علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

الاکلنگ بازی حرفه ای...

1392/5/21 19:53
نویسنده : الهام
866 بازدید
اشتراک گذاری

بعد از اتمام یک رقابت نفس گیر انتخاباتی خُزَعبل نوشتن خیلی می چسبد...

راستش در تمام مدتی که مادرمان برای مسابقه تبلیغات می کرد دلش لک زده بود برای نوشتن همان خزعبلات همیشگی... ولی فرصتی پیش نمی آمد....

مطالب بد جوری روی هم تلنبار شده است و مادرمان قبل از عزیمت به مشهد قصد دارد یک کامپیوتر تکانی اساسی انجام دهد و تصاویر ما را به نت منتقل کند تا جایش امنِ امن باشد!!!

به یاد داری که چندی پیش یک وِرژِن جدید از الاکلنگ بازی را در معیت اهرمی با نام پای بابا و یا دایی محسن مان اختراع کرده بودیم؟؟؟

حالا بعد از گذشت چند هفته از آن اختراع، دیگر کسی حال و حوصلۀ اهرم شدن را ندارد، آخر می دانی ما مدتی چپ و راست همه اش صندلی را می آوردیم وسط و از هر کس در اطافمان بود تقاضای اهرم شدن می کردیم و در صورت امتناع طرف مقابل کارمان شده بود جیغ بنفش سر دادن... و این گونه شد که اهالی منزل بر آن شدند تا ما را ادب کنند و هیچ یک نقش اهرم شدن را نمی پذیرند....حالا ما مجبوریم از وسایل خانه به عنوان اهرم الاکلنگ مان کمک بگیریم....

امروز نقش اهرم بر عهدۀ این مبل مادر مُرده است... ما صندلی را در محل مخصوص جاسازی می کنیم و حالا که از اهرم داشتن و حفظ تعادل خود مطمئن هستیم روی صندلیمان لم می دهیم و با یک ژست امپراطور گونه احساس غرور می کنیم تا به اهالی منزل فخر بفروشیم که ما خودمان هم به تنهایی می توانیم الاکلنگ بازی کنیم و نیازی به کمکِ با منت شما نداریم!!

با بی تحرکی، زیاد حال نمی کنیم و حالا کمی دراز و نشست هم می رویم..

و از این که بازی به این باحالی پیدا کرده ایم خیـــــــــــــــــــــلی خوشحالیم و از خوشحالی آواز سر می دهیم....

پاهای نحیف ما را داشته باش...

این بازیِ پر تحرک خوراکِ حداکثر ده دقیقۀ ماست و ما باز هم احساسِ تکرّر بازی می کنیم....

حالا بی خیالِ آواز خوانی می شویم... خوب فکر می کنیم می بینیم بازیِ انفرادی اصلاً حال نمی دهد...

آخرِ سر با خود می اندیشیم که همان منت کشی از اهالی منزل به تنها بازی کردن می ارزد...

باباجانمان همیشه می گوید اگر اطرافت پر از گرگ هم باشد باز هم از تنها بودن بهتر است!!

ما هم که آخر نصیحت گوش کردن هستیم مخصوصاً نصیحت باباجانمان.....پس به سراغ دایی محسنِ مهربانمان می رویم... لبخندی ملیح تحویل می دهیم و دست در دستِ دایی محسن او را به سمت صندلی هدایت می کنیم تا نقش اهرم را بازی کند...

خودمان هم با آوازمان او را تشویق می کنیم تا با علاقۀ بیشتری به کار خود ادامه دهد!!!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (20)

مامان ایمان جون
22 مرداد 92 11:29
آفرین علیرضا جون هیچوقت منتظر کسی نباش که باهات بازی کنه
هی برات ناز میارن و بازی نمیکنن!!!خودت از همه قشنگتر با خودت بازی میکنی

باشه خاله جونم.
ممنونکه بهم اعتماد به نفس دادید.
زهره(مامان فاطمه)
22 مرداد 92 12:40
وای خدایا صندلی در نره خدای نکرده بیافته
علیرضاجون همون پای بابایی ودایی جونت امنیتش بیشتره عزیزم

نه خاله جون حواسم هست، نگران نباشید.
مامان امین
22 مرداد 92 14:25
ای کلک

ما اینیم دیگه!!!
مامان عبدالرحمن واويس
22 مرداد 92 22:33
عزيزم مثل هميشه عالي بودوافرين به اين پشتكار
الهام جون خسته نباشي خانومي بابت تاخيرم ببخشيد

ممنونم عزیزم
این نظر لطف شماست یاسمین جونم.
خواهش می کنم شما هر وقت بیای قدمت روی چشم ما.
مامان محمدطاها
22 مرداد 92 23:40
ای جانم
ناهید مامان فاطمه گلی ومحمدرضا
23 مرداد 92 0:13
سلام الهام جون خسته نباشید تبریک میگم امیدوارم درهمه مراحل زندگی علیرضا جون همراه با مامان وبابای مهربان برنده باشد
فدای علیرضا خان که به تنهایی هم راهی واسی بازی با خودش پیدا می کند
افرین پسر زرنگ وخوب

ممنونم ناهید جون
ایشالا شما هم همیشه خوش و خرم باشید.

