علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

یک نیمروز جنگلی

1394/7/8 10:32
نویسنده : الهام
1,490 بازدید
اشتراک گذاری

روز عید قربان به پیشنهاد دایی محسن مان تصمیم بر رفتن به شمال کشور گرفتیم. صبح روز عید روانۀ جادۀ دیزین شدیم تا در اولین روزهای پاییز تجربه گر یک طبیعت بکر و هوای عالی باشیممحبت.

از آن جا که چند روزی ست مادرمان در افسردگی ناشی از جان باختن هم وطنان مان در منا به سر می برندخطا، ارسال این پست تا امروز به تعویق افتاده است و این پست صرفاً جهت تعویض روحیۀ ما و شما بارگزاری می شودآرام

سفر به شمال در دو پست بارگزاری می شود و شما در ادامۀ مطلب شاهد اولین قسمت از سفرمان به چالوس و طبیعت جنگلی بکر اطراف آن خواهید بودمحبت.

دیزین را پشت سر گذاشتیم و در آستانۀ ورود به جاده چالوس برای صرف صبحانه توقفی در کنار رودخانه داشتیم که به جز مادرمان همگی از شدت سرما خود را بغل کرده بودیمخندونک

منظرۀ پیش رویمان بسیار زیبا بود و جایت سبز همگی با اشتهایی مضاعف چای را با نانی که بابایمان از یک نانوایی در میگون (که هر روزه قبل از رفتن به محل پروژه از آن برای خود و کارگران نان تهیه می کنند)، خریده بودند و با پنیر و گردویی جانانه خوردیمخوشمزه.

سپس به سمت چالوس به راه افتادیم و این است مناظر بین راهی: کوه های پوشیده از درخت های رنگارنگی که به استقبال پاییز می رودزیبا

ما طبق برنامه ریزی های مادرمان تصمیم داشتیم روز پنج شنبه را در بافت جنگلی شمال و روز جمعه را در بافت شهری و کنار دریا بگذرانیم، هم چنان بی هدف پیش می رفتیم که به ناگاه تابلوی دریاچۀ ولشت در مقابل چشمان مان خودنمایی کرد و دایی محسن مان پرسان پرسان اطلاعاتی مربوط به دریاچه یافتند ولی در مسیر رفت، ما هیچ خروجی به سمت دریاچه نیافتیم و در نتیجه بابایمان که از ابتدا مرتب یادآوری می کردند لااقل تا دریاچه حدود یک تا دو ساعت فاصله است، به رسمِ پیچاندنِ ما و دایی محسن و مادرمان قبل از رویت شدنِ خروجی دریاچه در دو راهی جادۀ قدیم و آزادراه چالوس خواسته یا ناخواسته مستقیم وارد آزادراه چالوس شدند. وارد شدن به آزادراه همانا و نبودنِ هیچ راهِ خروجی در بدنۀ آزادراه و جهت دورزدن همانا! در نتیجه از آن جا که در ورود به این آزادراه بوی توطئه جهت نبردنِ ما به دریاچه به مشام می رسید، این مسأله خشم مادرمان را برانگیختهعصبانیو موجبات اعتصاب کلامی و کاری مادرمان را فراهم آوردخندونک از مسیر آزادراه به چالوس رسیدیم و اینک بابایمان جهت راضی ساختنِ ما سه نفر از جادۀ قدیم برگشته و دیگربار به سمت مرزن آباد به راه افتادنددرسخوان ولی کمی آن طرف تر از چالوس به پشنهاد مادرمان که از شدت اعتصاب(قهر) حتی رفتن به دریاچه را نیز تحریم کرده بودند(خندونک)، ما از یک خروجی وارد جنگل شده و کنار رودخانه ای گل آلود و خروشان اتراق کردیمعینک

منظره ای از آن سوی رودخانه و جاده ای که در حاشیۀ رودخانه پیش می رفتزیبا

به محض دیدنِ آب ما به رسم شالاپ شلوب کردن در زاینده رود و در سفر اخیرمان به شهرکرد، اصرار داشتیم که پای خود را در آب فرو برده و شالاپ شلوب کنیم که با مخالفت مادرمان مواجه شدیم و از این کار انصراف دادیم و این ما هستیم: کودکی که در اثر سر رفتنِ حوصله اش در حال پرتاب سنگ به رودخانه استفرشته

مناظر جنگلی که مادرمان در حین اعتصاب و جهت تخلیۀ اعصاب و روان در قاب دوربین جای دادندخندونک

لنز دوربین در پای درخت و استواری درخت به تمام معنا در قاب دوربینزیبا

و عاقبت مادرمان اندکی از اعتصاب دست کشیده و در چشمی دوربین نیم نگاهی به بابایمان انداختندخندونک و نتیجه اش این عکس شد!چشمک

و شیطنت دایی محسن مان در سرازیر کردنِ ما به آب روانشاکی

اصرار ما به بابایمان جهت اجازۀ صدور مجور شالاپ شلوبفرشته

و این ما هستیم که حتی با تهدید شدن به آب سپردن مان، دست از سر دایی محسن مان بر نمی داریم و در همان حال که ما خرخرۀ دایی محسن را فشرده و مادرمان در حال عکاسی بودند، دمپایی محبوب مان به آب افتاد و دایی محسن و بابایمان دوان دوان در طلبِ دمپایی مان مسیر رودخانه را درنوردیدندسوت

و در نهایت لبخند دلچسب و شیرین ما و دایی محسن مان به سقوط دمپایی در آب! البته زمانی که دمپایی به ما بازگشت؛ والّا دیدنِ چهرۀ ما در حالِ شنا کردنِ دمپایی واقعاً دیدنی بودخطا

و ماجراجویی دایی محسن مان در عبور از رودخانه و مستقر شدن بر جزیره ای در آبعینک

و طلبیدنِ ما به در آغوش کشیدن وقتی ما هم اصرار داریم بر روی جزیره مستقر شویم و دایی محسن مان را صدا می زدیمفرشته

و اما در آن سوی رودخانه، بابای ما حلزونی یافته و ما را به آن جا خواندند تا حلزون را ببینیمهیپنوتیزم

