علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

سی ماهِ تمام...

1392/11/27 18:08
نویسنده : الهام
1,360 بازدید
اشتراک گذاری

زمان: جمعه بعد از ظهر، بیست و پنجم بهمن ماه

مکان: منزلمان

اگر تصور می کنی ما به مناسبت ولنتاین گردِ هم آمده ایم و از موجودی جیب بابایمان کاسته و به موجودیِ شکم مان افزوده ایم، فقط اندکی درست تصور کرده ای! زیرا دلیلِ عمدۀ گرد هم آمدن مان این است که 25 اُم بهمن ماه مصادف است با تولد دو سال و نیمه شدنِ اینجانباز خود راضی... منظورمان از گردِ هم آیی نیز همان جمع شدن بابا+ دایی محسن+ مادرمان و البته اینجانب استیول

وقایعِ مهم زندگی این جانب در ماه بیست و پنجم زندگی را در ادامۀ مطلب ببین....

روز جمعه بود که بابای ما در یک اقدامِ ضربتی بیرون رفته و در حالی که ما به خوابِ ناز بودیم با یک عدد کیک تولد به منزل بازگشت. و این پوزیشن ما بود:

آخر بعد از مدت ها مادرمان دست از سرِ کچل این جانب برداشته و رضایت دادند تا موهایمان کوتاه شودنیشخند و در نتیجه به محض ورود به دستشویی توسط مادرمان غافلگیر شده و با یک عدد مادرِ قیچی و شانه به دست مواجه شدیم که اساسی به جانِ موهایمان افتاده و ما را کچل نمودندخجالت ادامۀ کچل شدن توسط بابایمان در حمام صورت گرفت و این پوزیشن بعد از خروج از حمام به ثبت رسیده است، زمانی که کلاه مادرمان را بر سر نهاده و با خوردنِ یک شیشه شیر استراحت اتخاذ نمودیمخواب

ناگفته نماند که به تازگی آموخته ایم گهگاه بابا و یا مادرمان را بغل کنیم و با دست ضرباتِ آرامی بر پشت شان بنوازیم تا به خواب روند؛ چیزی دقیقاً شبیه راهی که ایشان برای به خواب سپردنِ اینجانب به کار می برندخنده

و این کیک چهار نفرۀ تولد اینجانب حاوی سه عدد جیک جیک خوشمزه با یک عدد سایبان و لانه:

و این هم کادوی تولد دو سال و نصفه شدنِ این جانب که با تزئینات کیک مان آن را آراسته ایم و برای خودش تاریخچه ای داردچشمک

آن چه از دیدنِ سریالِ "شوقِ پرواز" (داستانِ زندگی خلبان شهید عباس بابایی؛ که هفتۀ گذشته تکرارش از شبکۀ آی فیلم پخش می شد) نصیبِ اینجانب شده است تکرارِ عبارتِ "هوابیا" یا همان "هواپیما"ی خودمان است... و تکرار عاقبت تأثیر گذار بوده و هدیۀ پدر و مادرمان بعد از بازگشت از بازار گردی های متوالیِ این روزهایشان  یک عدد "هوابیا" بود که عاقبت آمد و البته ما فقط در خاموشی آن را دوست می داریم و مانند پازل تمام تکه هایش را جدا نموده و مجدداً سر هم می نماییم ولی در مواقع روشن بودن از صدایش بسی دچار وحشت می شویم...نگران

خالی از لطف نیست اگر بدانی که گاهی نیز خودمان "هوابیا" می شویم و دستانمان را باز نموده و به بدنمان انحنای هواپیمایی می دهیمابله

و اما این هم یک فقره علیرضای ذوق زده که بسی اعتمادِ به نَفَسِ کاذب کسب نموده و در حال کف زنی برای خود می باشدتشویق

از جشن دو سال و نصفی مان که بگذریم این است حکایت این روزهایمان:

بسیار کودکِ منطقی و حرف گوش کنی هستیم و وقتی کسی قصدِ خروج از منزل را دارد بدون هیچ مشاجره ای مختار است آزادانه از منزل خارج شود... یعنی ما اجازۀ آن را صادر می نماییم و هیچ اصراری به آویزان شدن به طرف مقابل جهت خروج از منزل را نداریماز خود راضی در همین یک هفتۀ اخیر سه بار بابا و مادرمان برای خرید بیرون رفته اند و ما درست مانند یک کودک منطقی در نزد دایی محسن مان اقامت گزیده ایم... فقط وقتی ایشان را در حالِ لباس پوشیدن دیده ایم اظهار داشته ایم که ما لباس نداریم و وقتی بابایمان عنوان نموده اند که می خواهند برای ما "مَ مَ مَ م" یا "شیرینی" و یا "هواپیما"بیاورند ما نیز سری تکان داده و گفته ایم :" مَ مَ مَ م"، "شی" ، "هوابیا"... و برای دریافتِ هر چه سریع ترِ این ابزارهای دوست داشتنی سریعاً بای بای نموده و در را نیز پشتِ سرِ ایشان بسته ایمبای بای

اگر تصور می نمایی بابا و مادرمان می توانند از زیر قولی که هنگامِ خروج از منزل به ما داده اند قِصِر در بروند سخت در اشتباهی! چون ما به خوبی به یاد داریم که چه قولی از ایشان ساطع شده است و به محض ورود ایشان به منزل در نقش یک مُفَتِّش شِیئ قول داده شده را از ایشان طلب می نماییمشیطان کما این که ایشان نیز علاقه ای به بدقول شدن نزد اینجانب را ندارند و در حد توانِ خود به ما قول می دهند تا بتوانند به قول خود عمل نمایندفرشته

با این که مادرمان مدت مدیدی ست برای جلوگیری از ایجادِ دوگانگی زبانی سی دی های تراشه های الماس که در آن چند نی نی به صورت بازی های جذاب به ما انگلیسی می آموزند، را از ما دریغ نموده اند و آموختنِ زبانِ دوم را تا زمانی که قادر شویم زبانِ مادری را به درستی بیاموزیم به تعویق انداخته اند ولی یک سری از کلمات را به انگلیسی بیان می کنیم و به نظر می رسد که این کلمات از آموخته های گذشته هایمان است که آن را یک سالِ پیش آموخته ایم...

با وجود این که قادریم کلمۀ "سلام" را به درستی بیان کنیم وقتی مادرمان به کسی سلام می کند ما می گوییم :"هُآو" یا همان "Hello"! و یا با این که ادای کلمۀ "چایی" به راحتی از ما ساخته است ولی با اشاره به لیوان چایی می گوییم:" تی"!

رنگ ها را به طور کامل یاد گرفته ایم و وقتی مادرمان از ما می خواهند مداد رنگی های با رنگ های مختلف را به ایشان بدهیم این کار را به درستی انجام می دهیم و قادریم همۀ رنگ ها را به زبان بیاوریم زبان خوب روی زبانمان را نگاه کن آن وقت متوجه می شوی که راست می گوییمخنده

نقاشی کشیدن و یا به عبارتی همان خط خطی کردن را به خوبی آموخته ایم و پس از این که مادرمان دو عدد کتاب رنگ آمیزی برایمان تهیه نموده و ما آن دو را بعد از کمی خط خطی پاره نموده و روانۀ سطلِ زباله نمودیم به صورتِ خود مختار آموخته ایم که باید داخلِ خط را رنگ آمیزی کنیم و خط خطی هایمان از حالت بی هدف خارج شده است، گرچه با آن بلایی که بر سرِ کتاب های رنگ آمیزی آوردیم ابداً به نظر نمی رسید چیزی آموخته باشیم و این همان نکتۀ تستی در ملازمت با ما نی نی هاستعینک و این است نمونه ای از نقاشی هایی که توسط خودِ خودمان رنگ آمیزی شده است:

کشیدنِ آقای باب اسفنجی بینوا و پر کردنِ دهانِ ایشان کار مادرمان است و سایر بلاهای فرود آمده بر سرِ بابِ بینوا از هنرنمایی های خودمان استشیطان

نکتۀ جالب توجه مداد رنگی هایمان است... مدادهای بسیار کوچک از دستۀ مداد رنگی های دوازده تایی اولی است که مادرمان برایمان تهیه نمودند و ما به دلیل علاقۀ وافر به نقاشی آن ها را تمام نمودیم و فقط جنازۀ چند عدد از آن ها قابل مشاهده است... مداد رنگی های دور دوم از مداد رنگی های روزنامه ای تولید داخل است که به راحتی تراشیده می شود و با وجود این که با یک سوم قیمت مدادهای سری اول خریداری شده ولی کیفیت بهتری دارد و نوک آن مرتب نمی شکند...لبخند

و در نهایت پاهای باب اسفنجی ست که طعمۀ مدادِ آبی ما می شوداز خود راضی

نمونه ای از جیک جیک طراحی شده توسط مادرمان و رنگ آمیزی شده توسط اینجانباز خود راضی

نخند رفیق! اتفاقا مادرمان خیلی خوب هم نقاشی کشیدن را بلد است ولی از آن جهت این نقاشی های ضایع را می کشد که ما قادر به رنگ آمیزی آن باشیم عینک به جانِ مادرمان راست می گوییمشیطان

در ادامۀ هنرنمایی های خودمان گوشه ای از هنرنمایی که محصولی مشترک اینجانب و دایی محسنمان است به نمایش گذاشته می شود:

و این است سزای پدر و مادری که کودکِ دلبندشان را به دایی محسنِ عشقِ رونالدو می سپارند و عازم خرید می شوند و وقتی که پسر عاشق شیرینی خامه ای شکلاتی است و دایی اش عاشقِ دیدنِ گل های کریستیانو رونالدو در سایت ورزش3، پسرک در میان خامه ها گم می شود و علاوه بر این که لباسش طعمۀ خامه و شکلات می شود شکلات ها تا بناگوشش نیز رسوخ می کند خوشمزه

و اما مدتی ست از تراشه های الماس کتاب دوم را به پایان رسانده ایم و این روزها بعد از رفتنِ بابا و مادرمان برای خرید، بارها مورد آزمونِ دایی محسن مان قرار گرفته ایم و هر بار که بابا و مادرمان از خرید بر می گردند این چهرۀ متعجب دایی محسن است که خود را به ایشان می نمایاند و بسی متعجب به مادرمان می گویند:" درست است دیر لب به سخن گشوده است ولی حافظۀ تصویری تحسین برانگیزی دارد" و ما هر بار بعد از شنیدنِ این کلامِ دایی محسن مان بسی اعتماد به نَفَس کاذب دریافت نموده و با خود خوشیمقلب

و این است لیست جملاتی که تمام کلماتش را می شناسیم و هر روز حداقل دو ساعتی را با آن ها سرگرمیم:

و اما این کتابِ دوست داشتنی و موردِ علاقۀ اینجانب است و دلیل علاقۀ وافرمان به آن وجود یک عدد تصویر بستنی است که در آن به چشم می خورد و ما هر روز همان صفحۀ حاوی بستنی را می گشاییم و مقداری از آن بستنی را بر داشته و نوشِ جان می نماییم... و حاضر نیستیم از آن بستنی دوست داشتنی به احدی بدهیمخنده مگر این که خورشید از مغرب طلوع نموده باشد که ما هر از گاهی فقط و فقط مقداری از آن بستنی و نه همۀ آن را و فقط و فقط به مادرمان و نه به هیچ کسِ دیگری هدیه کنیمفرشته

و اما از این صفحۀ کتاب دیدنِ پرنده روی شاخۀ درخت برایمان جذابیت دارد ولی جذابیت مفرط مربوط به آن نی نی است که با شامپو و صابون در حال استحمام استلبخند

