علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

نانِ سخت!

1394/2/28 14:25
نویسنده : الهام
1,614 بازدید
اشتراک گذاری

وقتی از اتوبانِ شهید بابایی وارد خروجیِ "تلو-لشکرک" می شوی، به مسیری گام گذاشته ای که این روزها دو طرفِ جاده اش پر شده است از شقایق های زیبا! و به علتِ هم سطح بودنِ ارتفاعات در این منطقه، نسیم چنان آرام و یکنواخت می وزد که سبزه های روی تپه های اطراف به شیوه ای هنرمندانه در باد می رقصند و صحنۀ بسیار زیبایی را رقم می زنند!محبت

لواسانات و اوشان و فشم را پشت سر می گذاریم و به منطقۀ میگون وارد می شویم! میگون را نیز پشت سر گذاشته و سه کیلومتر آن طرف تر بابایمان پایش را بر ترمز می کوبد و این انتظارِ طولانی به پایان می رسد و ما، دایی محسن، و مادرمان عاقبت موفق می شویم پروژه ای که بابایمان یک سالِ تمام روی آن کار می کرده است، را ببینیم! و هرگز نه ما و نه مادرمان حتی تصورش را هم نمی کرده ایم که فاصلۀ این پروژه تا این حد از منزل مان زیاد بوده باشد! و بابای ما حق داشته است هر روز آفتاب نزده منزل را ترک می کرده است و شب هنگام به منزل باز می گشته است و تازه غُر زدن های ما و مادرمان مبنی بر دیر رسیدنش به منزل، را نیز با لبخندهایش پاسخ می داده است!خجالت

روز شنبه تصمیم گرفتیم از تعطیلی عید مبعث بهرۀ وافری ببریم؛ این بود که همراه با بابایمان به کارگاهِ ساختمانی اش در میگون سر زدیم! و این است کارگاه ساختمانی بابای ما در میگون:

آن غولِ آهنین که بر بالای کوه ایستاده اند و همواره جاده را رصد می کنند، ساختمان پروژه است و اسکلت سمت راست پارکینگِ طبقاتی همین بناست که اگر به یاد داشته باشی داستانِ برپاشدنِ آن به کارتراشی وافری برای مادرمان تبدیل شد و اینجا، ما وَقَعِ آن را خوانده ایچشمک و البته که کار کردن در این مکان سختی های خاص خود را دارد! مانندِ طولانی بودنِ مسیر، سرد شدنِ زودهنگام هوا و تعطیل شدنِ کار در زمستان و از آن طرف گرم شدنِ دیرهنگامِ هوا در بهار و باز هم تعطیل بودنِ کار برای مدت زمانی طولانی، کوهپیمایی در شیبِ تند جهتِ رسیدن به داخل بنابدبو

این مسیر طولانی، سالِ گذشته مسیر رفت و آمدِ هر روزۀ بابای ما بود! بماند که از تیرماه بابایمان پروژه ای نیز در وردآورد گرفتند و بعد از میگون به آن جا نیز سر می زدند! گاهی نیز لازم می شد به دیگر پروژۀ خود در پاسگاهِ نعمت آباد سرکشی کنند و در نتیجه بابای ما بعد از این که هر روزه یک دورِ قمری به دورِ تهران می زدند، به منزل باز می گشتندهیپنوتیزم

اوایل اردیبهشت ماهِ 94 بود که بابای ما یک نفر مهندس استخدام کردند تا برای نظارت بر اجرای پروژه در سال جدید به میگون برود و مهندس مورد نظر که متأهل و بسیار از بیکاری نالان بود، استقبالِ عظیمی از پیشنهادِ بابایمان به عمل آورد! ولی جنابِ مهندس با این که این کار، اولین تجربۀ کاری اش به حساب می آمد، فقط یک روز توانست به میگون برود و سپس به بابایمان اعلام کرد که حاضر به انجام این کار نیست! و به نظر می رسید او بیکاری را بر کار در پروژۀ بابایمان ارجح می داند!خندونک و مادرمان آن روز قضاوت نابه جایی کردند که چقدر مردانِ این دوره بی عار شده اندخندونک و چگونه است که وقتی همسرِ این مرد برای دریافتِ حقوقِ ماهیانۀ سیصد هزار تومان هر روزه سرِ کار می رود، او حاضر نیست کاری را بپزیرد که به نسبتِ تجربه اش حقوق ماهیانۀ خوبی دارد! و چگونه است که این مــــــــــرد دل به کار نمی دهد! تعجب

روزی که به میگون رفتیم و دور بودنِ مسیر و نامساعد بودنِ شرایط جوی و از همه مهم تر یک کوه پیمایی هر روزه و اساسی برای رسیدن به ساختمانِ پروژه را دیدیم، مادرمان به نابجا بودنِ قضاوتشان در ارتباط با مهندسِ مذکور، پی بردند و با تمامِ وجود، معنای این عبارت را درک کردند:" وقتی هنوز با کفشِ کسی راه نرفته ای حق نداری در مورد راه رفتنش قضاوت کنی!"خجالت

... و بابای دوست داشتنی تو را سپاس، برای همۀ صبح های آفتاب نزده ای که ما به خواب ناز بودیم و تو راهی می شدی تا به موقع به محل کارت برسی!محبت

تو را سپاس، برای همۀ آن کوهنوردی که انجام دادی تا سفره مان را پر کنی از نانِ حلال!محبت

تو را سپاس، برای همۀ آن روی خوشی که با وجودِ سختی کارت، بعد از بازگشت به منزل به ما هدیه کردی و برای خستگی هایی که آن ها را پشتِ لبخندهای مهربانت پنهان کردی!محبت

تو را سپاس، برای همۀ آن روزهایی که تجربۀ کار در آفتاب داغ تابستان را داشتی و یک کوهپیمایی اساسی را نیز چاشنی اش می کردی و باز هم صبوری کردی و روزه های تابستانی ات را گرفتی و البته که ما هم نشینانِ کولر در منزل، هرگز حالِ تو را درک نکردیم!خجالت

بابای دوست داشتنی تو را سپاس، برای همۀ آن نانِ سختی که برایمان به خانه آوردی!محبت

*******

پی نوشت اول: و سخت تر از نانی که بابای ما و همۀ باباهای دنیا در می آوردند، نانی ست که کارگرانِ افغانی به سفرۀ خانواده شان هدیه می دهند! آن ها که مسیری طولانی را از بینِ کوه ها و بیابان ها می گذرند و به صورتِ قاچاق وارد مرزِ ایران می شوند و آن وقت با پرداختِ مبلغی بسیار زیاد سیزده نفری بر یک پژو سوار می شوند(!!) تا به محل کار خود برسند! و سال تا سال خانوادۀ خود را نمی بینند! و پولی را که با سختی فراوان به دست می آورند برای پدران شان می فرستند تا خرج و مخارج زن و بچه هایشان را تأمین کند! زن و بچه ای که سال تا سال او را نمی بینند! و مجردهایشان هم به سختی کار می کنند و ما بارها و بارها لابلای مکالماتشان با بابایمان متوجه شده ایم که سریعاً پول می خواهند چون باید به بابای دختر مورد نظرشان بدهند تا دخترش را به همسری بخرند(!) همسری که شاید در تمامی مدت عمرشان چند بار هم او را نبینند!

