علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

وقتی همه خواب بودیم...

1392/3/6 18:31
نویسنده : الهام
417 بازدید
اشتراک گذاری

مامانم بازم گرفتاری کاریش شروع شده...

و از دیروز تا حالا مرتب مشغول انجام کار خودشه...و ما همه کم کم داریم دچار یأس فلسفی می شیم...اونم از نوع بد خیم...

می دونی چرا؟؟خودت ببین..

لازمه بگم که من و بابایی و دایی محسن دیشب به جای شام که پخته نشده بود مجبور شدیم یخچال و جارو کنیم و غذاهای باقی مونده از قبل و بخوریم... و البته مامانی من شام نخورد...فکر نکنی از شدت گرفتاری شام نخورد نه وقتی رسید همه چی تموم شده بود!!!!

امروز حتی از نهار برای بابایی و دایی محسن هم خبری نبود و اونا که هر روز نهار می برند با خودشون سرِ کار، امروز باید غذای بیرون و بخورند تا قدر مامانم و بدونند و خدا رو شکر کنند...آخه می دونی مامانم هر شب تمام مدت تو آشپزخونه ست و شام و نهار فردا رو آماده می کنه....بعدش ما می ریم می خوابیم و مامانم هم چنان بیداره تا گاز و خاموش کنه و غذای بابایی و دایی محسن و تو ظرفشون بریزه...

دیشب اونقدر کار ریخته بود سرِ مامانم که به تنها چیزی که اصلا فکر نکرد همین شام پختن بود...و بعد از این که ما رفتیم و خوابیدیم تا چند ساعت درگیر انجام کارهاش بود...

منم می بینم این روزها سرِ مامانم شلوغه خیلی باهاش همکاری می کنم که یه وقت مامان جونم اذیت نشه...

و از اونجا که حسِ دست از سرِ مامان برداشتنم گل کرده یواشکی میرم سراغ دوربین نقشه برداری بابام. باید بگم که بابایی خیلی روی تنظیمات دوربینش حساسه که یه وقت به هم نریزه... و از اونجا که من چند بار علاقۀ شدید خودم و برای کار کردن با این دوربین ابراز کردم ؛ بابایی اونو یه جایی گذاشته که خودشم یادش نیست!!!و دستِ خودشم بهش نمیرسه...

 ولی من امروز در یک حرکت سایلِنت، از شلوغیِ سر مامانم سواستفاده کردم و رفتم به دنبالِ دوربینِ مورد علاقه ام و بعد از یک کنکاش اساسی اونو پیدا کردم و بردم یه جای دنج،تو آشپزخونه...آخه می دونی نمیخواستم مزاحم کار مامان بشم که همش بهم بگه به این دست نزن و منم که مرغ یه پا داره و گوش شنوا نداره...پس نتیجه می گیریم که بهتره دور از چشم مامان کار کنم که یه مامان عصبانی تولید نشه... 

عمیقاً مشغولِ ارضا کردن حس کنجکاوی خودم بودم که متوجه شدم کاراگاه مامان از راه رسیده و وارد صحنۀ جرم شده و داره ازم مدرک جُرم می گیره... و وقتی بابا برسه... فکر می کنی چی میشه؟؟؟(اصلا فکر نکنی مامانم خیلی سرش شلوغه و باید بجای عکس انداختن به کارش برسه...نه...اصلا... مامانم موقع عکس انداختن از دسته گل های به آب داده شده توسط اینجانب و به روز کردن وبلاگم هیچ کاری نداره!!!!فقط موقع شام پختن کار داره!!!)

و این منم علیرضای کنجکاوِ مظلومِ فضولی نکنِ هم بازی ندار!!!!

نشستم تو آشپزخونه و دارم دوربین و روی سرامیک ها می چرخونم و اثر سرعت اولیۀ دوران رو روی میزان چرخش بررسی می کنم...

و به این نتیجه می رسم که با افزایش سرعت اولیه میزان چرخش افزایش می یابد پس با تمام قُوا می چرخونمش...

و حالا فکر میکنم این دوربین می تونه طبل خوبی باشه و شروع می کنم به کوبیدن بر طبل...و حیف و صد حیف که نی نی وبلاگ صدا نداره و شما این صدای دل انگیز و نمی شنوی...

و حالا این دوربین دوست داشتنی رو بغل می کنم..آخه اون یه هم بازی خیلی خوب برای منه و وقتی مامانم و بابام وقتی برای من ندارند منو سرگرم میکنه....دوسِت دارم دوست خوبم...

وای مامانی خیلی عکس انداختی.. اینقدر خجالتم نده شرمنده شدم!!!

بچه ها اصلا نگران نباشید بابایی من طفلکی کاری با من نداره و در نهایتِ عصبانیت فقط لبخندی ملیح بر لبانش نقش می بندد... و به مامانم میگه چرا دوربین و از من نگرفته...

