علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

بوی محرم می آید!

1393/8/3 11:15
نویسنده : الهام
2,535 بازدید
اشتراک گذاری

اول نوشت: روزی که مادرمان شروع به نگاشتنِ این پست نمودند شنبه بود و واقعاً بوی محرم می آمد و این پست "بوی محرم می آید!" نام گرفت! مطمئنا شنبه مثل امروز، پنج شنبه، نبود که دهۀ اول محرم به نیمه رسیده است و آن روز فقط بوی محرم می آمدخندونک متأسفانه گرفتاری های کاری تکمیل این پست را تا امروز به تعویق انداخته استخجالت... محرم نوشت سال گذشته مان را اینجا و اینجا ببینآرام

×××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××

هشت سالِ پیش و درست در چنین ماهی قرعۀ اعزام به عمرۀ دانشجویی به نام مادرمان افتاد و جایت سبز مادرمان فارغ از زندگی متأهلی و دغدغه های خاص آن و رها از کوچک ترین دل مشغولی عازم حج شدند!  

چهار سال پیش در چنین ماهی باز هم قرعۀ سفر به سوریۀ دانشگاهیان به نام مادرمان افتاد و اما این بار زندگی متأهلی و البته وسوسه های بابایمان که در آینده و در فرصتی مناسب تر عازم سوریه خواهند شد، باعث انصراف مادرمان از رفتن شد! و پس از نرفتن به سوریه حضورِ ما و همین طور دغدغه های زندگی مشترک رفتنِ مادرمان به زیارت حضرت زینب را به تعویق انداخت و عاقبت همان گونه که در جریان هستی سوریه ناامن شد و در حالِ حاضر پای هیچ بنی بشری به مرز سوریه هم نمی رسد چه برسد به زیارت و سیاحت!

و اما مادرمان پس از دچار شدن به یأس فلسفی بخاطر نرفتن به سوریه، یک آرزوی بزرگ داشتند و همانا آن آرزو رفتن به زیارت امام حسین بوده و هست!

و از آن جا که ما آدم ها همیشه عادت داریم برای هر کاری امروز و فردا کنیم، با این که رفتن به کربلا این روزها کار خیلی سختی هم نیست ولی همین امروز و فردا کردن ها هنوز که هنوز است پای مادرمان را به کربلا باز نکرده است! و البته وجودِ اینجانب نیز یکی دیگر از دلایل نرفتن شان به کربلا بوده است! زیرا پدر و مادرمان نه آن قدر دل داشتند که ما را به کسی بسپارند و به تنهایی عازم کربلا شوند و نه ما به مانند این روزهایمان، آنقدر مرد بودیم که نیاز به رسیدگی آن چنانی نداشته باشیم و اجازه دهیم ایشان به زیارت و انجام اعمال برسند!راضی

خلاصه این که روز عید غدیر بود که مادرمان دیگر بار در قرعه کشی عتبات دانشگاهیان شرکت نمودند و فرم های مربوطه را در سایت لبیک پر کرده و ارسال نمودند! و دایی محسن مان نیز در پی مشاهدۀ شور و شوق مادرمان و البته اصرار ایشان، در واپسین لحظات در سایت ثبت نام کردند!

خلاصه این که مادرمان بسیار امید می داشتند که نام شان جز برگزیدگان باشد تا بدین وسیله بابایمان دست از امروز و فردا کردن های بسیار بردارند و مادرمان را به آرزوی دیرین خود برسانند! ولی چشمت روز بد نبیند پنج شنبۀ گذشته وقتی مادرمان برای اعلام نتایج قرعه کشی وارد سایت شدند و نام خود را ندیدند بسی به یأس فلسفی مبتلا شدند و هنوز که هنوز است آثار آه و ناله در چهرۀ ایشان پیداستدلشکستهو این گونه شد که ما + مادرمان + بابایمان از قافلۀ مسافران کربلا جا ماندیم! به همین سادگی!غمناک

این در حالی بود که نام دایی محسن مان در بین اعزام شدگان به کربلا مشاهده شد و  این مقداری از ابتلای مادرمان به یأس فلسفی کاست و این دایی محسن ما بود که با وجود این که ابتدا خیلی علاقه ای به رفتن نداشتند و اعلام می نمودند که کربلا نا امن است و به اصرار مادرمان ثبت نام نمودند این روزها دست از پا نمی شناسند و بسی خوشحال اند از این که نامشان در لیست مشاهده شده است و در پی آماده سازی مقدمات سفر هستندتعجبو این حسین است که دل ها را از مهر خود لبریز می کند و می طلبدآرام

در پس همین شور و شوق فراوانی که این روزها در رفتار دایی محسن مان مشاهده می شود، روز جمعه ما برای نهار میهمان دایی محسن مان بودیم و ما طبق معمول عازم جاجرود شدیم و از آن جا که علاقۀ ما به جاجرود بر هیچ بنی بشری پوشیده نیست ، باید عنوان کنیم که رستوران مورد علاقه مان نیز در جاجرود واقع شده است! نمی دانیم تو نیز تا به حال به رستوران قزل آلا واقع در مسیر اصلی جاجرود رفته ای یا نه؟!

