علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

به سوی عراق

1395/4/4 11:52
نویسنده : الهام
621 بازدید
اشتراک گذاری

صف های طویل تحویل مدارک از مدیر کاروان، تحویل بار، گرفتن کارت پرواز، و پرداخت عوارض خروج از کشور را پشت سرمی گذارد و در سالن انتظار مستقر می شود. سردرگمی عجیبی بر او حاکم شده است. حسی آمیخته از شوق رسیدن، اضطراب جداشدن از خانواده، و یک نگرانی مبهم از این که نکند این لحظه تنها رویایی شیرین باشد و کسی او را بیدار کند!

به نمازخانه می رود نماز می گزارد و باز هم تشکر می کند، از خدایی که منتی بزرگ بر او نهاده و او را به بهشت زمین خوانده است! برای آخرین بار دلبندش را به او می سپارد و آرام می گیرد! در این آرامش دست همسفری مهربان بر شانه اش می نشیند! خاله ای که در آخرین لحظات خوانده شده و اینک همسفر او و لحظه هایش شده است!

باز هم میهمان سالن انتظار می شود و با وجود آن که خودش را برای تأخیری چندین ساعته، که به وفور برای پروازهای عراق در خبرها شنیده است، آماده کرده ولی باز هم این لحظات به کندی می گذرد! انتظار به او فرصت می دهد که باز هم یک هفتۀ اخیر را مرور کند! آن یک هفته ای که تمام ذکرش این بود:" ای که مرا خوانده ای، راه نشانم بده!"

مرور می کند ساعاتی از روز سیزدهم رجب، که دلش را بدجور تکان داده بود! همان روزی که ویدئویی را در تلگرام دریافت می کند از سفر هر ساله و پیادۀ یک زن و شوهر به کربلای معلا و به مدت هشت سال متوالی و اتفاقات پس از آن، که اشک هر شنونده ای را جاری می کند و به همگان می فهماند که اگر توجه کنیم، توجه می بینیم و تمام آن توجه را در برهه ای از زندگی با تمام وجود لمس خواهیم کرد! مرور می کند حضور بی مقدمه اش را در جمکران و در آستانۀ نیمۀ شعبان! و از ذهن می گذراند همۀ آن یک شبانه روزی را که در ترک همسر و فرزندش مردد بوده است و یک نیروی بی انتها او را به جلو رانده است... و مرور می کند مهیا شدن دو روزۀ مقدمات سفرش به عراق که پیش از این بارها و بارها رو به راه نشده بود و مدت ها بود به یک آرزوی دست نایافتنی مبدل شده بود و اینک او ایمان می آورد به آن توجه و آن نگاه ویژۀ آقای همۀ شیعیان!

با خود می اندیشد که اگر این آرزوی دیرینه و چندین و چند ساله اش به انجام برسد دیگر آرزویی بر دلش باقی نخواهد ماند!

"مسافران پرواز شماره 4056 ایران ایر به مقصد نجف لطفا جهت سوار شدن به هواپیما وارد گیت 21 شوند" صدایی است که او را به خود می آورد و نگاهی به ساعت به او می فهماند که پرواز تأخیر خواهد داشت. این بار در صف انتظار نمی ماند چرا که آخرین نفری ست که وارد سالن می شود... همه نشسته اند و جایی برای نشستن نمی یابد و او به اتفاق خالۀ مهربان و همسر ایشان، در صف ورود به هواپیما می ایستند زمان می گذرد و او می گوید و می خندد و می خنداند تا از میزان هیجان آمیخته با اضطرابش کم کند... سنگینی بار کوله پشتی اش که حاوی یک لب تاب و وسایل شخصی ست بر دوش مرد همراه می افتد و شوهر خالۀ مهربان سنگینی اش را می پذیرد...

پروازی که قرار بود ساعت پانزده انجام شود، پانزده و بیست دقیقه پذیرای مسافران می شود و آخرین تماس او با همسرش دقایقی قبل از پرواز، ساعت پانزده و چهل و پنج دقیقه را نشان می دهد. او بر خلاف قبل ترها که یکی از منتقدان اصلی تاخیر پروازها بود این بار با آرامش تأخیرها را به لبخند می سپارد و تأخیر را بر هرگز نرسیدن به عراق و هرگز نرسیدن به آرزوی دیرینه اش ترجیح می دهد!

همان لحظۀ اضطراب آور و غم انگیز، انتظارش را می کشد! همان لحظه ای که حدود دو سالی بود به بهانه های مختلف از آن فرار می کرد! آرام می نماید! صندلی های ردیف وسط هواپیما سهم او و دو همراهش می شود. هواپیما آماده پرواز می شود و بی اختیار آن چه از ذهن او می گذرد همان خاطرات تلخ پروازی است که سی ثانیه بیشتر اوج نگرفت! پروازی که بازماندگانش یک روز قبل از سفر او را به نیابت از رفتگان به عراق فرستاده اند تا زیارت کند! او را به نیابت فرستاده اند تا زیر قبۀ امام حسین بخواهد که مهر رفتگان را از دلشان ببرد تا مگر آرام بگیرند... او را به نیابت از دختر دل بندشان به زیارت فرستاده اند و مادرانه و پدرانه او را بدرقه کرده اند!

