علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

تالار و رستوران رامسر پلازا

1394/7/12 17:51
نویسنده : الهام
5,009 بازدید
اشتراک گذاری

اول نوشت: این پست یک پست نیمه تبلیغاتی ستچشمک

حدود یک سالی می شود که فرکانس دایی محسن مان با فرکانس یکی از همکارانِ خود در پروژۀ ساختمانی هم ساز شده است. یک آقای محجوب و مهربان به نام "سیاوش" که علاوه بر این که دوست صمیمی دایی محسن مان هستند، به واسطۀ همکار بودن با بابایمان، با ایشان نیز آشنایی دارندزیبا.

زمستان گذشته بود که دایی محسن مان با عمو سیاوش همسفر شدند و به رامسر سفر کردند و چند روزی میهمان برادرِ عمو سیاوش بودند. سفر دوم دایی محسن و عمو سیاوش به رامسر، بهار امسال بود که بسیار به آن دو خوش گذشت و سفری خاطره ساز شدمتنظر.

از آن جا که مدتی ست عموسیاوش زمینۀ کاری خود را تغییر داده و در رامسر مشغول به کار شده اند، از بابا و دایی محسن مان دعوت کردند تا همگی به رامسر برویم و میهمانِ تمامِ  سخاوت او و برادرش باشیممحبت

ما وَقَع آن چه در سفر ما به رامسر گذشت+ قانون بُزها را در ادامۀ مطلب ببینمحبت

یک ساعت پس از آن که از چالوس به سمت رامسر به راه افتادیم، در ورودی رامسر و طی تماس با عمو سیاوش، ایشان را در مقابل هتل کوثر رامسر یافتیم و وارد هتل شدیم. عمو سیاوش پس از واگذاری شغل سابق خود در پروژۀ دایی محسن مان مدیریت رستورانِ هتل کوثر را بر عهده گرفتند و در آن جا مشغول به کار شدند. ما تازه از خواب بیدار شده بودیم و با خواب آلودگی مقابل عمو و دایی محسن مان نشستیم و کلی عدمِ روابط عمومی از خودمان بروز دادیمخواب آلود و این ما با صورتی تازه شسته شده در رستورانِ هتل کوثر:

پس از خوردن نوشیدنی در هتل به همراه عمو سیاوش که از صبح منتظر رسیدن ما بودند و بارها با دایی محسن و بابایمان تماس گرفته بودند، به سمت تله کابین رامسر به راه افتادیم. مدیریت تالار و رستوران رامسر پلازا بر عهدۀ برادرِ عمو سیاوش است و ایشان پس از عهده دار شدنِ این کار به واسطۀ هوش وافر خود موفقیت زیادی کسب کرده اند. ما پس از ورود و عبور از تالار و حال و احوال با کارکنانی که به واسطۀ دو بار حضور دایی محسن مان، همگی ایشان را می شناختند، وارد سفره خانۀ تله بام شدیم:

جایت سبز در سفره خانه یک چای دبش و یک آش جانانه را میهمان عمو سیاوش بودیم و فِی الواقع تلافی آن آش بی مزه ای را که در سفر قبل مان به شمال و در کندوان خورده بودیم را در آوردیم چرا که این آش واقعا خوشمزه بودخوشمزه

بعد از خوردنِ آش خوشمزه مناظر اطراف را دید زدیم و در همان نگاه اول تله کابینی که در حال حمل گردشگران بود توجه ما را به خود جلب کرد و ما که فقط یک بار در هشت ماهگی بر تله کابین نمک آبرود سوار شده بودیم و چیزی از آن به یاد نداشتیم، پُرسان پُرسان از ماهیت آن سر در آورده و یک ریــــــــــــز نوای " بریم پلی کانِت (تله کابین)" سر دادیم! مادرمان جهت یادگیری این کلمه آن را به صورت بخش بخش برایمان می گفتند و ما هر بار با مادرمان تکرار می کردیم و پس از تکرار آخرین بخش بر خودیمان آفرین می گفتیمگیج و این است نمایی از ما و همراهمان در منظره ای که تله کابین پیشِ رویمان بودزیبا

پس از گشت و گذار در سفره خانه به دریای شبانه سر زدیم و به علت حضور مادرمان در عکس ها تنها عکس قابل آپلود این عکس می باشد که هرگز نمی تواند زیبایی یک دریای شبانه را به تصویر بکشدهیپنوتیزم

پس از ساحل نوردی دیگر بار وارد تالاری شدیم که یک جشن عروسی در آن در حال برگزاری بود و ما وارد اتاق مدیریت تالار شدیم. این در حالی بود که مورد عطوفت فراوان کارکنان تالار واقع شدیم و دست در دست یکی از کارکنان به یک اتاق وارد شدیم و به انتخاب خودمان میوه های مورد علاقه مان در بشقاب قرار گرفت و به نزد مادرمان باز گشتیم در حالی که موز را به مادرمان نشان می دادیم و تکرار می کردیم:" مامانی بنَنَ(bnana)" و سیب را نشان می دادیم :" مامانی اَپُل (apple)" و آنقدر هم با لهجۀ زیبا و درست تلفظ می کردیم که همگان حظ می بردندراضی و این ها کلماتی بود که از سی دی های آموزشی زبان اصلی مان آموخته بودیم! ناگفته نماند که این روزها کلمات و اصطلاحات انگلیسی فراوانی را از سی دی هایمان یاد گرفته ایم و هم چنین خواندن کتاب های فارسی مان را به درستی آموخته ایم و به زودی فیلمی از کتاب خوانی مان در وبلاگ مان به نمایش گذاشته خواهد شد.

علاوه بر میوه کارکنان به ما دو عدد بادکنک هدیه دادند که تا ساعت ها در اتاق مدیریت با آن ها مشغول بودیم! هرازگاهی نیز به مانیتور دوربین های مدار بسته سر می زدیم و امنیت تالار را چک می کردیمخندونک

پس از اوقات گذراندن در اتاق مدیریت به طبقۀ بالا و اتاق عروس و داماد رفتیم و پس از اوقات گذراندن با چند دختر بچه و پسر بچه که خواهان عکس انداختن در مجاورت سفرۀ عقد بودند، شام خوردیم.