ما و بابایمان بدونِ اندکی ترس به حلزون نزدیک شده و با دوختنِ نگاه کنجکاومان به حلزونِ مادرمرده، آن را وارسی کردیمتشویق

و کمی آن طرف تر دایی محسن مان در حال واکاوی نقطه ای در آبعینک

و آن چه دایی محسن مان از رودخانه نوردی خود به ارمغان آورده استهیپنوتیزم

و مادرمان در حال نوشتنِ کلمات مختلف در کنار رودخانه و این است کلمۀ خدا، که ما به علت وجود "خ" در آن و شباهتش به کلمۀ "خندوانه" که در تلویزیون دیده ایم، آن را "خندوانه" می خواندیمدرسخوان

عملیات انتقال حلزون کنار رودخانه به کنار حلزونی مشابه که لانه اش در تنۀ درخت جاسازی شده بودآرام

پس از آن که آفتاب بر محل اتراق قبلی ما مسلط شد، جهت انتقال زیرانداز به سایه، محل را تمیز کردیم و در تمیز کردن محل یک عدد حلزون مرده یافتیم و مشخص شد ما بی دلیل حلزون قبلی را مادر مرده ننامیده ایمخندونک

و ما حلزون را در دست گرفته و آن را از نزدیک وارسی کردیمتشویق

وقتی ما بر خلاف مادرمان که گرچه از همان لحظۀ پیاده شدن لبخند بر لب نشانده بودند و از فضا لذت می بردند ولی هنوز در اعتصاب کاری به سر می بردند، بسیار کاری می شویم و اصرار داریم در عملیات انتقال زیرانداز گوشه ای از کار را بگیریمتشویق

پس از آن که عملیات آتش افروزی با چوب های خیس جنگلی منجر به بلند شدنِ دودِ فراوان از کنده ها و خیس شدنِ چشمانِ دایی محسن و بابایمان شد، آن دو انرژی وافری را صرف دمیدن در آتش و احیای آن کردند، در نتیجه مادرمان که تا آن لحظه به اعتصاب کاری مشغول بوده و حتی یک چایی نیز نریخته بودند، دست از اعتصاب کشیده و در یک فرآیند دلسوزانه مشغول به سیخ کشیدنِ جوجه هایی شدند که شب گذشته توسط ایشان مزه دار شده بودخوشمزه

در حالی که خانوادۀ ما در حالِ آتش افروزی و جوجه پزی بودند، اطراف مان پر شد از ماشین هایی که برای گذراندنِ یک پیک نیک جانانه به کنار رودخانه آمده بودند و مشغول پیاده کردن وسایل خود بودند.

و اما عکس های مادرمان از یک گیاه که تا به حال ندیده بودیم و به نظر می رسید نوعی تمشک جنگلی باشدمتفکر در زمینۀ شناسایی این گیاه نیازمند کمک شما هستیمخجالت

جایت سبز پس از خوردنِ نهار به علت تماس های مکرر میزبانی که در انتظارِ رسیدنِ ما به رامسر بود وسایل را در ماشین جاسازی کردیم و پیش به سوی رامـــــــــــــسرسوت عکس های زیر در یک پمپ بنزین که دایی محسن مان از ماشین پیاده شدند، گرفته شده استعینک این در حالی بود که ما به محض سوار شدن بر ماشین به خوابی سنگین رفتیم، چرا که از ساعت پنج صبح که بابا و مادرمان بیدار شده بودند، ما نیز بیدار بودیم که مبادا خدای نکرده ما را در منزل جا بگذارندخندونک

از عجایب روزگار است اگر گذر یک مهندس عمران به یک سازه برسد و از آن عکس نگیرد! مخصوصاً یک همچین سازه ای: پروژۀ قو، الماس خاورمیانه واقع در مسیر چالوس-رامسر در سلمانشهر

از آن جا که لباس های ما لباس های مسافرتی بود در نقطه ای نرسیده به رامسر در کوچه ای دنج که به دریا ختم می شد، توقف نموده و جهت دیدار با میزبان و همکارانش لباس های خود را از مسافرتی به رسمی تغییر دادیم!درسخوان

و گل های زیبای کنار دریا (عکاس:دایی محسن مانتشویق)

جایت خالی هوا بسیار شرجی و گرم بود و مادرِ گرمایی مان به مثالِ ابر بهاری آب از دست می دادندخندونک

و مردی که همسفران خود را پیچانده است و به دریاچه ولشت نبرده است (خندونک)، و حالا در اندیشۀ دریای مواج به سر می بَرَدمتنظر

پی نوشت یک: لازم به یادآوری نیست که باید این پست را با تم طنز بخوانیدچشمک

پی نوشت دو: به پیشنهاد یک دوستِ دوست داشتنی، عکس ها در این پست به صورت تکی قرار داده می شود و از آن جا که در وبلاگ ما همیشه حق با مشتری بیده (خندونک)، پذیرای هر گونه پیشنهاد شما صرفاً در رابطه با جفت گذاشتن و یا تک گذاشتنِ عکس ها (و نه سایر مواردخندونک) هستیم.

پی نوشت سه: نویسنده جهت تغییر روحیۀ خود و شما تمام تلاش خود را جهت طنزآلود کردنِ این پست به کار گرفته است، امیدواریم روحیۀ شما نیز با خواندنِ این پست اندکی متغیر شود و از حال و هوای افسردگی این روزهای وطن خارج شویدغمناک

پی نوشت چهار: عکس های زیر به سفارش یک خالۀ دوست داشتنی بارگزاری می شود و ارتباطی به این پست نداردبوس:

ادامه دارد...

