علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

گذرِ دومین ماه پاییزی

1393/9/6 8:59
نویسنده : الهام
1,248 بازدید
اشتراک گذاری

تا به حال دقت کرده ای روزها و ماه ها و سال ها چقدر زود از پی هم می گذرند! گویا همین دیروز بود که مهرگان علیرضا خان این جا نگاشته شد!

و این روزهاست که سومین ماه پاییزی نیز در گذر است و یلدایی زیباست پیش رویمانآرام

××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××

روز یکشنبه بود که مادرمان صبح علی الطلوع، که ما به خوابِ ناز بودیم به قصد رفتن به سرِ کار منزل را ترک نمودند و قرار بود ما به همراه بابایمان ساعت هفت و چهل و پنج دقیقه از منزل خارج شویم... و البته که آن روز بابایمان بخاطر کارِ خاصی که در کارگاه داشتند، خیلی اصرار داشتند که در صورتِ امکان مادرمان ما را به مهد برسانند تا ایشان صبح زود در کارگاه آماده باشند...و البته که برای مادرمان امکان پذیر نبودخندونک

مادرمان پس از بازگشت از محل کار خود، ساعت دوازده به قصد بازگردان مان از مهد به آن جا رفتند و در بُهتِ نرفتنِ آن روز مان به مهد فرو رفتند! و این اولین بار بود که این اتفاق می افتاد و البته هرگز ممکن نبود بابایمان آن روز بتوانند به محل کار خود نروند! پس تمامِ فکر مادرمان رفت به سمتِ بدترین اتفاقِ ممکن که باعثِ نرفتنِ ما به مهد و در نتیجه نرفتنِ بابایمان به سرِکار شده است!خطا

و از آن جا که طبق معمول مادرمان گوشی خود را در منزل جاگذاشته بودند و حتی بعد از خارج شدن از دسترس در شب گذشته، هنوز در حالتِ پرواز به سر می بُرد، تا رسیدنِ مادرمان به منزل هزاران فکرِ مضطرب کننده از ذهنِ مادرمان گذشت!خطا

بعد از رسیدن به منزل، مادرمان ما را در منزل یافتند در حالی که دایی محسن مان از ما مراقبت می نمودند و صبح به منزل مان آمده بودند تا بابایمان زودتر خود را به کارگاه برسانند ولی از آن جا که ما ساعت نُه تازه از خواب بیدار شده بودیم و تا صبحانه بخوریم عقربۀ ساعت روی ده رفته بود، از قیدِ بردن مان به مهد گذشته بودندآرام

مادرمان تا لباس های خود را عوض کنند کم کم متوجه خرابکاری های ما در جای جای منزل شدند و البته مهم ترین این خرابکاری ها شکستنِ گلدانی بود که یادگاری خاله مهدیه مان بود و ما در غفلت دایی محسن مان،در حینِ حمل گلدان (تعجب) کفِ آن را شکسته و تمامی ماسه های صورتی آن را بر روی گوشه ای از فرش پخش نموده و قسمتی از فرش را در صورتی کامل فرو برده بودیم! که البته ابتدا تصور مادرمان این بود این سایه های آرایشی ست که پخش بر زمین شده است ولی به مرور زمان پی به دسته گل به آب داده شده توسط اینجانب و دایی محسن جانمان شدند! جالب این جاست که در تمامِ مدت سرچ کردنِ مادرمان برای دسته گل های به آب داده شده و منشأ آن، دایی محسن مان چشم به مانیتور دوخته و دَم بر نمی آوردندهیس

ما نیز چپ و راست برای مادرمان عشوه می آمدیم و لحظه ای از رفتن به دنبالشان غافل نبودیم تا بر خرابکاری هایمان سرپوش بگذاریم! جالب این جاست که هر چقدر مادرمان ما را بخاطر شیطنت و خرابکاری کردن و البته دست زدن بر چیزی که به ما ارتباطی ندارد، مورد بازخواست قرار دادند ما سکوت نموده و فقط لبخند می زدیم و همانا هدف مان جلب رضایت مادرمان بود! زیبا آخر خودمان هم فهمیده بودیم که دسته گلی بس عظیم به آب سپرده ایمخجالت

تا به حال دقت کرده بودی تا زمانی که نسبت به چیزی بی خیال هستی هیچ اتفاقی برای آن نمی افتد ولی تا در متنها الیه مُخیله ات تصمیمی در مورد آن اتخاذ می کنی تمام اتفاقات دنیا بر سرش فرود می آید و همانا این قانون، قانون چهارم نیوتن نام داردخندونک بعد از رفتن خاله مهدیه و آوینا جانمان،مادرمان تصمیم گرفتند آخرین هدیۀ آوینا جان را برایمان به یادگار نگه دارند و با این که اصلا در این زمینه چیزی بر زبان نیاوردند ولی ما دقیقاً از همان روز بود که علاقه مان به قایقی که از آوینا جان دریافت نموده بودیم صد چندان شد طوری که محال است بدونِ قایق به حمام برویمخندونک و اینگونه شد که قایق مان ویران شده و از آن جا که موتورش دیگر کار نمی کند نقش یک قایق دکوری را بازی می کند!

و اما گلدان مورد نظر که قبل ترها نیز در وبلاگمان در موردِ آن صحبت شده است هدیه ای بود از جانب خاله مهدیه مان که وقتی برای اولین بار، بعد از ازدواجِ مادرمان، به منزل مان آمدند آن را به مادرمان هدیه دادند و حدود 5 سال است که این گلدان در سلامت کامل بسر می برد و همانا از روزی که مادرمان تصمیم به مراقبت مضاعف از گلدان نمودند، بلایی بر سرش آمد که نباید می آمدتعجبو نتیجۀ اخلاقی این که توجه و حساسیت نشان دادنِ بیش از حد به هر شیئی و هر عملی و هر شخصی= از دست دادنِ آن... و همانا این است قانون چهارم نیوتن!خندونکخندونک

و البته دایی محسن مان چند ساعت بعد با همان چسب یک، دو، سۀ معروف خود که بر همۀ خرابکاری های ما وصله می زند، گلدان خاله مهدیه را به مانند روز اولش بند زدند و ماسه های جمع آوری شده را در آن جای دادند و ما در پی توصیه های اکید مادرمان دیگر هرگز به گلدانِ مورد نظر نزدیک هم نشده ایم چه برسد به دست بردن بر آن و یک همچین پسرِ عبرت پذیری هستیم ماراضی

