علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

تولد دو سالگی

1392/5/25 18:14
نویسنده : الهام
4,331 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دوستان خوبم

تولدم مبارک

این پست در حال بارگزاری است.

ما در مسافرت به سر می بریم و هنوز به خانه و کاشانه باز نگشته ایم!!

و در حال تدارکات جشن تولدمان هستیم.

به زودی در این مکان عکس های تولد دو سالگی اینجانب نصب خواهد شد.

از همۀ دوستانی که تولد ما را به حافظه سپرده اند و تبریکات صمیمانه و پر مهرشان را به ما اعلام کردند، یک دنیا ممنونیم.

همه شما دوستان خوبم و ده ه ه ه ه ....تا دوست می دارم.

در ضمن در نتیجۀ وقت شناسی بیش از اندازۀ مادرمان به صفحۀ متولدین امروز نرسیدیم و عکس مان از صفحۀ متولدین امروز از قلم افتاد... هر یک از دوستان که از این صفحه در تاریخ 24 مرداد عکس دارند ممنون میشویم یک کپی از عکس خود را د راختیار اینجانب هم قرار دهند.

فعلا رفتیم و به زودی بر می گردیم...

شما هم مراقب خودتان باشید..

××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××

بعداً نوشت: ماجرای تولد دو سالگی مان

روز تولدمان یکی از پر ماجراترین روزهای زندگی ما بود...

دو روز قبل از تولدمان ساعت ده شب بود که به وطن رسیدیم...

فردای آن روز نزدیک غروب بود که به مجلس عروسی پسر خالۀ پدرمان رفتیم. به نظر خیلی شب بود که به خانه برگشتیم و با وجود خستگی زیاد اصرار داشتیم از افتادن پلک هایمان روی هم به شدت امتناع کنیم!!

بعد از ترفندهای خواب آورانۀ پدر و مادرمان و مشارکت صمیمانۀ اطرافیان به خواب رفتیم و فردای آن روز ساعتِ ده صبح بیدار بودیم... و در اثرِ بدخوابی و دوری زیاد از خانواده با همه جنگ و ستیز داشتیم و رفتار غریبانه ای از خود بروز دادیم... در نتیجۀ همین رفتار غریبانه از سر و کولِ پدر و مادرمان بالا می رفتیم و روی اعصابشان قدم بر می داشتیم...

مادرمان مثلاً از قبل به فکر برگزاری جشن تولد برای ما بود، ولی ما آخرش هم نفهمیدیم که این چه نوعی از به فکر بودن، بود که ساعت دوازده و نیم همان روز تازه با ما و پدرمان عازم شدند تا در این تعطیلی بازارِ شیرینی فروشی ها برایمان کیک سفارش دهند!! خودت می دانی که مادرمان همۀ کارهای مهم زندگیشان را در دقیقه نود و گاهی اوقات در وقت اضافه انجام می دهند..

بعد از جستجوی فراوان به زحمت قادر شدند آقای کیک پز را از باغ های اطراف شهر پیدا کنند تا کیک تولد ما را آماده کند! مادرمان هم با مامان جان و عمۀ مهربانمان مشغول تدارکات شام شدند...

بعد از ظهر بود که یکی از آشنایان به ما پیشنهاد داد تا برای خوردن آش به باغشان عزیمت کنیم و همه پذیرفتند و تصمیم بر آن شد که بعد از خوابِ بعد از ظهر جهت آش خوری به باغ عزیمت کنیم...ما هم که کم لطفی نکردیم و از آن جا که روز تولدمان بود!! نه تنها خودمان بعد از ظهر نخوابیدیم از خوابیدنِ دیگران هم جلوگیری کردیم تا همه دورِ هم آماده باش خوش بگذرد!!

وقتی به باغ رفتیم علاوه بر "جیک جیک" ها و "قوقولی" ها، "بعبعی" ها هم آنجا بودند و ما در معیت بعبعی ها بسی شادمان بودیم و بدجوری عمو مسعودمان را علّاف خود ساختیم تا ما را بین بعبعی ها بگرداند... و بدین وسیله ضمنِ باج گیری و سو استفادۀ اینجانب از محبت ایشان، روابط حسنه ای بین ما و عمو مسعود مهربان برقرار شود...

