دفتر نقاشی خانوادگی....
چندیست که عبارتی مرتب بر زبانمان جاری می شود و آن چیزی نیست جز عبارت مقدس و پرمحتوای :" این چیست؟"
ما مرتب به اشیا اطراف اشاره می کردیم و این عبارت را بر زبان جاری می کردیم ولی افسوس که با جماعتی عجیـــــــب بی استعداد روبرو بودیم و کسی نمی فهمید ما چه می گوییم...
تا این که دایی محسنمان از خود هنر عظیمی ساطع کرده و متوجه شدند که ما می گوییم:"این چیست؟"
.... و حالا با یک سلسله سوالات ممتد به سراغ شما میهمان همیشگی خانۀ مجازی خود آمده ایم و از شما می پرسیم:" این چیست؟؟؟؟"
بــــــــــــــله درست حدس زدی این بالفعل یک سررسید بود با کلی برگ سفید و متعلق به شرکت بیمۀ افتصاد نوین و بالقوه می توانست یک دفتر نقاشی باشد وقتی علیرضا باشد و مدادِ رنگی نیز باشد...
اگر شما توانستی بعد از گذشت یک ماه از خرید مداد رنگی حتی یک برگۀ سفید در این دفتر بیابی جایزه ات محفوظ... این در حالی ست که کاغذ های A4 زیادی نیز طعمۀ مداد رنگی های اینجانب شده اند... از جزوه های بابایمان گرفته تا کپی شناسنامۀ دایی محسن و حکم کارگزینی مادرمان
بیا ادامۀ مطلب و گزیده ای از نقاشی های اینجانب و نیز نقاشی هایی را که مادر و بابا و دایی محسن کشیده اند را ببین.... حتما بیا...ضرر نمی کنی...
اگر کسی پیدا شود که بتواند فشار وارد شده از دستان ما بر صفحۀ کاغذ را موقع نقاشی کشیدن محاسبه کند بعید نیست که فشاری نزدیک به فشار اتمسفر را اندازه گیری کند
در حال الگوبرداری از کامیون یا همان "تُ" های موجود در کارتون "اُسکار"...
علیرضا در پوزیشن "ای کی یو سان" و تفکر بر کشیدن ادامۀ نقاشیِ کشیده شده
یک علیرضا در سمت راست تصویر می بینی که توسط مادرمان کشیده شده و ما بر آن رنگ آمیخته ایم... سه مدل "تُ" هم که در سمت چپ مشاهده می کنی محصول هنرنمایی مادرمان است که بالایی را خودشان رنگ آمیزی نموده اند و پایینی حاصل تلاش ماست در رنگ آمیزی...
این صفحه نیز درست وقتی به تصویر کشیده شده است که مادرمان در منزل نبوده اند و ما میهمان دایی محسن بوده ایم و ایشان به تصویر کشیده اند... جانِ مادرت فقط "جیک جیک"ی را که کشیده اند ببین.... ما نمی دانیم در این مدارس و دانشگاه ها به این بچه ها چی آموزش داده می شود البته بی انصافی نباشد "تُ" هایش را خوب کشیده
آقا مادرمان نیز که فقط همین یک مدل "تُ" را بلدند و اگر در طول یک روز به طور ممتد بارها بگوییم "تُ" بکش باز هم همین مدل را می کشند و اصلا خجالت و این حرف ها در کارشان نیست و ابداً از رو نمی روند البته رنگ آمیزی های ماست که این نقاشی را زیباتر نموده است... (بسی اعتماد به نَفَسِ کاذب)
نقاش این اتوبوس و کامیون نیز مفقود گشته و از آن جا که ما دقیقاً نمی دانیم این نقاشی اثرِ کیست آن را مفقودالاثر اعلام می نماییم در هر حال این رنگ آمیزی متبحرانه کار ماست
این نیز آثاری از دایی محسن که تنوعی به دفتر نقاشی مان بخشیده است و در نوع خودشان بی نظیر است و در حد ایشان لایق تشویق است
اینجا هم که مادرمان دفتر نقاشی ما را با کتاب آشپزی اشتباه گرفته اند و دستور کیک را در آن ثبت نموده اند و با این کار به آثار هنری مان توهین شده است...
و اینجا نیز که بابایمان به دفتر نقاشی و هنرهایمان توهین نموده اند و ما را بسی ناراحت....کجایید ای مدعیان حقوق بشر؟ آیا کسی نیست که ما را یاری کند؟؟
و این هم خط دایی محسن مان که در همان سطح کلاس اولی باقی مانده است آخر می دانی زمانی که دایی محسن مان به مدرسه می رفتند خط کتاب ها مانند کتاب های امروزی تحریری نبود
و این ها فقط و فقط آثار علیرضا خان است...با همان اعمالِ فشار فراوانش...