در نهایت به دلیلِ وارد آمدنِ فشارهای عصبی فراوان بر مغزِ مادرمان، اینجانب و دایی محسن مان به جای ماکارونی که قرار بود در وعدۀ نهار نوش جان کنیم، خورندۀ چند عدد تخم مرغ خوشمزه شدیم و خدا را نیز بسیار شکر گزاردیم که اتفاقات بدتری نیفتاده استخندونک

شیــــــــــــرین کاری های علیرضا در دومین ماه پاییزی می رود به ادامۀ مطلبآرام

با ما همراه باشمحبت

عاقبت پس از سی و یک سال و اندی، پای مادرِ ما نیز به دندانپزشکی باز شد! مادرِ ما که در مراقبت از دندان و خوردنِ مواد کلسیم دار یدِ بسیار طولایی دارند، وقتی برای ترمیم قسمتی از دندانِ خود که به خرابی بی ارتباط بود برای اولین بار به آقای دندانپزشک مراجعه نموده بودند، بعد از سرچ نمودنِ آقای دندانپزشکِ آینه به دست، در منتها الیه سمت چپ دهانِ خود و در طبقۀ پایین، متوجه سیاه شدنِ قسمتی از دندان خود شدند؛ و در پیِ تمامِ اعتمادِ به نَفَسِ کاذبی که همواره در خوب بودنِ جنسِ دندان های خود و البته مراقبت از آن ها داشتند، به یأس فلسفی مبتلا شدند!دلشکسته

بماند که آقای دندانپزشک بدون بی حسی شروع به خراشیدنِ سیاهیِ دندانِ مادرمان کردند و برای پرکردنِ یک قسمت بسیار کوچک فردای آن روز به ایشان نوبت دادند و تیزی ناشی از دندانِ خراشیده شده در طول یک روز نه تنها خوردن را بر مادرمان حرام کرد بلکه دهانِ مادرمان را نیز زخمی نمودعصبانیو یک روز تمامِ پوزیشنِ مادرمان همین بود که در سمتِ راست می بینی و ما به تقلید از ایشان دهانِ خود را در موقعیت یک عدد خمیازۀ چاق در مقابلِ آینه گشوده ایمخواب آلود و پس از حس کردنِ حضورِ  ایشان خجالت زده شده و برای رفع و رجوع کردنِ ماجرا تریپ های مختلف می گیریم تا موجباتِ خندۀ مادرمان را فراهم آوریمخندونک

و البته بماند که تا چه حد از رفتنِ مادرمان به مطب آقای دندانپزشک به نفع آن ها سوء استفاده شد و مرتب به ما تذکر می دهند که چنان چه از دندان هایمان مراقبت نکنیم و صرفاً برای رفع تکلیف کردن و دلخوشی مادرمان مسواک به دست شویم و بر خود مسواک زنی، اصرار کنیم دندان هایمان طعمۀ آقای دندان پزشک خواهد شدشیطانخنده و البته که ما نیز چند دقیقه ای در مطب آقای دندانپزشک حاضر بودیم و نه تنها خاطرۀ بدی از ایشان نداریم بلکه بسیار خوشمان آمد از تریپ کار کردنِ آقای دندانپزشک! و از آن جا که مطب آقای دندانپزشک یک سوئیت بود و ما آن را بی شباهت به مطب دکترهای بیمارستان یافتیم، این روزها در جواب مادرمان که می گویند:"اگه دندونات خراب بشه باید بریم مطب آقای...؟" و ما بلافاصله :"خونه آقا دمدون پدشکعینک" و دقت نظرمان را عشق است! و البته عشق مان برای رفتن به خانۀ آقای دندانپزشک راخندونک

و عکس سمت راست نیز تقلیدی ست از تریپ یک مادرِ لُپ زخم شده خندونک و عکس سمت چپ نیز لوس بازی ماست برای دلخور نشدنِ مادرمان فرشته

و لاک ناخن هایمان را عشق است! از آن جا که مدتی بود در برابر کوتاه شدنِ ناخن هایمان مقاومت می نمودیم مادرمان برای تشویق شدن مان به ناخن گیریِ بی دردسر و بی نق زدن، یک به یک ناخن هایمان را کوتاه می نمایند و بعد از کوتاه شدنِ هر ناخن بر آن لاک می زنند تا بر غُر زدن و مقاومت مان در برابرِ کوتاه شدنِ ناخن هایمان خط بکشندآرام

و اوایل آبان وقتی به منزل خاله لیلا رفتیم و شال و کلاه های رنگارنگ بافته شده برای یاسمین مادرمان را وسوسه کرد تا یکی از آن ها را بر سرمان گذاشته و ما را در پوزیشنی دخترانه به ثبت برسانند! نظرت را در مورد "علیریضا خانم" بگوخندونک

این بار در تعطیلات مان در ولایت، در منزلِ آقاجانمان وقتی همه دورِ هم بودیم چندین عکس خانوادگی و دسته جمعی به ثبت رساندیم و انصافاً آن ابهت و شکوهی را که وجودِ تعدادِ افرادِ زیاد در عکس ها به آن می بخشد، هیچ چیز نمی تواند به عکس ببخشد!

