علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

اندکی تأمل...

1392/4/18 13:24
نویسنده : الهام
819 بازدید
اشتراک گذاری

یک کودک هستم....

بسیار نیازمندِ رفتن به کلاس های مختلف ورزشی هستم.... اما....قبل از اون نیازمند آموختن حس مسئولیت پذیری هستم تا از فنونی که در کلاس آموخته ام برای کمک به دیگران استفاده کنم....و در مواقع ضروری فقط تماشاگرِ ظلم به مردم نباشم...

بسیار نیازمندِ یادگیری علم هستم.... اما....قبل از اون نیازمند آموختن حس مسئولیت پذیری هستم تا درک کنم که باید از علمم در جهت بهبود اوضاع اجتماع و کمک به مردمم استفاده کنم....

بسیار نیازمندِ یادگیری نماز هستم.... اما....قبل از اون نیازمند حس مسئولیت پذیری هستم تا نمازی رو که یاد گرفتم، به موقعش بخونم....

بسیار نیازمندِ حفظ قرآن هستم.... اما....قبل از اون نیازمند حس مسئولیت پذیری هستم تا بتونم به چیزهایی که حفظ می کنم و دستورات قرآن عمل کنم....

بسیار نیازمندِ خوردنِ غذاهای مقوی هستم....اما.... قبل از اون نیازمند حس مسئولیت پذیری هستم تا خودم رو در قبال کسانی که غذایی برای خوردن ندارند مسئول بدونم...

بسیار نیازمندِ پوشیدنِ لباسهای مناسب و زیبا هستم....اما....قبل از اون نیازمند حس مسئولیت پذیری هستم تا درک کنم که زیبایی به لباس نیست و در رابطه با شخصیت و شعور دیگران با معیار مارک لباسشون قضاوت نکنم...

و در آینده ای نزدیک بسیار نیازمند کار مناسب هستم ....اما.....قبل از اون نیازمند حس مسئولیت پذیری هستم تا کاری رو که بر عهده گرفتم درست انجام بدم و درک کنم پولی رو که با کار انجام نشده می گیرم برای من و زندگیم برکت نمیاره!!! و هر چند ممکنه از نظر مالی پیشرفت کنم ولی قطعا عاقبت به خیر نخواهم شد....و نتیجۀ پول حرامی که در نتیجۀ انجام ندادنِ کاری که بر عهدۀ من بوده به دست اومده در آیندۀ فرزندانم تأثیر منفی خواهد گذاشت.....

مامان و بابای عزیز:

اگه میخواید در آینده فردی باشم که بتونید بهش افتخار کنید راهش فقط اینه که از همین کودکی اقدام به تربیت یک فرزند مسئولیت پذیر بکنید...

اجازه بدید خودم کارهامو انجام بدم حتی کارهای کوچک رو....

محبت بیش از حد شما به من و انجام کارهام نه تنها به من کمکی نمی کنه بلکه همون دوستیِ خاله خرسه ست.....و در آینده منو بی اراده و محتاج به دیگران بار میاره...

مسئولیت ناپذیری=ناسپاسی

پس در آینده اگر در قبالِ شما پدر و مادرِ پیر احساس مسئولیت نکردم و دست شما رو نگرفتم اصلا تعجب نکنید که

از ماست که بر ماست

همۀ این ها رو که گفتیم و سرت و درد آوردیم برا خودش ماجراها داره...

بیا ادامۀ مطلب و خودت قضاوت کن!!

اول نوشت: اصلا قصد جسارت به کارمندهایی که با درایت و احساس مسئولیت کار ارباب رجوع رو راه میندازند ندارم.... و دست همه شون و می بوسم و بهشون خسته نباشید میگم...

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

همه چی از اونجا شروع شد که مامانم امروز در پیِ پیگیری یک نامه که متاسفانه چهار ماهه تو سازمان مرکزی مونده، منو گذاشت پیش همسایه و رفت اونجا...

با وجود این که هفتۀ گذشته هم برای چندمین بار رفته بود برای پیگیریِ نامه و آقای نیکو کارشناس بخش از فرستاندنِ نامه به مامان اطمینان داده بود ولی با گذشت ده روز و با وجود تماس های هر روزه، نامه هنوز به مقصد نرسیده بود....یعنی نامه اصلا ارجاع داده نشده بود....

البته این اولین باری نبود که آقای نیکو کارش رو درست انجام نداده بود...

ناگفته نماند که پروندۀ مامانم قبل از این هشت ماهِ تمام هم گیرِ ندونم کاریِ آقای صداقت بود...گیرِ ندونستنِ یک قانونِ ساده...این یعنی کارشناس!!!