ولییییییییییییییییییییییییییییی...من اصلا نمیفهمم با وجود این بابای رئوف و مهربانی که من دارم چرا یه ساعت مامانم برای من در مورد عواقب دست زدن به وسایل بزرگترها، فضولی بیش از حد در امور منزل، و این که چی برایِ کیه توضیح می داد و منم که خیلی خوب گوش می دادم...(گوش کردنم خوبه فقط عمل نمی کنم..)

مامانم همیشه میگه خودش و بابام باید تو خونه، کارهای بد منو بهم گوشزد کنند و عواقبش و توضیح بدند تا وقتی میرم تو اجتماع انتقاد پذیر باشم و مسئولیت پذیر..و منم میگم حالا کو تا من برم تو اجتماع..

شما بگید با مامانِ دعوا کنِ خودم چیکار کنم...

اصلا شما بگید من مقصرم؟؟؟من فقط یه نی نی کنجکاوم و به هیچ کس کاری ندارم....من فقط با اشیا دور و برم سرگرمم...همین... 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

مامان آرمينا
6 خرداد 92 18:15
فداي پسر خيلي كنجكاو .
خسته نباشي الهام جون با اين همه كاري كه داري
خيلي جالب نوشتي

ممنون مریم جون
این نهایت لطفت و می رسونه.
مامان امین
6 خرداد 92 19:30
الهام جون خداقوت عزیزم، از دست این پسر مظلوم نمای کنجکاو چی میکشی شما؟ البته آقای علیرضای گل هم هیچ تقصیری نداره، بچه های این نسل همه زندانی هستند و ما مادرها هم زندانبان علیرضا جان، عزیزم خدا رو شکر که سلامت هستی و می تونی بازی کنی این خودش یه نعمت بزرگه ریخت و پاش ها رو هم مامانی مهربونت سه سوته جمع می کنه نگران نباش گل خاله هر چی دلت می خواد البته بی خطر کنجکاوی کن.

ممنون فهیمه جون.خوبه علیرضا یه مدافع داره وگرنه خیلی باید سختی می کشید.به شما میگن خاله مهربون.
منتظر
6 خرداد 92 19:59
سلام عزیز..خوبید ایشالا؟علی کوچولو خوبه؟
ممنون از نظراتتون ...این آقا کوچولو هم عجب شیطونیه ها خدا حفظش کنه ایشالا..بعد امتحانات یه روز بشینم دل سیر مطالبتونو بخونم..ماشالا از بس دست به قلمتون هم خوبه جذابیتش بیشتره..موفق باشید

همیشه نسبت به من لطف دارید.ایشالا امتحانات به خوبی و خوشی تموم شه.
مامان محمدطاها
7 خرداد 92 0:13
ازعلیرضای کنجکاوِ مظلومِ فضولی نکنِ هم بازی ندار با یه مامان و بابای فیزیکدان غیر اینم انتظار نمیره

ای وای خجالتم می دید خالۀ مهربون!!!!
mahtab
7 خرداد 92 0:14
ماشالا به این آقای کنجکاو خونتون و آفرین به بابای مهربون و مامان خوش قلم

ممنون خاله جون.شما خیلی نسبت به ما لطف دارید.
پرهام ومامانش
7 خرداد 92 0:49

دوستتتتتتتتتتتتتتت ددارم زیادددددددددددددددددد بخاطر این کاراتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت

ما بیشتر خاله جون.
مامان ایمان جون
7 خرداد 92 2:01
علیرضاجون ,تو و ایمان همبازیهای خوبی میشین
هر دو تاتون به شدت کنجکاوووووووو
بووووووووووس

خاله جون ایمان جونی رو بیارید خونمون تا با هم بازی کنیم
خاله الهام
7 خرداد 92 11:38
اي جااانم خاله هرچقدر ميتوني كنجكاوي كن
من باهاتم همين كنجكاوي ها ازت انيشتين ميسازه
مامانت هم كه فيزيكش خوبه شايد به اين نتيجه رسيدي كه
اي = ام سي به توان 2 اشتباهه
بوس براي انيشتين كوچك

ممنون خاله جون.همراهیِ شما به من اعتماد به نَفَس میده.
عاشقتونم
مامان طاها
8 خرداد 92 0:19
آفرین به تو پسر کنجکاو.
تا میتونی شیطونی کن و آتیش بسوزون.
کی میتونه به تو بگه بالای چشمت ابروه.
با من طرفه.
بوس.

از طرفداری شما کمال تشکر را دارم حامی عزیزم.
مامان ترنم
8 خرداد 92 9:39
با این علیرضای شیطون به کارهات هم می رسی؟
مخصوصا که همیشه هم دوربین به دستی....
علیرضا جون هم که کم نمی ذاره. مثل ذبل خان می مونه ، همه جا هست عزیزم.

آره خیلی!!!
مامان عطرین
10 خرداد 92 10:19
سلام خوبین ؟ علیرضا خوبه ؟مطمئنن همچنان مشغول به امور مهمه خودشه و احیانا شما هم در حال عکسیدنجالب بود ایشالا سلامت باشید هردوتون

ممنون عزیزم.بله مشغولیم!!