 و روزگار سختی را می گذرانند! و کارِ سختی دارند! و بسیار پیش می آید که در کارگاه اتفاقات ناگواری برایشان می افتد و جسم شان بدجور مجروح می شود و گاهی جانِ خود را نیز در اثر سانحه در کارگاه از دست می دهند! همان ها که جان شان را بر کف دستان شان گذاشته اند!

بماند که خیلی از زیاده طلب ها حق و حقوق شان را پرداخت نمی نمایند و آن ها را چند سال برای دریافت طلب شان معطل می کنند!غمگین

پی نوشت دوم: بسیار پیش می آید که وقتی در معیت دوستان و فامیل به گفتگو می نشینیم مردانِ کارمند اعلام می نمایند که کارشان بسیار بد است و درآمدش کافی نیست و بدونِ این که حتی کوچک ترین آگاهی از دردسرهای شغل های آزاد، داشته باشند و فقط ذره ای از نا آرامی ها و گرفتاری هایی که مخصوصِ شغل های آزاد است را ببینند، در موردِ آن بزرگ نمایی می کنند! شاکی

این در حالی ست که بسیاری از آن ها حتی حاضر به کوچک ترین ریسک و پا گذاشتن در بازار نیستند! بازاری که بسیار بی رحم است و هر لحظه دور از انتظار نیست که با نوساناتِ نابه جایش هر آن چه را که سال ها اندوخته ای، بر باد دهد! بماند که فردی با شغل آزاد هرگز از آن آزادی عمل و برنامه ریزی های دقیقی که یک کارمند دارد، برخوردار نخواهد بود! فشار عصبی و سایر نگرانی ها نیز بماند! و ما جای آقایانِ کارمند نیستیم ولی گاهی فکر می کنیم شاید بد نباشد که گاهی با کفشِ شغلِ آزادی ها گام بردارند، شاید در مورد قضاوتشان در رابطه با شغل های آزاد، اندکی تجدیدِ نظر نمایند!آرام

*******

ماوَقَعِ آن چه در میگون گذشت و آشنایی با جغرافیای منطقه می رود به ادامۀ مطلب... با ما بمان!محبت

و این است تصاویری از طبیعت بسیار زیبای میگونزیبا

رودخانه ای که از داخل دره می گذرد و در عکس سمت چپ آن را مشاهده می کنید، درست از مقابلِ کارگاهِ ساختمانی عبور می کند و رود "میگون" نام دارد. این رود بعد از پیوستن به جاجرود به سد لتیان می ریزد و تو از شیرِ آب خانه ات آن را می نوشیزیبا

و کمی آن طرف تر از محل ساختمان، آبشاری زیبا بود که ما و دایی محسن و مادرمان را به پایین تر از محل پارک کردنِ ماشین کشاند! و ما بابایمان را با کارگران و کارگاهش تنها گذاشتیم و به دلِ جاده زدیمزبان

اصلا نمی توانی تصورش را بکنی که تا چه حد این منظرۀ آبشار، زیبا و آرامش بخش بودمتنظر

و نمایی از ساختمان که بُعدِ مسافتِ ما از آن را نشان می دهد و عکس بسی هنری شده است!زبان

و نشانه های ترس از ارتفاع در ما، به خوبی در این عکس ها، که کنارِ دره انداخته ایم، نمایان است!

تازه مرتب به دایی محسن مان یادآوری می کردیم که مراقب باشد، زیرِ پایش خالی نشود و به پایین سقوط نکند!فرشتهمخصوصاً وقتی ماجراجویی ایشان گل کرده بود و برای عکس انداختن، منطقۀ پرخطری مثل عکس سمت راست را انتخاب کرده بودندخطاحتی نگرانِ گوشی دایی محسن مان نیز بودیم که از دستش سقوط نکندبغل

بعد از گشت و گذار در محیط اطرافِ پروژه در پایینِ کوه اقدام به کوهنوردی نموده تا مسیری را بپیمائیم که هر روز بابایمان می پیموده استراضی

و مردی خسته! جانِ مادرت دست هایمان را داشته باش که چه حرفه ای بر زانوهایمان واقع شده و خستگی مان را نمایان می کندهیپنوتیزم

و تلاش برای پیمودنِ راهی ناهموار با شیبی تندزبان

و با تمرکز روی این عکس ها به خوبی می توانی شیبِ مسیر پیاده روی و نیز ارتفاع مان از سطح دریا (زبان) را ارزیابی کنیخندونک

و هیچ چیز نمی توانست به اندازۀ دیدار با یک بیلِ مکانیکی ما را دچار ذوق زدگی کند و خستگی راه را از تن مان به در کندعینک

و تلاش مان برای سنگ نشینیفرشته

حالا که خوب به عکس ها نگاه می کنیم، می بینیم دایی محسن مان تیشرت زرد رنگش را خیلی خـــــوب با لباس نارنجی ما ست کرده است تا در نتیجۀ ست کردن با ما زیباتر به نظر برسدزبانخندونک

و زیبایی انوار خورشید در قابِ دوربینمحبت

سمت چپ: باز هم کوه پیمایی و صعود به ارتفاعاتِ بالاتر از محل برپاییِ کارگاهدرسخوان

و اصرارِ ما بر رفتن به سمتِ پایینِ کوه و نوشیدنِ آبی خنکخوشمزه!