البته مقصر آقای نیکو نبود، پر واضح ست که مقصر اصلی مادر آقای نیکوست که بهش یاد نداده مسئولیت پذیری رو...

بهش یاد نداده که پولی که از کارمندی می گیره و می بره خونه اش خیلی حرومه!!!

بهش یاد نداده که این پول حروم بنیان خانواده شو از هم می پاشه!!!

بهش یاد نداده که این پول حروم بچه هاشو عاقبت به خیر نمی کنه!!

بهش یاد داده که خوب لباس بپوشه و خوش تیپ بیاد سرِ کار ولی بهش یاد نداده که زیبایی به لباس نیست و سیرت نیکو لازمه...

بهش یاد داده که ریش پرفسوری بذاره ولی بهش یاد نداده که پرفسوری به عقل و درک و شعوره!!!

بگذریم از نیکو و صداقت

مراقب ما بچه ها باشید مامان های مهربون....

مراقب سلامت روحمون باشید....

مراقب رشد درک و عقل و شعورمون باشید....

مراقب نیکی و صداقتمون باشید....

و از همه مهم تر

مسئولیت پذیری رو از همین الان بهمون آموزش بدید...تا در پیری شاهد جامعه ای سالم باشید و بتونید به ما افتخار کنید...

نتیجۀ جانبی: همون سیستم کاغذی تو ایران بهتر عمل می کنه... متاسفانه تو سیستم اتوماسیون کارشناس بهتر می تونه به ارباب رجوع کلک بزنه... بالا سر کارشناس هم که هستی و میگه فرستادم باز نمیفرسته!!! امان از .....

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

با تعجب نوشت: امروز برای اولین بار از اتوبان امام علی رفتم....واقعا عالی بود...قبلا تعریفش و شنیده بودم ولی فکر نمیکردم تا این حد مسیر رو کوتاه کنه...

یه خسته نباشید هم به شهرداری تهران....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (24)

زهره(مامان فاطمه)
18 تیر 92 13:05
ای گفتی که حق گفتی قربونه دهنت.
امان از این اتوماسیون اداری.ولی مامانی که دلت هم خیلی پره، همه کارمندا اینطوری نیستنا نمونه اش خوده بنده .
بخدا بعضی وقتا که نامه رو با اتوماسیون میفرستم به مقصد زنگ میزنم ببینم نامه رسده یانه

درست میگی زهره جون
همون جا هم یه آقای طاهری هست که هزار بار تا به حال کار آقای نیکو رو انجام داده تا ارباب رجوع راضی باشه و منم هر بار هزار بار براش دعای خیر کردم حتی جلوی خودش بارها گفتم خدا بهتون خیر بده...
می دونم عزیزم شاید کمی تند رفتم. خدا بهت خیر بده که کار مردم و راه میندازی...خدا فاطمه جون و برات حفظ کنه و عاقبت به خیرش کنه..مطمئن باش نتیجۀ کار خیرتو می بینی..
زهره(مامان فاطمه)
18 تیر 92 13:08
ناراحت نباش عزیزم .ایشااله درست میشه البته زمانی که یه بچه های خوبی مثل علیرضای تو بیان سرکار. به امید آن روز


این نهایت لطفت و می رسونه زهرۀ عزیزم.
ایشالا فاطمه جون و علیرضا و همۀ بچه هامون مسئولیت پذیر بار بیان و باعث افتخارمون بشن...

بهار مامان ائلمان
18 تیر 92 13:59
بازم داشتم برا خودم اینجا ها میچرخیدم که پست جدیدتون رو خوندم .مامان بزرگم همیشه میگه شاخه درخت تا جونه و نازک، میشه بهش فرم داد اما وقتی درخت بزرگی شد اون وقت اگه نافُرم بود دیگه کاریش نمیشه کرد. اینو برای ما مامان های جونی میگه که الان داریم بچه تربیت می کنیم.
منظورش اینه که بچه ها تو همین کوچیکیشون باید تربیت بشن وقتی بزرگ شدن دیگه نمیشه تغییرشون داد.
کاش همه ما مامانا همت کنیم و جوری بچه هامونو بار بیاریم که بیست سال دیگه از زندگی توی این جامعه احساس لذت کنیم .یا به قول شما مسئولیت پذیری رو بهشون یاد بدیم