این ماییم در معیت عمو مسعود مهربانمان و در آستانۀ باغی که مهمان آن بودیم...

و این هم بعبعی های ترسان از نارنجی پوشی که عاشق آن هاست....

و این هم علیرضای آش خورِ نیم کَلّه...

و بعد از آش خوری حدود ساعت ده شب بود که خسته به خانه برگشتیم و تازه یادمان آمد که تزئینات تولدمان بد جوری از قلم افتاده....

به کمک مهتابِ مهربان دختر عمۀ عزیزمان، تزئینات انجام شد و ما هم که اعتقاد زیادی به مشارکت در امور داریم بادکنک های باد شده را تحویل گرفته و علی رغم خستگی زیاد و اصّاب نداری، از آن جا که فهمیدیم موضوع قِرتی بازی است برای اولین بار بعد از آمدنمان به جمع خانواده به  دختر عمه مان مینا جان روی خوش نشان دادیم و  به شادی و پایکوبی با مینا خانم مشغول شدیم.... 

و از فرط بالا و پایین پریدن زبانمان از دهان بیرون شد!!

مهراوه خانم دختر دوست پدرمان هم در جشن تولدمان حضور داشتند... و ما اصلا به ایشان نزدیک نشدیم... هر کس که نداند شما می دانی که ما با دختر خانم ها صافاتی نداریم مخصوصا دخترهای کوچکتر از خودمان...

و این هم مهراوه خانم بادکنک باز...

این گل پسر که عن قریب است در چند ماه آینده به جرگۀ دوستان گرمابه و گلستان ما بپیوندد، پسر عمه جانمان، آقا رضای چهار ماهه است که ما برای اولین بار است با ایشان دیدار می کنیم...

و این هم آقای بابِ اسفنجیِ کراوات زده که روز کیک ما جا خوش کرده است و با انگشت اشاره اش برای مان خط و نشان می کشد... و بد جوری حرصمان را در می آورد...کلاً ما از همان اول هم از باب اسفنجی دلِ خوشی نداشتیم...پس در یک حرکت انتحاری به آقای باب اسفنجی نزدیک می شویم و جورابش را از پایش در می آوریم تا همیشه یادش بماند که حق ندارد با کفش و جوراب روی کیک محبوبمان بنشیند و با نیشِ باز به ریش ما بخندد!! از پروسۀ جوراب کشان از پای باب اسفنجی عکسی در اختیار نیست، ولی می توانی پایِ جوراب ندارِ آقای باب را در عکس های بعدی ببینی....

بعد از بلایی که سرِ آقای باب آوردیم به سمت دیوار راهی شدیم تا بادکنک ها را از دیوار جدا کنیم و برای خودمان به غنیمت ببریم...

به علت شلوغ بودنِ مجلس از این که این عکس های نیم کلّه و کلی عکس بی کلّه و یک چهارم کلّۀ دیگر که قابلیت گذاشتن در وبلاگمان نداشت، را چه کسی از ما انداخته است اطلاعات کاملی در دست نیست....


از کلاه تولد که اصلا خوشمان نمی آید و به محض گذاشتن کلاه بر سرمان اقدام به برداشتنِ آن می کنیم...

حالا نوبت به قسمت عمدۀ تولد یعنی فوت کردن شمع ها می رسد، البته ما به شخصه معقدیم قسمت عمدۀ تولد خوردنِ کیک است نه فوت کردنِ شمع... آخر ما کیک تولد خیلی دوست می داریم!!!

در ضمن ما که اصلاً از این شمع ها خوشمان نمی آید و شمع عددی را می پسندیم ولی به علت وقت شناسی مادرمان و تهیه کردن لوازم تولدمان در روز تعطیل!! شمع 2 در تنها مغازه ای که باز بود، یافت نشد!!!

بابای ما را ببین... ما را گرفته که به کیک نزدیک نشویم غافل از این که ما خودمان هم از آن هراسانیم... هراسانی ما را ببین...

و بالاخره با کمک پدرمان فوت نهایی را زدیم و شمع ها را خاموش کردیم تا دست از سرمان بردارند...

در اثرِ خاموش شدنِ شمع های روشن با فوتمان احساس قدرت می کنیم و تازه خوشمان می آید و فکر می کنیم تولد تازه باحال شده است.... پس در کمالِ اعصاب نداری بابایمان را مجبور به روشن کردنِ مجدد شمع ها می کنیم تا فوت استادی خود را بدمیم...