و اما تصاویر این صفحه را روزی حداقل صد بار به مادرمان نشان می دهیم و با اشاره به هر یک از آن ها همان سوال مقدس "این چیست" را مطرح می نماییمعینک و اما این صفحۀ جنجال برانگیز کتابمان است! همان صفحه ای که حاوی بستنی بود و آن را بسیار دوست می داشتیمخیال باطل ولی روزگاری در اثر دوست داشتنِ زیاد آن را آبیاری نموده و به باد دادیمگریه

از آن جا که عاشق بستنی بودیم همیشه صفحۀ حاوی بستنی باز بود و ما غفلت نموده و دور از چشم مادرمان یک عدد لیوان چایی شیرین را روی کتاب خالی نموده و برای لا پوشانی بر اشتباهمان کتاب را بستیم... ولی دیگر کتاب مان از هم باز نشد و علاوه بر این که بستنی مان نابود شد و صفحه اش به طورِ کامل از کتابمان جدا شد و ما به طورِ جانسوز آن را از دست دادیم، این صفحه از کتابمان نیز به این حال و روز در آمدنگران آخر ما از شدت چسبندگی چای شیرین غافل بودیمگریه

و سهم ما از جذابیت این صفحه از کتابمان همان ماشین است و البته نوشته هایشلبخند

و این هم از صفحۀ پایانی کتاب مان، با یک عدد نی نی چنگال به دست و ماکارونی خور که سوال مقدس همیشگی مان همیشه حولِ همین نی نی بینوا می چرخدسوال و البته مادرمان تازه متوجه شده اند که تاریخی که باید برای اتمام کتاب در این صفحه به ثبت می رسید دچار کم لطفی عظیمی شده استعصبانی

و حالا پایان کتاب و این شما و این هم ماجرایی از حسنی قصۀ ما...

دیگر به طورِ کامل دست از سرِ حسنی تنبلِ بینوا که داستانش همراهِ همیشگی خواب و بیداری مان بود، برداشته ایم و نوای همیشگی این روزهایمان نوای "حسنی توی ده شلمرود" است که بسیار به شنیدنِ آن علاقه مندیم. البته این نوا از آن جا به زندگی ما وارد شد که مدتی ست گلاب به رویتان عمل قبیحِ دست به مماخ زدن را از منبعِ نامعلومی آموخته ایم و مدتی بود تا فرصت را مناسب می دیدیم آن را پیاده می نمودیم و مادمان در به در اندر منابع مختلف به دنبال راه حل بودندیول

مادرمان مدتی را به یک تذکر و سپس بی محلی اکتفا کردند و از آن جا که این روش را بی فایده دیدند به محض انجام این کار به ما تذکر می دادند که :" دست به مماخ نه... نه...نه...مشغول تلفن) و ما نیز دست مان را پس کشیده و با حرکت انگشتمان عبارت "نه... نه... نه" را در همین پوزیشن تکرار می نمودیم... این عمل از تعدد مراتب مماخی کاست ولی باز هم گاه و بیگاه تکرار می شد تا این که مادرمان دست به کار شده و شعر مقدس و آموزندۀ "حسنی توی ده شلمرود" را از اینجا دانلود نموده و چندین بار برایمان پخش نمودند تا بر سرمان شیره مالیده و ما را به این آهنگ علاقه مند نمایند...

پس از این که توجه ما به کلیپ حسن خانِ تنها و کثیف جلب شد و به آن علاقه مند شدیم، به محض این که عمل قبیح مماخی از ما سر می زد مادرمان این نوا را با حرکت دست اجرا می نمودند:" موی بلند، روی سیاه، ناخن دراز، دست به دماغ، واه...واه...واه" و ما نیز بسیار خوشمان می آمد و در کمالِ جنتلمنی به سمت جعبه دستمال رفته و یک عدد دستمال برداشته آن را الکی به مماخمان کشیده و روانۀ سطل آشغال می نمودیمعینک... و حالا دیگر تعداد دست به مماخ زدن هایمان انگشت شمار شده است... و گاهی نیز چند روز  این عمل از ما سر نمی زند...