اولین بار که بابای ما به رستوران قزل آلا رفتند زمانی بود که در فیروزکوه پروژه های کانال انتقال آب را اجرا می کردند و روزی به اتفاق ناظر پروژه و همکار خود برای اولین بار به قزل آلا رفتند و به علت رضایت مفرط، ایشان پس از آن مادرمان را نیز به قزل آلا بردند و پس از آمدنِ اینجانب ما نیز از ماهی قزل آلای آن جا بی بهره نماندیم! و راز موفقیت قزل آلا را در این می دانیم که برخلاف خیلی از رستوران ها به جای این که مرتب تبلیغات کند و مشتری جدید جذب کند با حفظ کیفیت همیشگی اش همان مشتری های قبلی را راضی نگه می دارد و حفظ می کند!

جایت سبز بعد از صرف نهار عازم دریاچۀ لتیان شدیم و از زیبایی های فراوان لتیان پس از باران های سیل آسا در چند روز اخیر لذت بردیم...

عکس سمت چپ عکس پاییزۀ ماست که آقای عکاس در مهد از ما گرفته است... و ما بعد از عکس انداختن مرتب به مادرمان گوشزد می کردیم که " مو علیریضا اَشَنگ شد! علیریضا افتاد تو عکس"زیبا

عکس های ما از طبیعت زیبا و باران خوردۀ لتیان و آبی که بعد از بارندگی های اخیر به راه افتاده است را در ادامۀ مطلب ببینمحبت

قرار بود در نزدیکی رودخانه اتراق کنیم و بعد از کمی گردش چای آتیشی بخوریم و عازم منزل شویم، ولی شلوغی اطراف رودخانه و نیز زیبایی طبیعت جنگل لتیان ما را به بلندی کشیدآرام

مورچه ها در حالِ تدارکات غذا و اندوختنِ آن برای زمستان بودند که دایی محسن مان بر بالای سرشان حاضر شده و حواسشان را پرت کردندخندونک

و نمی دانی چه حالی دارد که عکاس را در انتظار یک ژست خوب بگذاری و وقتی انگشتش مرتب بر دکمۀ عکسبرداری فشار وارد می کند تو چشم هایت را ببندی و یک چنین ژست های نامطلوبی بگیریشیطان که البته این ژست ها نیز بسی متفاوت است و کودکانه و زیبافرشته

و وقتی بابایمان ما را بغل می کنند تا مهربانانه در کنارِ هم عکس بیندازیم ما از مهربانی ایشان سوء استفاده نموده و ایشان را راهی محل پارک ماشین می کنیم تا ماشین هایی را که در کوله مان گذاشته ایم و به مانند جهیزیه از منزل با خود آورده ایم، به ما بدهندراضی

و ما سرخوش از همراه داشتنِ ماشین پلیسفرشته

و مسیرهای پاییزی رو به بالا و رو به پایین محل استقرارمان

و ما سرخوش از همراهی ماشین هایمانآرام

و درست وقتی مادرمان بر خلاف همیشه که لباس مخصوصِ جنگل بر ما می پوشاندند، این بار به قصد رفتن به رستوران لباس پلوخوری بر ما پوشانده بودند، ما زمینِ خدا را خانۀ خاله فرض نموده و خودمان را با تمامِ قوا بر روی آن پلاس نمودیمخندونک آن هم درست در مجاورت ماشینِ بسیار کثیفِ بابایمان که در جریانِ باران چند روز قبل، آدم را در این پوزیشن قرار می داد:"سبز"

و جهت کثیف نشدنِ بیش از این، مادرمان ما را به روی فرش منتقل نمودند و با خود اندیشیدند ای کاش به جای آن همه ماشینی که در کوله مان گذاشته بودیم یک دست لباس جنگلی هم می گذاشتند تا ناچار نباشند مرتب به ما تذکر بدهند که روی فرش ثابت شویمغمناک

و وقتی دلمان می خواهد با بزرگ ترها مشارکت کنیم و به دنبالِ هیزم برای برافروختنِ آتش هستیم و همین طور در حال چک کردنِ ماشین عینک

