسانی دیدم که در این مورد با من بحث های زیادی کردن ولی چون حاضر نیستند حرفشون رو پس بگیرن وهمچنان آدم زنده را به حساب نمیارن که دیگه از بحث کردن با این افراد بل کل منصرف شدم در هر موردکه بگید..... انشالله تنتون سالم باشه و200 سال عمر باعزت داشته باشید وهمینطور که قلبتون پاک ودلسوز هستید خداوند در عوضش هرچی آرزو دارید بهتون بده
الهام
پاسخ
این نهایت لطف شما رو می رسونه ناهید جون منم با شما موافقم. متاسفانه تصور اشتباهی که بین مردم رایج هست اینه که فکر می کنند شرکت در مراسم ختم و یادبود مرده پرستی هست غافل از این که نه تنها مرده پرستی نیست بلکه ما به خاطر التیام خاطر زنده ها و بازماندگان هست که دورشون جمع میشیم
مامان ناهید
6 شهریور 93 18:41
راستی اینو بگم که خیلی خوشحال شدم که شما برای تخلیه روحیه خسته تون رفتید تو دل طبیعت وهوای تازه استشمام کردید انشالله همیشه دلتون عاری از غم وغصه باشه دیگه هیچ وقت احساس غم وناراحتی وخستگی به دلتون راه پیدا نکنه
الهام
پاسخ
جاتون خیلی سبز بود ناهید عزیزم
مامان ناهید
6 شهریور 93 18:43
طبیعت زیبایی بود به علیرضا جان هم کلی خوش گذشته در کنار طایفه نوری که کلی هم دوست پیدا کرده دست عمو مسعود مهربانش هم درد نکنه که هوای پسمل نازمون را داشت خاله فهمیمه شما هم دستتون درد نکنه
الهام
پاسخ
جای شما سبز عزیزم یک دنیا ممنونم
مامان ناهید
6 شهریور 93 18:53
الهام جون هروقت حوصله داشتی وهمچنین وقت وخسته نبودید درمورد یه سری حساسیتهای فاطمه می خواستم ازتون راهنمایی بگیرم میشه؟ ممنونم گلم
الهام
پاسخ
من همیشه برای دوست خوبی مثل شما وقت دارم فقط امیدوارم کمکی از من ساخته باشه
مامان ناهید
6 شهریور 93 18:56
الهام جان دعا می کنم به زودی آرامش پیدا کنی وبه هر طریقی این خفگی که من احساس می کنم هنوز تو گلوت گیر کرده خالی بشه بتونی مثل قبلنا شاد وسر حال به زندگی وبچه داری ادامه بدی
الهام
پاسخ
ممنونم عزیزم
مامان مانی
7 شهریور 93 16:55
الهام جون هر چقدر که می تونی بنویس ,گاهی تنها راه خلاصی از بغض های نشکسته فقط نوشتنه...خصوصا که بخاطر علیرضا باید بغض هات رو و حال و روزت رو پنهان کنی.ولی حتما بیشتر بیرون ببرش مطمئنا اونم از این وقایع متاثر شده ببخش اگه اونطوری که باید نمی تونم باهات همدردی کنم دوست خوبم روحشون شاد
الهام
پاسخ
ممنونم فاطمه جان فدای محبتت. خوشحالم که هستی
مامانی فاطمه
7 شهریور 93 23:34
سلام شب بخیر خوبی الهام جون
الهام
پاسخ
سلام زهرۀ نازنینم خوبم خدا رو شکر. به زودی به روز میشیم
مامان مرمر
8 شهریور 93 18:21
سلام دوست خوبم خسته ای میدونم!دلتنگی میدونم!دلگیری میدنم!دلت هواش رو کرده...اما..... هیچ کار خدا بی حکمت نیست میدونی! باید راضی به رضای خدا شد میدونی! دعاکن.شکرکن.زندگی گن.....
