علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

جمعه ای در سرخه حصار

1393/9/3 11:37
نویسنده : الهام
2,272 بازدید
اشتراک گذاری

جمعۀ گذشته را در جنگل های سرخه حصار گذراندیمآرام

ترکیبی از طبیعت پاییزی+بهاری را در عکس های ما از جنگل های باران خوردۀ سرخه حصار در ادمۀ مطلب ببینمحبت

فرآیند سرچ و پفک یابی و پفک خورانِ ما از درون بستۀ پفکخندونک

و بعد از خوردن، بستۀ خالی از پفک را نقش بر زمین ساخته و برای تصحیح این عمل،مادرمان در معیت ما روانۀ محل نصب سطل زباله شدند تا آشغال در سطل بیندازیم و این مقدمه ای شد تا مادرمان در نهایت پوزیشنی این چنینی اتخاذ کنند:"کچل" (در ادامه می توانی دلیلش را ببینی!)

و این ما هستیم که پس از دیدنِ موجودی زنده بر بالای درخت رو به مادرمان ابراز تعجب می نماییم و همانا آن موجود که در این دو عکس نیز قابل مشاهده است، کسی نیست جز دایی محسن مانچشمک ودر نتیجۀ عمل خود به هیزم یابی برای خودمان و البته سبک تر شدن درخت از شاخه های خشک کمک می کنندخندونک

و از آن جا که جز لاینفک ما در هر بیرون رفتن از منزل (حتی رفتن به سوپری سرِ کوچه!) کوله مان است با محتوای ماشین های داخلش، این جا نیز ماشین هایمان را همراه برده و در حال مدفون کردنِ ماشین هایمان زیر تلی از شن و ماسه هستیمعینک

و علاقۀ ما به سطل زباله عجیـــــــــــب ما را به آشغال جمع کُنی می خواند! و بعد از بارها رفت و آمد به محل سطل زباله و در معیت مادرمان که ایشان را در حالت "کچل" قرار می دهد، یک عدد پوست شکلاتی را که تازه کشف کرده ایم، به مادرمان نشان داده و تقاضای رفتن به محل سطل و انداختنِ زباله در سطل را داریم... و مادرمان جهت رهایی از رفت و آمدهای مکرر، عنوان می کنند که انداختنِ زباله در آتش با انداختنِ آن در سطل زباله برابری می کند و این ما هستیم که اجازه می دهیم مادرمان از پیاده روی تا محل سطل زباله معاف شوند! یعنی یک همچین پسری درک کُنی هستیم ماخندونک

و البته از دیگر محتویات کوله مان، شانه استزیبا وسیله ای کمک کننده به پریشان نمودنِ زلف های فرفروک این جانب که این روزها و در پیِ سرد شدنِ هوا اجازۀ بلند شدن یافته اند و کلاه گذاشتن بر سرمان اجازۀ مرتب ماندن را به آن ها نمی دهدکچل

و البته شیوۀ شانه زدن مان نشان از آن دارد که یکی از عوامل موثر در زلف پراکنی و نامرتب شدنِ موهایمان خودمان هستیم... و وقتی به وقت خروج از منزل در مرتب بودن کامل به سر می بریم کافیست شانه به دست شویم! آنگاه چنان با شدت و در خلاف جهت رویش موهایمان شانه بر سر می کشیم که همۀ نظم موهایمان را به باد می دهیم و البته همۀ زحمات مادرمان راشیطان و عکس سمت چپ صرفاً جهت پیدا نشدنِ عکسی جفت با عکس سمت راست در این محل آپلود شده استخندونک و ور رفتن ما با کفش هایمان را نشان می دهدخندونک

و ما را در پوزیشن استفاده از شیشۀ بی سر می بینی! همان که این روزها ما بدجور در فراقِ سر شیشه اش داغدار هستیمزبان