و چای آتیشی در حالی آماده می شود که ما از آن مراقبت می نموده ایمراضی و از آن جا که خود را تنها می یابیم ما نیز راهیِ تعمیرگاه می شویم تا ماشین را تعمیر نماییمعینک و البته که ماشین هیچ مشکلی نداشت و سر بردن در کاپوت از علاقۀ ما آقایان به وَر رفتن با ماشین نشأت می گیردخندونک

و البته که خوردنِ کیک هایی که مادرمان هر روز در مسیر مهد برایمان میخرند بسی سرگرم کننده تر است از تعمیرِ ماشین و آقای تعمیرکار شدن! آن هم با لباس پلو خوریگیج

و وقتی تابلو توجه ما را به خود جلب می کند و عکس العمل ما نسبت به تابلو، توجه مادرمان را زیبا

و از آن جا که قرار بود جمعه شب خاله مرجان و عمو داود (رفیق شفیق بابایمان) به منزل مان بیایند ما زودتر به منزل بازگشتیم تا به امر خطیر نظافت بپردازیمچشمک و این است آخرین تصاویر ما از لتیان که جریان آبی که در نتیجۀ باران های اخیر روانۀ سد شده است در عکس ها قابل مشاهده است و با دیدنش شکرگزاری بر زبان جاری می شودآرام

و البته امسال با وجودِ تلاش های مادرمان برای برگزاری جشن تولد برای بابایمان این مهم امکان پذیر نشدخندونکزبان زیرا خاله لیلا بعد از پشت سر گذاشتنِ آزمون دکترا میهمان دار شدند و نتوانستند در مراسم شرکت نمایند و البته میهمانِ دوم ما یعنی خانوادۀ عمو داود جمعه شب برای صرف شام میهمانِ ما بودند ولی متاسفانه به دلیلِ اِم پی تری (mp3) شدنِ این میهمانی، مقدمات برگزاری جشن تولد برای بابایمان میسر نشدچشمک

و این است عشقولانه های ما و مطهره بانو!

و ما عاقبت نفهمیدیم چرا مطهره بانو هیچ علاقه ای به ماشین بازی با ما از خود نشان ندادند! و چرا اصرار داشتند که دستشان را قورت بدهیمخندونک

و البته که ما به جای مطهره بانو مجبور شدیم با عمو داود و خاله مرجان هم بازی شویم و برای خاله مرجان بسیار شعر خواندیم و قرآنفرشته

نکتۀ جالب توجه در این دید و بازدید این بود که خاله مرجان لطف کردند و برای ما شکلات آورده بودند و ما بعد از صرف چای که همه با شکلات خوردند بسیار مشتاق بودیم همۀ شکلات ها را یک جا بخوریم...(پس از دیدنِ کلیپ های "ماجراهای پرویز و پونه" در وایبر، که یک طنز مربوط به نسل دهۀ هفتاد است و دخترک به جای شکلات عنوان می کند:"عجولات" ما نیز با وجود این که ادا کردنِ درست "شکلات" را بلدیم بسیار سرخوشیم که آن را عُجولات بنامیمخندونک)

مادرمان پس از دیدنِ اشتیاقِ ما به شکلات خوردن اعلام نمودند که شکلات ها متعلق به عمو داود است و آن را بر بالای یخچال مستقر کردند تا عمو داود به وقتِ رفتن آن را با خود ببرند!

جالب است که به وقتِ رفتن همگان ما را دستپاچه یافتند و برخلاف همیشه که پشت سرِ همگان اشک مان سرازیر می شد این بار منتظر بودیم که آن ها هر چه سریعتر بروند و مادرمان از رفتارِ این دفعه در عجب بودندتعجب تا این که خودمان پیش قدم شده و برای رفع تعجب از مادرمان عنوان نمودیم:"عجولات خونه باشهفرشته" و تازه همگان دریافتند که چرا ما با قدرتی هر چه تمام تر دست مان را تکان می دهیم و خداحافظی می کنیم تا ایشان بردنِ شکلات هایی که ما آن را از آنِ عمو داود می دانستیم، به فراموشی بسپارندخنده

××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××

ملتمس دعا نوشت: عزاداری هایت مقبول درگاه حق! در این روزهای عزیز بسیار محتاج دعای خیرت هستیم!آراممحبت

پسندها (10)

نظرات (24)