و این پروسه را چندین بار آزمایش می کنیم و دو شمع مستقر بر بالای کیک را به نظاره می نشینیم...

بالاخره بی خیالِ روشن و خاموش کردنِ شمع ها می شویم و به کلاهمان علاقه نشان می دهیم و می رویم سراغش و آن را بر سرِ بابایمان می گذاریم...

پس از چندین بار آزمایش روی بابایمان به این نتیجه رسیدیم که کلاه گذاشتن سرِ بزرگترها مثلِ آب خوردن می ماند... و تجربه نشان داده است که این آب از آن آب ها نیست که راحت از گلویمان پایین برود و شرافت حکم می کند که سو استفاده از بزرگترها ممنوع است...

حالا به دنبالِ شخصِ دیگری در جمع هستیم که مستعد کلاه گذاشتن بر سر باشد...

و می رویم سراغ آقا جانِ مهربانمان و  بر سرِ ایشان هم سایز بندیِ کلاهمان را امتحان می کنیم... البته عکس های مناسب نت از کلاه گذاشتن سر آقا جانمان موجود نیست ...

نکات جالب توجه تولدمان این بود که:

1- روز تولدمان ما اصلا نخوابیدیم و عمه جانمان همه اش نگران بود که موقع جشن خوابمان ببرد، .... همین بی خوابی باعث شد به شدت بی اعصاب رفتار کنیم که در نوع خودش بی نظیر بود....

2- بر خلاف خانواده مان که به ما هدیه دادند و ما را بسی شاد و قدردان زحمت خود کردند، پدر و مادرمان حتی یک شکلات هم به عنوان کادو به ما ندادند!! آقا اصلا با کادو دادن حال نکرده اند.... اصلا دلشان نخواسته به ما کادو بدهند!!! ما که طلبکار نبودیم!!!

3- ناگفته نماند که  وقتی برای خریدن وسایل جشن تولد به اسباب بازی فروشی رفتیم، از دیدن اسباب بازی ها به شدت دست و پای خود را گم کرده بودیم آخر ما هیچوقت آن همه اسباب بازی را یک جا ندیده بودیم!!!  و این گونه شد که در اوجِ دست پاچگی، از این اسباب بازی سراغ آن یکی اسباب بازی می رفتیم و برای اولین بار در زندگیمان دو پایمان را محکم در یک کفش کرده و پنبه در گوش، داد و بیداد راه انداختیم که برایمان ماشین بخرند... طبق معمول بابایمان دلش به حالمان سوخت و از آن جایی که یدِ طولایی در لوس کردنِ بچه ها دارند، برایمان یک قطار خریدند که فقط دو ساعت با آن بازی کردیم... و از آنجا که ما به زور صاحب آن شده بودیم نمی شود نام کادو بر آن نهاد...

این همان قطار معروف است با عکس های آقای بابِ اسفنجی...

این خانم دوت داشتنی هم عمۀ مهربان ماست و در حال نشان دادن و معرفی کردن کادویی هستند که برایمان خریده اند....

بر خلاف تولد  یک سالگی که چهار نفره بود و کمی تا قسمتی غریبانه، این تولد  پر تعداد برگزار شد... پُر تعداد که می گوییم منظورمان تعداد محبت های خالصانه و بیکرانی بود که اطرافیان از ما دریغ نکردند.... در جمع خانواده مان همدلی محسوس بود و محبت بی کران و ما برای اولین بار در زندگی تجربه کردیم که "هیچ کجا ولایتِ خودِ آدم نمی شود"....

پسندها (2)

نظرات (51)

متین مامی ایلیا
25 مرداد 92 19:44


تبریک میگم علیرضا جون ایشالا تو همه مراحل زندگیت موفق و سربلند باشی گلم


خیلی لطف کردید اومدید خالۀ عزیزم.
مامان طاها
25 مرداد 92 23:40
تولد پاکترین و اهورایی ترین ارمغان زندگیتان مبارک.


