علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

حرکات آکروباتیک جدید من

همش دلم میخواد بدوم... خدا نکنه فاطمه بیاد در خونه ما کاری داشته باشه اونوقته که منم سریع از فرصت سو استفاده می کنم میرم بغلش و چنان بهش میچسبم که هیچ کس نمیتونه منو از رفتن به خونه خاله و بازی با فاطمه منصرف کنه.....وقتی میرم خونه فاطمه خیلی با هم بازی می کنیم و همش میدویم و یک دو سه ورزش می کنیم منم مرتب میگم ئه ئو ئه(یک دو سه) چند روز که از فاطمه خبری نباشه با مامانم یک دو سه میکنم میدونی چطور؟ موقع عوض کردن پوشک فرار می کنم تا دنبالم کنه و بلند بلند می خندم و جیغ می زنم این کار برام خیلی لذت بخشه.... یه روز که از شلوار پوشیدن در می رفتم و داشتم حرکات آکروباتیک انجام میدادم و ببین...   خدا نکنه کسی بخ...
11 بهمن 1391

منم مثل امیرعلی عاشق جگرم..

این سیخ جگر سهم دایی علی بود که نخورد منم ترسیدم اسراف بشه مجبور شدم بخورمش دیگه..... ژست و حال می کنی ....پاها رو هم.... موها تاب داده... و بزن تو رگ جگر و .... جای شما خالی... البته از شدت ژست گیری بجای جگر یه کم سیخ هم خوردم... ...
11 بهمن 1391

خداحافظ به به...

همش میگم من مرد شدم میگی نه.... الان دیگه ده روزی میشه که به به نخوردم اونم بدون اعمال هیچ زوری. تا مامانم بهم به به نداد منم بی خیال شدم. آخه قبلا با اینکه در طول روز به به نمیخوردم و فقط شبها میخوردم ولی مامانمو بابت شیرخوردن اذیت میکردم تا اینکه خانم دکتر گفت دیکه به به نخورم و دیگه نخوردم. در طول شب چند بار بیدار میشم و بابام برام یه شیشه شیر آقا گاوه میاره منم میخورم و میخوابم....آخه من جی جی به به آقا گاوه دوست دارم. علیرضا دقیقا 1 سال و 5 ماه و سه روز به به خورده فردا نگید بیشتر خوردم.... ...
9 بهمن 1391

روزی در روستا

نمی دونید چه حالی میکنه آدم وقتی از یه چهاردیواری کوچیک تو تهران میره به یه خونه بزرگ تو یه روستا با کلی اسباب بازی که تا بحال تو هیچ اسباب بازی فروشی ندیده. مخصوصا اگه بهش اجازه بدند رو زمین بشینه، بره تو طویله پیش گوسفندها (و مهم تر از همه این که گوسفندها ازش بترسند و فرار کنند)، فرغون راه ببره و یه چوب داشته باشه که باهاش احساس غرور کنه.... این چوب ومادرجونم برام پیداکرده که باهاش تو حیاط قدم بزنم. عصای منه که نیفتم... این آیداجون دوست منه.داریم با هم چوب بازی می کنیم. تا بحال کفگیر و قابلمه به این بزرگی ندیده بودم. این ظرف برای پختن نذریه واسه امام حسین... ...
5 بهمن 1391

سی سی......

این دم و دستگاهی که می بینید متعلق به این جوجو خانمه که عمو مسعود واسه خاله جونم خریده و اسمش و گذاشته سی سی.   من باهاش دوست شدم میخوام باهاش دست بدم ببینید!!!!!!!!! سی سی جونم بیا با هم دوست باشیم..... ...
5 بهمن 1391

آقای گاو!

این آقا گاوه متعلق است به پسر عموی اینجانب مهدی که من میخوام با کامیون مهدی ببرمش ددررررر.... بیا آقا گاوه....بیا دیگه من بالاخره تو رو میبرم ددرررر اصلا خودت و ناراحت نکن!!! باید تلاش کنم از عقب هل بدم تا جلو بره من به آقا گاوه قول دادم باید سر قولم باشم دیگه.... خسته شدم.... دیگه نمیتونم ادامه بدم..... ...
28 دی 1391

این آقایون که می بینید تنها پسرخاله های من هستند!!!!

همه چیز از اون جا شروع شد که تو هفته اخیر تلوزیون همش خونه آقام امام رضا رو نشون میداد.... مامان منم که خیلی دلش هوای حرم و کرده بود اینقدر ابراز احساسات کرد که بابام از رو رفت و به هر زحمتی که بود روز شهادت امام رضا بلیط گرفت که با هم بریم مشهد. البته ما واسه روز بعد شهادت امام، درست روزی که همه از مشهد برمیگشتند بلیط داشتیم ساعت 11 پریدیم و دو ساعت بعد خونه خاله جونم بودیم پیش امیرعلی و مصطفی....من همین یه دونه خاله رو دارم هاااااااااااااااا یادم نبود خاله زیاد دارم ولی از اون خاله ها!!!!! بعد از ظهر با خاله جونم و گل پسراش رفتیم حرم البته بدون بابام و من چنان حالی از مامانم گرفتم که دستاش بخاطر برداشتن من داغون شد...خوب چیکار ک...
27 دی 1391