××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××
پیام های بازرگانی: از آن جا که این پست بسیار طولانی شد نیازِ مبرمی به پیام های بازرگانی احساس شد: در حال حاضر که مادرمان در حال گذاشتن این پست هستند ما تی را از آشپزخانه آورده ایم وسط پذیرایی ابتدا آن را به حالت عمودی گرفته و سپس رها می نماییم... و بلند می گوییم:"اُتّاد" و مجدداً آن را به حالت عمودی نگه می داریم و رها می کنیم.... این هم یک مدل سرگرمی ست...
افسوس که دوربین مادرمان مشکل پیدا کرده و چند وقتی ست لنزش بیرون نمی آید و الا عکس زیبایی داشتیم
××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××
و این هم استقلال و خود مختاری در نقاشی... وقتی کسی دل نمی دهد که برای علیرضای کوچک نقاشی بکشد و او خود به تنهایی دست به قلم می شود...
این هم به حساب یک خرگوش ست که مادرمان کشیده اند و ما آن را زیر رنگ ها پنهان نموده ایم تا مادرمان بخاطر این خرگوش زشتی که کشیده اند خجالت زده نشوند
و این هم حاصلی از هنرنمایی بابایمان... ایشان به علت علاقۀ شدیدی که خود نیز در کودکی به "تُ" داشته اند "تُ" را هنرمندانه می کشند البته حسابی برای کشیدنش وقت می گذارند... بر عکس مادرمان که همیشه وقتی که کار دارند ما از ایشان تقاضای "تُ" کشیدن می کنیم و ایشان نیز سریعاً و بدون هیچ اِعمالِ دقتی می کشند تا ما را رد کنند
این اتوبوس و ماشین را نیز مادرمان به تصویر کشیده اند...
و این نقاشی نیز به نظر می رسد اثری ست از دایی محسنبا رنگ آمیزی اینجانب
حالا مادرمان جهت تنوع یک شاخه گل کشیده اند در حالی که در حال اتو کشیدن بر چروک های لباس خود بودند
و در نهایت چند سبک مدرنیته از این جانب:
مادرمان جهت تنوع یک عدد لیوان کشیده اند
این یکی دیگر خداییش زیباست ... منصفانه قضاوت کن و گرنه
و خط خطی های دوار که به تازگی قادر به کشیدن آن شده ایم...
این "تُ" را نیز مادرمان کشیده و رنگ آمیزی نموده ایم در حالی که قادر شده ایم مرزها را بیشتر رعایت کنیم و کمتر از خطوط بیرون بزنیم...
این صفحه نیز یک پارکینگ است از وسایل نقلیه... در سمت راست مادرمان یک عدد موتور کشیده اند و در سمت چپ بابایمان یک موتور و یک عدد کامیون
این کامیون ها هم آخرِ هنرنمایی های بابایمان در کشیدنِ "تُ" است... آخر ایشان ما و علایق را بسیار جدی می گیرند
و آخرین تصویر مربوط می شود به هنرنمایی مادرمان در کشیدن ماهی و صرفا جهت تنوع!
و ما نیاز به استخدام یک نفر خانم مهربان مجرب در زمینۀ تراشیدنِ سرِ مدادهایمان داریم با حقوق ثابت
و ناگفته نماند که از آن جا که با پخش کردنِ مدادهایمان در منزل باعث بی نظمی شده بودیم و از زیر مبل ها گرفته تا زیر کابینت ها و زیر تخت مأمن مدادِ رنگی شده بود، روزی از همین روزها مادرمان مداد رنگی هایمان را جمع کردند تا از بی نظمی جلوگیری شود...
.... و ساعاتی بعد ما را در حال کشیدنِ نقاشی دیدند آخر می دانی ما نتوانستیم عشق به نقاشی خود را نادیده بگیریم پس به کشوی لوازم آرایش مادرمان حمله برده و با مدادهای ایشان اقدام به نقاشی کشیدن نموده بودیم و این است سزای مادری که مرتب بودنِ خانه اش را بر استعدادهای پسرش ترجیح می دهد
جالب است که در شرایط حساس مانند روزی که دکتر رفته بودیم مادرمان برای این که از دویدن به دنبالمان رهایی یابند دفتر نقاشی مان را نیز با خود آورده بودند و ما آن جا نیم ساعتی میخکوب شده و مشغول نقاشی کشیدن بودیم...
این پست قرار بود هفتۀ قبل ارسال شود ولی به علت سرعت پایین امکان پذیر نشد.... تصور کن با آن سرعت تراکتوری آپلود این همه عکس چند سال وقت می بُرد