علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

تولد سه سالگی

1393/5/25 10:07
نویسنده : الهام
5,463 بازدید
اشتراک گذاری

امروز بیست و پنجم مرداد 1393 درست سه سال از ورودمان به دنیای آدمک ها می گذرد

این پست در آینده تکمیل خواهد شد و در حال حاضر از آن جهت بارگزاری می شود که دوستانی که قصد تبریک دارند یادگاری های زیبای خود را در آن به ثبت برسانند...

قرارمان این بود که جشن تولد سه سالگی مان دیروز برگزار شود و پس از بازگشت خاله مهدیه و آوینا جانمان از سفر!

و سپاس از خاله زهره که طبق معمول تولدمان را به یاد داشتند و اول صبح تبریک گفتند. فعلا تا تکمیل این پست، پست های مربوط به تولدهای گذشته را ببین:

تولد یک سالگی

تولد دو سالگی

تولد قمری سه سالگی

×××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××

یک هفته بعد نوشت:

شنبه بیست و پنجم مرداد ماه، ساعت سه بامداد بود که از شهرستان به منزل رسیدیم و فردای آن روز بابای ما غافل از این که تولد سه سالگی مان است پس از غیبت چند روزه در محل پروژه صبح علی الطلوع برای شرکت در یک جلسه از منزل بیرون رفتند. عقربۀ ساعت روی ده رفته بود که بابایمان دیگر بار به منزل وارد شدند و این بار در معیت ما+ دایی علی+ مادرمان از منزل خارج شدند و در طول مسیر همراه شدند با سکوت و گهگاه آه و حسرت های مادری که می توانست برای پسرکش یک عدد جشنِ تولد جانانه برگزار می کرد اگر...، و این رفتارِ مادرمان عاقبت بابایمان را متوجه ساخت که روزِ موعود فرا رسیده است...جشن

البته ناگفته نماند که بابایمان از هفته ها قبل از تاریخ تولدمان اطلاع داشتند ولی این در سرشتِ بابایمان است که همیشه دمِ بزنگاه فراموش می کنند آن چه را که فراموش کردنش برایشان گران تمام می شودچشمک

و بابایمان تازه متوجه شدند سه سال از روزی که ما ساعت چهارده و بیست و پنج دقیقه در بیمارستان دی تهران چشمانِ خود را به این دنیا گشودیم گذشته است... همان روزی که مادرمان را سراسر شکرگزاری فرا گرفته بود و بابایمان را و مادرجانمان را نیز...آرام

و خاله مهدیه مان با این که در اوایل ماه نهم بارداری بودند و دقیقاً سی روز پس از به دنیا آمدنِ ما صاحب دختری به نام آوینا جان شدند، اولین کسی بودند که از محل کار خود به بیمارستان آمدند و بعد از ورودِ ما و مادرمان به بخش ما را بوسیدند و آمدن مان را به مادر و بابایمان تبریک گفتند و ما و مادرمان را بسی شاد نمودند...متنظر و در حالی که ما هنوز یک چشمِ خود را به طورِ کامل نگشوده بودیم و با یک چشم به دنیا می نگریستیم خاله مهدیه مان اذعان داشتند که این جانب داریم به دخترکی که هنوز در یک اتاقک محبوس دست و پا می زند چشمک می زنیم... و البته درست حدس زده بودند و همان چشمک مقدمه ای شد برای دوستی های صمیمانۀ ما و آوینا جانمان...راضی

و دقایقی بعد سیل تلفن هایی به راه افتاد که همگی تولدمان را به مادرمان تبریک می گفتند و همانا یکی از این نی نی-دوستان خاله مرجانمان بودند که در دوران بارداری مادرمان نیز بسی به ما و مادرمان لطف داشتند...محبت

و ما آمدیم تا زندگی بابا و مادرمان رنگ و بوی دیگری گیرد... و دقیقاً از همان روز بود که شکرگزاری بسی بیش تر از سابق در وجود ایشان جاری گشت و هر لبخند مان و حتی گریه های جانسوزمان بهانه ای می شد برای شکرگزاری به خاطر بودن مان...آرام