پس از اقدامِ مادرمان به شیشه گیری از ما که چگونگی اش را می توانی در بخش پاسخ به نظرات پست قبل در پاسخ به دوستِ عزیزمان "مامان مهراد" ببینیآرام ، در تکمیل فرآیندِ از شیشه گرفتن و برای جلوگیری از ابتلا به یأس فلسفی، ما چند روزی همچنان اجازه داشتیم شیشۀ منهای سرشیشه را در اختیار داشته باشیم و با آن اموراتمان را می گذراندیم! ولی از روز گذشته و در پی یافتنِ یک لیوان دوست داشتنی در کابینت ها آن را لیوانِ خودمان نامیده و بسیار خوشحالیم و همۀ امورات نوشیدنی خود را با آن می گذرانیمآرام

و در زمینۀ شیر خوردن همچنان کمتر از قبل شیر می خوریم و مادرمان شب گذشته فقط برای علاقه مند کردن مان به شیرخوری ما را در معیت بابایمان به سوپری فرستادند و برایمان توضیح دادند که خودمان از یخچالِ سوپری یک عدد شیر صورتی برداریم و به آقای بقال بگوییم که ما مرد شده ایم و با لیوان شیر می نوشیمراضی و عاقبت با ترفند شیر خریدن مادرمان موفق شدند ما را به شیر خوردن اندکی تشویق نمایند... و هم چنان در پی راهکارهایی برای شیر دادن به ما و کمک به سالم ماندنِ استخوان ها و دندان هایمان هستندمتفکر

و وقتی حس همکاری کردن مان گل می کند! اصرار داریم با بابایمان برای آوردنِ کوچک ترین وسیلۀ جامانده در ماشین همراه شویم و البته که خود را مناسبِ همکاری می دانیم و هم قد بابایمان! نشان به آن نشان که در عکس سمت چپ ما در حال تقسیم ماشین هایمان هستیم و یکی از ماشین ها را به بابایمان می دهیم تا همراهِ تصادف بازی هایمان باشند! آخرمی دانی برای تصادف بازی حتما وجود دو نفر لازم استخندونک

و رأفت و البته حس همکاری طلبانۀ مان اجازه نمی دهد دایی محسن مان را به تنهایی روانۀ جنگل و هیزم جمع کردن نماییم و خود نیز در پی ایشان روانه می شویمفرشته

و بر روی تخته سنگی نشسته و از آن جا که مادرمان را بیکار و دوربین به دست می یابیم ژست های متفاوت می گیریم و به این گونه ایشان را بر سرِ کار می گذاریمدلغک

و تریپ هایی خجالت گونه از برای همۀ ادا و اطوارهای ساطع شده از ماخجالت

و به دلایلی نامعلوم رو به مادرمان لب و لوچه کج نموده و لب به اعتراض می گشاییم اجازه

دست هایمان را بر هم زده و دست زنان و خروس گونه (با چشمی بستهچشمک) آواز می خوانیمزیبا

و ژست های متنوع ما در آن گاه، فرصتی پیش آورد تا مادرمان با بالابردنِ زوم دوربین، ما را در طبیعی ترین ژست های دنیا و در پس زمینه ای بس زیبا از طبیعت شکار نمایند! پس زمینه هایی که در هیچ آتلیه ای شکل نمی گیردمتنظر

و تریپ متفکرانۀ ما در سمت راست نشان از مرد شدن مان دارد که در اثرِ شیشه نخوردن شکل گرفته استزبان و پوزیشن شیر گونۀ سمت چپ که نشان از تولد در ماهِ شیرها دارد! و قبل ترها خصوصیات کودکانِ متولد مرداد را در وبلاگمان خوانده ای! در صورت تمایل و مخصوصاً چنان چه پدر و مادرِ کودکی متولد مرداد ماه هستی اینجا را ببین!