یک دنیا ممنونم عزیزم.
زهره(مامان فاطمه)
26 مرداد 92 7:21
تولدت دوباره مباررررررررررررررررررررک عزیزم


مرسی خاله زهرۀ عزیزم

مامان پارسا
26 مرداد 92 9:44
پيشاپيش تولدت مبارك گلم بيصبرانه منتظر عكس هاي تولدتم

ممنونم خالۀ عزیزم.
پرهام ومامانش
26 مرداد 92 18:26
تولدت مبارک


ممنونم خاله جونم

زهره(مامان فاطمه)
27 مرداد 92 8:33
وای دلم تنگید زووووووووووودبیا

ما هم دلمون تنگیده. در اولین فرصت میایم. فعلا هنوز مسافرتیم.
مرتضی
27 مرداد 92 11:31
گفتم از زشتی گفتارِ بدم ، گفت : “بیا” از سیه کاری رفتار بدم ، گفت : “بیا” گفتم از غفلت دل ، از هوسم ، از نفسم صاحب آن همه کردارِ بدم ، گفت : “بیا” گفتم از سرکشیم ، سینه سپر ، داد زدم نیستم خسته دل از کار بدم ، گفت : “بیا” گفتم از دوست گریزانم و در خود غرقم دائما در پی پندار بدم ، گفت : “بیا” گفتم از گوهر ذکر تو ندارم بهره غوطه ور مانده در افکار بدم ، گفت : “بیا” گفتم ای چشمه ی خوبی ، سحری چشم گشا نگر اعمال شرر بار بدم ، گفت : “بیا” گفتم ای صاحب این سفره که خوبان جمعند گفته بودی که خریدار بِدم ، گفت : “بیا” گفتم آینه شیطان شده بودم عمری خسته از دست همین یار بدم ، گفت : “بیا” گفتم خدا ز دست دل من رنجیده من همان عبد گنهکار بدم ، گفت : “بیا”
الهام
27 مرداد 92 11:56
سلام

اوهوو اینجا چ خبره؟
تولده...چرا دعوتمون نکردی آخه...

مبارکه

خوش بگذره

ما رو ک کلا ب دست فراموشی سپردی


ممنونم الهام جون
می بخشی مسافرت هستم. به محض برگشتن خدمت می رسم عزیزم.
مامان حنانه زهرا
27 مرداد 92 13:37
تولد تولد تولدت مبارک ایشالله تولد9999سالگیت عزیزم
ایشالله که سفرم خوش بگذره
منم اپم بدو بیا خوشحال میشم

ممنونم خاله جون.
فعلا مسافرتم در اولین فرصت خدمت می رسم.
مامان شايان
27 مرداد 92 13:45
تولدت مبارك عليرضا خان. برنده شدنت تو مسابقه هم مبارك. بوووووووووس

مرسی خاله جونم.بووووووووووووووووس
ریحانه(مامان پارسا)
27 مرداد 92 14:19
قربونت برم خاله جون مبارک باشه تولدت نازنین پسر

ممنونم خاله ریحانۀ عزیزم.
baran
27 مرداد 92 15:57



زهرا مامان ایلیا (شیرین تر از عسل )
27 مرداد 92 17:11


تـــــــــــــــولــــــــــــــــــودت مـــــــــــــبارک
عــــــــــــــــــزیــــــــــــــــــــــزم




ممنونم.
sahar
28 مرداد 92 2:00
׺°”˜`”°º×♥sahar♥׺°”˜`”°º× _____&&& &&&_______________ ____&&&&&&___________________ ___&&&*&&**____________________ _______**&&**________________ ____ _______**&&**______________________ ________**&&**______________________ _______ __$$&$$$_______________$&$$$____ ______$$&&1111$$$&&_________ &&1111$$&& ___$$&&111111111$$$&&____&&1111111111$$&& ___$&1111111111111$$&&__&&111111111111$$$& __$&1111111111111111$$&&111111111111111$$$& __$&111111111$$$$1111$$1111$$$$111111111$$$& _$$11111111$$$$$$$$$1111$$$$$$$$$1111111$$$& _$$11111111$$$$$$$$$$1$$$$$$$$$$$11111111$$& _$$11111111$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$111111111$& __$111111111$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$111111111$$& __$&1111111111$$$$$$$$$$$$$$$$11111111111$& ___$111111111111$$$$$$$$$$$$111111111111$& ____&11111111111111$$$$$$111111111111111& _ ____&11111111111111$$11111111&&111$$&& ____ __&&1111111111111111111111&&11$&& ______ __&&111111111111111111111&&1& _________ _&&11111111111111111$&_&& __________ ___&&111111111111$$&___&& __________ ______&&&1111111$&___&_&&&_&* ____________________&&&111& _______&&&* ______________________&&1&__________& سلام دوووووست عزیز وب جالبی داری.. منتظرتتتتتتتتتتم
دیبا جون
28 مرداد 92 11:45
تولدش مبارک