مامان امیرحسین
8 آبان 93 16:07
ان شاله بزودی زود قسمتتون بشه زیارت آقا امام حسین(ع)، حاج خانوم گل. قسمت آخر این پست هم که حکایت از هوشمندی و زیرکی و البته علاقه ی وافر آقا علیریضا به "عجولات" داره بسیار لبخند بر لبانمون نشوند.
الهام
پاسخ
ایشالا قسمت شما و همۀ آرزومندان بشه خدا کنه ما رو هم بطلبه و به آرزوی دیرینه ام برسم خوشحالم که لبخند بر لب شدی دوستم
مریم مامان آیدین
8 آبان 93 16:17
سلام الهام جونم....خوبی گل پسری ما خوبه غصه نخور دوستم...ایشالا اگه قسمت باشه حتما و به زودی شما هم راهی کربلا میشین از دایی محسن هم پیشاپیش التماس دعا داریم چقدر عکس علیرضا جونم خوشگل افتاده آفرین به این ژست مردونه....چطور این پسرک که مثل آیدین من تو دوربین خونگی یک لحظه بند نمیشه همچین ؤست مردونه ای واسه عکاس گرفته؟!! و چقـــــــــــــــــــــدر تو این عکس شبیه همون عکس آتلیه همسرتون افتاده که خودت هم بودی ای قربون اون عجولات خواستنش....یعنی عاااااااااااااااااااشقت شدم که به عشق شوکولات اون جوری بای بای میکردی ایشالا همیشه به گردش...چه خوشحال شدم از دیدن همون اندک آب قربون تیپ پلوخوری و خنده های خوشگل کودکانه محرم پر فیضی با پسرک و خانواده داشته باشین دوستم
الهام
پاسخ
سلام مریم جونم. شکرِ خدا ما خوبیم و امیدوارم حال شما و آیدین جونم هم خوب و خوش باشه ایشالا قسمت همۀ آرزومندان و همین طور شما بشه ایشالا مقدمات رفتنش که جور بشه نوبتش تو آذرماه هست و اصرار داره یه جوری تاریخش و تغییر بده که اربعین اونجا باشه! می بینی اصلا دلش نمیخواست بره هاااا! ولی حالا این همه پیگیره که پیاده روی نجف تا کربلای اربعین و اونجا باشه! ایشالا که به آرزوش برسه و حتما بهش یادآوری می کنم که شما التماس دعا داشتید این نظر لطفته عزیزم اتفاقا منم تعجب کردم مربی موهاشو چنان فشن کرده بود که تا وقتی حموم نرفت هم چنان فشن باقی موند می بینی مریم جون برای اونا چه خوب ژست می گیرند حالا اگه خودم بودم نیشش تا بناگوش باز می موند باید سریعا برم یک قیاسی بین عکس محسن و علیرضا انجام بدم و فکر می کنم حق با شما باشه می بینی یک همچین پسر عجولات خوری داریم ما و پسری که خاله و عمویش را در یک آن به عجولات فروخت بله ما هم روحمون تازه شد با دیدنِ جریانِ دوبارۀ آب فدای محبتت مریم جونآدین نازنینم و می بوسم
مامان عطرین
8 آبان 93 17:26
سلام الهام جون مرسی ازاینکه بهمون سر زدی و تولد عطرینو تبریک گفتی البته تولدش امروز بود اون پست فقط دعوتنامه بود اگه وقت کردی تولدش هم تشریف بیار عزیزم ماهم همیشه همین بهونه ها رو برای کربلا می اوردیم تا امسال که بالاخره پدرم مارو مهمون کردن و عید همگی رفتیم و حالا چقدر خوشحالیم که رفتیم که اگه نرفته بودیم با این اوضاع بازم نمیشد بریم ایشالا قسمت شما هم میشه بزودی
الهام
پاسخ
سلام عزیزم وظیفه ست با کمال میل حتما میام خوش به سعادتتون، زیارت قبول ما که هنوز طلبیده نشده ایم ایشالا قسمت همۀ آرزومندان بشه
مامان مهری
8 آبان 93 17:46