و حالا همان شازده به سه سالگی نزدیک شده بود... تولد سه سالگی مان قرار بود جمعه بیست و چهارم مرداد ماه و با حضور پدربزرگ و مادربزرگ مان (بابا و مادرِ بابایمان) که قرار بود همان هفته برای دیدارمان بیایند و نیز خانوادۀ خاله مهدیه برگزار گردد و برای اولین بار مادرمان قرار بود برایمان تولد تم دار با تم رنگین کمانی بگیرند! البته توجه داشته باش که مادرمان قرار بود تم رنگین کمان را فقط در تزئینات در و دیوار و غذا و دسر پیاده کنند آخر مادرمان از سایرِ کاغذ بازی های تم های تولد خوش شان نمی آید...درسخوان

ولی افسوس!قهر

حالا چند نفر از میهمانان مان برای همیشه رفته بودند و چند نفر نیز از شهرستان نیامده بودند و تنها بابا و مادرمان مانده بودند با دایی علی و دایی محسن مان... جماعتی که تا سه بامداد بیدار بودند و صبح علی الطلوع نیز بیداری گزیده بودند و به مانندِ لشکرِ شکست خورده تا به تا قدم بر می داشتند!خواب آلود

در مسیر برگشت بر خلافِ سابق که مادرمان داخلِ ماشین شاد بودند و زمین و زمان را به هم می ریختند و آواز می خواندند سکوتِ سنگینی اختیار نموده بودند و به ناگاه بابایمان را برقی سه فاز گرفت که جشنِ تولد مان را برگزار نمایند... و البته که مادرمان این پیشنهاد را ابداً جدی نگرفتند چون به وفورِ نداشتنِ دل و دماغ برای گرفتنِ جشن تولد حس می شد... و اما خودمان به شدت استقبال نموده و نوای "تهند... تهند...تهند مبائک" را تا خود غروب سر داده و به هیچ عنوان حاضر به ترک آن نبودیم...دلغک

ساعت هفت بعد از ظهر بود که نوای "تهند... تهند...تهند مبائک" قلب مادرمان را به درد آورد و در یک اقدام جوگیرانه و البته به این امید که برگزاری جشن تولد کمی ایشان را از آن چه مدام در مقابلِ چشمانشان رژه می رفت غافل کند، تصمیم گرفتند نه تنها برایمان تولد بگیرند بلکه با اعتماد به نفسی در حد تیم ملی تصمیم به دعوت نمودنِ میهمان نیز نمودند و این گونه شد که خانوادۀ عمو داود ما را شرمنده نموده و دعوت بی موقع ما را پذیرفتند...خجالت

حالا بابایمان به سرعت برای خرید کیک تولد و سایر مخلفات بیرون رفتند و مادرمان در معیت دایی علی مشغول نظافت منزل و آماده سازی محتویات سفرۀ شام شدند... و به لطفِ مادربزرگ مان (مادر شوهرِ مادرمانفرشته) که میزانِ زیادی فسنجان را با ما همراه نموده بودند فقط لازم شد بابایمان کباب سفارش دهند و مادرمان نیز برنجش را در منزل بپزند... آماده کردنِ دسر نیز تعطیل شد... و همگان مشغولِ باد کردنِ بادکنک شدند الّا دایی محسن مان و عمو داود که سر در گوشی های خود نموده بودند و هیچ عاملی نمی توانست سرشان را از گوشی هایشان بیرون بیاورد الّا اقدام مادرمان مبنی بر قطع اتصالِ وایمکس مان به برق که منجر به قطع اینترنت و بازگشت این دو نفر به دنیای حقیقی شد...شیطان

و این بانو که در کنارِ اینجانب مشاهده می نمایید مطهره جانمان می باشند که داستانِ تولد ایشان را در اینجا خوانده ای...فرشته

و پسری سرشار از ذوق را می بینی که خودش برای خودش نوای تولد می خواند و سرخوش استزیبا

و حالا بعد از گذشت چند روز هر کس به این خانم می نگرد و از ما سوال می پرسد که این نی نی متعلق به کیست به جای شنیدنِ جواب "نی نیِ عمو داود" جواب می شنود :"نی نیِ علی دیضا (علیرضا)"خجالت و یک همچین شازدۀ بی جنبه ای هستیم ما که چون یک نی نی را لحظه ای برای عکس انداختن در کنارمان قرار می دهند تصورمان آن است که آن نی نی از آنِ ماستخجالت

ادامۀ عکس های ما از تولد سه سالگی را در ادامۀ مطلب ببین...محبت

علیرضا خان را می بینی در معیت مطهره بانو و خان دایی هایش...