الهام
پاسخ
سلام عزیزم ممنونم از همدردیت عزیزم
زهرا مامی ایلیا (شیرین تر از عسل )
8 شهریور 93 21:14
سلام الهام جون با حرفها و نوشته هات موافقم منم عقیده ام اینه که اگه به عروسی نرسیدیم بریم ولی خدای نکرده تو عزا باید شرکت کرد چون خانواده عزا دار واقعا احتیاج به همدردی دارن خدا به دل خانواده های این تازه از دست رفته ها ارامش بده واقعا درد بزرگی رو دارن تحمل میکنن واقعا ادم تا عزیز ی رئ از دست نده هیچ وقت نمیتونه بفهمه داغ یعنی چی خود من تا قبل از فوت مادرم نمیدونستم داغ چیه اما الان خوب میفهمم برای دختر وابسته ای مثل من مرگ مادر یعنی چی سوال پیچ کردن یه داغ دار یاد اوری خاطرات تلخ عزیز از دست رفته.. خاطرات لحظه های بد زندگی اون عزیز.. انقدر تلخه !!!!انقدر تلخه !!!که شاید یه داغ داری که روحیاتش مثل من باشه دلش بخواد بمیره فقط بمیره دوست خوبم میدونم از دست دادن دوست خوب و صمیمی و قدیمی هم خیلی سخته برات ارزوی ارامش میکنم خوب کردی علیرضا رو بردی تو دامن طبیعت هر چند که خودت دل و دماغ نداشتی
الهام
پاسخ
سلام عزیزمخداوند روح مادرتون و قرین رحمت کنه ببخش که یادآور لحظه های تلخ زندگیت شدم زهرای عزیزم فدای محبتت دوستم
مامان مهراد
9 شهریور 93 11:41
الهام عزیز خیلی خیلی خوشحالم که حالتون بهتر شده . امیدوارم هر روز هم در کنار همسر و پسر عزیزت بهتر و بهتر بشه. من در طول این مدت دورادور مهمان وبتون بودم و همه مطالب مربوط به خانواده کاظمی رو خوندم و بشدت متاثر شدم ولی راستش رو بخوای من تو این جور موارد هیچ وقت نمیتونم چیزی بگم و بغضی که تو گلومه نمی زاره چیزی بگم و نظری بدم و نتونستم برات نظری بزارم.... میدونم که خیلی سخته و کار یکی دو روز نیست فراموش گردن دوستانی که عمری رو باهم گذروندین.... خدا بهتون صبر بده
الهام
پاسخ
ممنونم از لطفت مهری جون امیدوارم شما هم همواره در کنار خانواده تون شاد و خرم باشید احساست و درک می کنم عزیزم خیر ببینی خواهر
مامان مهراد
9 شهریور 93 11:47
همیشه به گردش و شادی..... ماهم شمار وبا افتخار لینک کردیم..... به جمع دوستان ما خوش اومدین از این به بعد بیشتر منتظر ما باشین. حتما میایم خونه تون
الهام
پاسخ
یک دنیا ممنونم مهری عزیزم خیلی خیلی لطف کردید دوستم به خونۀ مجازی علیرضا خوش اومدید
سحر
19 شهریور 93 9:59
سلام الهام جون، خوشحالم که حالتون بهتره. طبیعت واقعاً به آدم آرامش میده. گاهی آدم مجبوره برای اینکه غم هاشو فراموش کنه به دامان طبیعت پناه ببره. خیلی خیلی مواظب خودت باش، علیرضا بهت احتیاج داره، یادت باشه بچه ها تا وقتی کوچک اند همه پشت و پناهشون پدر و مادرشونه، خصوصاً مادر. می دونم فراموشی این غم بزرگ واقعاً سخته ولی چاره ای نیست ما انسانها اگه نتونیم غم هامون رو فراموش کنیم که دیگه ادامه زندگی برامون غیر ممکن میشه. شاید خدا هم به خاطر همین به ما فراموشی رو داده. امیدوارم که خدا به همه بازماندگان خانواده کاظمی و هوایی صبر تحمل این داغ عظیم رو بده و نگذاره این غم اونها رو از پا در بیاره. داغ فرزند واقعاً سخته، اون عزیزان که مثل 3 فرشته به سوی بهشت پرکشیدند ولی بازماندگان باید جهنم این دنیا رو با داغ اونها تحمل کنند. به هرحال امیدوارم بتونند از پس تحمل این داغ کمرشکن بربیایند.
الهام
پاسخ
سلام عزیزم. ممنونم از این که هستی سحر جان حق با شماست. خدا رو شکر دارم تمام تلاشم و می کنم. خدا خودش به همه مون صبر میده منم همیشه دعا می کنم که خدا بهشون صبر بده. فراموش کردن یک همچین داغی برای بازماندگان این حادثۀ دلخراش واقعا سخته. خدا خودش نگهدار همه مون باشه
خاله آوینا
19 شهریور 93 13:20
مهدیه جون خوشبخت بود چون دوستان خوبی مثل شما در کنارش بودند.ان شا الله با خانواده خوش وخرم باشید وعلیرضا جون سالم وسلامت.این آرزوی قلبی آوینا ست
الهام
پاسخ
سلام عزیزم اصلا فکر نمی کردم روزی نظر شما رو تو وبلاگم بخونم. به خونۀ مجازی علیرضا خوش اومدید مهدیه خودش اونقدر خوب بود که خوبی های ما در مقابل خوبی های خودش خیلی خیلی به چشم نمی یاد ایشالا روح هر سه نفرشون قرین لطف و رحمت باشه