مامان پارسا
23 مرداد 92 12:06
قربون گل پسر برم كه اهل منت كشي نيست و خودش خودش رو سرگرم ميكنه

ممنونم خالۀ مهربونم.
ریحانه(مامان پارسا)
23 مرداد 92 16:00
خاله جون قدیما با معرفت تر بودیا و الان چی شده که پیش ما نمیای

ولی ما که دوستتون داریم هوارتا

عزیزم
می بخشی من مسافرتم و فرصت نمیشه متاسفانه
در اولین فرصت سر می زنم.
مامان محمدحسین
23 مرداد 92 23:13
امان از این پسرا که چه کارا نمی کنن!!!!!!


قلب]
خاله الهام
24 مرداد 92 10:04

مرحبا گل پسري هيچ وقت هيچ رقمه كم نيار
اين عكس آخري دلمو كباب كرد خاله جون بيا خودم باهات بازي ميكنم

کم که نمیخوام بیارم ولی گاهی اوقات مجبور به کم آوردن میشم!!
ممنون میشم بیای باهام بازی کنی خاله الهامم.
الهام
24 مرداد 92 12:47
به يك عيد نوروز بلافاصله بعد از تابستان نيازمنديم سلااااااااااااام بابا ی هفتس مارو نمیبینی راحتی؟خوش میگذره؟ بعد ی هفته آپ کردم،بیا ک دلتنگتم ........................................... دخترخالم 9سالشه اومده گوشیشو گذاشته رو تاقچه برگشته میگه : مامان یه وقت مسیجامو نخونیا !!! اونوخت من تا ۱۰سالگی فک میکردم گوزنا شوهر آهوها هستن …
مامان آرمينا
25 مرداد 92 0:49
عزيزم آخه چي داري كه بخواي دراز نشست بري
الهام ببخش چند وقته بهتون سر نزدم هرچند فكر كنم شما هم نستيد و رفتيد ديار پدر و مادر خوش بگذره

من خودم یه پا پهلوونم خاله مریم!!! دایی محسنم همیشه میگه باید ورزش کنی تا سالم بمونی!
×××××
خواهش می کنم عزیزم.
ما هم نیستیم گلم.
مامان آوینا
25 مرداد 92 0:52
کجایی علیرضا خان! تولدته! حالا تنها تنها جشن میگیری. هر جا هستی شاد باشی
تولدت مبارک

من خونۀ مادر جونم هستم. جای شما خالی.
آوینا جونم و می بوسم.
زهره(مامان.فاطمه)
25 مرداد 92 1:35
سلام عزیزم 2 سالگیت پیشاپیش مبارک عزیز خاله
ایشااله 200 ساله بشی گلم.

اینا هم برای مامان مهربونت بخاطر همه مهربونی هاش
اگر رفتی مشهد دعا یادت نره الهام جون

سلام خاله زهره
یک دنیا ممنونم که تولد منو فراموش نکردید.
×××××
مرسی زهره جونم
حتما مگه میشه شما رو یادم بره.
زهره(مامان.فاطمه)
25 مرداد 92 1:36
محبوبه مامان ترنم
25 مرداد 92 13:48
الهام جان ، تولد علیرضا جون مبارک.
ان شاالله که مشهد خوش بگذره. زیارتتون قبول عزیزم.

ممنونم محبوبه جون.
مرسی عزیزم
ایشالا قسمت همه بشه.
طاها
25 مرداد 92 14:26
سلام دوستم تولدت مبارک علیرضا جون . انشااله 120ساله بشی عزیزم

سلام دوست عزیزم. یک دنیا ممنون از این همه لطفتون.
مامان بردیا
25 مرداد 92 18:46
واي من كه مردم از ترس
ماماني خب يه كم كمتر برو نت با بچمون بازي كن


نگران نباشید. امنیت بالاست. خودش از همه بیشتر مراقبه.

مامان حنانه زهرا
27 مرداد 92 13:39
وای ماشالله چه شیطون عزیزدلم
ولی مامانی من قلبم هرری میریزه پایین میترسم زبونم لال بیفته خیلی شجاعیا

چه میشه کرد؟!
مجبوریم دیگه...
shayan
27 مرداد 92 18:55
یادم رفت تولدش بیام
ببخشید
اما حالا هم میگم تولدت مبارک

ممنونم آقا شایان
خیلی لطف کردید.