و نمایی از منطقۀ میگونزیبا

روزگار بر وفق مراد و نان در آوردنت همیشه آسان باد رفیق! یکی از بی انصاف ترینِ زنانِ دنیا خواهی بود اگر بعد از خواندنِ این پست، جوگیر نشده باشی و امشب برای همسرت شامی جانانه و خاص تدارک نبینی!خندونک

پسندها (8)

نظرات (53)

الهه مامان مبین
30 اردیبهشت 94 16:59
سلام عزیز دلم الهام جونم پستت رو نصفه خوندم دوباره برمیگردم
الهام
پاسخ
سلام الهه جون قربونِ محبتت
صدف
30 اردیبهشت 94 21:28
سلام .... پستتون عالی بود .هم عکساش هم توضیحاتش .... جایی هم که اینبار رفتید یکی از نوستالژی های بنده است همین مسیرو کمی ادامه میدادید به آهار میرسیدید که باغهای خاله و شوهرخاله من اونجاست و نیمی از گردش های ما از کودکی تاکنون در اونجا گذشته ... و به نظرم بهترین و خوش آب و هواترین منطقه برای تفریح همین لواسان و فسم و اوشان و آهار و شکرابه .. درمورد نان حلال هم که واقعا نوش جانتون و یک خسته نباشید اساسی به آقای نوری چون حقا که کار آزاد خیلی خیلی سخت تر و پرریسک تر از کارهای اداری و کارمندی است . و این حقیقت رو فقط خانواده هایی که پدر اون خانواده دارای شغل آزاد هست میفهمن ... تنشون سلامت همیشه... اون عکس علیرضا که دستش به زانوشه عالیه ... دلم براش ضعف رفت با اون دست و پای کوچولوش . ایشالا همیشهههه به گردش و خوشی و با دلی شاد ....
مامان فهیمه
31 اردیبهشت 94 9:28
خدا قوت آقای نوری ایشالا همیشه تنتون سالم و لبتون خندون باشه الهام جان چقدر زیباست که قدردان زحمت های آقای نوری هستید. شما به قول خودتون نیمه پر لیوان رو دیدید. بعضی از خانم ها هستند نیمه خالی لیوان رو می بینن و از این حرفه هزارتا ایراد می گیرن و ناشکر هستن و مرتب نق می زنن که چرا دیر اومدی چرا کارت رو عوض نمی کنی و وووو همیشه شاد و سلامت باشید. ماشالا به این پسر ورزشکار که همراه مامان و دایی جونش کوهپیمایی کرده الهام جان چرا ساختمون رو اونجا بنا کردن برام سواله آخه هیچ ساختمون دیگه ای کنارش نیست؟ (البته ببخشید دوست دارم علت رو بدونم)
الهام
پاسخ
ممنونم فهیمه جون شما لطف داریدالبته منم از این کارها کرده ام آاااااولی نه حالا، زمانی که همسرم مشهد پروژه داشت می دونستم اذیت میشه ولی رفت و آمدهاش برام واقعا سخت بود مخصوصاً که یادتون هست تا پاش و از خونه میذاشت بیرون علیرضا تب و ویروس و همه چیز می گرفتولی از وقتی اومده تهران خیلی بهتره درسته مدت زیادی خونه نیست و گاهی روزهای تعطیل هم میره سر کار ولی بهتر از قبلهولی روزی که خودمون از نزدیک به میگون رفتیم تازه متوجه عمق فاجعه شدیم و البته که باز هم به روی خودمون نیاوردیم که کارشون خیلی سخته تو این منطقه خیلی از ساختمون ها رو تو یک همچین پوزیشنی می سازند! تازه هر چقدر بنا عجیب و غریب تر باشه و تو منطقۀ عجیب تری ساخته شده باشه، قیمت ملک بالاتره!البته زمین و بنا متعلق به ما نیست و همسرم فقط سازندۀ بنا هستند، قرار بود چند واحد رو به جای دستمزد انجام کار به همسرم بدن که ایشون قبول نکردند! چون برای ادامۀ کار به پول نقد نیاز دارند و خرید و فروش این واحدها سخته
مامان کیانا و صدرا
31 اردیبهشت 94 9:32
سلام الهام جونم.میدونم که الان رفتی و در حال بستری شدن هستی.امیدوارم عمل خوبی داشته باشی و خیلی زود برگردی خونه.عزیزم حتما بعد از عمل درد داری میدونم ولی از تحمل بالا و امیدت هم مطلعم.پس بهترین بهترینها و تاج سلامتیو برات آرزومندم
الهام
پاسخ
سلام مرضیه جونممنونم که به یادم بودی رفیق
مامان مهراد
31 اردیبهشت 94 10:05
سلام الهام جون... الان آخر ماهه و سرما خیلی شلوغه. یه هفته است میخوام پست بزارم وقت نمیکنم.... ولی وقتی دیدم مطلب جدید گذاشتی دلم طاقت نیاورد و اومدم اینجا گفتم یه نگاهی میندازم و میرم ولی اون قدر زیبا بود که دلم نیومد تا آخر نخونم..... خدا تن همه بابا های پر تلاش بویژه آقا محسن رو سلامت بداره. همیشه سایه اش مستدام. کسب روزی حلال خیلی سخته.گوارای وجودتون.
الهام
پاسخ
فدای محبتت مهری جونخسته نباشی عزیزم منم برای بابای مهراد جون شادی و سلامتی آرزو می کنم نان حلال گوارای وجودتون
مامان مهراد
31 اردیبهشت 94 10:05
سرم خلوت شد حتما دوباره میام و یه بار دیگه میخونمش
الهام
پاسخ
الهه مامان مبین
31 اردیبهشت 94 17:12
بازم سلام عزیزم به به بازم عکسای خوشگل موشگل عجب طبیعت زیبایی چقدر پروژه سختی داشتند همسرتون امیدوارم که همیشه موفق باشند عکسای گل پسری خیلی زیبا بودن کلا میگون خیلی زیباست . چقدر همسرتون لذت بردند از این طبیعت ولی واقعا درست میگی باید خیلی سرد باشه اون بالا امیدوارم همیشه موفق باشید براتون بهترینها رو آرزومیکنم
الهام
پاسخ
سلام الهه جون جاتون سبز عزیزم منم براتون بهترین ها رو آرزو می کنم
نیلوفر
1 خرداد 94 13:51