ممنونم.
مامان حسنا
28 مرداد 92 12:10
به به تولد...
خانومی تولد گل پسرت البته با تاخییر مبارک...
منتظر یه پست توپ با عکسهای تولد علیرضا جونم هستم

ممنونم مامان حسنا جونم.
چشم.
غریب اشنا
28 مرداد 92 12:50
سلام.وب حریم بهشت, من و عشقم با چادر مشکیش بروز شد با پست:: . باید زانو زد
mahtab
28 مرداد 92 14:30
سلام سفر بخیر
تولدت مبارک علیرضا جون

ما هم از صفحه متولدین امروز باز موندیم، خونه بودما اما یادم رفت
منتظر عکسهات هستیم گل پسر

سلام. ممنونم خاله مهتاب عزیزم
××××××××××××××
پس شما هم دیر رسیدید.
حتما. الساعه به روز می کنم.
مامان امین
28 مرداد 92 15:37
ای زیباترین ترانه ی هستی، بدان که شب میلادت برایمان ارمغان خوبی ها و زیبائی هاست پس ای سرکرده ی خوبی ها میلادت مبارک.

یک دنیا ممنونم خاله جونم.
الهام (مامان امير حسين)
29 مرداد 92 1:30
تولدت مبارك عزيزم


ممنونم خاله الهام عزیزم
الهام (مامان امير حسين)
29 مرداد 92 1:31
________*___*___*__*_______****** __________*___*__*________**:::::::* ______________*__*_______**:::::::::* _______________*__*_____**::::::::::* ________________*__*___*::::::::::::* _________________*_*__*:::::::::::::* _____**********____##*:::::::::::* ___**:::::::::::::::::: ^^*:::***:::* __**:::::::::::::::::::^^^**::::::::::::* ___**:::::::::::::::::::::^^ ^*::::::::::::* _____**::::::::::*:::::*^^*::::::::::* __________****::::::::::::^********* ____________**::::::::::* ___________**:::::::* _______.oº º .****** ……O º * *.° º ...° ....O .......°o O ° O .................° .............. ° ............. O .............o....o°o .................O....° ............o° °O ♥♥ ღღ
الهام
29 مرداد 92 12:09
سلام خانوم

میدونم مسافرتی عزیزم...اونو شوخی اومدم!!!