و ما در غیابِ هر نوع گوشی در اطرافمان، از سوئیچ ماشین به عنوان گوشی بهره می بریم و با آقای برقی مکالماتی انجام می دهیم مبنی بر این که در پی اقدام مهم مان در زمینۀ ترکِ شیشه خود را مستحق دریافت یک عدد تریلی قرص اسمارتیس می داینم و تقاضای دریافت هر چه سریعترِ آن را داریمدرسخوان جدیت ما در عکس هایمان بسی مشهود استفرشته

پس از صرف نهار (جایت سبز) و آسودن بر روی زیرانداز، به اصرارِ مادرمان مبنی بر پیاده روی در محیط اطراف و البته کمک به گردش خونِ بهتر در سیستم قلبی و عروقی، ما+مادرمان+دایی محسن مان عازم جنگل شدیم و بابایمان طبق معمول از پیاده روی سر باز زده و در تدارکات چای عصرانه با پیاده روی وداع کردند...

و این است زیبایی های طبیعتِ شصتمین روز پاییزی زیرِ درختانِ باران خوردۀ سرخه حصارمحبت

و ما در معیت ماشین هایمان "علیرضا خان جنگلی" می شویمزیبا

و وقتی ما رنجِ مادرمان را در حملِ کیفِ دوربین دریافته و اصرارِ وافری به حمل آن داریمعینک

و وقتی مادرمان ما را به تماشای کلاغی دروغین می گُمارند تا معصومیت چشمانمان را به قابِ دوربین بسپارندفرشته

و گاهی که دایی محسن مان ما را در قابِ دوربینِ گوشی اش به ثبت می رساند مادرمان ما دو نفر را در قابِ دوربینِ خود ثبت می کنندآرام

و در طبیعت گردی شیوه ای رندانه در پیش می گیریم... راهِ خود را در پیش می گیریم و در آستانۀ صفِ طبیعت گردان به راه می افتیم تا مبادا دیگران از ادامۀ طی طریق کردن در مسیر منصرف شوند و برای بازگرداندنِ ما هم که شده به دنبال مان بیایند و ماییم که با تمامِ سرعت، راهِ رفتن را در پیش می گیریم! منتها نمی توانیم بی خیالِ ادامۀ لشکرِ طبیعت گردان باشیم و پس از طی هر چند قدم به عقب نگاهی می اندازیم و ندا می دهیم:"مامان بیا"فرشته

و باز هم دِ بدو! و البته که احتیاط شرط عقل است و باید از پشتِ سر هم آگاه بودخندونک آیا کسی به دنبالِ ما می آید؟!خندونک و اگر نمی آید ما باز هم محتاج یک حنجره هستیم برای ندا دادن:" مامان اُجایی؟!مامان بیا! دایی محسن بیا!"

و از آن جا که طبیعت علاقۀ وافری به ست کردنِ شکاف های واقع بر روی تنۀ درخت با شکاف های خاک بسترِ آن دارد، مادرمان نیز علاقه مند می شوند به ست کردنِ یک طبیعت جنگلی و سرسبز پاییزی با دو عدد آقای خوش تیپزیبا

و تصاویرِ ما از سرخه حصار گردی با تصویر پسری به پایان می رسد که ابروهایش را زیرِ ارتفاعِ کلاهش پنهان نموده است و با برداشتنِ قسمتی از خاکِ ترک خورده که موجبات کنجکاوی اش را فراهم نموده است، در حالِ پرسش از مادرش من بابِ محتویات موجود در خاک استبوس

می دانیم که تصور جنگلی پاییزی با ترکیبی از رنگ های زرد و سرخ و نارنجی در کنارِ طبیعتی سرسبز و بهارگونه برایت تعجب آور است! تازه تو رطوبت زیرِ درختان را با تمامِ حجم شُش هاست حس نکرده ای و نفس نکشیده ای! و جایت بسی سبز رفیق در میان این طراوت بی نظیر!زیبا

سپاس که همراهمان بودی محبت

پسندها (12)

نظرات (23)