و باقی مانده از سفرۀ شام عروس و داماد:

و سالاد عروس و داماد که با ظرافت بسیار زیادی توسط یکی از کارکنان تالار که اتفاقاً مرد هم بود، آماده شده بودتشویق، البته عروس و داماد قسمتی از آن را میل کرده و نظمش را به هم زده بودند.

برادران اصلانی مدیران تالار و رستوران رامسر پلازا و هتل کوثر:

پس از صرف شام بینندۀ یک رقص محلی شمالی بودیم و از آن جا که برای اولین بار این رقص را می دیدم برایمان بسیار جالب بودزیبا

شب را در منزل عمو سیاوش و در همان نزدیکی تله کابین گذراندیم و از شدت خستگی هنوز به آن جا نرسیده افقی شدیمخندونک

روز جمعه پس از بیدار شدن دیگر بار به سفره خانۀ تله بام رفتیم و صبحانه را میهمان عمو سیاوش که مدیر آن جا هستند، بودیمآرام

تا صبحانه آماده شود ما در معیت دایی محسن و مادرمان روانۀ قسمت بالایی سفره خانه شدیم تا از مناظر پیشِ رو عکس بیندازیمعینک

و در آن روبرو عمو سیاوش و بابای ما را نشسته در سفره خانه می بینیمحبت

و وقتی شدت آفتاب چشمانِ ما و دایی محسن مان را بست، انگار مجبوریم در مقابل یک همچین آفتاب شدیدی عکس بیندازیمخندونک

نمایی از سفره خانه در قاب دوربین عکاسزیبا

پس از صرف صبحانه گذری به تالار داشتیم و مادرمان به پاس تمامِ لطفی که عمو سیاوش به ما داشتند عکس هایی از تالار جهت تبلیغات در وبلاگ مان تهیه کردندچشمک 

و پیشنهاد ما به شما: اگر ساکن شمالِ کشور هستید و در نزدیکی رامسر اقامت دارید یکی از بهترین گزینه های شما برای برگزاری جشن عروسی تالار و رستوران رامسر پلازا در مجاورت تله کابین رامسر است!

تالار رامسر پلازا، یک تالارِ بدونِ ورودی ست که فقط هزینۀ غذا را از شما دریافت می کند.

تالار رامسر پلازا با نورپردازی های عالی و بی نظیر بهترین گزینه برای برگزاری مراسم شماستعینک

البته که آن چه در عکس ها عیان است، نیازی به تبلیغات نداردخندونک، چرا که در تابستان سال جاری تمامِ شبانه های این تالار جهت برگزاری مراسم عروسی رزرو بوده استزیبا

و چنان چه در مسافرت های خود به رامسر و تله کابین گذری داشتید، از غذاهای فوق العادۀ رستوران رامسر پلازا لذت ببرید، و با معرفی خود به عنوان دوست علیرضا خان از تخفیف ویژه برخوردار شویدخندونکچشمک

حقیقتاً خودمان هم فکرش را نمی کردیم که یک همچین مُبلّغان خوبی باشیمخندونک

پس از صرف نهار و از آن جا که ما از صبح علی الطلوع نیز در حال تکرار " مامانی بریم پلی کانت" بودیم، روانۀ قسمت سوار شدن بر تله کابین شدیم و آااااااااه از نهادمان برخاست وقتی صف طولانی سوار شوندگان بر تله کابین را دیدیمبدبو نگران نباش ما منتظر صف نشدیم چرا که به اعتبار عمو سیاوش از قسمت میهمانان ویژۀ هتل بدون بلیط و معطلی بر تله کابین سوار شدیمراضی

سوار بر تله کابین و عبور از روی شهر بازی که ما تا آخرین لحظۀ حضور در رامسر تقاضای رفتن به شهر بازی را داشتیم و موفق نشدیم خواست خود را به پدر و مادرمان تحمیل کنیم چون زمانی برای شهر بازی رفتن نداشتیمدرسخوان

و عبور از روی پیست کارتینگآرام

و مناظر طبیعی و زیبای زیرِ پایمانعینک

در نهایت به ارتفاع بالای کوه رسیدیم و شاهد مناظر زیبای پای کوه بودیمزیبا

و باز هم آفتاب به شدت می تابیدبدبو

هنوز صبحانه از گلویمان پایین نرفته بود که به محض دیدنِ بستنی قیفی دست و پایمان سست شد و متقاضی لیس زدن بر بستنی قیفی شدیمفرشته

آن جزیره ای که در کنار دریا می بینی دقیقاً در قسمتِ پشتی تالار واقع شده است و امکاناتی نظیر سوار شدن بر کشتی و جت اسکی را دارا بود که ما به علتِ ذیق وقت آن را به سفر دوباره مان به شمال موکول کردیمعینک

در بلندای کوه شروع به پله نوردی کردیم و ما همچنان لیس زنان بر بستنی قیفیخوشمزه

در همین عکس ما به همراه قیف بستنی مان، دستمال کاغذی را که مادرمان به دور قیف ساندویچ کرده بودند تا از ریزش آن جلوگیری کنند، را گاز زدیم و خوردیمخندونک

و دایی محسن مان که حامل کیفِ دوربین نیز بودندآرام

به علت خستگی و البته نداشتنِ روحیۀ ورزشکاری از طرف بابا و عمو سیاوش از پله نوردی بیشتر امتناع ورزیده و به پایین سرازیر شدیمزیبا

دایی محسن مان نیز که دارای روحیۀ ماجرا جویی و ورزشکاری هستند و در ابتدا متقاضی پرواز میان درختان مشابه عکسی که در کنارشان می بینید، بودند به دلایل نامعلومی از پرواز منصرف شدندسوال