پسندها (6)

نظرات (17)

مریم مامان آیدین
8 مهر 94 17:28
سلاااام الهام جوووونم اول از همه....من هم این اتفاق ...این فاجعه...این حجم اندوه رو که نمیشه بهش گفت فاجعه که خوده قتل بود رو به همه مسلمان ها خصوصا شیعه ها تسلیت میگم...من هم واااقعا تا مدت ها نمیتونستم از ذهنم بیرون کنم...یه روز زدم تنهایی تجریش..حتی امام زاده هم نرفتم که ذهنم متمرکز نشه...زدم تو بازارچه و شلوغی و مردم و نفس های نزدیک...ولی هنوز به خونه نرسیده روز از نو روزی از نو...تصور حال اون حجاج و تصور قلب نداشته اونایی که از ساعت 8 تا 4 هیچ کمکی بهشون نرسوندن تا همه جون بدن دیوونه ام میکرد فقط خدا تقاصشون رو بده...نه دنیای دیگه...همین دنیا
الهام
پاسخ
سلام مریم جانم درک میکنم همه مون همین حال و داریم و خدا صبر بده به بازماندگانشون وقتی برای ما این قدر سخته، وای به حالِ اونا که عزیزترن هاشون رو از دست داده اند خیلی بیشتر برای مرگ قاری قرآن "حاجی حسنی" ناراحتم که استاد قرائت خواهر زاده ام بود و بسیار انسان نجیب و خوبی بود متأسفانه بیشترین تعداد کشته هم از استان ما و از شهر نزدیک مون نیشابور هستند، امروز که جهت احوالپرسی با مامان مهدیه تماس گرفتم فهمیدم که اغلب شوهرانشون رفته اند و خانم ها تنها تو مکه مونده اند من با وجود این که همیشه از تندروی های سیاست مداران ایران نسبت به خیلی از ابرقدرت ها ناراحتم و دوست دارم میانه روتر باشند ولی امروز وقتی رهبر با خشم و قاطعیت به سعودی ها هشدار داد از صمیم قلبم شاد شدم و تازه حالا فهمیدم که چقدر از این قتل عام خشمگینم سعودیها اونقدر احمق ند که وقتی دیروز وزارت بهداشت کشورشون مرگ بیش از 4173 نفر رو تو سایتش زده، بلافاصله اون صفحه رو حذف کرده اند و هنوز هم ادعا میکنند که 800 نفر کشته شده اند و تصورشون این بوده که تو چهار ساعتی که این خبر روی سایت بوده، هیچکس اونو ندیده
مریم مامان آیدین
8 مهر 94 17:51
و پست زیبای دوست گلم که انقدر بازی رنگ داشت به بهاری بیشتر نزدیک بود تا تابستونی و بلکه اولین شب پاییزی اولا خوشحالم تو آخرین روزها تونستین یه شمال دیگه تجربه کنین و بعد هم درباره دریاچه ولشت که باعث خشمت شده بود پیچوندنش...من آخرین بار قبل آیدین رفتم....یادمه راهش آسفالت نبود و به سختی بالا رفتیم ولی عوضش خیییلی دنج بود و هیچ کس هم اونجا نبود...انقدر دنج بود که وقتی میرفتی تو آب ماهی های کوچولو دور پاهات شنا میکردن و امسال عید بعد بازگشت ما از شمال که باباهامون و خواهرامون مونده بودن اونا دوباره رفته بودن و میگفتم آبادتر شده...خروجی همون قبل آزاد راه افتتاح شده بود. و رودخونه و زیبایی ها و علیرضای نازم که همه چی رو تجربه کرده...عکس ها عااالی بود....خصوصا حلزون ها...میدونم چه هیجانی داشته موقع دیدن سر بیرون اومده حلزون...آیدیه هم تو رامسر یه فیلم داره از تجمع حلزون ها و تا مدت ها هر روز بارها میدیدش. درباره عکس ها....قبل اینکه برسم به پی نوشت هات میخواستم بیام و بگم وااااقعا ممنون از تکی و بزرگ ارسال کردنشون...کیفیت عکس ها و هنوز عکاسی ات انقدر قشنگه که حیفه کوچیک تماشا کنیمشون....اینطوری خییییلی بیشتر لذت برم اون گل شبیه تمشک رو تو شکل توپی تر تو طویر داریم همه جای حیاط و منم یک بار حتی تستش کردمخوردنی نیستوووبا اینکه با فشار به همون قرمزیه...ولی یه جور گله...و جالب اینکه بعدا خار میشه اون گل های زرد عاااالی بون...خیییلی زیبا...البته زاویه عکس ها فوق العاده و اون ساحل با گل هم خیلی قشنگ بود و در آخر...پرده های نو مباااارک...خصوصا پرده مک کویین خوشگل اتاق علیرضا جووووونمایشالا حسابی توش کیف کنه و شاد باشه پسرکم همیشه به خوشی و تفریح و شادی باشین دوستم
الهام
پاسخ
می دونی همه اش احساس میکنم تو آخرین سفر یک روزه مون به شمال از شمال خواسته ایم که ما رو زود بطلبه، برای همین دیگه این بار فاصلۀ بین شمال رفتن هامون به چند سال نکشید، سوای شوخی داداشم مسبب این شمال رفتن شد و واقعا سفر خوبی بود من قبلا یک بار که تو اینترنت به دنبال اطلاعات در بارۀ دریاچۀ اوان می گشتم عکس هاشو دیده بودم و تا تابلوشو دیدم اصرار کردم که بریم، ولی محسن چون دریاچۀ اوان خیلی دور بود و جاده ش پیچ در پیچ بود، تصورش این بود که این دریاچه هم همین طور باشه، البته ما خروجی رو ندیدم ولی محسن خان به جای وارد شدن به جاده قدیم که امکان دور زدن داشت وارد آزادراه شد و به نظر می رسید این کار عمدی بوده باشه البته تابلوها به سمت دریاچه موجود بود ولی وسط دو جادۀ رفت و برگشت با گاردریل بسته شده بود. اتفاقا در مسیر برگشت از شمال دوباره تابلوی دریاچه رو دیدیم که روش نوشته بود ده کیلومتر و اونجا بود که محسن جان دچار وجدان درد شدند و تصمیم گرفتند که در رفتن دوباره