هواپیما بعد از تکان های ممتد بلند می شود و اشک های آمیخته با دلتنگی رفیق و اضطراب جدا شدن از فرزند و شوق رسیدن به مقصد او را همراهی می کند. نفس ها در سینه حبس شده است و سکوتی مطلق حاکم است که صدای پسربچه ای عرب که با زبان و لهجۀ شیرین عربی با صدای بلند بر محمد و آلش صلوات می فرستد، سکوت را می شکند و همۀ سرنشینان را به درود فرستادنِ جمعی بر نبی اسلام فرا می خواند و حقیقتاً چه نفس حقی دارد پسرک!

پذیرایی مهمانداران تازه تمام شده است که اعلام می شود هواپیما در حال کم کردن ارتفاع برای نشستن در فرودگاه نجف است و کل پرواز تهران- نجف یک ساعت و پانزده دقیقه به طول می انجامد. این بار اما آن اضطراب و نگرانی و دلتنگی فقط جای خودش را به شوق رسیدن می دهد و تنها اشک شوق است که جاری می شود!

مسافران پیاده می شوند و اینک او و هم کاروانی ها در هوای عراق نفس می کشند! همان جا که امامان مان روزگارانی در هوایش نفس کشیده اند! و عدالت را جاری کرده اند! و برای مبارزه با ظلم جان فدا کرده اند و مظلوم واقع شده اند!

هوای چهل درجۀ نجف بدجور آزاردهنده است. برخلاف فرودگاه پر پیچ و خم و بزرگ امام خمینی تهران، فرودگاه نجف بسیار ساده و مسیرهایش کاملا مشخص است. و اما برخلاف فرودگاه جدۀ عربستان که با اضطراب باید از مراحل چک کردن گذرنامه بگذری اینجا با احترام و لبخند استقبال می شود و احساسِ بودن در وطن به انسان دست می دهد!

تا گذرنامه ها چک شود و عوارض ورود به کشور عراق پرداخت شود نیم ساعتی سپری می شود. همۀ کاروانیان جمع می شوند و سوار بر سه اتوبوس می شوند. اتوبوس از حاشیه های شهر نجف می گذرد! حاشیه که نه! خرابه های شهر! آثار ویرانی بی حد و حصری که محصول چندین و چند سال حملۀ آمریکا و داعش به عراق است به خوبی نمایان است و دیدنِ شیعیانی که در آن خرابه ها روزگار می گذرانند هر رهگذری را به گفتن عبارت "اللهم عجل لولیک الفرج"  وا می دارد چرا که تنها ظهورِ موعود می تواند پایانی بر بی عدالتی حاکم بر جهان باشد و تنها حضور اوست که به آقا بودن زورگویان بر عالم پایان می دهد. روزی که موعود بیاید نعمت های پروردگار به تساوی بین همۀ انسان ها تقسیم خواهد شد و آن روز است که دیگر عده ای با ظلم در رفاه مطلق و عده ای دیگر تحت عنوان مظلوم در سختی مطلق نخواهند بود!

در میان همان خرابه ها ماشین عروسی که فقط با چند تور ساده تزئین شده است به چشم می خورد و مردمی که جمع شده اند تا به هم رسیدن دو عشق را جشن بگیرند! عشقی که شاید همین فردا در جریان یک انفجار تروریستی در سطح همین شهر یا در جنگ با داعش در منطقۀ موصل عراق، برود و دیگر به خانه بازنگردد! مانند همۀ آن هایی که به سوریه رفتند و باز نگشتند و مانند همۀ آن هایی که در جنگ هشت سالۀ ایران با دولت بعثی عراق عشق هایشان را روی زمین گذاشتند و به آسمان و به معبود شتافتند!

اتوبوس هم چنان می رود و حال و هوای عراق به مرور دستش می آید! علاوه بر ماشین های ساخت کره و ژاپن که بدون پرداخت گمرک و با قیمتی بسیار پایین تر از ایران وارد عراق می شود، ماشین های ساخت ایران، شرکت های ساختمانی ایرانی که مشغول ساخت و ساز هستند و ماشین آلات ساختمانی ساخت ایران در طول مسیر به چشم می خورد و به نظر می رسد عراق در آینده ای نه چندان دور بتواند بازار مناسبی برای تولیدات ایران باشد و با رونق اقتصادی ناشی از این تقاضا، به میزان قابل توجهی از بیکاری حاکم بر جامعۀ ایران بکاهد.

اتوبوس متوقف می شود. مسافران بار خود را بر دوش گرفته و به سمت هتل راهنمایی می شوند. مسیر آقایان و خانم ها از هم جدا می شود و از همان ابتدا برای ورود به محدودۀ هتل ها همۀ کاروانیان بازرسی بدنی می شوند و تمام وسایل همراه از دستگاه اشعۀ ایکس عبور می کند تا عدم وجود هرگونه مواد منفجره و مشکوک چک شود!