در این میان  ما نیز اقدام به گرفتنِ ژستی هنری نموده و عکس مان توسط مادرمان به ثبت رسیده استفرشته و عکس سمت چپ نقاشی کشیدن در پوزیشنِ افقی را نشان می دهد، که در چند پست قبلی از آن صحبت به میان آمد و جای عکسش آن جا خالی بودخجالت

و این روزها به وفور نقاشی می کشیم! که دو عدد از آن ها در عکس های زیر قابل مشاهده است... در عکس سمت راست برگۀ امتحانی شاگردانِ ترمِ گذشتۀ مادرمان را برداشته و از یک عدد دوقطبی الکتریکی یک ماشین ساخته ایمعینک و البته نقش های دیگری که به وضوح قابل شناسایی نیستچشمک

و عکس سمت چپ همان نقاشی ست که در پوزیشنِ افقی عکس بالا توسط خودمان به ثبت رسیده است ولی از آن جا که زیر دستی مان پتو بوده است رنگش کم رمق شده استخجالت البته نقاشی سمت چپ خرسی است که توسط مادرمان کشیده شده و ما بر آن رنگ ریخته ایم...سایر نقش ها عبارتند از :" هاپو، نی نی نایاحت، هواپیمان، و تاوویون ئوشابه (کامیون حمل نوشابه و دلستر)"و سایر موارد نیز ماشین های مختلف الشکلی هستند که بسیار به کشیدن شان علاقه نشان می دهیمزیبا 

در نتیجۀ درست کردنِ وافر "گذاگ (غذا)" در سِت مانیکورِ مادرمان یکی از همین روزها در یک اقدام نامعلوم و البته ناجوانمردانه آن را به دو قسمت نامساوی تبدیل نموده و موجباتِ خشم مادرمان را فراهم نمودیمخجالت و بعد از گذشتِ دو روز از واقعه و قطعِ ارتباطِ کامل مان به جعبۀ تقسیم شده دیگر بار شهامت و البته جسارت به خرج داده و از آن و ابزارش به عنوان وسایل آقای تعمیرکار بهره برده و به صورتی کاملا جدی در حالِ تعمیر اتوبوس مان هستیم عینک

در چند هفتۀ اخیر و در پی گرفتاری های کاری مادرمان حق داریم از هر وسیله ای برای سرگرمی خود استفاده کنیمراضی و از آن جا که مادرمان مثل قبل ترها، وقتِ زیادی برای گذراندن با ما و سرگرم کردن مان ندارند ما نهایتاً قادریم دو ساعت خود سرگرمی کنیم و پس از آن باید شروع به انجام اعمالِ خرابکارانه نماییمخندونک و البته مادرمان حق را به ما می دهند و خراب کردنِ ست مانیکور و دست بردن بر کابینت ها کمترین خرابکاری ست که به انجام رسانده ایمدرسخوان

یکی از همین روزها نیز به کیفِ مادرمان دست برده و دو عدد ماژیک وایت بُرد از آن به سرقت بردیم و در آرامشی محض مشغولِ نقاشی بودیم که دایی محسن مان از راه رسیده و برای سرگرم نمودن مان بر دست مان ساعتی کشیده و در پی علاقه مان به نقش کشیدن بر دست مان، صورت خود را پیش آورده و این شد نتیجۀ کار:

بسیار از این نقش ها استقبال نمودیم و مرتب بر جلوی آینه می رفتیم و نوای "میو...میو..." سر می دادیم و کلی خوش بودیمفرشتهبه مرور زمان یک ستاره و دو عدد فلش بر پیشانی مان، یک عدد هواپیما بر گونۀ سمت راست مان، و یک عدد ماه و ستاره بر گونۀ چپ مان نقش بستدرسخوان و اصلا نمی توانی تصور کنی چه ذوقِ سرشاری داشتیم از بودنِ این همه نقش بر رویمانآرام

ناگفته نماند که این روزها بسیار به دایی محسن مان علاقه نشان می دهیم و از آن جا که دایی محسن فقط چند روز از هفته را در منزل ما به سر می بردند برای آمدن شان لحظه شماری می کنیم...محبت

از آن جا که بابای ما ترس از ارتفاع دارند و اصلا به دنبالِ کارهای هیجان انگیز نبوده و نیستند، ما نیز ترس از ارتفاع را در ژن های خود همراه داشتیم... تا این که سال گذشته یک روز وقتی دایی محسن مان ما را در آغوش کشیده و قصد داشتند ما را بلند کنند و دستمان را بر آویزِ ورودی در برسانند ما به شدت به ایشان چسبیده بودیم! و مشخص شد ما نیز ترس از ارتفاع داریم! همان روز بود که دایی محسن مان علی رغم مخالفت های بابا و مادرمان تصمیم گرفتند ما را با ترس مان روبرو کنند و البته موفق نیز شدند... دایی محسن مان ما را ابتدا تا ارتفاع های چند سانتیمتری از بدن خود جدا می نمودند و ما پس از چند بار ترسیدن، هیجان زده می خندیدیم! گذشت زمان باعث شد به درخواستِ خودمان باز هم ارتفاع بالا رفتن مان بیشتر شود و یک روز در سرخه حصار و در نبودِ هر سقفِ مزاحمی تا بالاترین ارتفاعِ ممکن پرواز کردیم و قبلاً در این پست نهایتِ پرشِ ما را دیده ای!آرام

مدتی بود از پرش خبری نبود و دقیقا یادمان نمی آید چند ماه بدون پرش گذشت تا این که چند هفته قبل دیگر بار دایی محسن مان متوجه ترس از ارتفاع مان شدند و دیگر بار تمرینات شروع شد و ما باز هم بعد از چند بار ترس از پرش این روزها علاقۀ وافری به پریدن داریم و کافیست دایی محسن مان از جا برخیزند آن وقت ما سریعاً به ایشان می پیوندیم و دو دست مان را به قصد گرفتنِ دست های توانای دایی محسن مان بالا می آوریم و با ندای :"دایی آسیمان (دایی من و پرت کن تو آسمان)" تقاضای پرتاب شدن را داریم! و پس از پرتاب شدن و نفس گیر شدنِ این عمل برای دایی محسن ورزشکارمان، با ندای :"دایی بچرخون" تقاضا داریم که ایشان در مرکز ایستاده و با تعویض جای بازوهایمان ما گرداگرد ایشان طی طریق کنیم! و البته که سرگیجه رفتن نیز در کارمان نیست و تا دایی محسن مان انصراف ندهند ما هم چنان علاقۀ وافری به چرخیدن داریم و در پی انجامِ این اعمال مادرمان رضایتی مفرط دارند و برعکس بابایمان در اضطرابی مُمتد تا پایان پرتاب شدن و چرخیدن مان به سر می برند...فرشته

در عکس زیر بر جعبۀ شیرینی خامه ای که در حینِ بازگشت از مهد برای جبرانِ مقداری از شیرِ نخورده شده در این روزها و البته به قصدِ تشویق برایمان خریداری شده، در سمت راست یک عدد تریلی قرص و در سمتِ چپ یک عینک و تعدادی شیرینی کشیده ایم تا نبودِ شیرینی های تمام شده را جبران کند...خندونک