به شمال ما رو به دریاچۀ ولشت ببرند پس چون جای دنج و زیباییه، حتما ارزش وقت گذاشتن داره اتفاقا برای خودمون هم جالب بود چون ما هم مدت ها بود یک حلزون رو از نزدیک ندیده بودیم چه خوب که از سایز بزرگ عکس ها خوشتون اومده، بعد از تغییرات نی نی وبلاگ، من نمی تونستم عکس ها رو وسط چین کنم و از طرفی چون همیشه عکس هام زیاد بود، برای دیدن یک عکس خاص باید کلی پایین می رفتم، در نتیجه به سیستم جفت-جفت گذاشتن عکس ها روی آوردم، ولی چند روز قبل که دیدم موناجون برای دیدن عکس ها با گوشی به زحمت افتاده دوباره برگشتم به سیستم یک-یک، و اتفاقا امروز موفق شدم عکس ها رو وسط چین هم بکنم و در حال حاضر احساس موفقیت عظیمی به من دست داده پس خوردنی نیست و تمشک هم نیست دیگه با این اوصاف! ممنون از اطلاعات خوبت، فکر کنم اطلاعات تو از خود شمالی ها هم بیشتر باشه ممنونم از نگاه زیبات به عکس ها و خیلی خوشحالم که خوشت اومده از عکس ها بابت پرده ها هم ممنونم عزیزم، راستش روزی که برای خرید پرده رفتیم، خاله ام هم این جا بودند و با هم رفتیم و دلش میخواست ببینه پرده ها چه شکلی شده اند، برای همین عکساشون رو اینجا آپلود کردم تا ببینند، آخه تو شبکه های اجتماعی عضو نیستند ولی وبلاگ رو دنبال می کنند فدای همۀ محبت هایت عزیزم آیدین گلم رو می بوسم
صدف
8 مهر 94 19:08
سلام الهام خانم درمورد اون فاجعه که باید فقط سکوت کرد. من که هنوز وقتی تصاویرش رو توی شبکه ها یا توی نت میبینم حالم دگرگون میشه و ساعتها به فکر فرو میرم. خیلی خیلی دردناک بود این نوع مرگ و دردناکتر از اون انتظاریه که هنوز برای خیلی از خانواده ها باقی مونده و از عزیزانشون بی خبر هستن. واقعا چطور میخوان جوابگو باشن وقتی انقدر راحت میتونن به قتل عام هزاران نفر مسلمون اونم در شهری که به شهر امن معروفه درحال انجام اعمال حج فکر کنند .... واقعا جای تاسفه و بدتر از خیانتی که از طرف آل سعود شده نوع برخورد بعضی از هموطنان خودمونه که به راحتی با این مسئله شوخی میکنند و انواع جوکها رو میسازند و یا بدتر از اون شنیدن عبارت حقشون بوده !!!! است . کی گفته کسی که مدتها در انتظار رفتن به خونه خدا بوده همچین اتفاقی و این نوع مرگ وحشتناک حقش بوده ؟؟ کی گفته صرف کردن هزینه برای انجام عمل واجب گناه بوده ؟ کی فکرشو میکرده به خاطر یک سری سیاست های غلط جون این همه زائر درخطر باشه ؟ واقعا افسوس .... کاش لااقل وقتی انقدر ادعای فرهنگ و تمدن داریم در طرز برخوردهامون هم نشون میدادیم. آخه شوخی کردن با هر اتفاقی ؟؟؟شوخی با مرگ یک عده بیگناه ؟؟ افسوس... خدا فقط به خانواده هاشون صبر بده ... این روزها بیشتر از قبل به یاد خانواده مهدیه خانم هستم . چه بسیار خانواده های دیگه هم که این روزها داغدار بیگناه پرکشیدن عزیزانشون هستن. با دیدن عکسهای پستتون هم حسابی لذت بردم . بهترین هوا برای گردش الآنه نه سرده و نه گرم . همیشه به خوشی و تفریح . راستی معلوم بوده حسابی خشن شده بودیدا . اعتصاب تا به این حد بهتون نمیومد جذبه رو عشق است
الهام
پاسخ
سلام صدف جان حق با شماست، واقعا هر چقدر هم که نخوایم به این قضیه فکر کنیم باز هم درگیرش هستیم! وقتی کسی تو غربت و از روی نابخردی و با بی عدالتی از دنیا میره دردش چندین برابره رفتنِ کسیه که تو وطن خودش و از روی اشتباه خودش از دنیا میره! من کاملا درکشون میکنم چرا که وقتی سال گذشته دوستان خودم بخاطر بی درایتی عده ای نادان از دنیا رفتند واقعا حالم خیلی بدتر از حالتی بود که مثلا در اثر بی احتیاطی خودشون تو یک تصادف از دنیا می رفتند چون این طور مرگ ها عمق مظلومیت کشته شدگان رو نشون میده و از بی فرهنگی یک سری از مردم نگید که واقعا وحشتناکه من نمی دونم اینا چقدر دل سنگ هستند که وقتی دیدنِ یکی از این صحنه ها و قتل عام این همه بی گناه حال همه رو این قدر دگرگون میکنه، اونوقت اینا به خودشون اجازه میدن تراوشات ذهن های ناقص شون رو منتشر کنند خداروشکر من تو گروه های شبکه های اجتماعی عضو نیستم و شایعات و خبرهای نادرستی که بین مردم دست به دست میشه به من نمی رسه خدا کنه کشورهای مسلمان بتونند مدیریت حج رو از سعودی ها بگیرند اتفاقا من دیشب خواب مهدیه رو می دیدم که با آوینا جفت شون زنده بودند و چون بیشتر جانباختگان از شهر مهدیه یعنی نیشابور بودند از روی دلواپسی با خانواده ش تماس گرفتم و خداروشکر خاله و عمۀ مهدیه این روزها مکه هستند و حالشون خوبه و من فکر میکنم نماز یا طوافی که به نیابت از مهدیه انجام داده اند مورد قبول واقع شده و مهدیه رو زنده کرده ولی متأسفانه مامان مهدیه می گفت تعداد زیادی از همسایه ها و دوستانشون شوهرهاشون رو تو منا از دست داده اند و قراره تنها برگردند خوشحالم که از عکس ها خوشتون اومده صدف جانم پنجشنبه گرم بود ولی روز جمعه هوا بسیار خوب بود که ایشالا بعداً پستش رو میذارم اتفاقا من علی رغم ظاهر آرام و نیشِ همیشه باز، به موقعش بسیار قاطع و اعتصاب کُن هستم و خیلی از کسانی که من و سرِ کلاس و در حین فریادهای گاه و بیگاه و لازم، دیده اند دهانشون از تعجب باز مونده