دایی اُسِن(محسن) که البته به علت وجودِ مستدامِ ایشان در اطرافمان و البته نبودِ سایرِ دایی ها، همیشه به ایشان فقط "دایی" می گوییم...

و دایی علی مان که برای تنها نماندنِ این روزهای مادرمان در منزل، ایشان را از مادرجانمان قرض نموده و با خود همراه آورده ایم و به ایشان "عنی" می گوییمشیطان و با این که خود را "علی دیضا" می نامیم و پر واضح است که تلفظ "علی" را بلدیم ولی نمی دانیم چرا این دایی بینوا را "عنی" می نامیمخندونک

و تازه مادرمان به یاد آورده اند که لباسِ مناسبی بر تن مان نپوشانده انددرسخوان و حالا با تعویضِ لباس مجدداً نور فلش دوربین در چشمِ ما و مطهره بانو فرو می رودکچل

و جماعتِ مردانِ حاضر... و این بار نیز کیکِ تولدمان به مانندِ تولد دو سالگی بابِ اسفنجی می شود و دور از انتظار  هم نیست وقتی سفارشش به دقیقۀ نود بیفتدخجالت آن هم یک بابِ اسفنجی با چشمانی از حدقه بیرون زده که مُحتمل به علت جابجایی آن داخلِ ماشین رخ داده استعینک

و شوقی کودکانه که مادرمان را بسی خوشحال می کند از برگزاری جشنِ تولد برایمانجشن

و این شمع است که مرتب روشن و سپس با ذوقی هر چه تمام تر از سوی این جانب خاموش می شودجشن

و حالا به وسوسه و البته اجازۀ خاله مرجان مان انگشتی بر کیک می زنیم... و هیچ کس هم اعتراضی نمی کندخندونک

و همانا با انگشت خوردنِ یک کیک بسی گواراتر است از گذاشتنِ آن در بشقاب و خوردنش در معیت چاقو و چنگالخوشمزه

و حالا بزرگ ترها را داشته باش که از فشفشه بازی سرِ ذوق آمده اند و ما را داشته باش سوء استفاده کننده از فرصت و انگشت زنان بر کیکشیطان

و این است عاقبتِ کارمان... و البته هیچ کس را یارای هیچ گونه اعتراضی به ما نبود... و همگان بر این اعتقاد بودند که دنیا آن قدرها هم ارزشمند نیست که کودکی به خاطر انگشت زدن بر کیک تولدش مجازات شودتشویق

و شیطنت خاله مرجانمان و خامه مالیدن بر سر و رویمان...زیبا البته ما هم بی خیال نشده و آن ها را از بر و رویمان زدوده و در دهانمان قرار دادیمفرشته

و برش کیک توسط ما و بابایمان... و هر چقدر ما می خواستیم از همان قانونِ همیشگی خودمان "چاقو جیـــــــز!!!" استفاده کنیم بابایمان اجازه نداده و ما را مجبور به دست بردن بر چاقو نمودندخندونک

و عاقبت کیک خورده شد و قسمتِ عظیمی از آن نیز فردا روز خوراک مان شد! آخر ما کیک و خامه را بسیار دوست می داریمدرسخوان

و در نهایت به ما کادوهایی اعطا شد و خاله مرجان و عمو داود قانون شکنی نموده و با وجودِ تأکید مادرمان بر نگرفتن کادو و البته به دلیلِ دعوت شدن در دقیقۀ نود، باز هم لطف نموده و برایمان دو عدد ماشین تهیه نمودند که به ماشین امداد (دَدار) و ماشین طوسی معروفند.... و بابایمان نیز برایمان یک عدد آمبولانس و یک عدد اتوبوس خریدند و دایی محسن مان نیز یک عدد ماشین جنگی "ماشین جددی" برایمان خریدند...راضی

و البته عکسی زیبا از علیرضای به خواب رفته و ماشین هایی که هدیه گرفته و در اطرافش ردیف نموده است موجود می باشد که در گوشی دایی محسن مان جا مانده است و به زودی در این مکان به ثبت می رسدزیبا