مریم مامان آیدین
3 آذر 93 16:04
سلام الهام جون....خوبی دوستم عجب عکسایی بودن....خصوصا اون عکسهای گردش بعد از ناهار....اصلا به پاییز نمیومد اون سبزینه خوشگل و درختای بشاش قربون علیرضا جونم که مرد شده.....بابا زود کادوی مردانگی شو بدین بهش ما تو مشهد که بودیم ایدین یه کامیون اسمارتیز خرید و تو آخرین حرم تنهایی که رفتم بیرون حرم تو مغازه یه سیمان مخلوط کن اسمارتیز دیدیم یعنی تو اون سه روز همچین چیزی ندیده بودم....با اینکه تو تحریم اسباب بازی هستیم ولی دلم نیومد و خریمش.....البته هنوز ندادم تا جایی که وجود جایزه لازمه رونمایی بشه.....یعنی عاااااشقش میشه عکس های علیرضا رو تخته سنگ خیییلی خوشگل بودن....قربون ژست هاش برم من ایشالا همیشه به گردش و شادی باشین عزیزم ببوس پسرک شیرینمو
الهام
پاسخ
سلام مریم جون.بله واقعا زیبا بودجاتون سبز به پاس این مردانگی چند تا تریلی قرص تا به حال نوش جان نمودهو البته بخاطر خوردنِ درست شربت مولتی ویتامینش منم تا به حال ندیده بودماگه دیدم حتما می خرم علیرضا از دیدنش کلی ذوق می کنه چشمانِ زیبای شما عکس های علیرضا رو زیبا می بینه و شما هم همین طور دوست خوبم آیدین خان و می بوسم
مامان امیرحسین
3 آذر 93 16:35
سلام عزیزم چه طبیعت زیبایی خوشا به احوال شما و علیرضای دوست داشتنی خاله نه خانمی،پست جدید رمزش تغییر نکرده
الهام
پاسخ
سلام عزیزم جای شما خیلی سبز دوستم احتمالا اشتباه وارد کردم و به زودی خدمت می رسم امیر جان و می بوسم
مامانی
3 آذر 93 16:41
سلام الهام جون به به چه طبیعتی اگه راهی یافتین که پسری شیر بخوره ما را هم بیخبر نذارین انواع ترفندها رو بکار بستم ولی همشون یکی دو روز بیشتر جواب نمیده و دوباره همون اش و همون کاسه
الهام
پاسخ
سلام عزیزم به روی چشم... حتما این کار و می کنم ترکیبات شیرموز و شیر کاکائو تا حدودی جواب میده ولی زود دل علیرضا رو زد! کم کم دارم پشیمون میشم از شیشه گرفتن
مامان سمانه
3 آذر 93 18:17
سلام الهام جون چه طبیعت قشنگی خیلی لذت بردم با اینکه خودم شمالیم و همیشه تو هر مسیری که میرم از این منظره ها خیلی میبینیم ولی باز خیلی از عکسایی که گذاشتین لذت بردم واقعا قشنگ بودن آخی علیرضا جانمان ماشا... چه خوش صحبت هستن عکسایی خوبی انداختین عاشق اون عکسم که خیلی متفکران نشسته به قول خودش ای ژست نشانه ی اینه که دیگه مرد شده انشا... همیشه به گردش و سفر
الهام
پاسخ
سلام سمانه جاناین نظر لطف شماست. شمال کجا و این جا کجا نازنینماحتمالا شما بخاطر بچه داری این روزها موفق به بیرون رفتن نشدی و دلتنگ سرسبزی بودیخدا آریسا جون و برات حفظ کنه عزیزمگرفتاری برای بچه شیرین ترین گرفتاری های دنیاست شما لطف دارید سمانه جانم
•♥مامان متین♥•
3 آذر 93 19:11
سلام الهام جونی و گل پسر نازی همیشه ب گردش و شادی عزیزم آخی خیلی خوشگل بودن سبزییه جنگل و ترک خاک و ابروی پنهون گلپسر خیلی شاد باشین