مریم مامان آیدین
8 مهر 94 20:57
الهام جونم دریاچه اوان تو الموت قزوینه....و باید بگم از ولشت خیییلی خوشگلتره...اگه روزی فقط به قصد دیدن دریاچه خواستی بری سفر یک روزه همون الموت و اوان گزینه بهتریه...چون اصلا پیچ ها قابل مقایسه با جاده چالوس نیست...و تا ولشت دیگه به خود شمال رسیدی....پس ولشت رو بزارید برای یه شمال دیگه که امتحانش کنین و یه پیکنیک یک روزه رو اختصاص بدین به الموت...چون جز دریاچه قلعه قدیمی هم اونجا هست که خیلی قشنگه...و پیشنهادم اینه که تو تعطیلات نرین...همون جمعه های خودتون بهتره...ما تعطیلات 14 و 15 خرداد رفتیم و خیلی شلوغ بود و ترجیح دادیم بریم بالاتر و جای خلوتی بساط کنیم و دریاچه رو از بالا نگاه کنیم... و فرقش با ولشت همینه...ولشت مسطحه...اوان انگار تو گودیه...از بالا میتونی نگاهش کنی و خیلی قشنگه .و باز پیشنهاد میکنم صبحانه نخورده بزنین به جاده...بعد کرج باغ های قشنگی اطراف هست برای اتراق و صبحانه خوردن راه زیاد نیست...شاید دو ساعت...حالا شما که شرق تهران هستین نهایت سه ساعت... امیدوارم به دردت خورده باشه راستی...یه دریاچه هم هست تو مرز غربی کشور به اسم زریوار....جز دریاچه ارومیه که میشه با ماشین از روش رد شد اون هم خیییلی قشنگه...چون میدونم اهل دیدن جاهای قشنگ هستی خیلی دلم میخواد بتونی یه تعطیلاتی بزنی به غرب کشور....برعکس تو من همش سمت غرب بودم چون تبریز غربه و نیشابور ولایت شما شرق و در آخر...خیلی ناراحت شدم از شنیدن مفقود شدن همشهری هاتون....ما همه همشهری هامون به سلامت به خونه هاشون برگشتن و چند روزی درحال اطلاع گرفتن از حالشون بودیم....وای چقدر وحشتناکه که خانوم ها تنها موندن و از اون بدتر چه حااالی دارن الان...الهی بمیرم واسه دلشون....ای خدا خودت تقاص پس بگیر
الهام
پاسخ
یک دنیا ممنونم از اطلاعات مفیدت مریم جون اُوان رو دو هفتۀ پیش رفتیم و حق با توئه واقعا زیباست تو این دو تا پستی که لینکش رو میذارم عکس های زیبایی از دریاچۀ اوان و قلعۀ حسن صباح گذاشته ام: http://alirezanoori.niniweblog.com/post585.php http://alirezanoori.niniweblog.com/post586.php ولی از نظر محسن خیلی دوره البته ما بیشتر خستگی مون از سفر به الموت برای برگشت بود که خیلی تو ترافیک کرج موندیم و اذیت شدیم ولی قبول دارم که واقعا زیباست دریاچۀ ولشت رو برای سفر بعدی مون به شمال گذاشتیم وگرنه حق با شماست تو یک روز، رفتن به اونجا سخته. دریاچۀ زریوار و از نزدیک ندیده ام تا به حال و منم عکس هاشو دیدم و واقعا زیباست. ایشالا فرصتی پیش بیاد که بتونیم بریم متأسفانه بیشترین تلفات برای خراسان رضوی و بیشتر از همه برای نیشابور بوده، 22 کشته و 24 مفقود ولی از شهر ما تعداد کمتر و فقط یک نفر کشته شده که باز هم بسیار ناراحت کننده ست خیلی سخته خدا خودش بخیر کنه، بدتر از همه بیگناه مردن و تشنه مردنشون بوده
مامان مهراد
9 مهر 94 8:53
سلام یعنی احسنت به این انتخاب و سلیقه. هنوز روی ادامه مطلب کلیک نکردم و عکس ها رو ندیدم ولی همین 4 تا عکس اولی که گذاشتی دلمو برد و دل تو دلم نیست که همه پست رو زودتر بخونم. ای قربون علیرضا برم من
الهام
پاسخ
سلام مهری جان شرمنده می کنید و البته که این نظر لطف بی انتهای شماست عزیزم ایشالا که از همۀ پست و عکس ها و نوشته ها لذت ببرید و حال و هواتون عوض بشه فدای محبتت مهری جونم
مامان مهراد
9 مهر 94 9:31
دوباره سلام. ما اومدیم ادامه مطلب اول از همه واقعا متاسفم به خاطر مرگ مظلومانه هم وطنانمون توی عربستان. مرگ و اتفاق یه چیزه و توی غربت و دور از عزیزان مردن هم یه چیز دیگه خدا به بازمانده هاشون صبر بده. من هم درمورد نحوه گذاشتن عکس ها با این ترتیب تکی و وسط چین خیلی موافقم. چون وقتی که عکس ها کیفیت خوبی دارن حیفه جفتی گذاشته بشه. تازه اون جوری ممکنه زیبایی بعضی هاشون به خاطر قرار گرفتن کنار همدیگه دیده نشه. واقعا دست مریزاد به دایی محسن با این عکاسی اش. عاشق عکس های دریا با این گلهای جلوی منظره اش شدم. پرده هاتون هم خیلی خیلی قشنگ شده. مبارکتون باشه. مخصوصا مک کوئین اتاق علیرضا جونی توی این کامنت از همه حاشیه ها و همه چی گفتم غیر از مسافرت شمال الهام جون به نظر من با این روحیه و خصوصیات اخلاقی و طنازی اصلا اخم و اعتصاب و این حرفها بهت نمیاد. فقط در قالب طنزه که میشه اعتصاب رو قبول کرد. با دیدن عکس آخری آقا محسن یه لحظه دلم براشون سوخت. فقط همین مونده که چهره بنده خدا رو شطرنجی کنیا با این اطلاع رسانی که بابت این خطاش کردی درس خوبی گرفت. دیگه تا ابد یادش می مونه که کوچکترین خبطی مساوی است با یه پست در وبلاگ این مشکل رودخونه و دمپایی بچه ها همیشه وجود داره. ولی خوب خاطره سازه دیگه. چه خوب که علیرضا جون از آقای زون خوشش اومده. بنظرم خیلی جالب هستن. کلمه خدا رو هم خیلی گرافیکی و زیبا نوشتی ها خدا پشت وپناهتون. منتظر عکس های روز جمعه اش هم هستیم علیرضا جون رو ببوس