و اما ماجرایی دیگر از منطقِ بینهایتِ اینجانب...

وقتی در آستانۀ بیست و دو ماهگی مادرمان اقدام به گرفتنِ ما از پوشک نمودند به طرز عجیبی شروع به خوردنِ ناخن نمودیم و مادرمان در پی منشأ ناخن خوری ذره بین به دست همۀ حرکاتمان را مرور نمودند... راهنمایی یکی از دوستان باعث شد مادرمان متوجه اشتباهِ خود در فرآیندِ از پوشک گرفتن نمایند و آن فرآیند اشتباه، سخت گیری مادرمان نسبت به اینجانب در فرآیندِ خیس نمودنِ خودمان بودخجالت بعد از این که مادرمان اشتباهِ خود را تصحیح نمودند ناخن خوری بسیار انگشت شمار شد ولی بنا به عادتی که پیدا کرده بودیم گاهی این عمل از ما سر می زد مخصوصاً وقتی عزمِ خواب می نمودیم...

مادرمان در پی راهنمایی های دوستان تصمیم گرفته بودند از همان لاک های تلخ نفس گیر به ناخن مان بزنند تا مگر ترک عادت شودشیطان ولی ابتدا تصمیم گرفتند با زبانِ خوش بد بودنِ این عمل را به ما گوشزد نمایند، چون بالاخره از دیدِ مادرمان ما یک عدد کودک منطقی هستیماز خود راضی و باورت نمی شود این کار تا چه حد سریع جواب داد...

هر زمان دستمان را جهت ناخن خوری داخل دهانمان می بریم مادرمان دستانِ خود و هر یک از اطرافیان که موجود باشد را بالا آورده و به ما نشان می دهند و توضیح می دهند که علت زیبایی ناخن های ایشان این است که آن را تا خرخره در دهانشان فرو نمی برند... ما نیز بدون هیچ عکس العملی اندکی تفکر نموده و با این که مفهومِ زیبایی ناخن را نمی فهمیم دستانِ خود را از دهانمان خارج نموده، فکرمان را روی موضوع دیگری متمرکز می نماییم، چشمانمان را بسته و آرام به خواب می رویمخواب و حالا واقعاً نمی فهمیم که آیا ناخُن زیبا همان است که مادرمان به ما نشان می دهد یا خیر عایا؟!سوال

و خدای را سپاس که در نهایت پس از چندین روز که این پست بینوا در حالِ ویرایش بود عاقبت قسمت مدیریت وبلاگ را ترک نموده و در وبلاگ قرار گرفت!

پست طولانی شد و خسته ات کرد رفیق! خدایت قوت دهدقلب!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (18)