و یادمان می ماند که قرار بوده است بابایمان برای ما یک عدد دوچرخه هدیه بخرند که به علت وقوع اتفاقات ناخواسته خریدنش به تعویق افتاده است و به زودی علیرضا دوچرخه دار می شودعینک

نمی دانیم تا به حال، حالِ ما را داشته ای رفیق! و امید داریم که هرگز حالِ این روزهای ما را تجربه نکنی! حالی که در اوجِ خنده و شادی نیز دلت غم بار باشد و ته دلت را سنگینی بزرگی فرا گرفته باشد و این جاست که به دعایت احتیاج داریم و البته به لطف پروردگار و شاید هم گذشت زمان...غمناک

خوشحالیم که هستی! و سپاس که در سومین سالگرد تولدمان همراه مان بودیمحبت

نظرات (73)

مامان فهیمه
25 مرداد 93 10:48
امروز خورشید شادمانه‏ ترین طلوعش را خواهد کرد و دنیا رنگ دیگری خواهد گرفت قلبها به مناسبت آمدنت خوشامد خواهند گفت فرشته آسمانی سالروز زمینی شدنت مبارک . . . سبز ترین خاطرات ازآن کسانیست که ، در ذهنمان عاشقانه دوستشان داریم تولدت مبارک
الهام
پاسخ
ممنونم خاله فهیمه جون
سحر
25 مرداد 93 10:49
*************************** *******\/***\/****\/********** *******/\***/\****/\********** *******||***||****||********** *******||***||****||********** ***(---------------------------------)***** ***(-----------تولدت مبارک-------)***** ***(---------------------------------)***** ***(---------------------------------)***** ****************************
الهام
پاسخ
مامان فهیمه
25 مرداد 93 10:59
سلام الهام جون خوبی عزیزم برای آن عزیزان از دست رفته از خداوند منان طلب مغرفت و برای بازماندگان صبر عجیل خواستارم. زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست هرکسی نغمه خود خواند ازصحنه رود صحنه پیوسته بجاست خرم آن نغمه که مردم بسپارند بیاد.
خاله منیره
25 مرداد 93 11:14
علیرضای عزیزم،تولدت مبارک انشالا زیر سایه پر مهر پدر و مادرت سالیان سال زندگی خوبی رو بگذرونی،به دور از هر تنش و ناراحتی.. برایت بهترینها رو آرزو دارم پسر نازم
الهام
پاسخ
ممنون خاله منیره جون. امروز مامانم به همون شماره ای که گذاشته بودید پیامک ارسال کرد. به دستتون رسید؟
شهره
25 مرداد 93 11:22
عزیز دلم علیرضا جون تولدت مبارک عسلم میدونم که امسال تولد بدون حضور اویناجانمان صفایی برات نداره ولی چیکار میشه کرد تقدیر روزگار این بود که از این به بعد را همراه بابا و مامان و بدون دوستان گلی همچون اویناجانمان و خاله مهدیه و عمو مجید به زندگیت ادامه بدی ایشالا که در این راه ، همیشه پرخنده همیشه زنده و سلامت باشی و تو فرشته زمینی با اوینا، فرشته اسمونی برای همیشه به این دنیای پوچ و بی ارزش بخندین و شاد باشین
الهام
پاسخ
ممنون از لطفتون شهره جون
مامان پارسا
25 مرداد 93 12:22
تولدت مبارک
الهام
پاسخ
ممنونم خاله جون
مامانی فاطمه
25 مرداد 93 12:34
دوباره وهزار باره میگم علیرضای نازنینم ایشااله هرروز پاینده تر وشادتر از دیروز باشی زیرسایه خداوند منان وپدر ومادرنازنینت والهام نازنینم برای شماهم اول آرامش ودوم عاقبت بخیری از خدامیخوام
الهام
پاسخ
یک دنیا ممنونم خاله زهره جونم