هر وقت دوست داشتی بیا بهار عزیزم
حضورت خوشحالم می کنه عزیزم
چه حرف زیبایی زده مادر بزرگتون.واقعا درسته و پر معنا...
به امید تربیت نسل مسئولیت پذیر برای آینده ای بهتر...
از این که بی تفاوت نیستی ممنونم بهار عزیزم.
مامان محمدطاها
18 تیر 92 14:25
عزیزم خصوصی زدم براتون
مامان عبدالرحمن واویس
18 تیر 92 15:50
عزیزم میخوام توی وبلاگم یه ختم بگیرم به نیت این ماه اگه دوست داری میتونی شرکت کنی تا ازثوابش بهره ببری
اگه جوابتون مثبته لطفا به وبلاگم بیا و جزء دلخواهتو انتخاب کن
منتظرتونم

چی بهتر از این.با کمال میل.
مامان بردیا
18 تیر 92 16:07
برای منم دقیقا همین مشکل پیش اومد در اداره بیمه. واقع بعضی ها پولشون حرومه.اون وقت همش به ما معلما میگن که شما پول مفت میگیرین و سه ما تعطیلین پست فوق العاده ای بود دوستم.

از بیمه که دیگه هیچی نگو که داغم دوباره تازه میشه. اونجا که دیگه واقعا خود جمعه بازاره بس که به هم ریخته و شلوغ و بی نظمه!!!
ممنون عزیزم
مامان عبدالرحمن واویس
18 تیر 92 17:58
عزیزم ممنون ازاینکه قبول کردی جزء سوم به عهده شماست
خوشحال میشم ازدوستای وبلاگیتون هم دعوت کنیدتواین ختم شرکت کنند

ممنون عزیزم.
حتما.الان پستشو میذارم.
زهره(مامان فاطمه)
18 تیر 92 20:11
بخدا اصلا قصدم این نبود که بخوای قدردانی کنی ولی خواهرانه میگم این کارت باعث شد دین کسی به گردنت نباشه عزیزم.
وای که تو چقدر خوبی عزیزم

می دونم زهره جونم.
منم منظورم به همشون نبود
ولی این طوری بهتر شد و کسی دلخور نمیشه.ممنون از یادآوریت عزیزم.
الهام
18 تیر 92 20:54
نه بابا انگاری احمدی طرفدارهم داشته آره خب...بعضی وقتا باعث خنده هم میشد،دستش درد نکنه!!! پستهای خوبی میشد جدایی از شوخی،قبول دارم حرفتو...ولی خیلی خراب کرد...فراموش کردن اصلها و چسبیدن ب فرعیات هیچوقت ب چشم نمیاد!!! موقع انتخابات فک نمیکردم روحانی رای بیاره،احتمال میدادم قالیباف رییس جمهور بشه...جو طوری بود ک اینطور ب نظر میومد!!! هر کسی ی سری معیارهایی تو ذهن داره ک محترمه...مرسی گلم
الهام
18 تیر 92 20:57
ما فقط رای دادیم،بخدا باش هیچ همکاری نداشتیم...مارو عفو کن
..............................................
سلام الهام جان

خانومی شرمندت،وبت تو این چن روز یا برام باز نمیشد یا خیلی اتفاقی و بسختی...تازه اونم با فیلتر شکن!!!
بخاطر همین جواباتو دیر برات فرستادم، این آخریا هم ک کلا فراموشم شد...شرمندت گلم،ببخش

عزیزم.منم از صبح چند بار اومدم به وبت.صفحه نظرات باز میشه ولی کد امنیتی نمیاد.نمیدونم چرا؟!
♔♥ چنتا شیطون ♥♔
18 تیر 92 22:13
پاشو گفتم،پاشو...پاشدی؟
حالا که پاشدی بیکار واینسا...پاشو بیا با این آدرس به ما ها یه سری بزن...
بابا مردیم از تنهایی،یه روحیه ای،یه دوستی...
.
.
.
اومدی؟

فقط من نه...بقیه دوستام هم یادت نره...:
مهسا،میلاد،مصطفی و مرجان...

دمت گرم...

ورژن جدید دعوت به وب

سلام الهام جون.اومدم امروز .بلوگفا مشکل داره صفحۀ نظرات باز میشه ولی کد امنیتی نمیاد که وارد کنم. نمی تونم نظر بدم.بازم امتحان می کنم.
پرهام ومامانش
18 تیر 92 23:33
سارا
19 تیر 92 2:13
چه مامانه خوبی!!!!
مرسی که مطلبامو خوندی
این دوستای بی معرفت همه کس منن!!!!
هه!
به علیرضا جونم رای دادم

ممنون ساراجون.لطف کردی.
مامان امین
19 تیر 92 10:18
الهام جون قربون اون زبونتون، واقعاً ارگانهای دولتی وضعیت خیلی بدی دارند همه با پارتی اومدن سر کار و هیچ کدومشون تخصص اون کاری رو که انجام میدن ندارن من چند ماهی هست که با شهرداری طرفم واقعاً اعصاب فولادی میخواد. هیچ کدومشون کار نمی کنن بدتر از اون این که اینجا شیرازه و همه تنبل من هم چند بار صدام بلند شد ولی بقیه می گفتن بابا بشین تو اولین باره داری این کارو انجام میدی برای ما دیگه عادت شده با همچنین طرز فکرهایی که مردم دارن چه توقعی از بالادست ها هست که برامون کاری انجام بدن .