و اما نقاشی های کشیده شده بر، بَر و روی آقای پیشی چند روز بعد از نقاشی های قبلی و توسط مادرمان به ثبت رسیده است! و البته وجود سه ماژیک وایت برد قرمز و آبی و مشکی در آن نقش داشته اند! فرشته

آن روز مادرمان پس از تحویل قسمتی از کاری که به ناچار پذیرفته اند و مدتی ست ایشان را گرفتار کرده است، حسابی برایمان وقت گذاشته و تا می توانستند نقاشی های درخواستی مان را کشیده و ساعت و سبیل و ستاره نثارِ دست و پا و صورت مان نمودند... تا این که ما از فرط خستگی در همین پوزیشن به خواب رفتیمخواب

و اما دیگر گفتنی ها از احوالات آبان ماه:آرام

مرتب از مادرمان می پرسیم:" شماره آمموماس (آمبولانس) چیه؟"، " شماره پلیس چیه؟"، " شماره آتیش تیشان بوگو!" و حتی گاهی :" شمارۀ اموموس (اتوبوس) بوگو" و به نظر می رسد این ها را در مهد آموخته ایم... و وقتی مادرمان همین سوالات را مجدداً از ما می پرسند ما به ترتیب عنوان می کنیم:" صد و پونزن (115)"، "صد و ده"، "صد و بیست و پج (125)" و البته صدو شیش (106) هم به دلایل نامعلومی شمارۀ اتوبوس استخندونک

مرتب در حینِ بازی با افرادی نامرئی که همبازی هایمان می باشند خداحافظی نموده و عنوان می کنیم :"خدافظ مهمومم(خداحافظ ممنونم)" و کلی هم ذوق داریم!فرشته

گاهی به بابایمان نزدیک می شویم و با دراز نمودنِ دستِ کوچک مان :"پود (پول) بده" و گاهی نیز به مادرمان پول می دهیم و مثلا یک کالای نامرئی از ایشان خریداری می کنیم...خندونک

گاهی یک عدد گوشی که ممکن است ماشین حساب بابایمان، گوشی بابا، دایی محسن و یا مادرمان، سوئیچ ماشین، و در نبودِ هیچ یک از موارد فوق کف دست مان باشد به بابا و مادرمان امر می کنیم که "آقا آتیش تیشان زنگ بزن" و همواره اصرار داریم عنوان کنند که ماشین داخلِ جوی آب افتاده است و نیاز به کمک داریم... و وقتی مادرمان در کمالِ جدیت این تماس را برقرار می کنند، اصرار داریم که با آقای پلیس هم تماس حاصل شود و ایشان نیز در معرکۀ ساختگی مان حاضر شوند! سپس دقت نظرمان ایجاب می کند که برای حملِ دایی محسن مان که همانا به دلایل نامعلومی همیشه نقش تصادف کننده و در جوب افتاده را دارندخنده، با آقای دکتر نیز تماسی حاصل شود و ایشان برای آمپول زدن بر دایی محسن مان حاضر شوند و تا آمپول در عضلۀ دایی محسن مان فرو نرود دست بردار نیستیمشیطان

این روزها هر گاه صحبت از شیر خوردن و یا چایی و آبمیوه خوردن به میان می آید و مادرمان ندا می دهند:" علیرضا بیا لیوانت و بگیر و آب بخور" ما زیر لب زمزمه کنان و با لحنی معترض به سمت مادرمان می رویم :" آقا هاپو سرشیشه علیریضا خورد!" و بعد از گرفتن لیوان از مادرمان به راه می افتیم و زمزمه کنندۀ این جمله هستیم:" بابایی برا علیریضا سرشیشه بخره!" و البته این مادرمان است که زیر لب ندا می دهند:"عجب! پس منتظر باش تا بابایی سرشیشه بخره!"شیطان

در پی جذاب شدنِ آقای برقی برای تشویق مان به کارهای نیک، قطرۀ مولتی ویتامین مان را در آرامش محض می خوریم و یک لیوان آب هم رویش! و در نتیجۀ این عمل مان آب هم از آب تکان نمی خورد! و همین طور است در رابطه با مسواک زدن مان! همچنان بدون خمیر مسواک می زنیم ولی این روزها در اثرِ وجود آقای برقی و جایزه هایش، دست از خودمختاری در مسواک زدن برداشته و به آرامی سرِ خود را بر روی پای مادرمان می گذاریم و تا مادرمان یکی از قصه های آوینا جانمان را برایمان به اتمام برسانند، دندان هایمان نیز از شدت نظافت، دچار برق گرفتگی می شوند....عینک

بدرود رفیقمحبت سپاس که همراه مان بودیآرام

پسندها (7)

نظرات (22)