آن چه در اغلب عکس ها در دستِ ما مشاهده می کنید عکسی است که در لحظۀ سوار شدن بر تله کابین از ما گرفته شد و به محض رسیدن به بالای کوه این عکس در مانیتور مقابل نمایش داده شد و مادرمان با وجودِ داشتنِ دوربینی در دست خواهانِ چاپ آن عکس شدنددلخور

تابلوهایی زیبا که مادرمان به آن ها علاقۀ زیادی نشان دادند ولی به علت بالا بودنِ قیمت از خرید آن ها منصرف شدندخندونک

و سوار شدن بر تله کابین و سرازیر شدن به پایین عینک

پس از خروج از تله کابین مجدداً به رستوران رفتیم و یک نوشیدنی خوردیم و سپس عازم دریا شدیم و این ما هستیم که حاضر نیستیم در کنار دایی محسن مان عکس بیندازیم و این یک عکس اجباری ستشاکی

و پیش به سوی دریاجشن

ابتدا قرار نبود ما وارد آب شدیم و در نتیجه مادرمان حتی یک دست لباس نیز از ماشین برایمان همراه نیاورده بودند

پس از این که دایی محسن و بابایمان تن به آب زدند، ما به تنهایی و مشابه بار قبل که در کنار ساحل لاک پشت ساختیم اقدام به لاک پشت سازی کردیم و مادرمان نیز که پاهای خود را اندکی به آب زده بودند در ساحل نشستند تا پاچه های شلوار مبارک خشک شودخندونک

و فرآیند لاک پشت سازی اینجانب:

نکتۀ جالب این جا بود که حتی وقتی پسرکی 6-7 ساله در مقابل چشمان ما خودنمایی می کرد و خود را به آب می زد و بلند می شد ما به هیچ وجه برای داخلِ آب رفتن تحریک نشدیمسکوت

آقا در همان حال که ما در حال لاک پشت سازی بودیم، ناگهان از پشت زمین گیر و به عبارت بهتر دریاگیر شدیم و با مراجعه به مادرمان اعلام کردیم که شلوارک مان خیس شده استبدبو در نتیجه مادرمان با احضار بابا و دایی محسن مان ما را به دریا فرستاده و خود عازم محل پارک ماشین شدند تا برایمان لباس بیاورندکچلو آن سه نفر که جدا از سایرین می بینی ما سه نفر هستیمجشن

آقا دریا گردی و موج زدنِ دریا چنان بر ما خوش گذشت که حاضر نبودیم از آب بیرون بیاییم و آن قدر دریاگردی بر ما خوش آمد که تا یک هفته بعد از آن در هر تماسی با مادرجانمان اعلام می کردیم:" رفتیم دریا، موج زد!!"قوی

و پسرکی خیره به دریایی مواج که بدنِ او را لمس نموده و او را سرخوش کرده استبغل

پس از شنایی جانانه دیگر بار به رستوران باز گشتیم و از آن جا که کارکنان تالار و برادران اصلانی را از ما بسیار خوش آمده بود تمام تلاش خود را به کار گرفته بودند تا به ما خوش بگذرد! در نتیجه به سختی توانستند علیرضا نامی با روپوش کلاه قرمزی که در حال تبلیغات بود را پیدا کنند و به ما نشان دهند ولی بر خلاف تصورشان این ما بودیم که با دیدنِ کلاه قرمزی ترسی عجیب بر وجودمان حاکم شده بود و حاضر به رویارویی با کلاه قرمزی نبودیم و حتی پس از برداشتنِ کلاه دیگر بار ما را ترس فرا می گرفتخسته و خندۀ حاضران در عکس از همین بابت استخنده

عاقبت مادرمان سرِ کلاه قرمزی را گرفته و به نزد ما آوردند و در حالی که ما هم چنان ناله می کردیم که به ما نزدیک نشود داخل آن را به ما نشان دادند و بر سر دایی محسن و بابایمان گذاشتند تا با ترس مان مقابله کنیم و حالا پس از گذر چندین روز ما هم چنان گاهی با خود تکرار می کنیم :" کلاه قرمزی که ترس نداره" و گاهی خنده کنان می گوییم :" کلاه قرمزی خیلی ترس داره" و مشخص است که تکلیف مان با خودمان بدجور روشن نیستخندونک

 نهار را در رستوران رامسر پلازا باز هم میهمان عمو سیاوش بودیم و بر خلاف بابا و دایی محسن، مادرمان دیگر بار برای تجربۀ غذاهای محلی در سفر به شهرهای مختلف میرزا قاسمی سفارش دادند و آااااای خوشمزه بود و بسیار با آن میرزا قاسمی که در سفر گذشته مان به شمال و در رستوران های شلوغ کندوان خورده بودیم متفاوت بودخوشمزه

و این هم یک سالاد سفارشی که آقای آشپز برایمان تدارک دیدند و آن قدر زیبا بود که دلمان نمی آمد آن را بخوریمخندونک به راستی که هنر نزد ایرانیان است و بستشویق

پس از صرف نهار و خداحافظی با دوستانِ جدیدمان سوار بر ماشین شدیم و پس از پیاده کردن عمو سیاوش در هتل کوثر حدود ساعت چهار به جاده زدیم. پس از حدود یک ساعت معطلی در مرزن آباد ساعت یازده شب به منزل رسیدیم! و البته این بار بر خلاف دفعۀ قبل در مسیر لواسان به ترافیک نخوردیمآرام و به یک قانون غم انگیز ترافیکی دست یافتیم و همانا آن قانونِ بزهاستخندونک

هیچ می دانستی بزها در عبور از آب همواره دچار تردید می شوند؟! بزها به وقتِ مواجهه با یک جوی آب در یک طرف می ایستند و تکان نمی خورند! در واقع هیچ بُزی تمایل به پریدن از آب ندارد!