الهام
پاسخ
بله واقعا غم انگیزه و به غربت و ناگهانی بودنش، مظلومیت شون رو هم اضافه کن، چون واقعا وقتی کسی مظلومانه و بی گناه از دنیا میره دردش چندین برابرِ وقتیه که خودش تو مرگش مقصره به روی چشم عزیزم، از این به بعد عکس ها رو تکی می چینم که اتفاقا چیدنشون برای من هم راحت تره به این صورت ممنونم برای لطفت در مورد عکاسی داداش محسن و همین طور پرده ها که در هر دو مورد این نگاه زیبای شماست که زیبا می بینه البته به جهت طنزآلود کردن مطلب من پیازداغش رو زیاد کردم، چون من خودم قهر رو نمی پسندم چرا که به وقتِ قهر کردن اول از همه خودم اذیت میشم و در واقع همواره به جای قهر کردن انتظاراتم از دیگران رو بهشون گوشزد می کنم و خودم رو راحت می کنم، ولی خب معتقدم که گاهی اعتصاب هم لازمه که دیگران حساب کار دستشون بیاد به نظر من آدم هایی که همیشه مهربونند تو روابط شون موفق نیستند بلکه آدم باید بتونه به موقعش (و نه همیشه) فریاد بزنه و سرکش باشه و به موقعش (و باز هم نه همیشه) مهربون و باگذشت باشه فرض کن تو کلاس من همیشه بخوام مهربون و آروم و ساکت باشم، اونوقته که صدای خودشون هم درمیاد چون به علت بی نظمی خودشون هم چیزی از درس نمی فهمند و بر خلاف تصور عموم بچه ها از معلم های مقتدر بیشتر خوش شون میاد پاش بیفته شطرنجیشم می کنیم خواهر دمپایی که مایۀ دردسره حالا خداروشکر باباش و داییش دمپایی آقازاده رو از آب گرفتند و الا مگه بی خیال می شد؟! آخه این دمپایی رو خیلی دوست داره در مورد حلزون که منم خیلی ازش خوشم اومد چون مدت ها بود از نزدیک ندیده بودمشون. خدا پشت و پناه شما و مهراد و باباش باشه فدات مهری جانم مهراد دوست داشتنی رو می بوسم
مامان مهراد
9 مهر 94 9:32
پیشاپیش عیدتون مبارک.
الهام
پاسخ
ممنونم مهری جان و عید بر شما هم مبارک
مامان ریحانه
9 مهر 94 15:28
سلام الهام جون خوبی عزیزم علیرضای نازم خوبه ببخش عزیزم چند وقتی نتونستم بیام شرایط مساعدی نداشتم و این باعث شرمندگیست ولی تمام پستهای قشنگت و خوندم و لذت بردم از تمام آنچه نگاشته بودی در مورد پست قبل که واقعا تمام مسلمانان و مخصوصا ملت ایرا ن رو متاثر کرد فقط می تونم بگم که حادثه ای بود که آتش زد به جانم یعنی وقتی پیکرهای بی جان این عزیزان را نشان می دهند اشک امانم نمی دهد و دلم به حال مظلومیت این عزیزان می سوزد به خصوص شهادت دو قاری و نخبه ی جوان کشورمان که می سوزاند جگر هر مسلمانی را و وقتی از زبان شاهدان عینی میشنوی که ماموران بی لیاقت سعودی با پوتین از روی پیکرهایی که هنوز نیمه جانی داشته اند عبور می کردن به یکباره می خواهی انباری از باروت شوی و به آتش بکشی دولت آل سعود را تا تمام سران بی کفایتش به خاکستر مبدل شوند و برچیده شود بساط ظلمشان به امید روزی که حق بر باطل پیروز شود
الهام
پاسخ
این چه حرفیه ریحانه جونم در هر صورت خوشحالم که بازم کامنت پرمهر شما دوست خوبم رو می بینم متأسفانه مصیبتی بود که همه رو غمگین کردایشالا حجاج ایرانی تمام و کمال به وطن برسند و تکلیف چند نفر مفقود و پیکر جان باخته ها روشن بشه ایران پدری از آل سعود دربیاره که جگر همه مون حال بیاد، فعلا که سخنان تهدیدآمیز دیروز رهبر خوب ترسونده این ضعیف کُش ها رو، ایشالا غیرت ایرانی اجازه نخواهد داد اینا یک روز خوش ببینند راستش منم هر چقد میخوام بهش فکر نکنم ولی متأسفانه نمی تونم
مامان ریحانه
9 مهر 94 16:02
و اما مسافرتهایی که به شهرکرد، قزوین و آخرین مسافرتی که به شمال داشتید برایم خیلی جالب و خواندنی بود الهام عزیزی ، که می تونی صورت مهربانش را به صورت نامفهومی در قاب آینه ی ماشین ببینی و هر چه بیشتر بر روی تصویر زوم کنی به غیر از اینکه تصویر مبهم تر می شود چیز دیگری حاصلت نمی شود و به این امید می بندی که روزی روزگاری چهره ی ناز دوستت را به صورت واضح در قاب زیبای عکسهایش ببینی آآآآآآآآآآآآآآآآآیا می رسد چنین روزی همیشه با نشاط باشی دوست خوبم و امیدوارم به هر جا که دلت راضی به دیدن آن مکان است سفر داشته باشی و سفرنامه های جذابی برایمان بنگاری و اما سفر به چالوس و جاده های پیچ در پیچش و درختان سر سبزی که در این فصل از سال کم کم رو به زردی می گرایند در یک صبح دل انگیز باید خیلی هیجانی و خاطره انگیز باشد مخصوصا