مریم مامان آیدین
6 آذر 93 14:46
سلام الهام جون خوبی....علیرضا جونم خوبه؟ قربون اون پیشی شدن و میو میو کردنش برم خیییلی بهش میاد.....مثل موش شده و نقاشی ها.....مثل همیشه خوشـــــــــــــــــگل دندونت چطوره دوستم.....عجب دندون پزشکی بوده ها.....یا حالا که تراشیده باید تمومش هم میکرده و یا باید پانسمان میکرد تا دهنت زخم نشه.. راستش من هم به جنس دندون هام خیییلی اعتماد داشتم و البته هنوزم کم نمیارم ولی دوتا عصب کشی داشتم که قبول دارم بی مبالاتی خودم بوده درباره اون قانون چهارم نیوتن هم باهات موافقم.....من که حتی از ذهنم هم چیزی گذر کنه تمومه.....فاتحه شیء یا شخص مورد نظر خونده ست!!! عااااشق این خودشونو به اون راه زدن بچه هام و چه دایی خوبی داره علیرضا جووون که به فکر همه چیز هست و انقدر برای پسریمون وقت میزاره....آیدین هم عاااااشق پرتاب تو هواست و تا دستمون نشکنه بی خیال نمیشه خیییلی ببوس پسر باهوش و مهربونمونو
الهام
پاسخ
سلام عزیزمخدا رو شکر خوبیم عزیزمآره خودم هم احساس می کنم پیشی بودن به شکل صورتش خیلی میاد قربانِ لطفت عزیزم. چشمات قشنگ می بینه دندونم بعد پرکردن مشکلی نداشت خدا رو شکر البته تا یک هفته اصلا بهش عادت نداشتمهنوزم به شدت معتقدم تا زمانی که به دندون دست نبردند سیاه شده اش هم بهتر از دندون پر شدۀ دست دکترهوقتی بهش دست می برند مدام باید تا رفت و آمد به دندون پزشکی باشی اونم با وجود برخی دکترهای منفعت طلب امروزی وای به عصب کشی که فکر هم نمی تونم بکنم واقعا دل ندارم! یه روز با محسن برای عصب کشی رفتم و داشتم ضعف می کردم پس شما هم خیلی بر قانون چهارم نیوتن منطبق هستی خدا این دایی رو از ما نگیرهعلیرضا که خیلی بهش وابسته ست خوبه که آیدین از پرتاب شدن نمی ترسهمی بوسمش
مامان علی
6 آذر 93 19:18
واقعا این قافله عمر چقدر پرشتاب شده این روزا...فکر میکردم فقط واسه من اینطوریه ایشالله یک عالمه پاییز ببینین اما دلاتون همیشه بهاری باشه دوستم. اولش یکجور گفتی فکر کردم خدای نکرده مریض شده بوده خداروشکر مشغول شیطنت بوده میگم منم هروقت تودلم میگم نکنه واگه یک وقت و...ویا یک برنامه توپ میچینم حتما یک طوری میشه خداییش بیابرو این قانون چهارم وبه اسم قانون اول مامانا یا الهام گلی ثبتش کن
الهام
پاسخ
نه زهرا جان برای منم پرشتاب میگذره. مخصوصا که این اواخر نسبت بهش حساس شدم و حواسم به گذرش هستممنونم بابت دعای زیبات زهرا جان و منم یک آرزوی هم چنینی برای شما دارم نمی دونی خودم تو بی خبری چی کشیدم تا رسیدم خونه قانون چهارم نیوتن
مامان علی
6 آذر 93 19:24
این حالت پرواز یک حالی میده یک عالمه ادم دلنگرونت میشن ویک عالمه ادمم که میخان سرظهربیان مهمونی ناامید ونامراد میکنه ..منم از24ساعت 23ساعت ونیمش درحالت پروازم اون نیم ساعتم سایلنتم قربونش برم که باسیاست محبتش گول مالیده سر مامانش من وقتی علی گند میزنه وبعدش مهربون میشه هربار میگم دفعه بد از دراومدن درازگوشام جلوگیری میکنم امبازم دفعه بعد........... فدای این پیشی بشم چقدم ملوس وناناز شدی جونم ایشالله دیگه دندون درد ودندون پزشکی رونبینی که علیرضا جونم رو اعصابت نره وادات ودربیاره. تو پست قبلی گفتمت که علی هنوز شیر نخورده بخاطر حساسیت به پروتئین گاوی اما دکترش گفت بعد دوسال ونیم شروع کن اگه برطرف شده بود بخوره واسه همین راهکارا وتلاشهات درزمینه شیر خوروندن وقشنگ دنبال میکنم دوستم
الهام
پاسخ
البته در مورد من صدق نمی کنه زهرا جون چون همه بلافاصله بعد از گرفتن شماره موبایل، شماره خودم و می گیرند حالا فکر کن در شرایط عادی هنوز به دهنت خطور میکنه بهش تذکر بدی صد بار لباش و جمع می کنه و می گه:"مامان" و تا من نگم "جـــــــــــان" دست بردار نیستا ولی اون روز خودش هم فهمیده بود چه کرده قربون لطفتون خاله جون. خدا نکنه واقعا خدا نصیب هیچکس نکنه! مگه دندونی که پر کنی مثل اولش میشه؟!خدا گذر هیچکس و به دمدون پدشکی نندازه درست میگی قبلا بهم گفته بودی در مورد حساسیتش ولی یادم نبود. به روی چشم هر ترفندی استفاده کردم حتما می نویسم
مامان علی
6 آذر 93 19:39
چه نقاشیهای قشنگی وچه پوزیشنهای قشنگتری چه باحال بابای علی هم روزی چندبارباید علی روبپرتابه بالا تا خوب خر ذوق بشه بعدش الاغ سواری بهش بده که به این عملیات میگه قطار قطار وبعدشم عملیات انتحاری پرش و...منم گاهی میترسم چه اقا برقی کار راه اندازی وچه خوب تر که علیرضا جون قبولش کرده اسمارتزاشوووووووووووو مثل همیشه قشنگ وپر محتوا
الهام
پاسخ
چه دوست مهربونی و چه لطف زیادی خیلی هم عالی! خوش به حال علی که با باباش بازی می کنه! بابای علیرضا یا خونه نیست یا در حال محاسبات هست و یا در وایبر حضور دارند درست میگی! الان فکر میکنم کاش زودتر پای بابابرقی رو کشونده بودم وسط مثل همیشه لطف داری
صدف
7 آذر 93 20:11