هیچ می دانستی چوپان برای عبور گله ای از بزها چه ترفندی به کار می برد؟!

قاعدۀ پریدنِ بزها از آب بر این فرمول است که کافیست یک بز به اجبار چوپان از آب بپرد، آن وقت است که تمام بزها بدون اندکی فکر و بدون این که بفهمند چه می کنند از آب عبور می کنند!

در ترافیک های ایران نیز همین قاعده برقرار است! یک مسیر دو طرفه را در نظر بگیرید که یک طرف آن پر ترافیک و طرف روبرو خلوت است! در این حال کافیست یک نادان و به حسابِ خودش زرنگ از مسیر روبرو سبقت بگیرد، آن وقت است که سایرین راه وی را دنبال می کنند و انباشته شدن ماشین ها در مسیر مخالف، باعث بسته شدن مسیر روبرو می شود و بر ترافیک دامن می زند! حال اگر مسیر از سمت راست نیز کمی تا قسمتی هموار باشد عده ای نادان تر از دستۀ قبل از راست سبقت می گیرند و کافی ست یک نفر نادان این عمل را انجام دهد، آن وقت تابعین از قانون بزها بدونِ اندکی تفکر همین عمل را تکرار می کنند و اندکی پیش می روند ولی کمی آن طرف تر و با مسدود شدنِ حاشیۀ جاده، جهت ورود به جاده باعث ترافیک می شوند! و این گونه است که نه تنها ترافیک برطرف نمی شود بلکه با گذشت زمان پیچیده تر نیز می شود و همگان مجبور می شوند در مرزن آباد حدود نیم ساعت ده سانتیمتر به ده سانتیمتر حرکت کنند و نیم ساعتی نیز ماشین را خاموش کنند تا ترافیک روان شودعصبانی

بیایید از خودمان شروع کنیم، از همین امروز هر گاه در ترافیک از مسیر روبرو و یا از حاشیۀ سمت راست سبقت گرفتیم، بدانیم و آگاه باشیم که از قانون بزها پیروی می کنیمآرام

*******

متأسفانه در روزهای پایانی شهریورماه امسال مادر خاله راضیه، دوست و همکلاسی سال های دانشجویی مادرمان، از بین ما رفتند و ما جمعۀ گذشته به اتفاق خاله لیلا و یاسمین جان جهت عرض تسلیت به منزل خاله راضیه رفتیم. لطفا برای شادی روحشان یک حمد بخوانیدغمگین.

پسندها (4)

نظرات (17)