با عکسهایی که شما و داداش محترمتان می گذارید ما را هم در این هیجان و زیباییها شریک می کنید و اما الهام جون بر خلاف من که سرماییم شما گرمایید تصور اینکه در آن موقع علیرضا خواسته توی آب شالاپ و شلوپ کنه لرز انداخت به تنم فکر کنم آخرش آقا محسن مجوز صادر کرده که دمپاییش افتاده حالا متوجه نشدم آخر دمپایی رو از آب گرفتید یانه و اما در مورد نرفتن به دریاچه ی ولشت خودت و ناراحت نکن دوست خوبم چون از اراده ای که من از شما میشناسم حتما اونجا هم می روید و اما اون حلزونا وای که منو برد به دوران کودکی یادمه کلاس اول بودم که تابستونش رفته بودیم خونه ی یکی از دوستای شمالیمون چقدر من این حلزونا رو از روی بوته ها می گرفتم و چه عشقی می کردم با هاشون بعضی از اونها هم که حلزونی داخلش نبود وقتی می گذاشتی نزدیک گوشت صدای امواج دریا رو میشنیدی اینو دوستای شمالیمون بهمون می گفتن و یه روز داداش وحید چند تا از حلزونای کوچیکو تا ته کرده بود تو گوشش به امید اینکه صدای دریا رو واضح تر بشنود بماند که کارش به دکتر کشیدو کلی دردسر و اما اون تمشکا یادمه به ما می گفتن اینا هم یه نوع تمشک وحشیه اما غیر خوراکیه نباید بخورید و گلهای زیبا واقعا دست مریزاد داره دایی محسن روحمو تازه کرد بنده خدا آقا محسن ببین حالا یه ولشت نبرده شما رو ها هر چند خواهر خواهری که شما باشی خودمان هم اینجوری هستیمو همچین خودمان را به اون راه میزنیم که نه دلخور نیستم ولی جناب همسر تیزتر از این حرفاست و ریشه یابی می کند علت دلخوری ما را و اما پرده های اتاق که زیباست و چه ست شده اند پرده های اتاق خواب با رو تختیتان و خواهر عکسها اینطوری خیلی خوب شده مناظر را بهتر می تونیم ببینیم و دیگر نیازی نیست روی هر عکس زوم کنیم خیلی وراجی کردم ببخش مرا روی ماه علیرضا جونو ببوس
الهام
پاسخ
خوشحالم که از خوندن سفرنامه های ما لذت بردی ریحانه جون عزیزمممنونم از لطفی که به من داشته ای ریحانه جونچرا که نه؟ من سال گذشته همین حوالی یک پست رمزدار از عکس های خودم بین پست ها گذاشتم و رمزش رو به برخی دوستان آشنا دادم، امسال هم قصد دارم این کار و بکنم تا عکس هایی از خودم تو وبلاگ برای علیرضا به یادگار بمونه و قطعاً شما یکی از رمزداران خواهید بود، عزیزم یک دنیا ممنونم برای آرزوهای قشنگی که برام داشته ای رفیق خواهش می کنم عزیزم، منم خیلی پاییز جنگل های شمال رو دوست دارم و خوشحالم که شما هم از دیدنِ عکس ها لذت برده اید بله من خیلی گرماییم و تمام زمستون رو با مانتوی پاییزه به پایان می رسونم و به ندرت پالتو می پوشم، اونم نه پالتوهای ضخیم! برای همین تابستون برام به سختی می گذره ایشالا میسر بشه و ما به یک شمال دیگه و دریاچه ولشت دعوت بشیم داستان حلزون واقعا جالب بود و این که صدای دریا رو از داخلش میشه شنید! و جالب تر از اون داداش حمیدت که میخواسته تا عمق دریا، صداش رو بشنوه در مجموع از این که ما رو ولشت نبرده خیلی ناراحت نشدیم و بیشتر از این ناراحت شدیم که ما رو پیچونده خوشحالم که از پرده ها خوشتون اومده و این نظر لطف شماست قربونت ریحانه جون، مثل این که همه از سیستم یک-یک استقبال می کنند این چه حرفیه ممنونم از وقتی که گذاشتی عزیزم نازنین جون و می بوسم
مامان زینب
10 مهر 94 23:13
سلام الهام جون واقعا که فاجعه منا برای همه دردناک بود و شوکه کننده و دیدن حجاج در اون وضعیت و مرگ مظلومانه شون دل هر انسانی رو به درد میاره و اما در مورد سفر به شمال نوش جونتون خوردن صبحانه در چنین جای با صفایی ما هم از این دور زدن ها داشته ایم بعضی وقتها منتها من فقط اعتصاب کلامی میکنم ٰ یادم باشه سری بعد اعتصاب کاری رو هم بهش اضافه کنم فک کنم بهتر باشه چه پسر حرف گوش کنی هست علیرضا جونم حالا اگه آیدین بود اصلا راضی نمی شد کنار آب باشه و پاهاش رو نزاره تو آب عکسها هم چه اونهایی که زمان اعتصاب گرفته شده و چه اونهایی که بعد از اعتصاب مثل همیشه زیبا و بی نظیره خوب شد که دمپایی رو از آب گرفتین و گرنه کلی ماجرا داشتین آفرین به علیرضا که از گرفتن حلزون در دست نمیترسه ارمغان دایی محسن از آب نوعی سنگه؟ عکاسی دایی محسن هم مثل خواهر هنرمندشون حرف نداره وقتی عکسها رو به صورت تکی میزارین زیبایی ها بهتر دیده میشه عزیزم پرده های خوشگلتون هم مبارک باشه خانومی[تایید راستی آخرین پست شهریور آیدین هم کامل شد اگه دوست داشتین خواننده این پست نیز باشید ایام به کامتون باشه و دلتون شاد ببوسین علیرضا جون رو
الهام
پاسخ