متاسفانه همه جا همین طوریه فهیمه جون.
بیخود نیست که من معتقدم تو مملکت ما با این فرهنگ "دزدی از کار" هر کی رئیس جمهور بشه همینه که هستیم مگر این که مردم و این فرهنگ تنبلی اصلاح بشه که اونم به نظر نمیرسه حالا حالاها درست بشه....
خدا خیرش بده اون کسی رو که استخدام رسمی رو برداشت!!!
مامان امین
19 تیر 92 10:19
آقا علیرضای گل بهت تبریک می گم عزیز خاله ایشالا که سری دوم نفر اول هستی

ممنون خاله جون.اینها همش از لطف شما دوستان خوبه، که وجود شما دوستان خوب برام گنجینه ای ارزشمنده.
زهره(مامان فاطمه)
19 تیر 92 10:38
خیلی خوشحال شدم بخاط رتبه علیرضا جون ایشااله برسه به رتبه اول.
ولی دخملی من رتبش خیلی پایینه فکر کنم فامیلهام که بهشون گفتم همه بهش رای ندادن

منم دارم تمام تلاشم و می کنم تا رتبه اش بالاتر بره زهره جون.نا امید نشو بازم به آشناها یاد آوری کن تا رای بدن وقتی پیگیر باشی اونا هم رای میدن به دوستانت هم بگو تا رای بدن ایشالا فاطمه جون نفر اول میشه باید تلاش کنی زهره جونم.
خاله الهام
19 تیر 92 10:43
تبريك الهام جون ان شالله باز هم رتبه گل پسري بالاتر بره


ممنون عزیزم.رتبه آرتمیس جون هم خیلی خوب بود گلم.ایشالا آرتمیس جون بازم میاد بالا و نفر اول میشه.




محمد
19 تیر 92 11:06

سلامی پر از گرمی صداقت و روراستی به آبجی گلم و علیرضا جون و بابای مهربونش
آبجی دیگرون هم دس رو دس نگذاشتن که
خیلی فعالن
راستی بابت اون نظرات هم ممنون
اگه دست من بود علیرضا رو همین الان اول می کردم
منم بیکار نموندم که فعلا

واقعا لطف کردید دوست عزیز.من روی شما خیلی حساب می کنم.یک دنیا ممنون.
عقیل
19 تیر 92 11:15
سلام بجای یکی دوتا فرستادم البته یکیشم با گوشی دوستم

ممنون عقیل عزیز. واقعا لطف کردید.
مامان عطرین
19 تیر 92 11:15
سلا به علیرضا جون و مامان گلش خوبین ؟دلم براتون تنگ شده بود مرسی که اومده بودی و احوالمو پرسیده بودی من چند هفته ای سفر بودم و خیلی فرصت اومدن به نتو نداشتم الان در خدمتم ماشالا به این پسر با اینهمه فعالیت و به مامانش که اینهمه وقت میذاره و از کاراش عکس میگیره راستی برای گل پسری ارزو میکنم برنده بشه چقدر هم که پارک رفته این چند وقت .منم وبمو به روز کردم با چند تا عکس میبینمتون

ما هم دلم براتون تنگ شده بود.
واقعا نگرانتون شده بودم.کاش یه خبر میدادید
خوشحالم که حالتون خوبه دوست خوبم.
ممنون عزیزم.این نهایت لطفتون و می رسونه.
میام خدمتتون
عقیل
19 تیر 92 11:30
حتما و ایشاله که میاد روی رتبه اول

ممنون دوست عزیز. به لطف شما و سایر دوستان.
عقیل
19 تیر 92 11:33
میترسم با این شرایط تا آخر عمرم مجرد بمونم

ممکنه!!! البته با دخترهای این دور و زمونه بعید می دونم
کاری نداره اگه مورد مناسبی پیدا شد می تونید در شرایط تون تجدید نظر کنید.

عقیل
19 تیر 92 11:55
مرررررررررررررررررسی
مامان ایمان جون
19 تیر 92 18:48
خیلی عالی بود,استفاده کردیم

ممنون عزیزم.شما لطف دارید
ایمان جون و از طرف من ببوسید.