صدف
14 مهر 94 13:04
سلام الهام خانم . روحم تازه شد با دیدن عکسای پستتون. چقدرررر عالی بود . فقط نمیگید یه فرد پرمشغله ی عشق شمال امکان داره این پست رو بخونه و دلش بخواد با این که سرکار هستم ولی وقتی عکسهای دریا رو دیدم نتونستم از خوندن کل پست صرف نظر کنم تا برسم خونه . عجب طبیعتی عجب دریایی و عجب مناظری ... انشالا اگر مسیرمون به اون سمت بیفته حتماااا به رستوران تبلیغ شده خواهیم رفت . مهمترین نکته در رستوران های بین راهی در مسافرتها از نظر من مهمتر از طعم غذا نظافت و تمیزی هست که از عکسهایی که لطف کردید گذاشتید کاملا این نکته در رستوران دوست گرامیتون مشهوده تزیین سالاد هم که حرف نداره خصوصا چیدمان گل مانند گوجه عالیه . تمثیل حرکت بزها هم بی نظیر بود واقعا صحیحه ...
الهام
پاسخ
سلام صدف جان خوشحالم که از عکس ها خوشتون اومده الان فصل بسیار خوبی برای سفره و پیشنهاد می کنم حتما یک برنامه ریزی برای سفر به شمال داشته باشید و آرزو می کنم که اون روز خیلی نزدیک باشه خیلی هم عالی خیلی خوشحالم که تبلیغاتم موثر واقع شده سوای شوخی حتما به اونجا برید و هم تجربه گر طعم بسیار خوب غذاهاش باشید و هم از زیبایی و تمیزی این رستوران لذت ببرید از نظر منم تزئین سالاد بی نظیر بود دقیقا تو سفر قبلی مون به شمال، دیدنِ اون ترافیکی که عده ای نادان درست کردند و عکس العمل های افراد مختلف من به یاد گله ای از بزها افتادم و تو این سفرمون هم همون حرکات تکرار شد امیدوارم با تکرار نشدنِ تک به تک این سبقت های غیر مجاز و حرکات بز مانند بعد از اون، دیگه شاهد ترافیک های طولانی نباشیم
هدیه
15 مهر 94 2:23
سلام الهام خانم نازنین به به چه عکسای خوب و عالی و چه جای قشنگی بود و خوشحالم که بهتون خوش گذشته منم خیلی دوس دارم برم شمال اما متاسفانه هیچ وقت نصیبم نشده و انشالله در آینده بتونم برم قانون بزها هم واقعا درسته و آفرین به این تشبیهتون که واقعا هم همینطوره بعضی ها اصلا رعایت نمی کنن من معتقدم کسی رو خواستی خوب بشناسی یا تو رانندگی یا شبکه های مجازی بشناسیش چون اون موقع خوب بلدن خودشون رو لو بدن همیشه به شادی و گردش
الهام
پاسخ
سلام هدیه جان این نظر لطف شماست عزیزم ایشالا به زودی زود قسمت تون بشه و از طبیعت زیبا و دریای مواج لذت ببرید شما لطف دارید شبکه های مجازی رو خوب اومدید ممنونم عزیزم و همین طور شما
مامان مهراد
15 مهر 94 10:43
سلام. چه پست قشنگی بود. آقا کاش ما هم از این رفیق ها داشتیم. چقدر حال میده از قسمت میهمان های ویژه وارد تله کابین بشی الهام جون ما هم یه دفتر ... تو قزوین داریم. چند میگیری تبلیغاتش رو اینجا بکنی ؟؟؟ خوبه نی نی وبلاگ ندید وگرنه ازت پورسانت می خواست..... کار های تبلیغاتی ات هم عالیه. این سالاد های قالبی هم خیلی خیلی خوشگل اند. محتویات داخلش که ریز خورد شده همون محتویات سالاد های معمولیه خودمونه به همراه سس؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ میدونی مشکل من با این نازک کردن خیار و هویچه ... هر بار نازک میکنم از وسط نصف میشه بستنی قیفی و لیس زدن تو جنگل رو عشقه خوشحالم که اینبار تو ترافیک نموندین.
الهام
پاسخ
سلام مهری جانممنونم درسته واقعا دوستان خوبی بودند متأسفانه ما هتل و تله کابین نداریم والّا شما هم یک همچین دوستانی داشتید کافیه اطلاعاتش رو بهم بدید حســـــــابی براتون تبلیغ می کنماگر یک روز هم ما رو به قزوین دعوت کنید، اون وقت به تبلیغات حســــــــابی رنگ و لعاب می دم لطف داری عزیزم، زیبایی نگاه تون تبلیغات و قشنگ می بینه تازه نی نی وبلاگ باید یک پورسانت هم به من بده که تو این روزگاری که سایر کاربران تو شبکه های اجتماعی می چرخند و به ندرت وبلاگ ها به روز میشه من هم چنان پای ثابت این جا هستم محتوای داخلش می تونه مثل سالاد روی میز عروس و داماد گل کلم های رنگارنگ باشه با سس و یا مثل سالادی که روز دوم خوردیم، داخلش ریزشدۀ کاهو و خیار و گل کلم بود و آفرین به مهری جانم که حوصلۀ درست کردن یک همچین سالادهایی رو دارهواقعا دقت میخواد نازک کردن هویج و خیار و جالبه که سالاد روز دوم رو تو چند دقیقه آماده کرد ممنونم عزیزم، مهراد گلم رو می بوسم
مامان ریحانه
15 مهر 94 12:31
وای الهام جون عجب جایی رفتید شما من عاشق چنین جاهام یعنی عشق سیر و سیاحتی خیلی خوبه دوستم تو از هر لحظه از اوقات فراغتت به بهترین نحو استفاده میکنی و با سفرهای دلنشینی که می روی ما را هم بی نصیب نمی کنی یعنی الهام من شیفته ی دیزاین این هتل شدم خیلی شیک و زیباست واقعا هتل داری نیاز داره به کادری مجرب و هنرمند و با سلیقه چه تشریفاتی و اون سالاد که خیلی مجذوبش شدم الهام جون جدای از محتویات داخلش که فرمودی از کلمهای رنگی و این جور چیزاست گلی که روش بود از حلقه های نازک گوجه فرنگی بود از نزدیک که نگاه می کنی یه موج قشنگی ایجاد کرده که چشمو می نوازه و اما بازم علیرضا خان ما که پارتی بازی کرد و بالاخره سوار پلی کانت شده و چه کیفی هم میده این پلی کانت و قسمت انتهاییش که به یک قهوه خانه و جنگل ختم میشه بستنی قیفی خوشمزه که در هوای تازه ی جنگل خوردید نوش جانتان و دریایی که تونسته بالاخره باعث بش علیرضا تن خود را به آبش بزندو از وجود علیرضا ناز بی نصیب نشده چه جالب که قانون بزها را در مورد ترافیک های ایران به کار بردید واقعا ایجاد بیشتر این ترافیک ها رانندگی ناشی گرانه ی یک عده به اصطلاح راننده است که ساعتها وقت دیگران را می گیرند و حقوقشونو ضایع می کنند به امید اینکه ایرانی داشته باشیم بدون ترافیک مخصوصا در تهران و جاده های شمال که واقعا ترافیکش سر سام آوره دوست مبلغ عزیزم منتظر سفرنامه های زیبای دیگرت هستیم صورت ناز علیرضا جونو ببوس