الهام بانو سلام بسیار از پستت لذت بردم و بسیار مفید بود واقعاً همسرتون کار سختی دارن و ان شاالله خدا قوت و سلامتی بیشتری به ایشون عطا کنند راستی ما اهل روستای آب نیک هستیم که بعد از میگون قرار داره اونجا درسته هوای خنک و تمیزی داره اما آفتاباش خیلی کوهستانی و تنده ، ما که گاهی میریم اونجا 5 دقیقه که راه میریم میبینیم کاملاً ساعت و انگشتر با ظرافت تمام تو دستمون جا انداخته و مابقی جاهای دست شدییییییداً سوخته است ت ت ت چند وقت پیشم که رودخونه طغیان کرده بود و جاده رو خراب کرده بود فکر کنم سختی های کار همسرتون دو چندان شده بود امیدوارم خدا برکت و دل خوش به خانوادتون بده که این سختی ها از تنشون دربیاد راجع به کار دولتی و خصوصی هم کاملا باهاتون موافقم من خودم دوتا شغل دارم و هردو غیر دولتی دوستم میگه خوش به حالت درامد داری، تفریح داری، آسایش داری و ... اما من راضیم این دو شغلم رو تقدیم کنم به دوست عزیزم و شغل ایشون رو که معاونت رسمی بانک هست بپذیرم (بنده کارشناس کنترل کیفیت یک شرکت خصوصی هستم و دوران دانشجویی تدوین فیلم رو یاد گرفته بودم و تو آتلیه کار میکردم و همچنان به اون شغلم هم ادامه دادم و بعد از بازگشت به منزل فیلم تدوین میکنم و در اخر هم از فشار کار له و درب و داغون میشم )
الهام
پاسخ
سلام نیلوفر جان بسیار به شما غبطه میخورم که یک همچین روستای باصفایی دارید البته من نیک آب نرفته ام ولی همین که تو اون منطقه ست،باید جای خیلی خوبی باشهایشالا دفعۀ بعد بهش سرکشی خواهیم کرد و در مورد کارتون هم موافقممنم درست مثل شما درسته مدت زمانِ طولانی سرِ کار نیستم ولی تو خونه هم باید درگیر باشم و در حال تحقیق و مطالعه ایشالا که خیر ببینید و کارتون پر باشه از برکت و رحمت الهی
مامان فهیمه
2 خرداد 94 10:03
سلام الهام جان خوبی عزیزم رفع کسالت شد؟
الهام
پاسخ
سلام فیهمه جان خدا رو شکر پنجشنبه بعدازظهر عمل شدم و الان بهترم
مامان مهراد
2 خرداد 94 11:17
سلام الهام جون خوبی؟ خدا سلامتی بده. امیدوارم زودتر رو به راه بشی ..... ( به این میگن یه عیادت مجازی ) ببخشید دیگه شکلک کمپوت نداشت برات بیارم. میگما وقتی رو به راه شدی ان شاله . همین که گوشی یا لپ تاپ رو گرفتی دستت اولین کاری که میکنی میای و یه پست در حد یه خط هم که شده از سلامتی و احوالت میزاری هااا. باشه منتظرما.
الهام
پاسخ
سلام مهری جانمممنونم دوستم پیرو نظر شما دیروز یه نظر تو وبلاگم ثبت کردم و امیدوارم خونده باشی و از نگرانی دراومده باشی عزیزم 32 تا فیبرم با تعداد زیادی کیست از رحمم خارج شده و الان جای زخم هاش کم کم رو به بهبودیه
الهام
2 خرداد 94 12:45
سلام دوستان خوبم ممنون که جویای احوالم بودید. عملم پنجشنبه انجام شد و دیروز مرخص شدم. حالم خوبه خداروشکر فقط درد زیادی دارم و نمیتونم بشینم جلوی لپ تاپ. نظرات و بعدا با پاسخ تایید خواهم کرد بازم ممنونم که بیادم بودید.
مامان ریحانه
2 خرداد 94 13:36
سلام الهام عزیزم اتفاقا من امروز جویای احوالت از مریم جون بودم امیدوارم که حالت زود زود خوب بشه واقعا درکت میکنم چون دختر خالمم پارسال یه همچین عملی داشت و خیلی درد داشت خدا رو قسم میدم به حق این روزهای عزیز هر چه سریعتر بهبودی حاصل بشه الهام عزیز زیاد وقتتو نمیگیرم روی ماهتو میبوسم
الهام
پاسخ
سلام ریحانه جونممنونم بابت محبت تون عزیزم خدا رو شکر جای زخم هام از روزهای قبل بهتره البته تا وقتی راه میرم و یا دراز می کشم ولی خم و راست شدن ازم ساخته نیست
هدیه
2 خرداد 94 16:24
سلام الهام خانم نازنین خداروشکر که حالتون خوبه ببخشید که دیر جویای احوالتون بودم بخدا شرمنده درگیر عروسی خواهرم هستیم و نتونستم بیام عیادتتون اما همش به فکرتون بودم و دنبال یه فرصت که بتونم بیام وبتون و حالتون رو بپرسم ان شالله که هر چه سریعتر دوران نقاهت به پایان برسه و بیایین دوباره پیشمون مراقب خودتون باشید و از طرف منم علیرضا جان رو ببوسید
الهام
پاسخ
سلام هدیه جانممنونم دوستمخدا می دونه که راضی به زحمت تون نبودم و ترافیک سنگین و گرمی هوا و شلوغ بودنِ سرتون رو کاملا درک می کنمهمین که به یادم بودی برام کافیه رفیق
زری
2 خرداد 94 16:40
ایشالاکه هرچه زودترحالتون خوب شه الهام جون،
الهام
پاسخ
ممنونم زری جان
مامان کیانا و صدرا
2 خرداد 94 17:42
سلام الهام جونم.خوشحالم که عمل به خوبی انجام شده و البته ناراحتم از اینکه درد داریاومدم عیادت اینم گلهام:سلامت باشی عزیزم
الهام
پاسخ
سلام عزیزم شما خودت گلی عزیزم خداروشکر امروز دردم کمتره و جای زخم ها دردش کم شده فقط کمردرد دارم و نمی تونم خم و راست بشم ایشالا که همیشه تن تون سالم باشه و مجبور نباشید برای کوچک ترین امورات روزمره محتاج اطرافیان باشید
مامان کیانا و صدرا
2 خرداد 94 17:44
http://cdn.akairan.com/akairan/aka/images2 /gol3/golha-01/gol-ziba-19.jpg برای الهام جونم با آرزوی سلامتی
الهام
پاسخ
قربونِ محبتتون عزیزم
مامان کیانا و صدرا
2 خرداد 94 17:46
الهام جونم اینا رو هم آوردم نوش جون کنی تا زود خوب شی https://encrypted-tbn2.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcQJpnQTJA1Wjcmata5tc_WgqxSTaeqvWNcy7ikaYKEEiYO8_pD_Vw