الهام
پاسخ
سلام عزیزمقربان محبتت دوستم لطف داری عزیزم
مامان نازنین جون
3 آذر 93 23:11
سلام الهام جوون...همیشه به گشت و گذار عجب طبیعتی و چه عکسهای قشنگی قربون اون ژست گرفتن پسملی خاله و اون عکسی که در حال فکر کردن هست شاید این جمله در سر علیرضا خان میگذره:به تو می اندیشم ای شیشه ی شیر بوسسسسسسسسسسسسسس واسه گل پسری
الهام
پاسخ
سلام عزیزمممنون فدای محبت تون عزیزم بعید هم نیستآخه بچه ام خیلی شیشه اش و دوست می داشت نازنین جون و می بوسم
ارام
3 آذر 93 23:35
الهام
پاسخ
مامان فهیمه
4 آذر 93 8:41
سلام الهام جون عکس های زیبایی بود ممنون عزیزم علیرضا جونم چقدر بامزه شدی خاله عاشق موهای فرفروکی این گل پسرم
الهام
پاسخ
سلام فهیمۀ عزیزم شما لطف دارید وااااااای منم خیلی خوشحالم که هوا خنک شد و من دوباره می تونم موهای علیرضا رو کوتاه نکنممخصوصا که سرم خیلی آقا شده و به راحتی اجازه میده اطراف سرش و مرتب کنیم
مامانی فاطمه
4 آذر 93 10:28
سلام الهام جون چه طبیعت زیبایی که با گل وجود شماها زیباتر هم شده مخصوصا علیرضای نازنینم من این روزها به دلیل مشغله زیاد تو پرسش وپاسخ نیومده بودم ولی منم دقیقا همینکارو کردم سر شیشه شیرشو کندم ولی نه همشو بار اول که شیشه روبهش دادم امد مک بزنه دید همه شیرا امد تو دهنش ولی بازم میگفت بهم بده منم بهش میدادم ولی همش بهش میگفتم سر شیشت خراب شده تا اینکه ترکش کرد
الهام
پاسخ
سلام عزیزماین نظر لطفته دوست خوبم منظورم پرسش و پاسخ نبود زهره جان. تو پست "ماجراهای ما و مادرمان" تو بخش یادگاری ها نوشتم شیشۀعلیرضا از 18 ماهگی سرش بریده ست ولی خیلی بهش عادت کرده بود! الان تا شیر و بیسکوئیت براش میارم به خودش میگه" "سر شیشه ت آقا هاپو خورد" خدا رو شکر که فاطمه جون هم ترک سرشیشه کردحالا باید بگردیم به دنبال راه حل برای شیرخوردنشون ممنون که با وجود گرفتاری باز هم می آیی زهره جانم فاطمۀ نازنین و می بوسم
مامان مهراد
4 آذر 93 11:59
سلام دوست خوبم... همیشه به سفر و گردش. البته اگه منم نگم (بزنم به تخته ) شما همیشه در طبیعت گردی هستین. اگه بدونی چقدر منو به هوس می ندازی ولی چه کنیم که خیلی تنبلیم. خیلی خوشم میاد وقتی علیرضا جون رو میبینم که مثل بچگی های خودمون داره بچگی میکنه و تو طبیعت می گرده و خاک بازی میکنه.... بنظر من این طبیعت گردی ها بیشتر از صد تا کتاب و وسیله آموزشی کارایی داره. واقعا کارتون 20 عکس ها واقعا عالی هستن. جنگی که اصلا شبیه جنگل پائیز ی نیست و خیلی هم سر سبزه اون تک گل صورتی هم خیلی محشره. برای خوندن نظرم در مورد وروجک خان در کامنت بعدی منتظرم باش.
الهام
پاسخ