(زهره)مامانی فاطمه
25 مرداد 93 12:35
فدای تو عزیزم
سعیده
25 مرداد 93 13:26
سلام. تولدت مبارک آقا علیرضا خیلی جالبه امروز دقیقا تولد سه سالگی وبلاگ منه
الهام
پاسخ
منم سه سالگی وبتون و به شما تبریک میگم
صدف
25 مرداد 93 13:47
عزیزدلم تولدت مبارک . برات آرزوی بهترین هارو میکنم . امیدوارم سالهای سال درکنار مامان و بابا سرزنده و شاد باشی .
الهام
پاسخ
ممنون صدف جونم
مامان شایلین
25 مرداد 93 14:12
تولد تولدت مبارک بیا شمع هارو فوت کن که 100 سال زنده باشیعلیرضاجون تولد 3 سالگیت مبارک شازده پسر انشالله سالیان سال در کنار خونواده ات سالم و شاد زندگی کنیخیلی دوست دارم و از راه دور میبوسمت عزیز م
الهام
پاسخ
ممنونم خاله بهناز عزیزم. منم شما رو خیلی دوست می دارم
مامان کیامهر
25 مرداد 93 14:12
علیرضای نازنین تولدت مبارک لبت همیشه خندون غصه های دنیا از دور و برت پَر الهام جون بر شما هم مبارک
الهام
پاسخ
ممنونم خاله بهارِ عزیزم
یگانه جون
25 مرداد 93 14:36
عزیزم........تولد امسال باید بدون آویناجون برگزار شه هرموقع دلم می گیره میرم تو وبلاگ آوینا و به اون صدای قشنگش گوش میدم....تاقبل از اینکه بگین مراسم خاکسپاری برگزار میشه،هرروز به امید اینکه یه پست از مهدیه جون ببینم به وبلاگ میومدم تا اینکه یه سطل آب سرد با اون پست ریختن رو سرمنمی دونم چه جوری ناراحتی ام رو بگم.............نمی دونم فقط به آوینا میگم:آوینا جونم،تو بهشت که هستی واسه نی نی ماهم که تا3 ماه دیگه زمینی میشه دعا کن
خاله هنگامه
25 مرداد 93 15:52
روز میلاد تو روز صدور شناسنامه عشق است. تقدیم به کسی که شکفتن هیچ گلی زیباتر از لبخند او نیست..... سالروز تولدت مبارک علیرضای دوست داشتنی
الهام
پاسخ
مامان عليرضا
25 مرداد 93 15:53
عزیز دلم تولدت مبارک خاله جون.بد موقعی اومدم برای تبریک تولدت هنوز تو شک خبر آوینا و خاله مهدیه هستم و اشک اومنم رو بریده. امیدوارم هر چی خاک خاله مهدیه و آوینا جون و عمو مجید هست بقای عمر شما خانواده ی مهربون و همدل باشه. بازم تولدت مبارک و ایشالا که همیشه شاد باشی عزیز خاله
الهام
پاسخ
ممنون خاله الهام جونم
مامان ناهید
25 مرداد 93 16:19
تولدت میارک عزیزم انشالله 200 ساله شی وهمیشه دلتان شاد باشه وتندرست
الهام
پاسخ
ممنونم از دعای قشنگتون
مامان ناهید
25 مرداد 93 16:20
چه تفاهمی امروز 21ماهگردتولد محمد رضای من هم بوده
الهام
پاسخ
منم تبریک میگم
مامان ناهید
25 مرداد 93 16:21
منتظر تکمیل پستتون هستیم خاله جان
mahtab
25 مرداد 93 17:03
علیرضای خوبم تولدت مبارک آقای خوب و کوچک تولدت مبارک
الهام
پاسخ
ممنونم مهتاب جون. منم تولد پسرت و که هم نام پسر من هست تبریک میگم
mahtab
25 مرداد 93 17:04
دلم نیومد کامنت قبلی رو خراب کنم اما باید بگم واقعا میفهمم حالتون چطوریه...واقعا متاسفم و براتون ارزوی صبر دارم و برای اونها مغفرت و آرامش ابدی
مریم مامان آیدین
25 مرداد 93 17:24