میدونم نمیشه

ایشالا بسلامتی برگردین

خوش بگذره

خواهش میشه

ممنونم عزیزم.
مامان بردیا
29 مرداد 92 19:24
_______(¯`:´¯) _____ (¯ `•✦.•´¯) _____ (_.•´/|\`•._) _______ (_.:._)__(¯`:´¯) __(¯`:´¯)__¶__(¯ `•.✦.•´¯) (¯ `•✦.•´¯)¶__(_.•´/|\`•._) (_.•´/|\`•._)¶____(_.:._)_¶ __(_.:._)__ ¶_______¶__¶¶ ____¶_____¶______¶__¶¶ ¶¶ _____¶__(¯`:´¯)__¶_¶¶¶¶ ¶¶¶¶ ______(¯ `.✦.•´¯)_¶¶¶¶¶ ¶¶¶¶¶ ______(_.•´/|\`•._)¶¶¶¶¶¶ ¶¶¶¶¶¶ _______¶(_.:._)_¶¶¶¶¶¶¶ ¶¶¶¶¶¶¶ ¶_______¶__¶__¶¶¶¶¶¶¶ ¶¶¶¶¶¶¶ ¶¶¶______¶_¶_¶¶¶¶(¯`:´¯)¶¶¶¶¶ ¶¶¶¶¶(¯`:´¯)¶ _¶(¯ `•✦.•´¯)¶¶¶ ¶¶¶(¯ `.✦.•´¯ )¶ (_.•´/|\`•._)¶ ¶¶¶(_.•´/|\`•._) ¶¶ (_.:._)¶¶ ¶¶¶¶¶¶(_.:._)¶¶¶_ ¶¶¶¶ ¶¶¶ __¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶(¯`:´¯) ¶¶ ¶¶¶ ______¶¶¶¶¶(¯ `•.✦.•´¯)¶¶ ¶¶¶ ____¶¶¶¶ ¶¶ (_.•´/|\`•._)¶¶¶ ¶¶¶ ___¶¶¶¶ ¶¶¶¶ ¶ (_.:._)¶__¶¶¶ ¶¶ ___¶¶¶ ¶¶¶¶¶¶_¶¶¶ ¶¶¶___¶¶ ¶¶ _¶¶¶¶ ¶¶¶¶___¶¶¶ ¶¶¶¶____¶¶¶ ¶¶¶¶¶¶¶¶____ ¶¶¶ ¶¶¶¶_____¶ -_____--------_¶¶¶¶¶¶¶¶¶ -----_____---_¶¶¶¶¶¶¶¶¶ ----____-----_¶¶¶¶¶¶¶¶¶ ___|___|___|_____|___|___|___|___ __|___|___|____|___|___|____|__|__ ___|___|___|____|___|___|_|__|___|_ __|___|___|____|___|___|___|___|__تولدت مباررررررررك.
مامان بردیا
29 مرداد 92 19:25
چه كيك خوشگلي...چه دوماد خوشگلي....
•’``’•,•’``’•,
.’•,`’•,*,•’`,•’
....`’•,,•’`

بفرمایید خاله جونم.
بهار مامان ائلمان
29 مرداد 92 19:47
تولدت مبارک مرد کوچک قصه های مامان .هزار تا ارزوی خوب برای سالی که پیش رو داری میکنم امیدوارم همیشه لبخند زیبای زندگی مامان و بابا باشی

ممنونم از این همه لطفتون خاله بهار عزیزم.
poori-7
29 مرداد 92 20:38
ای جانم...تولد مبارک کوچولو...
چه ناز آش میخوری ...

واااااااااای مرسی.
جاتون خالی.
انسیه مهدوی
29 مرداد 92 23:08
واییییییییییییییی عزیزممممممممم تولدت مبارک الهی فدات بشم ایشالا همیشه زیرسایه ی پدر ومادرت به خوبی وخوشی زندگی بکنی..

یک دنیا ممنونم خاله جونم. الهی که شما هم همیشه شاد باشید.
الهام
30 مرداد 92 11:58
مانند دیگران نباش،حتی اگر تو تنها فردی باشی که مانند دیگران نیست. آپم با دنس(danc)!!! و منتظر حضورت
ریحانه(مامان پارسا)
30 مرداد 92 14:44
الهام جون کجایی بابا دلمون برات تنگید حسابی

دیشب رسیدیم. میام پیشتون.
ریحانه(مامان پارسا)
30 مرداد 92 14:45
بیا زودتر بهمون سر بزن دوست جونم.
خاله الهام
30 مرداد 92 17:25
اي با با پس چرا منو دعوت نكرديد
فسقلي شر خاله تولدت خيلي خيلي مبارك عزيزم

شما راهتون دور بود خاله الهام عزیزم. وگرنه ما خیلی خوشحال می شدیم از دیدن تون.
مامان کیان کوچولو
30 مرداد 92 17:42
عزیزم وبلاگ ما با عکسای تولد کیان کوچولو به روز شده با حضورتون خوشحالمون کنید
مامان کیان کوچولو
30 مرداد 92 17:42
مبارکه مبارکه 2 سالگیت مبارکه ..
ما هم چند وقت نبودیم

ممنونم خاله جونم.
زهرا مامان ایلیا (شیرین تر از عسل )
31 مرداد 92 5:01
وای عزیزم چه کیک خوشمزه ای منم میخواااااااااااااااااااااااااااااااااام
عزیزم مبارک باشه الهی همیشه تو جشن و شادی