سلام مهری عزیزماین چه حرفیه عزیزم خوندنِ نظراتت همیشه برام انرژی بخشه حتما این کار و بکن و مهراد جان و ببر بیرون. البته قبول دارم شرایط کاری شما سخت تر از من هست ولی بازم وقت پیدا میشه بگرد و پیداش کن. نمی دونی چقدر روحیه خودت و مهراد جان و همسرتون عوض میشه خوشحالم که از دیدن عکس ها حس خوبی بهت منتقل شده اون تک گل صورتی هم تقدیمبه تو که یه دونه ای مهراد جانم رو از طرف من ببوس عزیزم
مامان مهراد
4 آذر 93 12:08
عکس های علیرضا خیلی با نمک اند. مخصوصا اونی که کلاهش مثل پسرخاله اومده روی ابروهاش عکس هایی هم که نشسته روی تخته سنگ همگی قشنگند. هر کدوم یه معصومیت خاصی دارن که وقتی همشون رو کنار هم نگاه میکنی به پاکی و طراوت وجود و سلامت علیرضا جون پی میبری. خدا رو شکر. الهی بمیرم ... ببین چه جوری باشیشه داره چایی میخوره... لیوان مخصوص ترفند خوبیه . مهراد هم یه لیوان مخصوص داره... ولی دیگه خیلی خصوصی شده اگه ساعت 4 صبح هم پاشه باااااید تو لیوان خودَش آب بخوره و لاغیر در ضمن موهای بلند علیرضا جون هم خیلی قشنگه.
الهام
پاسخ
این نظر لطف شماست مهری جان پسرخاله رو خوب اومدی و معصومیت رو خدا رو هزاران مرتبه شکر خدا نکنه مهری جانم! منم باید حواسم به لیوان مخصوص باشه!راستش من و همسرم در کل زندگیمون روی هیچ وسیله ای حساسیت نداشته ایم بر خلاف خیلی از اطرافیانم و همکلاسی های دوران دانشجوییم اصلا دلم نمیخواد علیرضا به وسیله ای وابستگی پیدا کنه پس بهتره مرتب لیوان ها رو زیباتر کنم و متنوع که به یکی عادت نکنه والا زندگیکردنش با من و محسن به مشکل می خوره لطف داری! تازه فرفروک بودنش و ندیدی! زمستون ها همیشه موهاش و بلند می کنم و عاشق موهای فرفروکش هستم دیروز هم که دایی محسنش موهای اطرافش و مرتب کرده و خیلی بهتر هم شده. به زودی عکس جدید ازش میذارم
مامان مهراد
4 آذر 93 12:24
اینقدر از کامیون های حاوی اسمارتیز تعریف کردین که دلم خواست. زنگ بزنم آقا برقی برای ماهم بیاره. شاید بخاطر ماشین بودنش برای مهراد هم جذاب باشه.آخه وقتی جایزه میدن میگه خودم دارم. همین دیشب مادرم برای مسواک زدن یه جفت جوراب بهش داد که من هم کلی پر پر زدم و از خودم ذوق نشون دادم که خوشش بیاد آخرش گفت من دارم و نگرفت. بچم هنوز مفهوم جایزه رو نمیدونه.
الهام
پاسخ
حتما زنگ بزن بابا برقی برات بیارهیادت باشه باید بده به آقای پست چی بیاره جلوی خونتون کلا شواهد نشون میده که آقا مهراد جانم کودکی ست متفاوت و مودب پست قبلی وبتون هم اینو نشون میده البته شما به جای جوراب یک تریلی قرص رو امتحان کنید تا از خود بیخود شدنِ مهراد جان و ببینید
مامان علی
4 آذر 93 12:57
وای چه خبره چه عسکایگشنگی میدونی این وعلی گفت البته گفت مامان عسگ نی نی گشنگ وای وایمنم جمله اولم واونجور نوشتم.بغلم نشسته داره لواشک میخوره ودرباره عکسهای نی نی عیی یزا نظر میده
الهام
پاسخ