الهام
پاسخ
جاتون خیلی سبز بود ریحانه جون می دونی اینقدر که ما روزهای تعطیلمون رو تو خونه نمی مونیم، یه وضعیتی پیش اومده که حتی اگه هوا بد باشه ما باید بیرون بزنیم والّا پیک نیک خونمون میاد پایین و دق می کنیم تو خونه تو هر کاری باید علاقه باشه تا نتیجۀ خوب به دست بیاد و در مورد هتلداری برادران اصلانی هم همینه! برادر آقا سیاوش از بچگی تابستون ها رو تو هتل ها و تالارهای تهران کار می کرده و خیلی علاقه داشته وارد آشپزخونه بشه! اوایل فقط بهش اجازه می داده اند که ظرف بشوره ولی اینقدر باهوش بوده که کارهای آشپزها رو زیر نظر داشته و کم کم راه افتاده! بعد اومده شمال و سرآشپز هتل کوثر بوده و بعد همین تالار و اجاره کرده و خداروشکر درآمد خیلی خوبی داره، در حین کار لیسانس هتلداری رو هم از یکی از دانشگاه های شمال گرفته و با این که سن و سالی هم نداره خداروشکر پیشرفت خوبی داشته و حالا هم آقا سیاوش بهش پیوسته و کار خوبی دارند همین علاقه ست که باعث شده پس از اجارۀ سالیانۀ تالار کلا اون جا رو زیر و رو کنند و نورپردازی ها و پرده ها و روکش صندلی ها همه رو خودش اضافه کرده در نتیجه حتی یک شب هم جای خالی ندارند و هر شب اونجا عروسیه بله واقعا گلی که با ظرافت خاصی و در زمان کمی درست کرده بود، خیلی زیبا بود و دلمون نمی اومد بخوریمش بالای کوه و انتهای تله کابین یک هتل هم هست که خیلی زیباست و جون میده یک شب رو اونجا بگذرونی، مخصوصا وقتی دور تا دورش تو مه فرو میره باهات در مورد ایجاد کنندگان ترافیک سنگین موافقم و ایشالا که عقلشون بیاد سر جاش ایشالا بتونیم سفر دیگه ای بریم و سفرنامه مون رو اینجا بارگزاری کنیم
مامان زینب
15 مهر 94 18:11
سلام الهام جون بازم یه پست خوندنی با کلی عکسهای زیبا واقعا اینقدر همه چیز زیباست که شمال نشینان با دیدن این پست به سرشون میزنه برای یه بار هم که شده تجربه کنند این رستوران رو و مخصوصا سوار شدن بر تله کابین رو قربون علیرضا جون بشم که اینقد کنار دریا بوده و تا خیس نشده نخواسته که بره تو آب انگلیسی تلفظ کردن کلمات توسط بچه ها واقعا لذت بخشه برام جالب بود که علیرضا الان میتونه کلمات فارسی رو بخونه، از چه برنامه آموزشی استفاده کردین شما؟ ایشالا که همیشه دلتون شاد باشه و همیشه به گردش ببوسین علیرضای با مزه رو
الهام
پاسخ
سلام زینب جانم این نظر لطف شماست عزیزم من از هجده ماهگی برای علیرضا تراشه های الماس رو گرفتم، اون موقع خیلی علاقه نداشت ولی تو فاصله های زمانی مختلف که تراشه ها تو خونه تکونی و کمد تکونی پیدا شده، بهشون خیلی علاقه نشون داده! ولی نهایت علاقه ش رو از نیمه های شهریور شروع کرد و مرتب ازم میخواست فیلم های زبان اصلی و کلمه های فارسی رو براش بذارم و در کمال علاقه نگاه می کرد! بعد از یک هفته دیدم خیلی خوب می تونه بخونه می دونید باید بچه ها علاقه داشته باشند و اگه علاقه ای نباشه اصلا بهشون نگاه هم نمی کنند، ولی خب به امتحانش می ارزه ممنونم عزیزم آیدین جون و می بوسم
مونا
16 مهر 94 1:43
سلام الهام جون. رامسر وافعا زیباست و به عروس شهرهای شمال شهرت داره. ما هم تعطیلات عید فطر رفتیم و جاهای بکر و دیدنی اش رفتیم. عکسها زیبا بود و چشم نواز. و انچه در این پست بیشتر ارهمه نکات به تطر میاد تلاش و پشتکار فراوان اقا سیاوش ایناست. احسنت. تو این دوره زمونه که هر کسی میخواد یه میز و صندلی آماده توی اداره ای بهش بدن و بگن برو بشین رو اون نیز و اینم پست و مقامت ، کار آفرینی اقاسیاوش احسنت داره . عکسهای دریا و شن بازی علیرضا هم بیسته . غذاهای خشمزه و تزیین زیبا نوش جونتون . لطفا پست رمزدارت رو هر وقت آپ کردی خبر بده .
الهام
پاسخ
سلام عزیزمباهاتون موافقم و رامسر هم تمیزه و هم زیبا این نظر لطف شماست عزیزم، خوشحالم که خوشتون اومده دقیقا همینه! منم خیلی بهشون احسنت گفتم! آقا سیاوش اصالتا از هم استانی های شما هستند ولی از بچگی تهران بودند و بزرگ شده اند و حالا برای کار رفتند شمال، جالبه که با این کارشون برای عدۀ زیادی از مردم هم اشتغال ایجاد کرده اند، و حتی دوستانشون از شهرهای دیگه هم برای کار رفتند شمال جاتون سبز مونا جونم به روی چشم عزیزم
مامان علی
16 مهر 94 17:09