سلام زینب جان حق با شماست، خدا به خانواده هاشون صبر بده جاتون بسیار سبز بود عزیزم اتفاقا این اعتصاب کاری خیلی می چسبه و بهانۀ خوبیه برای استراحت کردن بله گاهی اوقات حرف نیز گوش می ده این نظر لطفتونه زینب جان، چشماتون قشنگ می بینه بله خداروشکر نترسید از حلزون آره چند تا سنگ بود که آب از معدن بالای رودخونه می آورد ولی خب برای علیرضا خیلی جذاب بود، چون واقعا کمیاب اند و ندیده بود خیلی ممنونم برای نگاه قشنگت به پست و عکس ها و پرده ها به روی چشم عزیزم، برای دیدن آیدین جون نازم خواهم آمد
مونا
11 مهر 94 1:54
سلام عزیزم. خوبی؟ چه پست یک - یک خوشگلی!! ممنون از توجه و لطفت به نظر ارسالی من .... عاااالی شده عکس گذاری ات. ولی هر طور خودت راحتی همونطور ادامه بده. حلزون بازیهای پسر نازم رو عشقه. چه عکسهای قشنگی. هنوز تو این عکسها زور تابستون میچربه و خوب طبیعیه. دریاچه ولشت و ماجراهاش بامزه بود. حاشیه اش از متنش پررنگتر شد !! و چه عکسهای دریا آرامش بخش بود. پست رمزدارت رو هر وقت آپ کردی اطلاع بده. الهی که دلتون شااااد و لبتون خندوووووون باشه.
الهام
پاسخ
سلام مونا جونخوبم خداروشکر خواهش می کنم عزیزم برای ما رضایت شما در اولویت هست این نظر لطفته عزیزم و حق با شماست هنوز هم سبزی درخت ها بیشتر از رنگ های زرد و نارنجی و پاییزی ما به ندرت حاشیه می سازیم خواهر، ولی وقتی بسازیم خـــــــــــــوب پر رنگ و لعابش می کنیم برای رمز به روی چشم کی واجب تر از شما در رمز دادن
مونا
11 مهر 94 1:57
و در مورد فاجعه منا شما و دوستان گفتنی ها رو گفتین . فقط امیدوارم بزودی حضرت صاحب الزمان عج ظهور کنند تا دل ما شیعیان خنک بشه.
الهام
پاسخ
ایشالا
مامان محمدحسین
11 مهر 94 21:50
به به .... ممنونم که گزارش سفرات رو این قدر عالی می نویسی ...برای من که همیشه تو کویر هستم دیدن این عکسها با گزارشای تصویری عالی روحیه ام رو شاد شاد میکنه..... تو این سن به نظرم بهترین موقعیت برای سفر بچه هاست .... کلی حس کنجکاویشون ارضا میشه .... یعنی ما مُردیم بس که محمد تو حرم آقا در مورد نقاره خونه سوال کرد .... خودش رو با پله برقی کُشت.... ای جانم محمد هم کلمه خ رو از خندوانه و پ رو از پویا خوب یاد گرفته ....... این پسر موفرفری بانمک کوچولو رو محکم ماچش کن اینجوری
الهام
پاسخ
خواهش می کنم الهام جونمخوشحالم که خوشتون اومده حق با شماست، علاوه بر ارضای حس کنجکاوی خوبه که به نسبت قبل آقاتر شده اند و تو سفر کمتر اذیت می کنند زیارت شما و محمد حسین عزیزم قبول باشه و رسیدن به خیر محمد حسین گلم رو می بوسم
مامان کیامهر
12 مهر 94 13:27
سلام بر الهام خانم گل ممنون از این پست عالی خیلی حال خوب کن بوووود مخصوصا تو این روزایی که هممون خیلی غم داریم دلمون واستون یه ریزه شده روی ماه گل پسرمونو ببوس
الهام
پاسخ
سلام بر بهار دوست داشتنی کیامهر جونم خوبه؟ خواهش می کنم عزیزم خوشحالم که حال و هواتون با خوندن پست عوض شده ما خیـــــــــلی بیشتر دلتنگتون هستیم و منتظر دیدار دوبارۀ شما در تهران هستیم کیامهر جون و می بوسم
مامانی
13 مهر 94 15:15
سلام الهام جون خوبی گل پسری چطوره؟ پدرو پسر چی میبینن؟ آی صبحونه اونم تو دل طبیعت نوش جان عکسها عالی منتظر ادامه میمانیم
الهام
پاسخ
سلام ممنونم خداروشکر خوبیم حلزون می بینند جاتون خالی عزیزم
مامان علی
14 مهر 94 13:42
سلام نازنینم امیدوارم پاییزی قشنگ رو ورق بزنین شرمنده تاخیرم عزیزم، بعد غدیر یک سفر..... پیش اومد خوب بریم سراغ عکس ها که من نمیدانم پیشنهاد کدام دوست بوده که تک نمایش بدین ولی پیشنهاد عالی و بیستی هست، دوست میدارمش عکس ها فوق العاده بود عزیزم و قهر کذایی! دوست مهربونم حلزونه رو عشق است، من نرم تنان و دوستان دارم. یک حسی شبیه زیبایی و بیخیالی بهم میدن و خونسردی! درست مثل مطالب و عکسهای مربوط به فضا و..... بدنم خنک میشه! قربون این پسرک بشم من چقدر مرد شده! دمپایی انداختنش وشوخی بازیش عشق است سلامتی و سعادتش و از خدا میخوام ببینی پرده ها خیلی زیبا بود مبارک باشه عزیزم
الهام
پاسخ
سلام زهرا جان سفر به سلامت و رسیدن بخیر پیشنهاد موناجون هست و خوشحالم که همه استقبال کرده اند نظرت در مورد نرم تنان مورد تأیید من هم هست البته الان که شما گفتی من روی این مسأله متمرکز شدم و دیدم درست می گی فدای محبتت زهرا جونم منم برای علی جون عاقبت به خیری آرزو می کنم این نظر لطف شماست زهرا جونم چشماتون قشنگ می بینه علی جون رو می بوسم
هدیه
15 مهر 94 2:26
به به چه عکسای قشنگی و چه جای دلنشینی و ممنونم ازتون که مارو هم در این مسافرت با عکسای زیباتون سهیم می کنید انشالله همیشه پایدار باشه و بادل خوش به مسافرت برین در ضمن پرده هاتون هم قشنگ و عالین و تحسینتون می کنم به خاطر سلیقه زیباتون و انشالله با دل خوش ازش استفاده کنید
الهام
پاسخ
جاتون خالی هدیه جان؛ واقعا زیبا بود خوشحالم که خوشتون اومده این نظر لطف شماست عزیزم و یک دنیا ممنونم برای دعاهای قشنگت هدیه جان منم براتون سلامتی و شادی آرزو می کنم