الهام
پاسخ
ممنونم دوست خوبم
مامان کیانا و صدرا
2 خرداد 94 17:50
https://encrypted-tbn0.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcTOR-qXXX3AaUvzPtu4_CXS2DW4G5cVomHJj5-UFfWCW_kyYusk عزیزم منظورم اینا بود فک کنم قبلی اشتباه شدهنوش جونت
الهام
پاسخ
ممنونم مرضیه جون
مامان زینب
2 خرداد 94 19:05
سلام الهام جان من همون روزی که پستتون رو گذاشتین خوندمش اما آیدین تا امروز بهم اجازه نداده براتون نظر بزارم الان با دیدن این کامنت که عملتون رو به سلامتی انجام دادین و حالتون خوبه خوشحال شدم و خدارو شکر که خوبین ایشالا که روز به روز هم بهتر بشین و دیگه سر و کله این فیبرم ها پیدا نشه
الهام
پاسخ
سلام عزیزم ممنونم زینب جان
مامان زینب
2 خرداد 94 19:26
و اما در مورد نان سخت: اول از همه یه خسته نباشید جانانه به بابای علیرضا جون که این مسیر رو هر روز میرن و میان و این نشونه عشق به خونواده ست که آدم هر کاری هر چند سخت انجام میده تا خونواده ش در رفاه و آرامش باشند... حتما مهندس مذکور یه کار راحتتر زیر سر داشته که این پیشنهاد رو رد کرده و گر نه تو این روزها که کار پیدا کردن چقد سخت شده بعید میدونم یه شخص متاهل چنین پیشنهادی رو الکی رد کنه کار کردن افغانی ها هم که جای خود دارد انگار که توان و اراده اونها چند برابر یه فرد ایرانی هست الهام جون در مورد اینکه درامد شغل های آزاد بیشتر از کارمنده که شکی نیست سختی ها و ریسک های شغل آزاد رو هم قبول دارم بقیه کارمندها رو نمیدونم اما همسر خودم که کارمند هستش واقعا کاری که انجام میده در برابر حقوقی که میگیره واقعا قابل مقایسه نیست در واقع شغل نیروی انتظامی هم سختی های شغل آزاد رو داره و هم درامد کم کارمندی و یه جورایی خونواده ها هم خیلی از سختی ها رو مجبورند تحمل کنند حالا بماند که بقیه کارمندها حداقل میتونند برنامه ریزی برای انجام کار دوم رو داشته باشند در صورتی که شغل شریف همسری این وقت رو هم نداره هر چند سال تو یه شهر بودن و جابه جایی ها و شیفت های شبانه وخیلی سختی های دیگه هم که جای خود دارد عکساتون هم که مثل همیشه زیبا و دیدنی و اما فدای علیرضا جون با این کوهنوردی رفتنش قربون دستای نازش برم که اونجوری رو زانوش گذاشته بوس برای علیرضا
الهام
پاسخ
ممنونم زینب جون ایشالا که سفرۀ شما هم همواره پر باشه از نون حلال و آسون ایشالا که کار راحت تری براش پیدا شده باشه که البته تو بازارِ کارِ خراب این روزها بعید می دونم راستش درآمد شغل های آزاد به نسبتِ ریسک پذیری، سرمایه ای که باید صرفش بشه، بیمه ای که صاحبانِ شغل های آزاد ندارند، و استرس و سختی کاری که تحمل می کنند، اصلا زیاد نیست! سوای این که ممکنه به ناگاه تمام سرمایه ای رو که سال ها جمع کرده اند، به باد بره! اگر از شغل هایی مثل شغل های همسر شما فاکتور بگیریم، یک کارمند بدونِ سرمایه وارد بازار کار میشه، سختی کارش خیلی کمتره! نیازی به استفادۀ زیاد از ماشین و کارکشیدنِ خیلی زیاد از اون نداره، می تونه از محل کارش وام های زیادی بگیره و بیمۀ خدمات درمانی و بازنشستگی هم که جای خود داره ولی یک شغلِ آزادی در بهترین شرایط بازار هم که باشه، کافیه یه روز سرِ کار نره اون وقته که پولی نداره! بدقولی های مشتری ها و پاس نشدنِ چک ها هم که جای خود داره می دونی من از اون جا این قیاس و انجام میدم که خودم تو محیطی کار می کنم که تمامِ همکارانم آقا هستند و به نحوی کارمند و من از نزدیک در جریانِ اموراتشون هستم میگون و این سختی های کاری که تو این پست ازش نام بردم، تازه قسمت خوبِ کارشه! چون قبلا ناچار بود تو مشهد پروژه بگیره و رفت و آمدش واقعا سخت بود و من و علیرضا تا یک و نیم سالگی همیشه تنها بودیمبدتر این که افزایش قیمت های ناگهانی آخر سال 90 هم مقداری زیادی از سرمایه شون رو فقط در یک کار به باد داد منظورم اینه که تغییر و تحول تو کارهای آزاد خیلی زیاده ممنونم عزیزمآیدین نازنین و می بوسم
صدف
2 خرداد 94 19:34
سلام الهام خانم خوشحالم که به سلامتی عملتون تموم شد. ایشالا که همیشه تنتون سلامت باشه . خیلی خیلی این روزها به یادتون بودم و هستم. انشالا که زودتر دوران نقاهتتون هم تموم میشه . همیشه شاد و سلامت باشین.
الهام
پاسخ
سلام صدف جانممنونم بابت لطف و محبتت عزیزم منم براتون بهترین ها رو آرزو می کنم
مریم مامان آیدین
2 خرداد 94 20:16
سلام الهام گلم پستت رو دو روزه خوندم و وقتی یادم میفته نیستی که بخونیش اصلا غصم میگیره که کامنت بزارم امیدوارم دررت خوب شده باشه عزیزم
الهام
پاسخ
سلام مریم جونم قربون محبتت عزیزماتفاقا بیمارستان وای فای داشت و دسترسی به سایت راحت بود ولی من قبل عمل خونِ زیادی ازم می رفت و چون 36 ساعت چیزی نخورده بودم بی حال بودم بعد عمل هم که دیگه فقط درد بود و دردبرای همین از مزایای وای فای بیمارستان بی نصیب موندم الان به نسبت دیروز، بهترم خدا رو شکر