سلام علیرضای گلم....تولدت مبارک نازنینم الهی که صد و بیست ساله بشی و این آخرین تولدی باشه که مامان و بابات رو غمگین میبینی... الهام جونم از صمیم قلبم براتون و خصوصا خونواده مهدیه و آویناجون متاسفم و این روز ها از جلوی چشمم کنار نمیرین خدا روحشونو قرین رحمت بکنه ایشالا که با لبخندای قشنگ پسرک شیرینتون زود به زندگی عادی برگردین و مطمئن باشین جای اونا پیش خدا خیلی عزیز بوده که هر سه رو با هم برده پیش خودش... ببوس علیرضای مهربونمو...
الهام
پاسخ
فدای محبتتون خاله مریم عزیزم
مامان هدیه
25 مرداد 93 18:41
امروز خورشید شادمانه‏ ترین طلوعش را خواهد کرد و دنیا رنگ دیگری خواهد گرفت قلبها به مناسبت آمدنت خوشامد خواهند گفت فرشته آسمانی سالروز زمینی شدنت مبارک . . .
الهام
پاسخ
ساناز
25 مرداد 93 22:25
عزیزم تولدت کلی مبارک
الهام
پاسخ
ممنونم خاله ساناز جونم
مامان مرمر
25 مرداد 93 23:17
تولدت مبارک علیرضا جون....وجودت مایه ی دلگرمی مامان باباست در فراق دوست عزیزشون باشد که به شکرانه ی این روز مقدس همه ی غم ها را از دل زدوده و با یاد وخاطری خوش بر اراده وتقدیر حضرت حق سر تسلیم فرود آورد...بی شک آوینا وخانواده در بهشت ابدی مسرور از این تولد اند
الهام
پاسخ
ممنونم مرمر جان.
محدثۀ عمو
26 مرداد 93 1:01
Happy birthday (انگلیسی) تولدت مبارک(فارسی) سیو کاهام بیرا (کره ای) نَهَنُد، نَهَنُد، نَهَنُد (به زبان علیرضایی)
الهام
پاسخ
متین عمو
26 مرداد 93 1:03
نَهَنُد، نهند، نهندت مبائک مبائک، مبائک، نهندت مبائک حالا شمعا تو فوت کن تا صد سال زنده باشی
الهام
پاسخ
مامانی
26 مرداد 93 7:57
سلام الهام جون تقریبا سه هفته ای هست اصلا وب نیومدم، شاید کاش الان هم نمیومدم خیلی غصه دار شدم و اشکهام بی اختیار میریزه، با اینکه ظاهرا شناختی ازشون نداشتم، ولی بدجور غافلگیر شدم، الهی خدا صبر به خانواده شون و شما بده و الهی روحشون قرین رحمت الهی بشه خیلی دلم گرفت وقتی خوندم هرکدومشون کجا دفن شدن: یه خانواده از هم دور شدن به همین راحتی.. راستش انقدر حالم گرفته شد که میترسم هر چی بگم از روی احساسات و بی فکر باشه و شاید دل دردمند تو رو دردمند تر کنم پس سکوت میکنم ببخش عزیزم که دیر رسیدم علیرضا جون تولدت مبارک، ایشالا همیشه سالم و سرزنده زیر سایه پدرومادر زنده و پاینده باشی
الهام
پاسخ
ممنونم بابت همدردیت عزیزم و همین طور تبریک تولد خدا کوثر جون و برات حفظ کنه
مامانی ماهان جون
26 مرداد 93 8:24
علیرضای نازم تولدت مبارک گلم
الهام
پاسخ
فدای محبتتون خاله جون
مامانی ماهان جون
26 مرداد 93 8:27
هزار آفرین به الهام عزیز و مهربانم که به خاطر غم دوست عزیزش از گذاشتن پست تولد پسر گلش فعلا صرفنظر کرده..قربونت برم..ایشالله روزهای آتیتون سرشار از جشن و سرور باشه
مامانی ماهان جون
26 مرداد 93 8:30
وای قرار بود چه تولدی بشه اگه ....اگه مهدیه و آوینا سلامت برمیگشتنننننننننن..... . . اما مطمئنم مهدیه خانم هم اصلا دوست نداشت بهترین روز زندگیتو شاد نباشی ...........
الهام مامان یسنا
26 مرداد 93 16:24