سلام الهام خانم واااااای از گذر زمان نگید که اصلا غیر قابل درک شده این شتاب... الههی چی کشیدید اونروز تا برسید خونه . منم بودم سریع بدترین اتفاقات ممکن رو مرور میکردم تو ذهنم . فدای سر علیرضا خان اون گلدون . ولی واقعا شدیدا با قانون چهارم نیوتن موافق هستممممم . ولی جالبه شما که فیزیک خوندین به قوانین فیزیک اضافه میکنین . من که مدیریت میخونم به اصول چهارده گانه دمینگ اضافه میکنم
الهام
پاسخ
سلام صدف جان برای همه مون همین طوره! فکر کنم مورد بعدی که در قانون چهارم نیوتن صدق می کنه همینه که وقتی بهت خوش میگذره زود میگذره ولی خدا نکنه آدم غمناک باشه اونوقت هر شبانه روز به اندازۀ یکسال می گذره لازم شد برم یه تحقیقی در مورد قوانین دمینگ بکنم! آخه ما هم یه مدیر و آشنا به قوانین مدیریت داریم تو خونه مون
مامان ناهید
8 آذر 93 0:13
سلام الهام جون خوبید ؟ علیرضای خاله خوبه؟ فکر کنم روز خوبی بود برا علیرضا جون که با حضور دایی محسن ونرفتن به مهد کلی تو خونه خوش گذرونده هرچند که یادگاری خال مهدیه را شکونده وچقدر دلبری کرده این پسر شیطون بلا نا از دل مامانی دربیاره الهام جون دندونتون بهتر شده می تونم تصور کنم تو اون موقعیت نیمه کاره پزشک چی کشیدین منم به حساب جنس دندونم خوبه ولی تا حالا دوتاشو پر کردم الان هم تا شیرینی می خورم دوتا از دندونام چنان تیری می کشه که نگو انشالله که الان خوب شده باشین فدای علیرضا جون با اون تقلیدهاش خیلی بامزه بود کلی خندیدم
الهام
پاسخ
سلام ممنون ناهید جان. شکر خدا. شما خوبید؟ برای علیرضا که خوب بوده برای دایی و مامان علیرضا بد بودهقربانِ لطفت عزیزم بله خدا رو شکر. ایشالا که مشکلی برای دندونتون نباشه ولی به نظرم اون دوتایی که تیر می کشه رو تا به عصب نرسیده به دادشون برس که هم هزینه اش بیشتر میشه هم دندونتون مثل سابق نمیشه بچه ها رو ببوسید از طرف من
مامان ناهید
8 آذر 93 0:17
کلاه دخترانه بهت میاد خاله جون اگه دختر هم بودی قشنگ بودیا عاشقتم علیرضا جون با اون شیرین کاریهات واین ژستات چه نقاشیهای خوشگلی واونجا که دایی محسن ومامان الهام شمارا به شکل یه پیشیه ناز دراوردن خیلی ملوس شدی پس علیرضا جون تمام شماره های اضطراری را بلد شدن افرین به پسر باهوشماون شماره اتوبوس خیلی خوب بود چون فکر نکنم کسی بلدش بوده ممنون عزیزم یادمون دادی
الهام
پاسخ
این نظر لطف شماست خاله جونخجالتم میدید بازم لطف دارید خاله ناهید جانم شماره اتوبوساحتمالا در آینده کشف خواهد شد
مامان ناهید
8 آذر 93 0:18
الهام جون داستان خوبی دارید با آقا علیرضا از طرف من ببوسینش
الهام
پاسخ
بله واقعا!فدای محبتت محمدرضا و فاطمه جون و می بوسم
مامانی فاطمه
8 آذر 93 9:11
خیلی زود میگذره همیشه پاییز و زمستون اینطوریه منم هم که تنبل هنوز پست نزاشتیم نمیدونم شاید تو این سرما حسم یخ زده چه خرابکاری کرده علیرضا جونم. میدونی الهام جون یه مدتی دایی محسن نبود خبری از خرابکاریهای علیرضا جونم نبود داشتیم دچار کمبود خرابکاری میشدیمقربون علیرضا جون با ورژن دخترونش چه خوشگل ادای مامانی رو درمیارهبلادور باشه خواهر خداروشکر که تاحالا نرفته بودی دندانپزشکی ایشااله دیگه هم نری
الهام
پاسخ
من عاشق پاییز و زمستونم و البته بیش تر زمستون اونم بخاطر این که همه زود میان خونه و شب ها زمان بیشتری دور هم هستیم ولی متاسفانه کم تحرکی و البته پرخوری تو خونه و دورِ هم بودن ها، تو زمستون خیلی بده و هر زمستون من 1-2 کیلو وزن اضافه می کنم که خوشبختانه بعد از رسیدن بهار دوباره کم میشه حتما پست بذار که منتظرم باهات موافقم فدای محبتت زهره جونخدا کنهو همین طور شما
مامان مهراد
8 آذر 93 10:55
سلام به دوست خوبم الهام گلی ، دندونت چطوره؟ امان از این دندون پزشک ها .... من که تابوی دندونپزشکی داره از بس که از بچگی تو راه دندونپزشکی بودم. سلام علی رضا جون شیطون بلا ، ویرانگری هاتون روزافزون عزیزم واقعا خسته نباشی کار از دسته گل گذشته گلستانی به آب دادی.... الهام جون درک میکنم چی کشیدی تا به خونه برسی..... هرچند که یکم هم تقصیر خودت بوده که موبایل نبردی و آتیش دامن دایی محسن طفلی رو گرفته که اومده خوبی کنه مثلا نقش پرستار شخصی خواهر زاده عزیزش رو بازی کنه مجبور به خوردن تخم مرغ شده طفلی از من به تو نصیحت که گلدون خوشگلت رو بزار یه جایی که دست علی رضا نرسه..... چون هیچ تضمینی نیست که دوباره پس فردا بهش علاقه مند نشه. قانون پنجم عکس هایی که علی جون داره خودش رو میزنه به کوچه علی چپ هم خیلی شیرینه الهی من فداش شم . لاک ناخنش رو قربون.
الهام
پاسخ