سلام الهام جون. خوبین؟؟؟ به نظرم این کاملا طبیعیه که با داشتن یه شیطون بلا و کلی کار یه پست یه هفته طول بکشه..... چه سعادتی داشتی که تو چنین ماهی راهی حج شدی. حجکم مقبول.... ما برای ماه عسل جاتون سبز رفتیم سوریه. ولی اون موقع با دوستان جوانی رفتیم که زیاد اهل زیارت نبودن و در کل بیشتر برای سیاحتش رفتیم. اما از لحظه ای که برای برگشت سوار هواپیما شدم تا همین الان افسوس می خورم که چرا نتونستم بهتر زیارت کنم... یا شاید باید تو موقعیت دیگه ای می رفتیم؟ خدا داند. بالاخره امیدوارم که بزودی زود عازم سفر کربلا بشی و یه دل سیر زیارت کنی . به دایی مهربون هم بگو از طرف ما هم نائب الزیاره باشه. با دیدن ابی که هرچند اندک جاری شده خیلی خوشحال شدم. امیدوارم که دهها برابر بشه... عکس های پسری خیـــــــــــــــــــــلی قشنگ شدن. موهاش رو بالازده چقدر تغییر کرده. مردی شده ماشاله.... راستی قزل آلا هم نوش جونتون. در این ایام سوگواری ما رو هم از دعای خیرتون فراموش نکنین
الهام
پاسخ
سلام مهری جون. ممنونم عزیزمکلا این هفته خیلی گرفتاری برام پیش اومد و نتونستم بنویسم ممنونم عزیزم جای شما خالی ایشالا قسمت شما و همۀ آرزومندان بشه چه سعادتی چقدر کار خوبی کردید که تو دنیای بی دغدغۀ قبل از بچه دار شدن رفتید سوریه ایشالا امنیت برقرار بشه و بتونیم همه با هم بریم زیارت ایشالا. دعا کن ما رو هم بطلبه به روی چشم مهری جون حتما بهش میگم و البته خودش هم وبلاگ و می خونه بله واقعا شاد کننده بود منم فکر می کنم با این تریپ بزرگتر دیده میشه به روی چشم و ملتمس دعای خیرتون هستم
دختربهاری
8 آبان 93 22:29
سلام الهام جون خوشحال میشم بهم سربزنید منتظرتون هستم
الهام
پاسخ
سلام عزیزم به روی چشم حتما بهتون سر میزنم و از مطالب آموزنده تون استفاده می کنم
فروشگاه دایانا
8 آبان 93 22:53
سری جدید محصولات ما رسید. پلین و زانکو و توپ لباسشویی رو گرون نخرید. قیمت ها را مقایسه کنید بعد سفارش بدهید.
الهام
پاسخ
مدل های بافتنی
8 آبان 93 23:18
انواع مدل های کلاه دخترانه و پسرانه انواع مدل های بافتنی ژاکت و پیراهن بچه گانه به همراه آموزش هر روز با مدل های جدیدتر با ما همراه باشید
الهام
پاسخ
مامان عليرضا
9 آبان 93 0:21
سلام دوستم چقدر این پستت هواییم کرد.منو همسری درست 4 سال پیش همین موقع عازم کربلای دانشجویی شدیم.منی که شانس قرعه کشیم در حد صفر میباشد ولی در کمال ناباوری این بار اسمم در اومده بود و درست روز تاسوعا نجف بودیم و سوم امام حسین که حرم رو کاملا در اختیار زنها قرار میدن کربلا.وتمام این سفر دانشجویی مثل یک رویای شیرین برای منو همسری عین برق و باد تموم شد.ایشالا که قسمتت بشه خیلی سفر شیرینیه.التماس دعای فراوون از داداشی دارم بگو ما رو یاد کنه قربون پسر خوشتیپم برم چه عکس خوشگلی انداخته.ماشالا ایشالا همیشه شاد باشید و در حال گشت و گذار.ببوس علیرضا جونم رو
الهام
پاسخ
سلام الهام عزیزمخوش به سعادتتون قبول باشه و چه روز خوبی اونجا بودید نمی دونستم روز سوم حرم در اختیار خانم هاست! چه خوب اون دوران بی دغدغه هرگز تکرار نمیشه ایشالا قسمت همۀ آرزومندان بشه و به روی چشم الهام جون این نظر لطف شماست عزیزم چشماتون قشنگ می بینه فدای محبتت! علیرضا جون و از طرف من ببوس الهام جون
mahtab
9 آبان 93 12:46
سلام دوست خوبم عزاداريهاتون قبول و التماس دعا عاشق پيگير بودن و پايه بودنتون در پيک نيک رفتنم...انقدر دلم ميخواد بزنيم بيرون از تهران...اما جور نميشه...ماشاالله.شما انگار براتون راحته جاجرود رفتن....شرق تهران هستين مثل ما؟!اما ما تنبليم...هميشه به گردش عکس پسرمون عالي افتاده...موهاشو....فشن کرده!ببوسش.از طرف من... خوب شد گفتي ..قزل آلا...بايد به خاطر اونم که شده باید بريم....تو گيلاوند توحيد رو بلد بودم اما اينجا رو نه...توحيد هم محشره غذاهاش بام خورشيد رو هم شما بهم ياد دادي..دوبار رفتيم و پسنديدم فضاش رو...از پيشنهادات اتي تون هم استقبال ميکنم صميمانه
الهام
پاسخ