مریم مامان آیدین
2 خرداد 94 20:18
الهام مهربونم این مسیر...مسیر خرداد ماه به بعد ماه به جاده چالوسه چون تا خرداد ماه محور دیزین به شمشک بسته ست و تازه از خرداد باز میشه و همه شمال های دوروزه ما از همین مسیر رد میشه...و البته برای شمال و شرق تهرانی ها این مسیر خیییلی بهتر از جاده چالوسه و پیشنهاد میکنم یه جمعه رو مهمون این مسیر به شمال باشین...حتی شده یک روزه...چون از این مسیر با چالوس سه ساعت فاصله دارین
الهام
پاسخ
بله واقعا مسیرش به شمال کوتاه و زیباست! آقا محسن هم همیشه میگه که اگه بخوایم بریم شمال بعد از باز شدنِ جاده از همین مسیر بریم چون تا به حال این مسیر و نرفته ایم
مریم مامان آیدین
2 خرداد 94 20:22
چقدر به همت همسرت آفرین گفتم برای این مسیر رو هر روزه رفتن و برگشتن....واااقعا هم این نون حلال گوارای وجودتون الهی....قربون این ترس از ارتفاع علیرضا برم من.....چقدر ژنتیک منو متعجب میکنه که اصلا نمیشه از زیرش در رفت عجب شیبی هم داره این مسیر هااا...و قربون این پسرک کوه پیما قشنگ می تونم هیجان از بیل مکانیکی دیدن رو تصور کنم.....یعنی آدم حااال میاد ایشالا که تن همه اعضای خانواده سلامت باشه و هر روزتون به خوش گذرونی و تجربه های جدید و شیرین بگذره دوست گلم
الهام
پاسخ
ممنونم مریم جون درسته، اتفاقا بابای علیرضا هم ترس از ارتفاع دارهالبته نه به این شدتمثلا وقتی سوار تله کابینی میشه که کفِش شیشه ست، پایین و نگاه نمی کنه واقعاً کوهپیمایی عظیمی کرد و بیل مکانیکی هم که دیگه جای خود داره ممنونم مریم جون و منم براتون بهترین ها رو آرزو می کنم
مامانی
3 خرداد 94 10:29
سلام الهام جون مثلا وقت کم داشتم، خواستم گذری پستت رو بخونم، این شد که از آخر به اول خط به خطش رو خوندم در مورد شغلها که گفتی، حرفهات رو قبول دارم، هر شغلی سختی ها و راحتی ها خودش رو داره، و چقدر خوبه که هممون قانع باشیم، و البته نتایج انتخابهامون رو بپذیریم، که مطمئنا همه اش خوب نخواهد بود تصاویر هم مثل همیشه زیبا و دل انگیز جان مادرمان دستهایت را داشیم، بسیار وسوسه انگیز بود این موقعیت برای راستی عملت چی شد؟ انجام شد؟ ایشالا که هرچی خیره سرراهت قرار بگیره راستی ما بسی دیر جوگیر میشویمولی بی انصاف نیستیم، ان هم "ترین در دنیا"
الهام
پاسخ
سلام عزیزم پس خیلی ما رو شرمنده کرده ای با وجود ذیق وقتت بهمون سر زده ای و تازه پست مون رو هم خونده ای بله حق با شماست مهم اینه که از موقعیتی که داریم لذت ببریم قربونِ محبت تون خاله جونم بله خدا رو شکر
زهره مامانی فاطمه
3 خرداد 94 10:44
سلاااااااااااااام الهام جونم قربونت برم خوبی عزیزم بخدا یه مشکلی پیش امد نتونستم تماس بگیرم همون پیامک که دادی بهم خیالم راحت شد عزیزم دردات خوب شد عزیزم .میبوسمت عزیزم
الهام
پاسخ
سلام عزیزم ممنونم زهره جان، این چه حرفیه من همیشه شرمندۀ محبت هات هستم خدا رو شکر بهترم فاطمه جون و می بوسم
مریم مامان آیدین
3 خرداد 94 12:22
الهام جووووونم کامنت هارو دیدم کلی خوشحال شدم که حالت بهتره خداروشکررررررر
الهام
پاسخ
ممنونم مریم جان الهی که تنت همیشه سالم و دلت شاد باشه
زهره مامانی فاطمه
3 خرداد 94 14:43
من برا این پستت هم کامنت گذاشتما گفتم واقعا خداقوت به بابای علیرضا جونم که اینقدر سرسخت ومصمم کار میکنه وایشااله که علیرضا جون هم مثل مامانش قدرشناس محبتهای باباش هست والهی خواهر همیشه سفرتون پرنون وتن مرد خونتون سالم باشه . قربون خستگی گل پسرم برم من که اونطوری دست به زانوهاش نزنه درود بر دایی وخواهر زاده خوشتیپ خداروهزار بار شکر که خوبی عزیزم ایشااله همیشه سلامت باشی
الهام
پاسخ
متأسفانه نظرت برای این پست نرسیده زهره جانم و ممنون که دوباره نوشتی قربانِ محبتت عزیزم که مثل همیشه تا این حد به ما لطف داری برات دنیا دنیا شادی و خوشبختی آرزو می کنم و همۀ این آرزوهای قشنگی که برای ما داشته ای رو برای خودت و خانواده ت از خداوند خواستارم
زری
3 خرداد 94 15:45
سلام الهام جون خوشحالم که حالتون بهترشدن وپست جدیدگذاشتین ایشالاکه همیشه سلامت باشین ودیگه گذرتون به بیمارستان نخوره،مگه واسه به دنیاآوردن بچه ی دوم
الهام
پاسخ
سلام زری جون ممنونم بابت احوالپرسی و لطفتون
مامان کیانا و صدرا
3 خرداد 94 19:28
سلام و خیلی خوشحالم که حالت بهتره آبجی جون
الهام
پاسخ
سلام مرضیه جونممنونم بابت احوالپرسی و لطفت دوست خوبم
مامان مهری
4 خرداد 94 8:58
سلام الهام جون. مهراد توی جشنواره نی نی و طبیعت شرکت کرده. میشه لطف کنی و کد 40 رو به 1000891010 پیامک کنی تا تعداد رای هامون بره بالا . خیلی خیلی ممنون میگا اگه تونستی موبایل آقا محسن ها (همسر و داداشی )رو هم بگیر یه پیامک بده. سنگ پای قزوین که میگن یعنی من
الهام
پاسخ
