جمعه ای در سرخه حصار
جمعۀ گذشته را در جنگل های سرخه حصار گذراندیم
ترکیبی از طبیعت پاییزی+بهاری را در عکس های ما از جنگل های باران خوردۀ سرخه حصار در ادمۀ مطلب ببین
فرآیند سرچ و پفک یابی و پفک خورانِ ما از درون بستۀ پفک
و بعد از خوردن، بستۀ خالی از پفک را نقش بر زمین ساخته و برای تصحیح این عمل،مادرمان در معیت ما روانۀ محل نصب سطل زباله شدند تا آشغال در سطل بیندازیم و این مقدمه ای شد تا مادرمان در نهایت پوزیشنی این چنینی اتخاذ کنند:"" (در ادامه می توانی دلیلش را ببینی!)
و این ما هستیم که پس از دیدنِ موجودی زنده بر بالای درخت رو به مادرمان ابراز تعجب می نماییم و همانا آن موجود که در این دو عکس نیز قابل مشاهده است، کسی نیست جز دایی محسن مان ودر نتیجۀ عمل خود به هیزم یابی برای خودمان و البته سبک تر شدن درخت از شاخه های خشک کمک می کنند
و از آن جا که جز لاینفک ما در هر بیرون رفتن از منزل (حتی رفتن به سوپری سرِ کوچه!) کوله مان است با محتوای ماشین های داخلش، این جا نیز ماشین هایمان را همراه برده و در حال مدفون کردنِ ماشین هایمان زیر تلی از شن و ماسه هستیم
و علاقۀ ما به سطل زباله عجیـــــــــــب ما را به آشغال جمع کُنی می خواند! و بعد از بارها رفت و آمد به محل سطل زباله و در معیت مادرمان که ایشان را در حالت "" قرار می دهد، یک عدد پوست شکلاتی را که تازه کشف کرده ایم، به مادرمان نشان داده و تقاضای رفتن به محل سطل و انداختنِ زباله در سطل را داریم... و مادرمان جهت رهایی از رفت و آمدهای مکرر، عنوان می کنند که انداختنِ زباله در آتش با انداختنِ آن در سطل زباله برابری می کند و این ما هستیم که اجازه می دهیم مادرمان از پیاده روی تا محل سطل زباله معاف شوند! یعنی یک همچین پسری درک کُنی هستیم ما
و البته از دیگر محتویات کوله مان، شانه است وسیله ای کمک کننده به پریشان نمودنِ زلف های فرفروک این جانب که این روزها و در پیِ سرد شدنِ هوا اجازۀ بلند شدن یافته اند و کلاه گذاشتن بر سرمان اجازۀ مرتب ماندن را به آن ها نمی دهد
و البته شیوۀ شانه زدن مان نشان از آن دارد که یکی از عوامل موثر در زلف پراکنی و نامرتب شدنِ موهایمان خودمان هستیم... و وقتی به وقت خروج از منزل در مرتب بودن کامل به سر می بریم کافیست شانه به دست شویم! آنگاه چنان با شدت و در خلاف جهت رویش موهایمان شانه بر سر می کشیم که همۀ نظم موهایمان را به باد می دهیم و البته همۀ زحمات مادرمان را و عکس سمت چپ صرفاً جهت پیدا نشدنِ عکسی جفت با عکس سمت راست در این محل آپلود شده است و ور رفتن ما با کفش هایمان را نشان می دهد
و ما را در پوزیشن استفاده از شیشۀ بی سر می بینی! همان که این روزها ما بدجور در فراقِ سر شیشه اش داغدار هستیم
پس از اقدامِ مادرمان به شیشه گیری از ما که چگونگی اش را می توانی در بخش پاسخ به نظرات پست قبل در پاسخ به دوستِ عزیزمان "مامان مهراد" ببینی ، در تکمیل فرآیندِ از شیشه گرفتن و برای جلوگیری از ابتلا به یأس فلسفی، ما چند روزی همچنان اجازه داشتیم شیشۀ منهای سرشیشه را در اختیار داشته باشیم و با آن اموراتمان را می گذراندیم! ولی از روز گذشته و در پی یافتنِ یک لیوان دوست داشتنی در کابینت ها آن را لیوانِ خودمان نامیده و بسیار خوشحالیم و همۀ امورات نوشیدنی خود را با آن می گذرانیم
و در زمینۀ شیر خوردن همچنان کمتر از قبل شیر می خوریم و مادرمان شب گذشته فقط برای علاقه مند کردن مان به شیرخوری ما را در معیت بابایمان به سوپری فرستادند و برایمان توضیح دادند که خودمان از یخچالِ سوپری یک عدد شیر صورتی برداریم و به آقای بقال بگوییم که ما مرد شده ایم و با لیوان شیر می نوشیم و عاقبت با ترفند شیر خریدن مادرمان موفق شدند ما را به شیر خوردن اندکی تشویق نمایند... و هم چنان در پی راهکارهایی برای شیر دادن به ما و کمک به سالم ماندنِ استخوان ها و دندان هایمان هستند
و وقتی حس همکاری کردن مان گل می کند! اصرار داریم با بابایمان برای آوردنِ کوچک ترین وسیلۀ جامانده در ماشین همراه شویم و البته که خود را مناسبِ همکاری می دانیم و هم قد بابایمان! نشان به آن نشان که در عکس سمت چپ ما در حال تقسیم ماشین هایمان هستیم و یکی از ماشین ها را به بابایمان می دهیم تا همراهِ تصادف بازی هایمان باشند! آخرمی دانی برای تصادف بازی حتما وجود دو نفر لازم است