ممنونم خاله زهرا جونم.
زهرا مامان ایلیا (شیرین تر از عسل )
31 مرداد 92 5:01
سلام_________________________$$$$$$$_______________$$____ ________________________$$$$$$$$$$___________$$$$$___ ____________من اپم...._____$$$$$$$$$$$________$$$$$$$$__ ________بیا سر بزن.....______$$$$$$$$$$$$____$$$$$$$$$___ ______نظر یادت نره..._________$$$$$$$$$$$__$$$$$$$$$$$$__ _____________________________$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$___ ________میخوام بترکونی_________$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$___ _________________________$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$____ ________________$$$______$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$____ ______________$$$$$$$$_____$$$$$$$$$$$$$$$$$____ _____________$$$$$$$$$$_____$$$$$$$$_$$$$$_____ ___________$$$$$$_$$$$$$$$__$$$$$$$___$$$$_____ __________$$$$$_____$$$$$$$$_$$$$$$____$$$_____ _________$$$$__________$$$$$$$$$$$$$$___$$$____ _______ $$$$____________$$$$$$$$$$$$$$___$$$____ ______$$$_________________$$$$$$$$$$$$____$$$$$$___ ___$$$$$$___________________$$$$$$$$$$ سلام نازنینم با سه تا پست جدید اپم پست ثابت و حتما مطالعه کنید مخصوصا دوستایی که میخواستن تو قرار وبلگی ما رو همراهی کنن بخونن که میخوام برش دارم پست تولود ایلیا و رفتن عروسی
زهره(مامان.فاطمه)
31 مرداد 92 10:26
دوباره تولدت مبارک عزیزخاله
معلومه حسابس خوش گذشته ماشااله آب رفته زیرپوسته علیرضاجونم


مرسی خاله زهره.
بــــــــــــــــــله... خیلی خوش گذشت. جاتون خالی.
الهام
31 مرداد 92 13:10
بازم آپم با طنزنامه میشه بیای؟
مامان حسنا
1 شهریور 92 13:38
اقای باب اسفنجی تولدت مبارک
ایشالا 20000 ساله بشی علیرضا جونم

مممنون خاله جونم.
مامان آرمينا
1 شهریور 92 23:13
بازم تولدت مبارك كيكت خيلي خوشكل شده عليرضا جون هم مثل آرمينا كلاه دوست نداره .معلومه حسابي شيطوني كرده اين گل پسر ما .خوش باشيد

سلام.ممنون خاله مریم عزیزم.
جاتون خالی خیلی شیطونی کردم!
خاله الهام
2 شهریور 92 8:38
اي بابا الهام جون تو دعوت كن من يه بليط رفت و برگشت ميگيرم اصلا هواپيما دربست ميگيرم
چيه خب اگه درش باز باشه از اون بالا تلپي ميفتم و ...

باشه. الان دعوتی! زود هواپیما دربست بگیر و بیا!
ولی بگم که ما راضی به سقوطت نیستیم آااااا....
فاطمه
2 شهریور 92 11:40
سلام.
علي رضا جان دوسالگيت را بهت تبريك ميگم منم دوسال پيش دو سالم بودا.