سلام عزیزمبه روی چشم این چه حرفیه دوستم این حداقل کاریه که از دستم برمیاد برات انجام بدم دیروز تبلیغ جشنواره رو دیدم و منتظرم که دوستانِ دیگه هم عکس هاشون رو بذارند و یک رای سه تایی ارسال کنمدر هر صورت شما خیالتون راحت باشه که یکی از سه رای من با چند سیمکارت و چند تا گوشی مهراد جون خواهد بود
مامان مهراد
4 خرداد 94 9:03
پست بوستان یاس رو هم خوندم الهام جون. فقط من هی دنبال ادامه مطلب میگشتم.... اصلا تا چند دقیقه باورم نمیشد فقط همین 4 تاعکس باشه. ماشاله اینقدر که همیشه با دست پر و یه عالمه عکس میای ، غافل گیر شدم. خوشحالم که عملت رو بخوبی پشت سر گذاشتی و امیدوارم که دیگه هیچ وقت از این فیبرم ها تو تنت جا خوش نکنه.
الهام
پاسخ
عکس زیاد بود ولی چهارشنبۀ گذشته که این پست رو گذاشتم همین چند تا عکس رو تونستم آپلود کنم و دیروز که برای ارسالش اقدام کردم بخاطر دردی که داشتم نتونستم زیاد بشینم و با همون چند تا عکسی که قبلا آپلود شده بود ارسال کردم ایشالا دفعۀ بعد عکس بیشتری میذارم
محبوبه مامان ترنم
4 خرداد 94 10:14
سلام . خوبی الهام جان. همیشه می خونمت ولی نمی دونم چرا وقت نمی کنم نظر بذارم. خوبید؟. بهتر شدی. ؟ان شاالله که هر چه زودتر بهبودی حاصل بشه. علیرضا جون رو هم ببوس.
الهام
پاسخ
سلام محبوبه جونممنونم که به یادمون هستی و بهمون سر می زنی عزیزم خدا رو شکر به نسبت روز اول خیلی بهترم ولی خب جوش خوردنِ بخیه های روی پوست و روی دیوارۀ رحم زمانِ زیادی نیاز داره که ایشالا کم کم خوب میشه ترنم نازم رو می بوسم
مامانی
4 خرداد 94 13:46
الهام جون الان کامنتتو دیدم خوشحالم که عملتون با خوبی پشت سر گذاشتی و امیدوارم که الان از اون دردها هم خبری نباشه دوستم ببخش عزیزم دیر اومدم عیادت
الهام
پاسخ
قربون لطفت عزیزم ایشالا که تنتون همیشه سالم باشه
مامانی
4 خرداد 94 13:52
آفرین به همت والای همسر گرامی که هر روزه این مسیر سختو میپیمایند و صد آفرین به خودت که این شرایطو قبول کردی همسری ما هفت صیح میره و چهار خونه است و من غرررر که ساعت کاریت زیاده قربون اون خستگی در کردنش برم من فقط یه جیزی الهام جون من الان جو گیر شدم ولی چون همسری تو رژیم تشریف دارن شام نمی خورن دقیق بگو باید چیکار کنم؟؟ نهار هم خونه نیستن سر در گم شدم
الهام
پاسخ
همه اش از اینه که چاره ای نیست رفیق ایشالا که همیشه سفره تون پر باشه از نون حلال دیگه با این همه اما و اگری که شما آوردی بهتره اصلا به روی خودت نیاری که یک همچین پستی رو خونده ای
مامان خدیجه
4 خرداد 94 19:29
سلام بازم قشنگ و زیبا وصف کردی انشالله همیشه به خوشی و گردش.
الهام
پاسخ
سلاماین نظر لطف شماست
مامان پرنسس وشاهزاده کوچولو
5 خرداد 94 10:00
سلام الهام جون خوبید خوشید ببخشید من فرصت نکردم بیام چندروز پیش با هزار مکافات اومدم یه پست داشتید که قرار بود به زودی رمزدار بشه من تونستم نصفی از اونو بخونم که مجدداً بیام اما نشد شرمنده انشالله بعد اگه اشکال نداره رمز را ازتون میگیرم چون برام پست جالبی بود
الهام
پاسخ
سلام عزیزماین چه حرفیه دوستم من کاملا شما رو درک می کنم به روی چشم هر وقت فرصت داشتید بهم اطلاع بدید تا رمز و براتون بذارم فاطمه و محمدرضای گلم رو می بوسم
مامان پرنسس وشاهزاده کوچولو
5 خرداد 94 10:04
می بینم که خداراشکر دوباره سفر بودید وخیلی هم بهتون خوش گذشته فدای علیرضا جون که اینقدر خوش شانس بهترین پدر مادرهای دنیا نصیبش شده انشاءالله سایه تون همیشه بالاسرش باشه تو پست بالا دیدم نوشتید دارین عمل می کنیدانشالله به خیر میگذره وشما سالم وسروحال میاین دوباره از این پستهای جذاب میذارید دوستتون دارم وهیچ وقت فراموشتون نمی کنم
الهام
پاسخ
سلام ناهید جانممنونم دوستم این نظر لطف شماست ولی خب این نکته رو هم از قلم نندازید که ما چون تو این شهر کسی رو نداریم که باهاش رفت و آمد کنیم ناچاراً باید با طبیعت در رفت و آمد باشیم ممنونم ناهید جانخدا نگهدار و پشت و پناه خودت و بچه ها باشه
مامانی
5 خرداد 94 12:15
سلام الهام جون قبلا یه بحثی در مورد نقاشی روی دیوار و پاک کردنش تو پرسش و پاسخ بازکردی، هرچی میگردم پیداش نمیکنم میشه بگی چی کار کردی؟ اثر رنگ های انگشتی روی دیوارمون به طور کامل محو نمیشه
الهام
پاسخ
سلام دوستم راستش اونجا جوابی نگرفتممن مشکلم برای پاک شدن خودکار از روی رنگ روغن بود که خودم رخشا ریختم روی اسکاچ و محکم کشیدم تا پاک شد ولی رنگ انگشتی روی دیوار نداشتم تا به حال! علیرضا رنگ انگشتی ها رو فقط تو حمام استفاده می کرده مدت هاست که دیگه براش نخریدم ولی فکر می کنم با همون رخشا و اسکاچ پاک شه. امتحان کن
زهره مامانی فاطمه
5 خرداد 94 15:08
سلام الهام جون خوبی عزیزم بهتری ایشااله ایشااله منتظر پستهای خوبت هستم عزیزم ایشااله که زود زود دوران نقاهتت تموم بشه همش بری ددر دودوور میبوسم روی ماه مادر وگل پسرو
الهام
پاسخ
سلام زهره جان خدا رو هزاران مرتبه شکر قربون محبتت عزیزمفاطمه جون و می بوسم
مامان کیانا و صدرا
5 خرداد 94 17:59
سلام الهامی جونبهتری خواهر؟ایشا....خوب و سلامت و شاداب باشی
الهام
پاسخ