سلام عزیزم. شما و بند پ بعید است!!!تله کابین بی نوبت بعید است! ولی خوب گاهی لازم است مزه اش را بچشیم تا به این رانت خوارن!و پ بازان کمی حق بدهیم. مزه اش چطور بود؟ ته دلت قلقلک میاد نه! راستی تبلیغات هم بیا برو کارخانه دماوند و محسن و...تا یاد بگیری چطور تبلیغ کنی نون واب ناسالم را کنی برند یک! این هتل نازنین را حیف است. خوب بگذریم احوال رفیق نابم چطوره؟خوشحالم فاصله سفرشمالتون کوتاه بوده!آن موقع ها از پستت بوی تحریم شمال می آمد انگار اشتی کردین؟ ای جان پس بالاخره مجبورشدی بفرستیش تواب ولباسش عوض کنی!بجای لاکپشت ساختن کلاه قرمزی بالاخره خوبه یابده علیرضا جون؟ سالاد نوش جان. عکسهای علیرضا جان کمتر بود تو این پست،مردانه را بیشتر تحویل گرفتی خواهرجان وهتل را! قانون بز!!این قانون برسایر رفتارهای مان هم حاکم است یک روز که یکی بگوید هسته ای حق مسلم ماست ماهم میرویم پیش بی اندیشه!یک روز که میگوییم توافق بازهم میرویم پیش بی اندیشه!یک روز تک فرزندی وفرزند کمتر!یک روز زایش چندگانه!!انگارا منتظریم تا یکی هول دهدمان الهام عزیزم امیدوارم سفرهای بعدی هم همینطور خوش بگذره و دریا بطلبه تون علیرضا جونم ومیبوسم پی نوشت:الهام جون چند روز پیش با پست قبلی برای اینجاها کامنت گذاشتم ولی فکرکنم نرسیده!چون اون کاممنتم تایید شده این یکی نه!اگر آمده که یکی را خودت حذف کن یکی را تایید بدرود
الهام
پاسخ
مزه اش که خیلی خوب بودمخصوصا که من اولش فکر می کردم ما هم باید بلیط بخریم و تو صف بایستیم ولی بعد از این که دیدیم آقا سیاوش به سمت آخر صف نمیره تعجب کردیم و رفتیم قسمت میهمانان مخصوص هتل و کلی با احترام سوار شدیم و خیلی حال داد آخه سه سال پیش که با مهدیه رفته بودیم شمال تو نمک آبرود و با دو تا بچۀ 8-9 ماهه کلی تو صف بودیم دقیقاً درسته! این روزها که آب معدنی دماوند به جای آب تصفیه شده آب های آلوده رو به خورد مردم میده ممنونم زهرا جونم، خداروشکر خوبماین بار با تماس های فراوان آقا سیاوش با داداشم زودتر قسمت شد بریم شمال، البته این دو تا پست پشت سر هم مربوط به یک سفر هست شما هم که همیشه تو هوای بهتر از شمال زندگی می کنید در مورد قانون بز باهات موافقم زهرا جون اتفاقا من قبلا این قانون رو در مورد رفتارهامون تو مهم ترین اتفاقات مملکت مثل انتخابات ریاست جمهوری دو دورۀ اخیر دیده ام و لحظۀ آخر ورق برگشته که بیشتر بخاطر تبعیّت از همین قانون بوده ولی این دو سفر اخیر به شمال بهم ثابت کرد که تو ترافیک هم از همین قانون پیروی می کنیم، متأسفانه ممنونم عزیزم، و همین طور شما حدس زدم که باز هم کامنتت پریده آخه دیدم پسند کردی و برخلاف همیشه کامنت نذاشتی حدس زدم که نوشتی و پریده علی گلم رو از طرف من ببوس عزیزم
مامان کیانا و صدرا
18 مهر 94 16:03
سلام الهام جونم.عزیزم خوبی؟خونواده علیرضا جون همه سلامت هستید؟؟؟من واقعا شرمندم همیشه به روز شدنتو دیدم اما واقعا فرصت پیدا نکردم یه دل سیر بیام پیشتامروز هم اومدم فقط یه سلام بکنم و بگم که به یاد شما و گل پسری هستم.از این پست خیلی خوشم اومده حتما میخونمش و نظرمو میگم. خوش به حالتون که تونستید امسال تابستون چند تا سفر خوشگل و هر چند کوتاه داشته باشیدبا آرزوی سلامتی و نشاط برای شما و خونوادهاگه خدا بخواد من حتما برمیگردم
الهام
پاسخ
سلام مرضیه جانمخداروشکر خوبم، شما و بچه ها خوب هستید؟ این چه حرفیه عزیزم، کاملا درک می کنم، اول مهره و گرفتاری های ما و شما زیاده ممنون که به یادمون هستی و جویای احوالمون بودی ما از فروردین فقط یک بار رفتیم ولایت برای همین بیشتر سفرهای کوتاه و یک روزه رفتیم؛ سال های قبل بیشتر می رفتیم ولایت و کمتر قسمت می شد بریم شمال برای همین این بار واقعا دلتنگ خانواده م شدم و برای رفتن به ولایت لحظه شماری می کنم ایشالا قسمت بشه شما هم چند تا سفر خوب و خوش برید کیانا و صدرای عزیزم رو می بوسم
مامان علی
18 مهر 94 16:53
خصوصی گلم
الهام
پاسخ
فدای تو
مامان مهراد
19 مهر 94 9:16
سلام. روز جهانی کودک رو به علیرضای گلم تبریک میگم. و صد البته به شما الهام جون که هنوز کودک درونت خدا رو شکر زنده است هم تبریک میگم و خوشحالم که شما کودک دورنی فعال داری که به خوبی می تونه کودکانه های علیرضا رو درک کنه. چون هر کدوم از ما دوباره باید بچگی کنیم و بچه هامون رو درک کنیم و باهاشون بزرگ بشیم.
الهام
پاسخ
سلام مهری جانممنونم عزیزم منم روز جهانی کودک رو به مهراد گلم تبریک می گم دقیقاً همینه تا به روزهای کودکی خودمون برنگردیم و خودمون رو در حد و اندازۀ اونا کوچیک نکنیم نمی تونیم ترس ها، خواسته ها و احساساتشون رو درک کنیم
مامان مهراد
19 مهر 94 9:20
نقاشی های علیرضا مثل همیشه عالیه. خیلی هم جالبه که تا حالا فقط ماشین و قطار کشیدنش رو دیده بودم. ولی حالا میبینم که آدم و بخصوص مادر مهربونش رو هم خیلی خوشگل کشیده. خلاقیت اش هم که در کشیدن لگو ها بی نظیر بود. با دیدن دهن بستنی اش هم که دلم می خواست بخورمش.
الهام
پاسخ
این نظر لطف شماست عزیزم این روزها به وفور فقط ماشین و آدم می کشه و گاهی که بهش می گم توماس بکش، نشنیده می گیره قربونت برم مهری جان مهراد گلم رو می بوسم
مامان مهراد
21 مهر 94 10:43