سلام فاطمه جونم
ممنونم.تولد چهارسالگی شما هم مبارک.
یه دختر خوب
2 شهریور 92 18:41
´´´´´´´´´´´´´´´´´¶ ´´´´´´´´´´´´´´¶´´¶´´´¶¶ ´´´´´´´´´´´´´´¶´¶¶´¶¶ ´´´´´´´´´¶¶¶¶´´´´´´¶¶¶¶¶¶ ´´´´´´´¶¶´´´´´´´´´´´´´´´´¶¶ ´´´´´¶¶´´´´´´´´¶¶´´´´´´´´´´¶¶ ´´´¶¶´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´¶¶ ´´¶¶´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´¶¶ ´´¶´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´¶´¶ ´¶´´´´´´´´´´´´´´´´¶´´´´´´´´´´´´´¶ ´¶´´´´´´´´´´´´´¶¶¶¶´´´´´´´´´´´´´´¶ ´¶´´´´´´´´´´´´¶¶´¶´´´´´´´´´´´¶´´´¶ ´¶´´´´´´´´´´¶¶¶¶¶¶´´´´´´´¶¶¶¶´´´´¶ ´¶´´´´´´´´´¶¶¶¶¶¶¶´´´´´´¶¶´´¶´´´´¶ ´´¶´´´´´´´´¶¶¶¶¶´¶´´´´´¶¶¶¶¶¶´´´¶ ´´¶¶´´´´´´´¶´´´´´¶´´´´¶¶¶¶¶¶´´´¶¶ ´´´¶¶´´´´´´¶´´´´¶´´´´¶¶¶¶´´´´´¶ ´´´´¶´´´´´´¶´´´¶´´´´´¶´´´´´´´¶ ´´´´¶´´´´´´¶¶¶¶´´´´´´´´´¶´´¶¶ ´´´´¶¶´´´´´´´´´´´´´´´¶¶¶´´¶ ´´´´´¶¶¶´´´´´´´¶¶¶¶¶´´´´´´¶ ´´´´´´´´¶¶¶´´´´´¶¶´´´´´´´¶¶ ´´´´´´´´´´´´¶¶´´´´´¶¶¶¶¶¶´ ´´´´´´´´´´¶¶´´´´´´¶¶´¶ ´´´´´´´¶¶¶¶´´´´´´´´¶´¶¶ ´´´´´´´´´¶´´¶¶´´´´´¶´´´¶ ´´´´¶¶¶¶¶¶´¶´´´´´´´¶´´¶´ ´´¶¶´´´¶¶¶¶´¶´´´´´´¶´´´¶¶¶¶¶¶¶ ´´¶¶´´´´´´¶¶¶¶´´´´´¶´¶¶´´´´´¶¶ ´´¶´´´´´´´´´´¶¶¶¶¶¶¶¶´´´´´´´´´¶ ´´´¶¶´´´´´´´´´¶´´´¶´´´´´´´´´´¶ ´´´´¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶´´´¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ ~*
مامان حنانه زهرا
2 شهریور 92 20:31
علیرضای گل خاله.چه شیطون بلا عکساشم نازن خداپدروپسری رو حفظ کنه

ممنونم خالۀ مهربونم. خدا حنانه جون و براتون حفظ کنه.
مامان ایمان جون
3 شهریور 92 11:06
تولدت مبارک علیرضا جون
ایشالا تولد 12000000000سالگی
ببخشید عزیزم یه کم دیر اومدم,چون گفته بودی چند وقتی نیستی.
فکر نمیکردم از وطن هم پست گذاشته باشی

یک دنیا ممنونم خالۀ مهربونم
خواهش می کنم همین که الان اینجا هستید منو خیلی شاد می کنه.
آرزوی بهترین ها برای شما، آرزوی قلبی منه.
محبوبه مامان ترنم
4 شهریور 92 11:45
سلام عزیزم.
مجددا تولد علیرضا جون رو تبریک می گم.
الهی که 120 سالگیش رو جشن بگیرید.
امیدوارم همیشه دور هم باشید و شاد و لبتون پر از خنده.

سلام.
ممنونم محبوبه جونم.
خاله ی سارینا
4 شهریور 92 14:15
سلام عزیزم تولدت مبارک

سلام خاله جونم
ممنونم

مامان کیامهر
4 شهریور 92 14:45
علیرضا جون تولد مبارک ایشالا هزار سال همراه مامان و بابا شاد و سلامت روزگار به خوشی بگذرانی.
مامان پر تلاش واسه برنده شدن علیرضا جان تو مسابقه تبریک میگم.

ممنونم خالۀ مهربونم.
یک دنیا ممنونم گلم.
مامان عبدالرحمن واویس
4 شهریور 92 17:30
عزیزکم تولد ت مبارک انشاالله تولد1200000000000000000سالگیت
الهام جونم دست گلت دردنکنه عالی بود

ممنونم یاسمین جونم
شما لطف دارید.
ali0111
9 شهریور 92 15:18
مــــــــــــــــات شدم از رفتنت ! هیچ میز ِ شطرنجی هم درمیان نبود این وسط فقط یک دل بود که دیگر نیست!0111
مامانی فاطمه
25 مرداد 93 12:41
یادش بخیر
مامان ناهید
25 مرداد 93 16:17
چه سعادتی نصیبمان شد که بیایم وتولد 2 سالگی علیرضا جون را هم ببینیم مامانی سنگ تمام گذاشته وخوب جشنی شده مبارک باشه معلومه بهتون خیلی خوش گذشته انشالله دیگه همیشه شاد باشید وجشن وشادی داشته باشید