الهام جان واقعا خیلی ناراحت شدم میدونم خیلی سخته از دست دادن دوست صمیمی و خانواده مهربون و دوست داشتنی. من خیلی ناراحت شدم و هیچی کلامی نمیتونه عمق این فاجعه رو توضیح بده هر چی خودم رو جای مهدیه عزیز قرار میدم و حس میکنم که تو اون لحظه چه کشیده برای اوینا عزیز یا مادر مهدیه جون برای از دست دادن جوان نازنینش که چقدر تلاش کرده بود که واقعا انسان مفیدی تحویل جامعه بده و اخر اینچنین شده یا جای خانواده باباجون مجید آقا که تو اوج شادی نهایت غم تو دلشون نشست نمیتونم احساسم رو بیان کنم که چقدر سخته و فقط این اشک ها هستند که جاری میشوند و زبان قاصره. امیدوارم خدا به خانواده هاشون و شما صبر بده. واقعا تا کی باید اینقدر جان ادم ها بی ارزش باشه که هواپیمایی که اینقدر خرابه که بلند نشده سقوط میکنه اجازه پرواز بگیره چرا نباید به این حادثه یک عکس العمل محکم نشون میدادند و مسئولین اون رو مجازات میکردند؟؟؟؟؟؟ تولد علیرضا عزیزم مبارک انشالله 120 ساله بشه گل پسر دوست داشتنی.
الهام
پاسخ
ممنون بابت همدردی و تبریکت الهام جون
مامان مژده
27 مرداد 93 11:19
تولدت مبارک عزیزم خدا بزرگه
الهام
پاسخ
ممنونم خاله جون
بهار مامان ائلمان
27 مرداد 93 12:18
مرد کوچک قصه های مامان تولدت مبارک ! گل نازم دنیا ادم بزرگها خیلی دنیا وحشتناکیه سعی نکن زود بزرگ شی تامیتونی از این لحظه هات لذت ببر خاله . جای دوست مهربون و معصومت هم سبز و یادش گرامی
الهام
پاسخ
ممنونم خاله بهارِ جانم یادش گرامی
مامان فهیمه
27 مرداد 93 13:08
سلام الهام جون بهتری عزیزم
الهام
پاسخ
سلام فهیمه جان. نگران نباش خوبم خدا رو شکر. سعی می کنم از این به بعد پست های بهتری بذارم تا حالِ شما هم بهتر باشه راستش اگه این حرف ها رو این جا نمی نوشتم دلم خیلی سنگین تر از اینی که هست می موند
مامان شقایق
27 مرداد 93 16:14
خدا رحمتشون کنه واقعا خیلی سخته خدا بهتون صبر بده
زهرا مامان ایلیا جون
27 مرداد 93 17:15
گل من علی رضای نازم تولودت مبارک عشق خاله ان شالله 120 سال زنده باشی
مامان فهیمه
27 مرداد 93 17:58
خدا رو شکر الهام جون که حالتون بهتر شده دوست خوبم ما همه جوره در خدمتتون هستیم. علیرضای گل رو از طرف ببوسید.
مامان هدیه
27 مرداد 93 19:57
سلام الهام خانم خوب هستین اومدم حالتون رو بپرسم و جویای حال شما و گل پسریتون باشم و از خدا می خوام که کوچولوتون در برابر ناملایمات زندگی حفظ کنه و تن شما و همسرگرامیتون رو سالم و همیشه سایتون بالای سر گل پسریتون باشه انشالله
الهام
پاسخ
سلام هدیۀ عزیز ممنونم که جویای احوالمون هستی خدا مادرت و رحمت کنه
مامانیش
28 مرداد 93 0:00
تسلیت میگم عزیزم
الهام
پاسخ
ممنون که اومدید و ممنونم بابت همدردیتون دوست عزیزم متاسفم که بخاطر یک سری شرایط مجبور شدم کامنت شما رو ویرایش کنم. چون نمی خواستم بعدش بحث پیش بیاد. ممنونم که درک می کنید
مهدیه
28 مرداد 93 1:17
تاسف باره خدا رحمت شون کنه براشون آرزوی رحمت و مغفرت الهی رو دارم
الهام
پاسخ
ممنونم مهدیه جون
ملیحه
28 مرداد 93 9:29
سلام عزیزم اول همه چیز تولد 3سالگی پسرت مبارک ایشالله همیشه در کنار هم سالم و شاداب زندگی کنید . منم طبسی هستم و در مراسم خاکسپاری و سوم آوینا و پدرش حاضر بودم آوینا رو دل پدرش به خاک سپردند من آوینا رو ندیدم اما وبلاگشو خوندم و هنوزخاطره و صدای آوینا وچهره مادرش تو ذهنمه و دارم آزار میبینم از دنیا ناامیدم ، بدجوری