سلام مهتاب جونعزاداری های شما هم مقبول درگاه حق این نظر لطف شماست عزیزمتفاوت ما با شما اینه که شما خانواده تون کنارتون هستند و تمامِ وقت خالی تون و در کنار اونا هستید برخلاف ما که جایی برای رفتن نداریم و میریم جاجرود بله ما ساکن شرق هستیم اتفاقا جاجرود شاید از دسترسی به خیلی از مکان های دیدنی تهران راحت تر باشه. چون واقعا خوش مسیره چشمان زیبای شماست که علیرضا رو تو عکسش زیبا می بینه مهتاب جون با این که مدت ها همسرم تو فیروزکوه پروژه داشت ولی من تا به حال اسم توحید گیلاوند رو نشنیده بودم، لازم شد یه بار بریم و غذاش و امتحان کنیم. ممنونم بابت پیشنهادت خوشحالم که از رفتن به بام خورشید لذت بردید. اتفاقا ما هم خیلی زیاد میریم خورشید و مدتی هست فضاش و عوض کرده و تو قسمتی که قبلا سنتی بود صندلی چیده و فضاش محدود شده و مثل قبل نیست ولی کیفیت بالای پیتزاش و قیمت مناسبش هم چنان ما رو می کشونه به اونجا یک پیشنهاد دیگه هم تو این پست هست: http://alirezanoori.niniweblog.com/post409.php امتحان کردنش خیلی خوبه! کباب کوبیده و جوجه ای با کیفیت عالی و قیمت مناسب. آدرسش رو به پیشنهاد یکی از دوستان تو قسمت نظرات همین پست نوشته ام. امیدوارم برید و لذت ببرید
مامان باران
10 آبان 93 1:59
سلام الهام جان. عزاداری هاتون قبول. حاجاتتون روا. من هم با همسرم سال 89 قبل تولد بچه ها رفتیم... انگار خواب بود .. کوتاه و شیرین... فکر نمیکنم با این 2 کوچولو به این زودی ها باز بشه رفت. از قول ما به برادرتون التماس دعا بگید. با مامان آیدین موافقم که در عکس مهد علیرضا شبیه پدرشه . خدا حفظشون کنه. عکس طبیعتت قشنگه. بخصوص عکس جریان جاری آب...در این هوای پاییزی این قبیل عکسا که بوی بهار و طراوت رو میدن میچسبه... .و در پایان امیدوارم همه ما این توفیق رو داشته باشیم که تا میتونیم سفر زیارتی بریم... آمین
الهام
پاسخ
سلام مونا جان. عزاداری های شما هم قبول عزیزم و حاجات تون برآورده خوش به سعادتتون زیارت تون قبول ایشالا قسمت همۀ آرزومندان بشه به روی چشم عزیزم فدای محبتت مونا جون. در کل همه میگن علیرضا شبیه خودم هست و البته همکارام بعد از دیدن همسرم گفتند که من و همسرم خیلی به هم شباهت داریم حالا شما بیابید پرتقال فروش را ممنون بابت تمامِ لطفی که بهمون داری مونا جون خدا رو شکر که آب بازم جاری شد. راستش هر وقت می رفتیم لتیان به جای خوشگذرونی باید حسرت می خوردیم ایشالا قسمت همه مون بشه علی و باران جون و می بوسم عزیزم
مامان و باباي امير
10 آبان 93 9:41
سلام عزیزم به سلامتی ایشالا که راهی کربلا بشین و موقع دعا یادی از ما هم بکنین و از امام حسین بخوایین که ماروهم بطلبد الهام جون میشه درباره سایت لبیک و روش ثبت نامش برام یه چیزایی بگی ایا همه میتونن تو این قرعه کشی ثبت نام کنن منتظر جوابت هستم مرسی عزیزم روی ماه علیرضا جون رو هم از طرف من و امیرصدرا ببوس قربونت
الهام
پاسخ
سلام نسرین عزیزم ایشالا که قسمت همه مون بشه بتونیم بریم ما که هنوز راهی نشدیم خدا رو چه دیدید، شاید شما زودتر از ما به کربلا رسیدید و منم ازتون میخوام دعا کنید ما رو هم بطلبه بتونیم بریم ولی به داداشم میگم به وقتِ دعا برای طلبیده شدنِ من، حتما برای شما هم دعا کنه سایت لبیک هر سال یک بار قرعه کشی عمره و عتبات داره مخصوص دانشگاهیان (دانشجوها، اساتید و کارمندان دانشگاه ها) البته عمره فقط مخصوص دانشجوها و اساتید هست و شامل کارمندان نمیشه فدای محبتتون نسرین عزیزم امیرصدرای نازم و می بوسم
•♥مامان متین♥•
10 آبان 93 13:14
