علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

اهمیت تبلیغات!!!

1392/8/16 18:13
نویسنده : الهام
1,280 بازدید
اشتراک گذاری

یک سال پیش مادرمان در شبکۀ ifilm تبلیغات مربوط به یک بستۀ آموزشی با عنوان "تراشه های الماس" مناسب برای کودکان یک تا شش سال را دیدند و در آبان ماه سالِ گذشته اقدام به خرید این بسته نمودند...

آن زمان ما به فلش کارت های تراشه های الماس علاقۀ زیادی نشان ندادیم و فقط فیلم های زبان اصلی آن برایمان جالب بود... چنان پای تلویزیون میخکوب می شدیم که اگر دنیا را آب می بُرد ما را تراشه های الماس می بُرد.... در واقع در این سی دی ها تعدادی نی نی موجود بود که به حالت شعر و با موزیک جالب توجه ما، احوالپرسی را به ما آموزش می داد... البته ما هنوز حرف زدن بلد نبودیم و فقط از حرکات آن نی نی ها الگوبرداری می کردیم... طوری که از حرکاتشان آموخته بودیم که چطور به نشانۀ  احترام به صورت نیم خیز تا شویمچشمک

مدتی با آن سی دی ها خوش بودیم تا این که کابلی که لپ تاب را به تلویزیون وصل می کردند ناپدید شد و همه بی خیالِ زبان آموزیِ اینجانب شدند آن هم به خاطرِ یک عدد کابلِ ناقابل که هنوز هم موجود نیست!!!عصبانی

... و اما این روزها وقتی تبلیغ پکیج " بالا بالا" از تلویزیون پخش می شود ما علاقۀ وافری از خود نشان می دهیم و تمام ادا و اطوارهای نی نی های موجود در این تبلیغ را اجرا می نماییم...

امروز که تبلیغ در حال پخش بود و مادرمان برای بار n اُم ذوق و شوق ما را دیدند بالاخره عکس العملی از خود ساطع نموده و به ما گفتند که ما نیز "بالا بالا" داریم و با شنیدنِ این کلام از مادرمان، ذوق وافری تمام وجودمان را فرا گرفت طوری که در پیِ "بالا بالا"ی خود سایه به سایه مادرمان را تعقیب می نمودیم تا ما را به "بالا بالا" برسانند...

تازه مادرمان متوجه شدند عجب اشتباهی مرتکب شده اند و می خواستند زیر لب زمزمه کنند:"لعنت بر دهانی که بی موقع باز شود" البته زمرمه نکردندچشمک آخر می دانی بسته زیر تخت بود و کلی وسایل جلوی آن بود... ایشان تمام تلاش خود را به کار گرفتند تا به ما بفهمانند که باید بابا بیاید و برایمان بسته را بیرون بیاورد ولی کو گوشِ شنواقهر

بالاخره با هر بدبختی که بود بسته را بیرون آوردیم و سریعاً مشغول وارسی محتویات موجود در آن شدیم...

بر خلاف قبلاً که هیچ علاقه ای به این فلش کارت های مادر مُرده نشان نمی دادیم این بار تمام سعی خود را نمودیم تا از دلشان در بیاوریم و به آن ها توجه ویژه نشان می دادیم...

حالا این که چگونه مادرمان موفق شدند توجه ما را به این فلش کارت ها جذب کنند سوالی ست که جواب آن را در ادامۀ مطلب می توانی ببینی...

ابتدا یکی یکی فلش کارت ها از دست مادرمان خارج می شد و ضمن خواندن کلمۀ نوشته شده روی آن مدتی در مقابل چشمان ما نگه داشته می شود و سپس در دستان ما قرار می گرفت ما نیز با عجیــــــــــب حوصله ای آن ها را روی هم قرار می دادیم و کاملاً صاف می کردیم آخر ما برای فلش کارت های خود احترام زیادی قائل هستیم.....

کلمات برایمان جذابیت خاصی داشتند و هر یک را مدتی در مقابل خود نگه می داشتیم و با صدای مادرمان که آن کلمه را تلفظ می نمودند همراه می شدیم و ما نیز با دقت به آن نگاه می کردیم...

هر کلمه ای که ادا می شد ما نیز همان را به مادرمان نشان می دادیم مثلاً این جا که مادرمان می گفتند:"علیرضا ببین نوشته دست" ما نیز دست مان را به مادرمان نشان می دادیم و مادرمان برای ما کف می زدند و ما نیز دس دسی می کردیم...

نیم ساعتی بر این منوال گذشت و مادرمان از شدت ذوق مرگی که بالاخره برای اولین بار توانسته اند فرزند متولد مردادیِ خود را بر سرِ یک چیزِ ثابت نگه دارند بسی شادمان بودند...

بالاخره ذوقمان تکمیل شد و اقدام به تماشا کردنِ تلویزیون نمودیم... این جا بود که مادرمان از خرگوشِ دوست داشتنی مان کمک گرفتند و نوشته های فلش کارت ها را در مقابل اعضا و جوارحِ این رفیق شفیقمان قرار دادند و باز هم ذوق زدگی ما را بر انگیختند....

مادرمان مرتب تکرار می کردند:"آقا خرگوشه دو تا گوش داره ببین...آقا خرگوشه دست داره ببین و ..." و ما نیز خیلی خوشحال بودیم و مرتب تشویق می کردیم....

مدتی نیز با جناب خرگوش سرگرم بودیم و بالاخره ما نیز انسانیم و حوصله داریم و حوصله مان نیز سر رفتنی ست... پس مادرمان بی خیال شدند و رفتن پی کارشان....