مامان عليرضا
27 بهمن 92 20:48
آفرين پسر باهوش و زرنگ كه نميذاري مامان و بابا زير قولشون بزنن. راستي الهام جون از كي شروع كردي با عليرضا جون تراشه ها رو كار كردن؟
الهام
پاسخ
ممنونم خاله جونخجالتم می دیداز یک سال و سه ماهگی بسته رو سفارش دادم ولی اون موقع علیرضا از فلش کارت هاش خوشش نمی اومد و فقط سی دی هاش و روزی یک ساعت می دید. چیزی بروز نمی داد و من فکر می کردم یاد نمی گیره به همین خاطر فلش کارت ها رو جمع کردم ولی فیلم ها رو همچنان می دید. ولی چون شنیدم ممکنه بچه با دیدن فیلم های زبان اصلی دچار دوگانگی بشه همه رو جمع کردم تا این که چند ماه پیش وقتی دیدم علیرضا به تبلیغ بالا بالا علاقه داره دوباره آوردم و دیدم کلماتی رو که سال قبل یاد گرفته با یک بار تکرار بلده و آموزش سال قبل موثر بوده. الان هم خیلی علاقه نشون میده و خدا رو شکر تو این چند ماه پیشرفتش خیلی خوب بوده. اگه علیرضا جون هم علاقه نشون میده می تونید از همون 15 ماهگی شروع کنید جهت اطلاعات تکمیلی این پست وبلاگمون رو بخونید : alirezanoori.niniweblog.com/post322.php
مامان امیرعلی
27 بهمن 92 20:59
سلام عزیزم خوبین؟ ولنتاینتون مبارکککککککک.... ماشالله به این مامان هنرمند با این قلم قشنگش..... انگاری حکایت تعریف میکنی هاااااااااااااا..... ماشالله چه پسر زرنگی داری .... آرزی عاشقانه ترین زندگی رو برایتون دارممممممممممممممممممم
الهام
پاسخ
سلام عزیزم. ممنون ولنتاین بر شما هم مبارک شما خیلی لطف داری عزیزم مرسی عزیزم. من هم عاشقانه ترین ها رو براتون آرزو می کنم
خاله هنگامه
27 بهمن 92 23:45
علیرضا جون چه قدر با موهای کوتاه خوشگلتر شدی.بابت نقاشی های خوشگلت یه جایزه هم پیش من داری.
الهام
پاسخ
ممنونم خاله هنگامۀ عزیزم خودم هم همین فکر و می کنم موهای بلندم وقتی تازه شونه می شد قشنگ بود ولی هنوز نیم ساعت نشده دوباره می رفت رو هوا مرسی بابت جایزه
حسام و سهند
28 بهمن 92 2:05
سلام عزیزم وبلاگتو دیدن ماشالله چه گل پسریدو سال و نیمیت مبارک خاله جووووون 120ساله شی
الهام
پاسخ
سلام خاله جون مهربونم مرسی از لطفتون
زهرا مامان ایلیا (شیرین تر از عسل )
28 بهمن 92 5:52
عزیزم علی رضا جون 30 ماهگیت مبارک فدات شم چه کیک خوشگلی هم داری شیطونک کوتاهی موهاتم مبارک افرین به این رنگ امیزی قشنگ و افرین به نقاشی های مامانی افرین به تو پسر با هوش که تراشه های الماس و داری کار میکنی مامانی میشه بیای بهم بگی از این تراشه ها راضی هستی یا نه اخه من برای ایلیا بن بن بن گرفتم اما دیگه براش جالب نیست نمیدونم چی براش بگیرم که علاقه نشون بده مرسی
الهام
پاسخ
ممنونم خاله زهرای مهربون من بن بن بن و ندیدم ولی فکر می کنم همه شون شبیه هم باشه. اگه اونو داری با همون کار کن. بعضی از بچه ها به این چیزا علاقه ای نشون نمی دن البته شاید هم یاد می گیره ولی به روی خودش نمیاره چون من هم سال قبل فکر می کردم علیرضا چیزی یاد نمی گیره ولی امسال که دوباره آوردمشون دیدم از پارسال یه چیزایی تو ذهنش مونده. باهاش کار کن فقط زیاد خسته اش نکن که زده بشه
زهره(مامان فاطمه)
28 بهمن 92 9:03