سلام مهری جانمخدا رو شکر درد که نداشت اصلا فقط همون روزی که تراش خورد دهانم و زخم کرد و اذیت شدمو حالا اگه یه مایع سرد بخورم همون جای پر شدگی اذیتم می کنه و نمی دونم ندونم کاری دکتره یا طبیعیه؟! واقعا ناراحت شدم برای دندونات ایشالا که مهراد دندون های خوبی داشته باشه ممنونم خاله جون گلستان و خوب اومدید البته که تقصیر خودم بوده و اکثر اوقات این اتفاقات می افتهولی داداشم هم مقصره به دو دلیل: اول این که علیرضا رو مهد نبرده و دوم این که در نقش پرستار خوب ایفای نقش نکرده قانون پنجم در واقع قرار دادن گلدون دور از دسترس علیرضا بود؟و البته که من با این حرفت موافقم مهری جانم قربون لطفت عزیزم. مهراد نازنین و ببوس
نسرین مامان امیرصدرا
8 آذر 93 11:28
سلام اقا علیرضا جووون من باید چجوری ثابت بکنم که جزئی از اعضای نی نی وبلاگ هستم تا اجازه بدی که گزینه می پسندم رو تیک بزنم این اخه چه صیغه ای من نمیتونم تیک بزنم الان من چرا نتونستم؟ می بینی اقا علیرضا جون باز من با مشکل برخورد کردم و در خونه مامان الهام رو میزنم که بهم بگه من چرا نمیتونم تیک بزنم
الهام
پاسخ
سلام نسرین جانم وقتی وارد منوی کاربری میشه بعد از گذشت یه مدت زمانی دیگه نمیشه تیک زد باید از منوی کاربری خارج شد (گزینۀ خروج از منو در پایین قسمت مدیریت نی نی وبلاگ من فشار یدید) و دوباره وارد شیدو البته خدا می دونه که من راضی نیستم بخاطر تیک زدن اینترنت ماهیانه تون و هدر بدید. هر وقت نتونستید تیک بزنید بی خیال تیک بشید و دفعۀ بعد که اومدید و باز شد قبلی ها رو هم تیک بزنید. منم همیشه وقتی خارج میشه و تیک نمی خوره، همین کار و می کنم. امیر صدرا جان و می بوسم
مونا
8 آذر 93 14:03
سلام الهام جان.خوبی؟ پسرقندعسل خوبه؟چندباره یادداشت گذاشتم نرسیده! چه گریم قشنگی داره صورتک علیرضاجان!کاردایی جانه؟ نوش جونش اسمارتیزاش.چه بابابرقی کارآمدی!خداروشکرگلدان خاله مهدیه بند زده شد.باقانون 4نیوتن موافقم.باید زندگی راساده گرفت.. تازندگی هم به ماساده بگیره
الهام
پاسخ
سلام مونا جانشکر خدا شما و بچه ها خوبید؟ می فهمم چند روزه اینترنت منم گاه و بیگاه قطع میشه و حسابی روی اعصابه! و بر همین اساس اصلا رغبت نمی کنم به وبلاگ سر بزنم شما قشنگ می بینید عزیزماولی کار داییشه و سایر موارد کارِ من ممنونم عزیزم و باید زندگی رو ساده گرفت بچه ها رو از طرف من ببوس مونا جان
مامانی فاطمه
8 آذر 93 14:43
قربونت عزیزم مشکل خداروشکر رفع شد. امدم خصوصی الان بهت پیامک میدم عزیزم
الهام
پاسخ
خدا رو هزاران مرتبه شکر زهره جونخیلی خیلی خوشحال شدم که رفع شد
مامانی
8 آذر 93 15:15
سلام الهام جوون به به چه عکسایی چه خوشگل شده پسری الهام جون معلم هستین؟؟ اونم از نوع فیزیک؟؟؟؟؟؟ یاد معلم فیزیکمون افتادم آیییییییی
الهام
پاسخ
سلام عزیزماین نظر لطف شماست یه جوراییو متاسفانه از نوع فیزیک! البته خودم فقط تو انتخاب رشته های دانشگاهم فیزیک و انتخاب کردم و واقعا بهش علاقه دارم ولی انتقال مفاهیم فیزیک به دیگران سخته این آیییییییی نشون میده که احساس خوبی بهش نداشتیدنگفتید چرا؟! لابد پشت سرِ ما هم همین و میگن
مامان عليرضا
9 آذر 93 1:25
سلام دوست جونم.خوبی؟دندون دردت بهتره؟ این بار سومه که برات کامنت میذارم.یه بار قبل از تایید علیرضا سیستمم رو خاموش کرد.یه بار دیگه هم پنجره ی نظرات رو بست و نمیدونم تایید شد یا نه.در هر حال دوستون داریم. امان از دست این بی خالی مردا.نمونه ی کامل یک مرد بی خیال رو تو خونه دارم.این چند وقته با خوندن پست های دوستان متوجه شدم این رفتار بی خیالی در همشون وجود داره و اگه بی خیال نباشن انگار یه چیزی گم کردن حتما بابت گلدون هدیه مهدیه هم خیلی ناراحت شدی.بازم دست دایی محسن درد نکنه که به داد گلدون رسید.با قانون نیوتن هم کاملا موافقم.چون علیرضا هم چندی پیش همین بلا رو سر گلدون کریستال مورد علاقه ی من آورد و به هزاران تکه تبدیلش کرد که اتفاقا این مورد هم جز بی خیالی های همسری بود و به شدت مورد واکنش من قرار گرفت و بعد از فهمیدن قیمت گلدون تا چند روز خودش با خودش قهر بود که چرا نسبت به کار علیرضا بی توجه بوده. قربون این پیشی ناز و ملوس بشم که انقدر خوشگل کرده خودشو.بوس ما یادت نره دوستم منم مدتی هست که به خاطر جراحی دندون عقلم باید برم پیش به اصطلاح دکترا ولی از ترسم جرات نکردم.نمیدونم چرا تازگیا انقدر دندون پزشکها بد شدن.من بر عکس شما ید طولانی در رفتن به دندون پزشکی دارم و از دو سالگی باهاشون رفیق شدم تا چند سال پیش(جنس دندونام خیلی بده و مدام در حال دعا کردنم که علیرضا به من نرفته باشه)من جای تو بودم یه گوشمالی اساسی به این دکتره میدادم. قربون این پسر دمکنی به سرم برم که در حال تقلید از مامانشه جه نقاشی های خوشگلی کشیده پسرمون. آفرین که به مسواک زدن انقدر علاقه داره.پس هنوز خمیر دندون مناسب پیدا نکردی؟من بازم از فامیلمون پرسیدم ولی گفت هرچی فکر کرده یادش نیومده.کاش خمیر دندون بی بی کوکول رو امتحان میکردی.علیرضا از طعمش خوشش میاد و مدام مسواکش دستشه و اصرار داره براش مسواک بزنیم. خلاصه که کلی جیگر طلای من رو ببوس
الهام
پاسخ