... و امــــــــــــا حالا این ما بودیم که دست بردار نبودیم... می خواستیم با فلش کارت های خود یک جاده بسازیم...

جاده ای می زدیم به زیر مبل...

در نهایت نیز مادرمان فلش کارت ها را بر حسب موضوع به صف کردند: لباس ها، اعضای بدن، اعضای خانواده، و اسباب پر خوری... و از وسایل موجود مثل قاشق و چنگال و بشقاب و ... کمک گرفتند و هر یک را روی کارت مربوطه قرار دادند تا بهتر برایمان جا بیفتد...عینک

و در واقع می شود گفت مادرمان در این موارد از تجارب خود در تدریس استفاده نمودندنیشخند و این جا بود که برای اولین بار، کوزه گر از کوزه شکسته آب نخورد!

هم چنین برای آزمون گرفتن از اینجانب، که از ملزومات آموزش در سیستم عامل مادرمان است، به ما دستور می دادند تا مثلاً کفش را بیاوریم ما نیز سریعا این دستور را اطاعت می نمودیم و فلش کارت مربوط به کفش را تحویل می دادیم....و در حال حاضر در این دو ساعت کفش، دست، من و بابا را یاد گرفته ایم....

در آخر هم یک بارانِ فلش کارتی ترتیب دادیم و همۀ فلش کارت ها را روی سر خود و مادرمان خراب نمودیم و از خانه مان بازار شام ساختیم....شیطان

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

sahar
16 آبان 92 20:51
جالب بود امیدوارم در امر خطیر آموزش موفق باشید

ممنونم سحر جان.ان شا اله
مامان آرمينا
16 آبان 92 23:47
واي يعني واقعا ميتونن با اين فلش كارت ها ياد بگيرند آخه فكر ميكردم همش تبيليغه
آرمينا هم تبليغ بالا بالا رو خيلي دوست داره

آره عزیزم اگه دل به کار بدن یاد می گیرند مخصوصاً آرمینا که دختره زودتر یاد می گیره چون دخترها علاقۀ بیشتری نشون میدن.
البته من اصراری به این که خوندن یاد بگیره ندارم بیشتر دوست داشتم سرگرم بشه ولی خدا رو شکر چند تا رو هم یاد گرفت.
مامان امیرعلی
17 آبان 92 0:34
واقعا راست میگین هاااااااااااااااا. مامانی موفق باشی عزیزم . لینکتون کردماااااااااااا

ممنون عزیزم.
از آشنایی با شما خیلی خوشحالم.
منم شما رو لینک می کنم.
مامان مهساجون و معین جون
17 آبان 92 1:37
ای ول علیرضا جون آفرین تلاش کن تو موفق میشی

ممنونم خاله جون مهربونم.
مامان آرمينا
17 آبان 92 11:20
عزيزم شما منو ببخشيد ممنونم از جوابت موفق باشي

فدای معرفتت رفیق
الهام مامان یسنا
17 آبان 92 12:12
سلام الهام جون. آفرین به گل پسر که ماشالله خیلی باهوشه و دوست داره یاد بگیره. خدا حفظش کنه.
من خیلی وقته میام وبلاگ شما و نوشته های زیبات رو میخونم. نثر نوشتنت رو خیلی دوست دارم . ولی همیشه خاموش اومدم. من شما رو با اجازه خیلی وقته لینک کردم.
ببوس علیرضا جون رو
مرسی به ما سر زدی عزیزم.

سلام عزیزم.
ممنون عزیزم.این نظر لطف شماست.
قدم شما روی چشم ماست. خوشحالم که می اومدید
یسنا خوشگله رو می بوسم.
منم شما رو لینک می کنم عزیزم.
مامان محمدطاها
17 آبان 92 15:13
شما عزیز دلمایید
الان به خاله فاطی اس میزنم

قربون محبتت عزیزم
ممنون.راستش یه مدت هست ازشون بی خبرم نگران شدم.
مامان شاهزاده کوچولو
17 آبان 92 21:47
salam mamane bahali hasti movafagh bashi

ممنونم عزیزم این نظر لطف شماست

(زهره)مامان فاطمه
18 آبان 92 10:45
ماشااله به علیرضا خان عزیزم. ولی مامانی بالا بالا کووووووووووو ؟؟؟؟؟؟؟؟؟سر علیرضا گول مالیدی مگر اینکه نبینمش
عزیزم بایه عالمه پست جدید آپم خصوصیتو چک کن

فدای خاله جون مهربونم
به قول یارو گفتنی:"بالا بالا، بالا!!!!"
باشه عزیزم.
خاله فاطی
18 آبان 92 17:06
سلام الهام جون
مرسی از لطفتون
من میام سر میزنم نظرم گذاشتم ثبت نشده
ب 2خمل خاله هم گفتم
خییلی دوست دارم

سلام گلم.
خوشحالم از اومدنت
فکر کردم نیستی و نیومدی نگرانت شدم عزیزم.
راحت باش گلم فقط خواستم احوالتو بپرسم...
ما هم شما رو دوست داریم خیــــــــــلی بیشتر
mamane m@ni
21 آبان 92 1:07
تبلیغ بالا بالا رو تمام بچه ها دوست دارن انگار رفته بودیم دکتر که تی وی روشن بود و تبلیغ شروع شد یهو چندتا نی نی که مانی هم قاطی شون بود یهو گفتن بالا بالا خیلی جالب بود منم برای مانی مارک با ما رو گرفته بودم. به حرف زدن بچه ها هم کمک می کنه.
الهام
پاسخ
خصوصیت تبلیغات همینه که مشتری جذب کنه. امیدوارم علیرضا رو هم به زودی به حرف بیاره