و رأفت و البته حس همکاری طلبانۀ مان اجازه نمی دهد دایی محسن مان را به تنهایی روانۀ جنگل و هیزم جمع کردن نماییم و خود نیز در پی ایشان روانه می شویم
و بر روی تخته سنگی نشسته و از آن جا که مادرمان را بیکار و دوربین به دست می یابیم ژست های متفاوت می گیریم و به این گونه ایشان را بر سرِ کار می گذاریم
و تریپ هایی خجالت گونه از برای همۀ ادا و اطوارهای ساطع شده از ما
و به دلایلی نامعلوم رو به مادرمان لب و لوچه کج نموده و لب به اعتراض می گشاییم
دست هایمان را بر هم زده و دست زنان و خروس گونه (با چشمی بسته) آواز می خوانیم
و ژست های متنوع ما در آن گاه، فرصتی پیش آورد تا مادرمان با بالابردنِ زوم دوربین، ما را در طبیعی ترین ژست های دنیا و در پس زمینه ای بس زیبا از طبیعت شکار نمایند! پس زمینه هایی که در هیچ آتلیه ای شکل نمی گیرد
و تریپ متفکرانۀ ما در سمت راست نشان از مرد شدن مان دارد که در اثرِ شیشه نخوردن شکل گرفته است و پوزیشن شیر گونۀ سمت چپ که نشان از تولد در ماهِ شیرها دارد! و قبل ترها خصوصیات کودکانِ متولد مرداد را در وبلاگمان خوانده ای! در صورت تمایل و مخصوصاً چنان چه پدر و مادرِ کودکی متولد مرداد ماه هستی اینجا را ببین!
و ما در غیابِ هر نوع گوشی در اطرافمان، از سوئیچ ماشین به عنوان گوشی بهره می بریم و با آقای برقی مکالماتی انجام می دهیم مبنی بر این که در پی اقدام مهم مان در زمینۀ ترکِ شیشه خود را مستحق دریافت یک عدد تریلی قرص اسمارتیس می داینم و تقاضای دریافت هر چه سریعترِ آن را داریم جدیت ما در عکس هایمان بسی مشهود است
پس از صرف نهار (جایت سبز) و آسودن بر روی زیرانداز، به اصرارِ مادرمان مبنی بر پیاده روی در محیط اطراف و البته کمک به گردش خونِ بهتر در سیستم قلبی و عروقی، ما+مادرمان+دایی محسن مان عازم جنگل شدیم و بابایمان طبق معمول از پیاده روی سر باز زده و در تدارکات چای عصرانه با پیاده روی وداع کردند...
و این است زیبایی های طبیعتِ شصتمین روز پاییزی زیرِ درختانِ باران خوردۀ سرخه حصار
و ما در معیت ماشین هایمان "علیرضا خان جنگلی" می شویم
و وقتی ما رنجِ مادرمان را در حملِ کیفِ دوربین دریافته و اصرارِ وافری به حمل آن داریم
و وقتی مادرمان ما را به تماشای کلاغی دروغین می گُمارند تا معصومیت چشمانمان را به قابِ دوربین بسپارند
و گاهی که دایی محسن مان ما را در قابِ دوربینِ گوشی اش به ثبت می رساند مادرمان ما دو نفر را در قابِ دوربینِ خود ثبت می کنند
و در طبیعت گردی شیوه ای رندانه در پیش می گیریم... راهِ خود را در پیش می گیریم و در آستانۀ صفِ طبیعت گردان به راه می افتیم تا مبادا دیگران از ادامۀ طی طریق کردن در مسیر منصرف شوند و برای بازگرداندنِ ما هم که شده به دنبال مان بیایند و ماییم که با تمامِ سرعت، راهِ رفتن را در پیش می گیریم! منتها نمی توانیم بی خیالِ ادامۀ لشکرِ طبیعت گردان باشیم و پس از طی هر چند قدم به عقب نگاهی می اندازیم و ندا می دهیم:"مامان بیا"
و باز هم دِ بدو! و البته که احتیاط شرط عقل است و باید از پشتِ سر هم آگاه بود آیا کسی به دنبالِ ما می آید؟! و اگر نمی آید ما باز هم محتاج یک حنجره هستیم برای ندا دادن:" مامان اُجایی؟!مامان بیا! دایی محسن بیا!"
و از آن جا که طبیعت علاقۀ وافری به ست کردنِ شکاف های واقع بر روی تنۀ درخت با شکاف های خاک بسترِ آن دارد، مادرمان نیز علاقه مند می شوند به ست کردنِ یک طبیعت جنگلی و سرسبز پاییزی با دو عدد آقای خوش تیپ
و تصاویرِ ما از سرخه حصار گردی با تصویر پسری به پایان می رسد که ابروهایش را زیرِ ارتفاعِ کلاهش پنهان نموده است و با برداشتنِ قسمتی از خاکِ ترک خورده که موجبات کنجکاوی اش را فراهم نموده است، در حالِ پرسش از مادرش من بابِ محتویات موجود در خاک است
می دانیم که تصور جنگلی پاییزی با ترکیبی از رنگ های زرد و سرخ و نارنجی در کنارِ طبیعتی سرسبز و بهارگونه برایت تعجب آور است! تازه تو رطوبت زیرِ درختان را با تمامِ حجم شُش هاست حس نکرده ای و نفس نکشیده ای! و جایت بسی سبز رفیق در میان این طراوت بی نظیر!
سپاس که همراهمان بودی