سلام الهام جون. به شدت احساستون و درک می کنم. هیچ می دونستی یکی از ضد حال ترین حس های دنیا وقتی به آدم دست میده که کلی تایپ می کنی و می پرهو ما هم شما رو دوست میداریم اساسی اتفاقا روزی که ماجرای بی خبری شما از علیرضا و باباش و شنیدم دقیقا به یاد حال و روز خودم افتادم الهام جون به نظر منم راهش اینه که تمام وسایل منزل و قیمت گذاری کنیم تا بیشتر حواسشون به بچه ها باشه قربانِ محبتت عزیزمپیشی ملوسه دیگه وای چه بد!می دونم خیلی سخته ایشالا که جنس دندون های علیرضا خوب باشه می بینی خواهر! تازه تا قبل از این گرفتاریمون فقط درآوردنِ اداها با ایما و اشاره بود ولی مدتی هست که باید حواسمون به صحبت کردنمون باشه اساسی ممنونم عزیزم. شما قشنگ می بینید می دونی چند تا خمیر تا به حال عوض کردم و نتیجه نگرفتم به محض این که می بینه مزه میده بلافاصله مسواک و در میارهاین خمیری که شما گفتی هم گرونه و من دلم نیومد هزینه کنم و ازش استفاده نکنه و تاریخ مصرفش تموم شهالبته دلیل عمده اش اینه که پزشک میگه مهم شیوۀ مسواک زدنه حتی بدون خمیرو ممنونم بابت پیگیری و لطفت عزیزم علیرضاجونم و می بوسم
مامانی
9 آذر 93 13:25
واااااااااااااااااااااااااااااااا الهام جون این حرفا چیه اون آیییییییییییییییی که گفتم معنیش این نبود خیلی دلم برای معلم فیزیکمون تنگ شده خیلی با هم جور بودیم چند ساله که ندیدمشون آخه قبلا همسایه بودبم خیلی وقتها مسیر خونه تا مدرسه رو با هم میرفتیم و کلی با هم خوش بودیم یادش بخیر همیشه تو امتحانات میرفتم کمکشون برگه ها رو تصحیح میکردم خیلی مهربون بود
الهام
پاسخ
شرمنده عزیزم به خاطر قضاوت زودهنگام و برداشت اشتباهم آخه اکثراً همین احساس و دارند وتصور من این بود که احساس شما هم همین باشه در هر صورت عذر من و بپذیر رفیق پس مشخص شود خودی هستید و علاقه مند به فیزیک ایشالا که فرصتی پیش بیاد و بتونید به زودی ایشون و ببینید و چه معلم خوب و خوش برخوردی درست مثل همۀ معلم های فیزیک راستی منم خاطرات خوبی از معلم فیزیکمون دارم و همین مسأله باعث علاقۀ بیش ترم به فیزیک شد ایشالا که هر جا هستند دلشون خوش باشه و تنشون سالم
زهرا مامان ایلیا جون
10 آذر 93 5:05
واقعا که روزها خیییلی دارن زود میگذرن ای جونم وروجک خرابکار خاله میخوسته دل مامانش و به دست بیاره منم قانون چهارم نیوتن و قبول دارم الهام جون خصوصی تو چک کن لطفا
الهام
پاسخ
بله حق با شماست در مورد قانون چهارم نیوتن هم خوبه که قبول دارید چون واقعا وجود داره ممنونم زهرا جون
زهرا مامان ایلیا جون
10 آذر 93 5:13
عهههه ادامه مطلب هم داشت ای وااای من از دست این دندون پزشکها الهی فدای اون شیرین کارهات و اون لاک رو ناخونت خخخ الهی فدات پسر بودن خیلی بیشتر بهت میاد عسیسم چه پیشی نازی هم شدی گل من
الهام
پاسخ
بـــــــعله دندون پزشک ها رو که نگو غیر از درصد پایینی بقیه فقط پــــــــــولحالا خوبه وزارت بهداشت نرخ ها رو مشخص کرده ولی بازم هزارتا دلیل برای افزایش قیمت دارند: مواد، کار سخت و ... و خدا نکنه کسی بخواد ترمیم و زیبایی انجام بده! اونوقته که نرخ نداره و هر کسی هر چقدر دلش بخواد می گیره قربانِ لطفتون خاله جون
مامان کیامهر
10 آذر 93 18:46
ایام تان به کام رفیق ای جاااانم علیریضا خان خندان گل با ژستای قشنگش حسابی دل ما را برده که مامانی یک تبریک ویژه به شما برای یک دانه دندان پر شده تان و یک تسلیت ویژه به خودم بخاطر فقط یک دندان پر نشده ام .... امان از وقتی بخوای چیزی خراب یا گم نشه ...... امااان خدا را شکر که گلدان شما شد مثل روز اولش
الهام
پاسخ
قربانِ لطفت رفیق این لطف شماست که شامل حالِ علیرضا شده و علیرضا رو خوش ژست می بینه ایشالا که اون دندونتون هیچوقت نیاز به پرشدگی پیدا نکنه و بقیۀ دندون ها هم در همین حالتی که هست سلامت بمونند امان...امان...
مينا مامي سام
12 آذر 93 0:12
دوست عزيزم الهام جونم اميدوارم هميشه شاد و سلامت در كنار علي رضاي گلم و خانواده گرمت باشي. من نت ندارم نميتونم زود زود بهت سر بزنم ببخش منو دوستم اما گهگاهي كه ميام وبتو ميخونم خيلي بهم خوش ميگذره و عااااشق قلمتم. دوستتون دارم هواااارتا
الهام
پاسخ
خیلی خوشحالم می کنی که بهمون سر می زنی مینا جونو ممنون بابت دعای زیبایتایشالا شما و خانواده تون همیشه شاد باشید و ما خیــــــــلی بیشتر
عمو روحاني
12 آذر 93 12:56
سلام. چند لحظه ای مهمون کلبه مجازیتون بودم خدا شما و فرزند عزیزتونو نگه داره فقط یک پیشنهاد این تصویر کله پاچه گوسفند تاثیر خوبی برفرزندان نمیگذاره و موجب ایجاد سوال و.. میشه حذف بشه بهتره موفق باشید
الهام
پاسخ
سلام و یک دنیا ممنون بابت حضور و دعای زیباتون حق با شماستایشالا وقتی دوستانم ( مامان بچه ها) پست و بخونند بعد از مدتی حذف می کنم که در آینده وقتی بچه ها می خونند این تصویر براشون بد نباشه و ممنون بابت پیشنهادتون. من هم براتون آرزوی موفقیت می کنم
مامان مرمر
24 آذر 93 13:11
الهام
پاسخ