سلام الهامی خوبی؟ نی نی وبلاگ هم انگاری تحت تاثیر این شبکه های اجتماعی جدید و گروه ها قرار گرفته... ببین چه سوت و کوره قبلا ها یه پست میزاشتی یه سی یا چهل تا رفیق میومد و نظرش رو می نوشت اما الان بعد چهار روز برای دو تا پست فقط 11 تا نظر... هر چند که تعداد این نظر ها از نظر من خیلی مهم نیست چون وجود این وبلاگ بخاطر ثبت خاطرات بچه هامونه و نه نظر جمع کردن ولی گاهی توی نظرات نکاتی گفته میشه که خیلی جالبه و وقتی می بینی 4 نفر خیلی تیز بینانه مطالب رو دنبال کردن حس خوبی بهت میده. تازه قسمت پرسش و پاسخ هم همین جوری شده . دو روزه من یه سوال گذاشتم و دریغ از یه پاسخ.
الهام
پاسخ
سلام مهری جانم، خداروشکر خوبیم عزیزم، علیرضا چند روزه سرماخوردگی ویروسی گرفته و درگیرشم در مورد سوت و کور بودنِ نی نی وبلاگ باهات موافقم! متأسفانه ما آدم ها، بندۀ افراط و تفریطیم! یه روز نی نی وبلاگ و می ترکونیم و بعد از مدتی دیگه اصلا یه سر هم نمی زنیم من قبلا برای بعضی از پست ها که غمناک بود و می دونستم شاید کسی حرفی برای گفتن نداشته باشه، نظرات و غیرفعال می کردم یا وقتی دو تا پست پشت سر هم ارسال می کردم و می خواستم کسی به زحمت نیفته ولی حالا برای این که می بینم کسی دل و دماغ نظر گذاشتن نداره نظرات خیلی از پست ها رو غیرفعال می کنم که دوستان اذیت نشن، ولی باهات موافقم گاهی از تو نظرات نکات خوبی در می اومد. مهم نیست ما هم چنان خاطراتمون رو می نویسیم و برای هم نظر میذاریم و خوشحالیم سایرین هم بعد از مدتی از تب و تاب شبکه های مجازی می افتند و میان همین جا
هدیه
22 مهر 94 20:13
سلام الهام خانم نازنین خوبین علیرضا جان چطوره خوبه انشالله که خوب باشین و زندگی همیشه بر وفق مرادتون باشه روز کودک رو هر چند یکم دیر شده به گل پسری نازمون تبریک بگم و انشالله این دنیای پاک کودکان همیشه پابرجا باشه دوستون دارم و مراقب خودتون باشید
الهام
پاسخ
سلام هدیه جانم ممنونم برای همۀ لطف و دعاهای قشنگت عزیزم منم برات بهترین ها رو آرزو می کنم
مامان مهراد
23 مهر 94 8:36
سلام الهام جون. حال علیرضا چطوره ؟ بهتره شده ان شاله؟ خبری از پست جدید نیست ؟؟؟؟؟
الهام
پاسخ
سلام مهری جونم خداروشکر بهتره و رو به بهبودیه دیروز عکس ها رو آپلود کردم و امروز از صبح کم کَمَک دارم می نویسم ممنونم از احوالپرسیت عزیزم
مریم مامان آیدین
23 مهر 94 19:02
به به....عجب پست پر و پیمون و شاد و خوشگل و با صفااااایی الهام جونم خیلی لذت بردم...اصلا اسم رامسر هم منو هوایی میکنه عجب تالار و رستوران تر و تمیز و کاملی و تله کابین....میدونم علیرضا حتما کلی حال کرده...فقط ای کاش هوا نم بارون و مه آلود هم بود....اون هوا اون بالا دیگه خود بهشته این تو آب نزدن ابتدایی اش خیلی خیلی طبیعیه...آیدین هم هرسال بار اول باز تو آب نمیره...و البته کار خوبی کردین که به زور نبردینش تا خودش متمایل بشه...چند تا از دوستام گفتن که بچه هاشون رو بابابزرگ و مامان بزرگ یا باباهاشون با بازی و هیجان و خنده و در واقع زورکی بردن تو آب و بعد چند سال بچه ها هنوز از دریا میترسن آقای کلاه قرمزی رو....قیافه علیرضا قشنگ حسش رو منتقل میکنه و در آخر...از اون بزها نگوووو که دل پری دارم من...یعنی یک روز فرهنگ رانندگی تو کشور ما درست میش؟؟....یعنی میشه روزی مردم بفهمن وقتی دو لاین خیابون و جاده یه جا برای پارک اضطراری پهن میشه و چهارتا ماشین ازش میگذره فقط چند متر جلوتر دوباره قراره به دو لاین تبدیل بشه و با فرو نگردن ماشین ها تو اون فضا جلوتر یه ترافیک اساسی راه نندازن؟؟؟؟کاش بشه همیشه خوش باشین و شادمان دوست خوبم
الهام
پاسخ
این نظر لطفته مریم جونم درست میگی اون ارتفاع تو مه خیلی زیباتره و سال قبل که داداشم رفته بود فیلم گرفته بود و فیلمش واقعا زیبا بود من که اصلا اصراری به تو آب رفتنش نداشتم چون دفعۀ قبل گفتی احتمال می دادی چشم آیدین از آب دریا عفونت کرده، برای همین لباس هم براش نبرده بودم، و خودش هم اصرار نکرد ولی وقتی خیس شد و داییش بهش پیشنهاد داد که بره تو آب با کله رفت و خیلی خوشش اومد وضعیت بزها و قانونشون رو شاید خیلی ها به خوبی درک نکنند، ولی شما که خیلی شمال می رید خیلی خوب درک می کنید من چی میگم ممنونم عزیزم
مامانی
27 مهر 94 9:51
من اومدم با کلی پست نخونده چه تبلیغاتی هم راه انداختی الهام جون واقعا هم جای قشنگ و دیدینیه وااای اون تابلوها هم عالی بود شن بازی علیرضا جونو خیلی دوست داشتم حس دریا بهم دست داد سایه تونم دیدم کلاه فرمزی رو... خوب حق داره بچه تا حالا کلاه قرمزی از نزدیک ندیده اونم به این اندازه از بابا و دایی بچه بزرگتره
الهام
پاسخ
یک همچین مبلّغانی هستیم ما بله واقعا زیبا، تمیز و دیدنی بود تابلوها هم خیلی زیبا بود، اونجا همه چیز گرون بود ولی اگه جای دیگه ای ارزون تر باشه حتما می خرم! من عاشق چیزهای سنتی هستم ریز بینی ت رو عشقه حالا دیگه نمی ترسه و میگه کلاه قرمزی که ترس نداره
مامان فهیمه
27 مهر 94 13:14
به به چه جای باصفایی! چه دوستان خوبی! چه سالادهای لذیذی! چه منظره های زیبایی! و چه عکاس هنرمندی! شاد و تندرست باشید.
الهام
پاسخ
جاتون خیلی سبز بود عزیزم این نظر لطف شماست فهیمه جانم