فدای علی جانم برم من اتفاقا منم وقتی وبلاگ بچه ها رو میبینم علیرضا رو کنار خودم می نشونم و قصه هاشون و از روی عکس هاشون تعریف می کنم و از وبلاگ بچه ها برای اموری که دلم میخواد انجام بده به نفع خودم تبلیغ و سو استفاده می کنم لواشک نوش جونشاز طرف من ببوسش
مامان علی
4 آذر 93 13:01
خداییش خیلی عکسها وطبیعت والبته پشتکارتون تو سرخه رفتن به دلم نشست الهام نازنیننم میگم چه خوب لااقل علیرضا جان هم ترک شیشه شیر کرد هم شیر میخوره.الهی فداش بشم خیلی مرد شده خیلی ها ماکه پسریمون وهنوز شیر ندادیمش باورت میشه؟شاید زین پس تست کنیم الهی بگردمش بچم میخاد فرشته طبیعت باشه مامان ناقلاش نمیزاره
الهام
پاسخ
ممنونم عزیزملطف داری فراووووون البته کمتر از قبل میخوره و این نشون میده ایشون بخاطر شیشه بوده که شیر می خوردند ولی من تمام تلاشم و می کنم به شیر خوردن ادامه بده! تصور این که بخواد دندون هاش و از دست بده و یا به اندازۀ کافی قد نکشه برام خیلی سخته حتما تست کنید. شیر خیلی خیلی برای رشدشون عالیه
مامان علی
4 آذر 93 13:10
فدای اون ژست آواز خوندنش بشم با مشت کوبی وچشم بسته راستی اون عکس که بالای عکس تاب خوردن دایی جونش محوشدن تو جنگل ودرختا خیلی قشنگه وهنری شده میگم خوبه به خانواده مادری کشیده وبه قول پدرشوهرم لمست نیست عین باباش وپایه پیاده روی با اون پاهای کوچولوی نانازش خدا حفظش کنه وسایه شما بالا سرش همش به گشت وشادی
الهام
پاسخ
قربان محبتت زهرا جان عزیزم این چشمان زیبای شماست که عکس رو زیبا و هنری می بینه بله خدا رو شکر استثنائاً تو این مورد خوب شد به ما رفت ممنونم از برای دعای قشنگت عزیزم
مامان علی
4 آذر 93 13:13
راستی یادم رفت بگم چقدر توماه اخر پاییز سرسبز بود انگار بهار
الهام
پاسخ
اتفاقاسال قبل هم تو زمستون رفتیم و زیر درختا خیلی سرسبز بود ولی فکر نمی کردم امسال به این زودی زیر درختاسبز بشه. نیست که هوا اون زیر گرم و مرطوبه
مامان عليرضا
4 آذر 93 17:40
سلام الهام جونم خوبید؟فرفروک خوشگل من خوبه؟ چه جای خوشگل و با صفایی رفته بودید.دلتون نخواد من دوباره گول خوردم و سختی سفر رو به جون خریدم و با همسری و علیرضا راهی شمال شدیم و الان از وسط جنگل رنگارنگ برات کامنت میذارم.اگه فرصت داری حتما تو این فصل بیا شمال انقدر هوا خوبه و همه چیز قشنگه که نمیتونم براتون توصیف کنم. الهی من قربون تک تک عکسای این فرفروک برم.چه ژست هایی هم گرفته .(حیف شکلاکام کار نمیکنه و نمیتونم بدارم وگرنه الان جای,شکلک بغل بود) موهای نازشم تو رو خدا کوتاه نکنید خیلی باحال میشه با موی بلند. روی ماه هر دوتونو میبوسم. شرمنده با گوشی هستم و یه مقدار امکانات ضعیفه.وگرنه این پست و عکسای علیرضا جای یه عالمه شکلک بغل و بوس داره. همیشه شاد باشید عزیزم.
الهام
پاسخ
سلام عزیزم. جاتون خیلی سبز. چه گول خوردنِ دل نشینیخوش به حالت! ما آخرین باری که رفتیم شمال خرداد 91 بوده که با مهدیه رفتیم فدای محبتت عزیزم چشماتون قشنگ می بینه.علیرضا گلی رو میبوسم