سلام بر خانوم گلی و آقای علیرضاخانامیداست که حالتان خوب باشد بسی خرسند شدیم از خواندن پست زیبایتان از لانه مورچه ها بگیر تا پسر خوشتیپمان که لباس پلوخوری بر تن نموده و در تکاپوی چکاپ ماشین جناب پدر میباشدهمیشه ب گردش و پلو خوری ان شالله ما هم اگر خدا بخواهد حج دانشجویی ثبت نام نموده ایم..و اکنون در استرس ب سر میبریم که عایا میشود ما هم جز عازمین حج باشیم امیداست ک سفر ب سوریه و کربلا هم برایتان محیا شود گاهی از جایی که فکرش را نمیکنی طلبیده میشویبرای ما هم لطف کرده دعا نمایید شاد و برقرار باشید و عُجولات ها گوارای وجودتان
الهام
پاسخ
سلام پرنیان عزیزم این نظر لطف شماست ممنونم عزیزمایشالا که قرعه به نامتون بیفته و بتونید برید و حجتون رو به جا بیارید قربون محبت تون. خدا از زبونتون بشنوه یک دنیا ممنون عزیزم
مامان ناهید
11 آبان 93 2:17
سلام حاجیه خانم الهام جون ایام محرم وعاشورایی را به شما تسلیت عرض می کنم قبول باشه عذاداریتون عزیزم
الهام
پاسخ
سلام به روی ماهت نازنینم عزاداری های شما هم مقبول درگاه حق و التماس دعا
مامان ناهید
11 آبان 93 2:20
چه سعادتی بالاتر از این که به خانه خدا مشرف شدید خوش به سعادتتون انشالله زیارت کربلاوزیارت قبر حضرت زینب وحضرت رقیه نصیبتون بشه منم در دوران مجردی به سوریه به قصد زیارت رفتم نمی دونید چه حال وهوایی به این دل ما داد چقدر مظلوم بودن هنوز تا هنوزه دارم حسرت می خورم که ای کاااااااااااش دوباره می رفتم الان که دیگه نمیشه رفت
الهام
پاسخ
قربون محبتت ناهید جون. ایشالا قسمت و روزی شما بشه خوش به سعادتتون و زیارت قبول واقعا الان دیگه نمیشه رفت حالا خدا کنه بازم امنیت برقرار بشه و بتونیم بریم سوریه
مامان ناهید
11 آبان 93 2:23
انشالله دایی محسن به سلامتی میره وبرمیگرده تبریک می گم فدای علیرضا جون با اون لباس پلوخوری وسط جنگل وآقا مجبور شد پاستوریزه به بازی بپردازه فدات بشم که هرجا میری از ماشینهای نانازیت نمی گذری عجب عکسهای زیبا ودلنشینی بود انشالله همیشه به شادی وسلامتی برید به گشت وگذار
الهام
پاسخ
ممنونم ناهید جان قربون محبتت چشمات قشنگ می بینه پاستوریزه رو خوب اومدیدواژه ای که علیرضا واقعا باهاش بیگانه ست و من هرگز نخواستم سوسول و تیتیش بار بیادمثل خودم خاکی و گاهی هم گِلی هست خوشحالم که از عکس ها خوشتون اومده
صدف
11 آبان 93 10:29
سلام خوش به سعادت داداش محسنتون پیشاپیش سفارش مارو برای دعای مخصوص بهشون بکنیداااا ... من و خانواده عید فطر سال 89 کربلایی شدیم و از اون موقع هنوز دلمون تو نجف و کربلا جا مونده و پشیمون از اینکه چرا خوووب از اون لحظات بهره نبردیم درمورد عمره دانشجویی هم که خوش به سعادت شما که انقدر پیش خدا اعتبار داشتین که در همچین فرعه کشی اسمتون دراومده . من که فقط به یک دوره قرعه کشی رسیدم که لیاقت نداشتم اسمم دربیاد و از سال دوم دانشجویی بنده هم اعزام دانشجوهای دختر مجرد قدغن شد و این شد که من موندم در آرزوی دیدن خونه خدا ... عجب عکسی این مرد کوچک در مهد انداخته فدای این ژست مردونش ... واقعا که موهاش اشنگ شده ها
الهام
پاسخ
سلام صدف جانبه روی چشم خوش به سعادت شما و خانواده که همچین سعادتی داشته اید بله منم تو قوانینش دیدم که نوشته دختران مجرد اعزام نمیشن. خدا رو شکر که من همون موقع تونستم برم. ایشالا به زودی یک ازدواج موفق و عالی داشته باشید و با همسرتون عازم حج بشید و به آرزوتون برسیدراستش منم آرزو دارم بتونم دوباره برم قربون محبتت عزیزم. چشمای قشنگت زیبا می بینه