سلام مرضیه جونخدا رو شکرممنونم بابت احوالپرسیت عزیزم
مامان خدیجه
6 خرداد 94 10:04
انشالله بهتر شین
الهام
پاسخ
ممنونم خدیجه جان
مامان سوده
6 خرداد 94 10:41
سلام عزیزم میخواستم برای اخرین پستتتون نظر بذارم گویا غیر فعال بود لطفا خصوصیتونو چک کنید.
الهام
پاسخ
سلام سوده جون ممنونم دوستمخودم فیبرم داشتم و هفتۀ قبل عمل کردممی دونم حاد و خطرناک نیست من از نوشتن این مدل پست ها هدف خاصی رو دنبال میکنم که بعد از اتمامش متوجه خواهید شد
محبوبه مامان ترنم
6 خرداد 94 12:43
سلام. خوبی؟ بهتر شدی؟من هم سال 88 فیبروم عمل کردم. چند ماه قبل که رفتم چکاب گفت 3 تا فیبروم جدید دارم که هنوز کوچیکن. متاسفانه رحم فیبروم ساز اینجوریه دیگه.....
الهام
پاسخ
سلام محبوبه جون بله متاسفانه ایشالا که تا یه بچه دیگه بیاری فیبرم ها رشدی نداشته باشند.من مطمئنم که فیبرم هات رشد نمی کنند. دکترم گفت بعد از این که دیگه تصمیم به بارداری نداشته باشی می تونند با دارو رشدشون رو کنترل کنندمنم گاهی فکر می کنم کاش تو همین یک سال اخیر که فیبرم هام هنوز به این مرحله نرسیده بود، باردار شده بودمدر هر صورت چاره ای نیست و باید با یک رحم فیبروماتوز زندگی کنیم و اوقات بگذرونیم
مریم مامان آیدین
6 خرداد 94 20:19
الهام میدونم وقتی بخش نظرخواهی بسته میشه.....یعنی حوصله جواب دادن به کامنت هارو نداری کاری که من بارها خواستم بکنم و نتونستم و به شجاعتت غبطه خوردم ولی این پست با همه پست ها فرق داشت نگارشش هم فرق داشت انگار یه فرشته نوشته بودش یه فرشته به اسم مادر.... بدجوری بغض کردم...خیییلی زیاد ایشالا این آخرین عمل و اخرین تجربه فیبرم بوده عزیزم و خوشحالم که مادر شدی....الان میفهمم خودت هم چقدر خوشحالی
الهام
پاسخ
مریم جون ممنونم برای همۀ آرزوهای خوبت
مامان کیانا و صدرا
6 خرداد 94 22:19
سلام و شبت خوش الهام عزیزم.خوندن پستت بی تاثیر نبود.نمیگم ناراحتم کردی یا کاش نمیخوندمش اصلا منظورم این نیست.اما رنجی که از وجود فیبروم متحمل میشی و شدی دلمو به درد آورد و باز هم قدرنشناسیمو به یادم میاره. موفق باشی و سلامت دوست خوبم
الهام
پاسخ
سلام عزیزمممنونم و برای شما هم شادی و موفقیت آرزو می کنم
مامان کیانا و صدرا
6 خرداد 94 22:19
راستی الهام جونم اگه گوشی و خطی هنوز برات مونده یه سر به ما هم بزن.فدات
الهام
پاسخ
به روی چشم عزیزم
مامان ریحانه
6 خرداد 94 23:38
سلام الهام عزیزم خوبی عزیزم امیدوارم که زود زود این دوران را پشت سر بذاری و دوباره با همون انرژی قبلی برگردی فدای تو بهترین لحظات را برایت آرزومندم
الهام
پاسخ
سلام عزیزمممنونم
زری
7 خرداد 94 1:05
سلام الهام جون حالتون خوبه؟ علیرضاجون خوبه؟
الهام
پاسخ
سلام ممنونم زری جانخدا رو شکر خوبیم
مامان مهری
7 خرداد 94 8:44
سلام. الهام جون میبینی که ما پرو تر از این حرفهاییم و هر چقدر هم که نظرات رو میبندی باز یه جایی رو پیدا میکنیم و نظرمون رو می گیم . بلاخره نمیزاریم حرف تو دلمون بمونه. پس خواهشا از این به بعد به خودت زحمت نده و نظرات رو نبند . بزار ما هم مثل بچه های خوب همون جا نظر بزاریم و سرگیجه نگیریم دنبال یه پست که نظراتش باز باشه. خیلی فداییی داری دیگه. چه میشه کرد. یه الهام و یه نی نی وبلاگ.
الهام
پاسخ
سلام مهری جونماین چه حرفیه عزیزم همیشه از خوندنِ نظرات پرمهرت لذت برده ام و خیلی هم کار خوبی کردی که نظر گذاشته ای راستش چون هنوز مطلب تموم نشده و ادامه ش هم جا برای بحث زیاد داره گذاشتم تو ادامۀ داستان نظرات رو فعال کنم و جا برای نظر گذاشتن تو اون پست ها هم باشه مثل همیشه خیلی خیلی بهم لطف داری رفیق
مامان مهراد
7 خرداد 94 9:01
دیروز حالم خیلی بد بود. صبح که اومدم سر کار کلا مثل برج زهرمار بودم... دلیل خاصی هم نداشت ها ولی خوب نبودم دیگه. یه سری به وبلاگم زدم و وقتی دیدم بروز کردی طاقت نیاوردم و خوندم..... حال بد من و نگارش زیبای مادرانه ات دست به دست داد تا از پاراگراف سوم و چهارم به بعد بی اختیار اشکام سرازیر بشه... امیدوارم خدا به مادرت و مادرم و همه مادرها سلامتی بده. مریضی سخته ولی وقتی مادر یا پدر باشی غم تنهایی بچه هات خیلی سخت تره. امیدوارم که سایه شما سالیان سال بالای سر علیرضا جون باشه امیدوارم
الهام
پاسخ
پس حسابی حالِ بدت رو بدتر کرده ام الهی که همیشه تنت سالم باشه و سایه ات روی سر مهراد جون ببوسش از طرف من
مامانی
8 خرداد 94 13:27
سلام الهام جونم خوبی عزیزم ؟ علیرضای گلم چطوره؟ خیلی اذیت شدی گلم دعا میکنم هر چه زودتر خوب شی و از دست این فیبرم های مزاحم خلاص شی
الهام
پاسخ
سلام ریحانه جون ممنونم دوستم، شما خوبید؟ آریا جون خوبه؟ ممنونم عزیزم. آریا جون و می بوسم
مامان فهیمه
10 خرداد 94 12:43
سلام الهام جان خوبی عزیزم بهتر شدی خدا رو شکر؟ ان شاالله خداوند بهتون صبر و توانایی بده تا بتونید به خوبی از پس این مسأله بر بیاید.
الهام
پاسخ
سلام فهیمه جانممنونم عزیزمخوبم خدا رو شکر