زهرا مامان ایلیا جون
5 آذر 93 3:06
اقا اصلا قبول نیست چی میشه اخه یبارم به ما تعارف بزنی خانوادگی با هم بریم سرخ حصار خوب ما که همت نداریم حداقل شما بشوووو یه سبب خیر چی میشه اخه من رفتم گریه کنم ..علی رضا خان تو که همسن ایلیای منی تو دیگه چرا ایشالله همیشه به گردش
الهام
پاسخ
ما از خدامونه زهرا جون. خصوصا که این روزها هر جا میریم تنها هستیم و مخصوصا که بچه هامون همسن هم هستند.الان میام پیشتون
مامان بهناز
6 آذر 93 0:40
سلام الهام جون خوبین خوشین؟ همیشه به گردش و تفریح خانم ، چه عکسهای خوشگلی یکی از یکی خوشگلترخصوصا عکسهای علیرضای نازم با اون ژستهای خوشگل و با پس زمینه زیبای طبیعت که به قول خودتون تو هیچ اتلیه ای پیدا نمیشه خاله به قربون اون موهای فرفری و خوشگش بره که موی بلند و بهم ریخته هم بهش میاد
الهام
پاسخ
سلام عزیزمممنون چشماتون قشنگ می بینه عزیزم خدا نکنه بهناز جون شایلین نازنین و ببوس عزیزم
مامان امیرحسین
7 آذر 93 21:38
ماشاله به این پسر ِ خواستنی نشد که پست بالا رو بخونم و نظر بزارم الهام عزیز در مورد پیام مورد نظر باید بگم که شما از زمره دوستان با وفا و با معرفت و دوست داشتنی بنده هستید و همینکه پیشنهادِ مورد نظرو با بنده مطرح کردید ازتون بسیار سپاسگزارم عزیزم همینطور از راهنمایی هاتون در زمینه ی کاریم خیلی خیلی متشکرم . ان شاله موفق و موید باشید در زندگیتون خواهر
الهام
پاسخ
ممنونم زهرا جان اصلا اشکالی نداره عزیزم گرفتاریت و درک می کنم هر وقت زمان داشتی بیا شما خیلی خیلی بیش از حد به من لطف دارید و من خودم رو لایق این همه لطف نمی بینمکاری نکرده ام و هرچی بوده وظیفه ام بوده و براتون آرزوی موفقیت روزافزون می کنم
مامان ناهید
8 آذر 93 0:25
الهام جون چه مناظر زیبایی دارید انشالله همیشه به گشت وگذار باشید عزیزم واینکه علیرضا را وادرا به انداختن زباله در سطل زباله کردید خوب حالتان را جا آوردبچه می خواد از دستورات مادر اطاعت کند فداش بشم که چقدر درکت هم بالاست اینجا هم ژستا قشنگه هرچی به این طبیعت زیبا نگاه می کنم سیر نمیشم
الهام
پاسخ
چشمان زیبای شما زیبا می بینه بله می بینی! میای یه طرف قضیه رو درست کنی هزار طرف دیگه اش خراب میشه و کار درست میشه لطف داری ناهید جان خوشحالم که خوشتون اومده
مامانی فاطمه
8 آذر 93 14:41
اگه راه حلی پیدا کردی به منم بگو فاطمه شیر کوچیکو فقط برای بازی وکثیف کاری میگیره دستش با نیش همه جارو شیری میکنه ولی یه بار که مادرشوهرم نذری شیر داد توش وانیل ریخته بوده بوی خوبی پیداکرده بود وفاطمه همه استکان شیرو خورد حالا میخوام همین کارو کنم توی شیراش وانیل بریزم امتحانش ضرر نداره
الهام
پاسخ
ممنون از پیشنهاد خوبت بابت وانیل منم امتحان می کنم حتما فاطمه گلی رو می بوسم