عبور از محدودۀ بازرسی مقارن می شود با رؤیت بارگاه ملکوتی مقتدای شیعیان! و چه زیبا! و چه باشکوه! شکوهی که به محض دیدنش همگان بی اختیار دست بر سینه می گذارند، خم می شوند و با دیده ای لبریز از اشک شوق، بر مولا درود می فرستند!

از محدودۀ بازرسی تا حرم پانصد قدمی بیش تر فاصله نیست و او بی آن که سنگینی کوله اش را حس کند آن را بر دوش می کشد و هم چنان پیش می رود!

کاروانیان سیصد قدم آن طرف تر و در محدوده ای بسیار نزدیک به حرم وارد هتل می شوند. در تقسیم بندی اتاق ها از خاله و همسرشان جدا می شود و با یک اختلاف دو طبقه ای از ایشان، به اتاقی وارد می شود و هم اتاقی مادر و دختری می شود که او را به جای دختر و نوۀ بیست و دو سالۀ خود می بینند و از محبت خود به او دریغ نمی کنند.

ادامه دارد...

پی نوشت: عکس ها مربوط به یکی از خیابان های روبروی حرم و قبل از ورود به بخش بازرسی است. همان خیابانی که در مجاورت قبرستان وادی السلام واقع شده است.

پسندها (2)

نظرات (5)

صدف
4 تیر 95 18:35
سلام الهام خانم. ممنونم که با قلم زیباتون به این خوبی حال و هوای قشنگ بهترین سفرتون رو اینجا مینویسید که ما هم بهره ببریم. منتظر باقی سفرنامه هستیم . زیباترین قسمت های سفر
الهام
پاسخ
سلام صدف بانوی عزیزم خواهش می کنم عزیزم. خوشحالم که خوشتون اومده مرور دوباره لحظه به لحظۀ اون سفر که جزئی از عمرم به حساب نمی اومد، برای خودم هم بسیار لذت بخشه به روی چشم. این مدت مشغول تصحیح برگه بودم زین پس ان شالله با سرعت بیشتری خواهم نگاشت
محبوبه مامان ترنم
5 تیر 95 12:40
سلام الهام جون. زیارت قبول. خوش به سعادتتون. بسیار بسیار بسیار عالی نوشتی و حسابی دلمون رو تکون دادی.
الهام
پاسخ
سلام محبوبه جانم ممنونم عزیزم، از صمیم قلب آرزو می کنم که ایشالا قسمت شما و همۀ آرزومندان بشه نظر لطفته دوستم. خوشحالم که خوشتون اومده. حالا از نگارش لحظه های ناب بعدی بیشتر هم دلتون تکون خواهد خورد
زهره مامانی فاطمه
5 تیر 95 13:18
سلااااااااام الهام نازنینم زیارتت قبول عزیزم رسیدن بخیر خانم چقدر قشنگ نوشتی که بخدا همش احساس میکنم تواون لحظه ها باهات همسفر بودم نمیدونم شاید این رفتنت و توصیفت اهرمی هست برای رفع تمام دودلی های من از رفتن به کربلا که به هزار دلیل که خودت هم مادری وهم شاغلی میدونی چی هست انشااله من هم معرفت حضور داشته باشم منتظر بقیه سفرنامه ات هستم عزیزم ببوس روی ماه گل پسرو که مثل یه مرد دوری از مامانش رو تحمل کرده
الهام
پاسخ
سلام زهره جانم زیارت مشهد شما هم قبول و ممنونم ازت فقط احساس نمی کنی! شما در تمام لحظات سفر همراه من بودی دقیقا می فهممت و همون دلیلی که چندین سال من و آرزو به دل گذاشت شما رو هم در همون وضعیت گذاشته! الهی که به بحق این شب ها آقای شیعیان خودش مقدمات رفتنت رو جور کنه اونوقت دیگه هیچ تردیدی به دلت نمیاد روی ماه خودت و فاطمه جونم رو می بوسم
مامان آریا و پوریا
5 تیر 95 17:37
زیارت قبول الهام جانم ایشالا خداوند همیشه بهترینها رو براتون بخواد
الهام
پاسخ
ممنونم عزیزم، ایشالا قسمت شما و همۀ آرزومندان بشه یک دنیا سپاس برای دعای قشنگت نازنینم الهی که به حق این شب های قدر خداوند براتون بهترین ها رو رقم بزنه
هدیه
11 تیر 95 1:53
سلام الهام خانم نازنین خوب هستین طاعاتتون قبول در گاه احدیت باشه ببخشید که دیر رسیدم و زیارتتون قبول و خیلی هم خوشحال شدم که راهی کربلا شدین و خوش به سعادتتون و ان شالله خداوند بهترین ها رو براتون رقم بزنه چقدر زیبا نوشته بودید مثل همیشه عالی هستش و مراقب خودتون باشید و ایام به کامتون
الهام
پاسخ
سلام هدیه جان. ممنونم عزیزم طاعات و عبادات شما هم قبول درگاه حق تعالی منم براتون بهترین ها رو آرزو می کنم و امیدوارم به زودی قسمت و روزی شما بشه فدای محبت تون