اول دو سال ونیمگیت مبارک عزیز دلم.دوم کوتاهی موهات مبارک شازده پسر.سوم به پایان رساندن کتاب دوم تراشه های الماست مبارک.چهارم ترک کردن عادت های اشتباهت مبارک خوشگل پسر خیلی خیلی خوبه که وقتی از منزل خارج میشید پشت سرتون گریه نمیکنه میشه مامانی مهربون مراحل فراگیری این عادت خیلی خوب رو هم توضیح بدی
الهام
پاسخ
اول ممنونم خاله زهرۀ مهربونم؛ دوم: سوم: چهارم: پنجم: راه حلش همون قول و یا به عبارتِ بهتر باج دادنه و البته بر سرِ قول موندن به نظرم تو این سن دیگه نباید از بچه فرار کرد بلکه لازمه صادقانه همه چی رو بهش توضیح داد
هم نفس
28 بهمن 92 15:23
سلام وب خیلی زیبای داری مادر مهربان و زحمتکش و خلاق. خوشحال میشم یه سری هم به ما بزنی.
الهام
پاسخ
سلام. ممنونم. این نظر لطف شماست حتما
مامان حسنا
28 بهمن 92 15:45
الهام جون من نمیدونم تو چقدر وقت داری که اینقدر اپ میکنی؟ شرمنده یه مدت نت نداشتم نتونستم بیام پیشتون... آفرین به این اقا علیرضا که اینقدر درس خونه
الهام
پاسخ
متاسفانه آپدیت کردن وب وقت زیادی می بره خواهش می کنم عزیزم. شما ببخش که من هم متاسفانه یه مدته نتونستم بیام و روی ماه حسنا جون و ببینم ممنونم خاله جون
حامده (مامان امیرمحمد)
28 بهمن 92 19:49
علیرضاجون خوشکل وناز ماشاا...به این مامان هنرمندمعلومه بهت خوش گذشته
الهام
پاسخ
ممنونم خاله حامدۀ عزیزمشما لطف دارید
مامان محمدحسین
28 بهمن 92 22:32
سلام عزیزم...2.5 سالگین مبارک... کادو و کیکت خیلی زیبا بود... آفرین به این پسر باهوش...
الهام
پاسخ
ممنونم خاله الهام عزیزم این نهایت لطف شما رو می رسونه
هم نفس
29 بهمن 92 7:13
سلام ممنون از لطفتون مامان الهام.. ممنون از اینکه افتخار دادین و پا به کلبه ما گذاشتین.. بازهم بیاید خوشحال میشیم.
الهام
پاسخ
سلام عزیزم. خواهش می کنم وظیفه ست. چشم
فهیمه
29 بهمن 92 14:00
الهام جون کارت بیسته. علیرضا جون خیلی خوشمل شدی عزیزم البته من موهای فرفریتو بیشتر دوست داشتم بامزه رنگ آمیزیت هم حرف نداره پسر
الهام
پاسخ
شما لطف دارید فهیمه جون. به پای شما که نمیرسه مرسی خاله جون شما لطف دارید
مامان حنانه زهرا
29 بهمن 92 14:22
ماشالله علیرضاجون چه ناز شده قربونش برم
الهام
پاسخ
مرسی خاله جون چشمای نازتون منو ناز می بینه
مامان کیامهر
29 بهمن 92 18:57
2.5 سالگی مبارک هرار آفرین به این گل پسر عاقل و زرنگ و با سواد علیرضا جون چقدر با موهای کوتاه آقا شده روی ماهشو میبوسم
الهام
پاسخ
ممنونم خاله جونم شما لطف دارید فداتون عزیزم
مامان پرنسس وشاهزاده کوچولو
1 اسفند 92 7:13
عزیزم علیرضا جون 30 ماهگیت مبارک عجب هواپیمای خوشگلی کادو گرفتی اصلاح موهات هم مبارک اون مامان آرایشگرت چه کیک خوشگلی دیگه هم ولنتاین وهم تولد پرونه مبارک باشه هردوتاشون
الهام
پاسخ
ممنونم خاله ناهید عزیزم ولنتاین بر شما هم مبارک خواهرتون فاطمه جون از کربلا برگشتند؟
مامان امیرعلی
2 اسفند 92 22:07
خاله جونم بروزیممممممممممممممممممممم
الهام
پاسخ
اومدم خاله جون عزیزم
parham,مامانش
9 اسفند 92 22:35
30 تابراي 30 ماه
الهام
پاسخ
فداتون خاله سمیه عزیزم
مامان امیرعلی
1 فروردین 93 8:59
گشت گرداگرد مهر تابناک ، ایران زمین / روز نو آمد و شد شادی برون زندر کمین ای تو یزدان ، ای تو گرداننده ی مهر و سپر / برترینش کن برایم این زمان و این زمین عید نوروز بر شما مبارک .
الهام
پاسخ
فدای محبتتون نوروزتان خوش