مامان کیامهر
11 آبان 93 14:31
سلااااااااام دوست جان . ما بالاخره پیدا شدیم .خوش آمدیم هزار ماشالا به این بزرگ مرد کوچک ان شااله به آرزوتون می رسین به زودی زود روی ماه گل نازتون رو ببوسین التماس دعا
الهام
پاسخ
سلام عزیزمواقعا خوش اومدی و از دیدنِ کامنتت ذوق زده مون کردی خیلی دلتنگت بودم ولی خیالم راحت بود که خودت و کیامهر جونم خوبید و مشکل از نت هست کیامهر نازنینم و ببوس و زودی پست جدید بذار ایشالا. امیدوارم همۀ آرزومندان بارگاهش به پابوسش نائل بشن
زهره مامان فاطمه
14 آبان 93 23:35
عزاداریهای شماهم مقبول درگاه حق.اول پست و که خوندم فکر کردم رفتی کربلا بخدا از ذوق گریم گرفت، بعد پیش خودم گفتم الهام جون بی خداحافظ نمیره خوش بحال دایی محسن التماس دعای زیاد دارم ازش. قربون علیرضای خوشتیپ خودم برم ماشااله بهش گل بود گلتر شده بااین تیپ خوردنیش
الهام
پاسخ
عزاداری های شما هم قبول زهرۀ عزیزم کاش فکرت درست بود و من هم می تونستم همراه محسن برم مشخصه خیلی دل شما هم هوای کربلا رو داره که اشکت سرازیر شده ایشالا بتونیم با هم بریم زیارت به روی چشم حتما بهش میگم و البته خودش هم پست های وب و می خونه و نظرات شما دوست خوبم رو این نظر لطفته زهره نازنینم راستی با اجازه تون و عرض شرمندگی دو تا نظرتون و یکی کردم و نوشتم
•♥مامان متین♥•
15 آبان 93 18:25
الهام
پاسخ
فهیمه
16 آبان 93 12:02
جیگر این گل پسر خوشتیپ
الهام
پاسخ
مامانی فاطمه
17 آبان 93 14:47
قربونت برم صاحب اجازه ای شما
الهام
پاسخ
مامان آرمینا
18 آبان 93 0:37
انشالله به زودی زود قسمتتون بشه و سه تایی با هم برید.انشالله دایی محسن هم به سلامتی بره و برگرده و سفر راحتی داشته باشه. و اما به به گل پسر خوشتیپ منحیفه لباس شیک پلو خوری که باهاش نشستی روی زمینژستهات هم خیلی باحالن عزیزماین فکرش که مهمونا برن تا شکلاتها یادشون بره
الهام
پاسخ
ایشالا و همین طور قسمت شما بشه ایشالا ممنونم از محبت تون خودم هم همین فکر و می کنم خاله جون تحت هیچ شرایطی از شکلات نمی گذرهیعنی یک همچین پسر شکلات دوستی داریم ما
دایی محسن
19 آبان 93 21:56
عرض سلام و ادب دارم خدمت همگی؛ از لطفی که دارید ممنونم؛ انشاالله نائب الزیاره همه خواهم بود و بین الحرمین دعا میکنم که کربلا قسمت کسانی که نرفتن بشه و کسانی هم که مشرف شدن یه بار دیگه قسمتشون بشه.
الهام
پاسخ
سلام عزیزم ایشالا به سلامت به سفر بری و به سلامت برگردی و با کوله باری لبریز از معنویت خواهرت و از دعای خیر فراموش نکنی عزیزم
مامان محمدحسین
22 آبان 93 20:04
سلام عزیز خوشتیپ خاله.... خیلی دلم گرفت از پُست جدید (نبودن!)... راست میگی.... مرگ به هممون نزدیکه ... هیچ کدوم از خانواده ما باورش نمیشد که دو تا از پسرای بابابزرگم قبل از خودش که افتاده شده به سرای باقی برن اون هم در فاصله 4 ماه!!! بگذریم... خاله قربون اون تیپت بره...حیف که دختر ندارم ... به دایی عزیز نیز تبریک عرض نموده و بسی التماس دعا داریم... به به چه کیک هایی عجولاتپسر من میگه ککلو
الهام
پاسخ
سلام عزیزمرسیدن بخیر. خیلی وقته ازتون بی خبرم ولی چون خودتون اطلاع رسانی کردید خیالم راحت بود که حالتون خوبه و نبودنتون از سرِ گرفتاری هست چه میشه کرد! کاش آماده باشیم خداوند دایی های عزیز و پدربزرگتون و قرین لطف و رحمت کنه و بهتون صبر بده فدای محبت تون خاله جونمشما لطف دارید و خیلی حیف شد که دختر ندارید البته هنوز هم دیر نشده هااااااا به روی چشم ککلو هم ابداع جالبی ست محمد حسین نازنین و از طرف من ببوسید