الهام
پاسخ
سلام. ممنون از محبتت ملیحه جون خدا رو شکر می کنم که شما اونجا بودید و ممنونم از شما که رفتی چون من و همکلاسی های قدیمی مون اکثرا نیشابور بودیم و من همه اش دلم طبس بود که غیر از یک نفر همکلاسی مون و چند تا از بچه های ستاد کسی اونجا نرفته خدا پسر گلت و حفظ کنه
مامان سویل و آراز
28 مرداد 93 11:54
دوست مهربون الهام جون چقدر درداوره که یک روز قبل از حادثه با دوستت یکروزه خوبی رو سپری کردین چقدر ناراحت شدم که برای عروسی واسه اوینا جون لباس گرفته و تنش نکرده بمیرم به دردی که موقع سوختن فرزندشون کشیدن و چقدر برای تو ناراحت شدم که به این شکل از حادثه باخبر شدی و دستپاچه نمیدونستی از کجا و کی خبر بگیری حال و روز اینروزای شما و عذابی که این خانواده عزیز کشیدن به موقع حادثه کشیدن از جلوی چشمم نمیره خدا صبرتون بده
الهام
پاسخ
ممنونم از همدردیت شهره عزیزم
مامانی فاطمه
28 مرداد 93 13:41
دلم برا علیرضا جونم خیلی تنگیده همش عکسای قبلیشو نگاه میکنم قول بده پست بزاری با عکسای علیرضا براموووووووووون
الهام
پاسخ
فدای محبتت عزیزم. کلی عکس و مطلب دارم. ایشالا حوصله پیدا کنم حتما
مامانی فاطمه
28 مرداد 93 13:44
ببخشید سلام یادم رفت سلام بر الهام نازنین
الهام
پاسخ
سلام عزیز دلم
sahar
28 مرداد 93 15:37
خدایا خودت کمک کن . الهام خانوم من اصلا باورم نمیشه .همین الان این خبرو دیدم . من اولین بار تو زندگی ام ,3 سال پیش دلم بر اثر یک مرگ شکست . اون وقتا فکر میکردم , که اوائل حالم انقدر بده و شاید مثل بقیه ادمها بعد ها فراموش میکنم ولی باور کنید . انقدر اثرش عمیق بوده که هیچ وقت نمیتونم فراموشش کنم . تحملم اومده پایین و خیلی ها به خاطر ناتوانی هایم مرا تحقیر میکنند .و به همه اونایی که نمیفهمن منو گفتم : برای کسی که دلش مثل دریاست , دلشکستگی طوفان به پا میکنه .و توی این طوفان خیلی چیزای با ارزش رو از دست میدی و شاید دیگه برای هیچ وقت نتونی پیداشون کنی ! ما آوینا جان رو از طریق شما میشناختیم و همیشه به خاطر اینکه آوینا رو هاپو میخورد ناراحت بودم . فکر میکردم بچه بزرگتر بشه براش ناخوشاینده . حیف که بزرگتر نشد .حیف خاله مهدیه . من برای روزهای شما ناراحتم , برای تنهایی هاتون خیلی ناراحت هستم. ان شاالله با خود خدا آرامش بگیرید , چون خود خدا اگر یه چیزی رو ازتون گرفته , مطمئن باشید خودش به داد تنهایی تون میرسه . من برای شما دعا میکنم چون میفهمم که خاطرات چه بر سر آدم میارن .
sahar
28 مرداد 93 15:39
آخ ببخشید تو پست تولد نباید اون پیامو میذاشتم . حواسم نبود . اینجا تاییدش نکنید.
مامان مريم
28 مرداد 93 16:21
عزیزم علیرضا جون تولدت مبارک باشه .انشالله تولد 120 سالگیت .ببخشید که دیر برای تبریک اومدم روز تولدت یادم بود ولی نشد بیام وبت.
مامانی فاطمه
29 مرداد 93 16:32
سلام ممنونم الهام جونم بیصبرانه منتظرم
مامان طاها
29 مرداد 93 16:41
تولدت مبارررررررررررررک عشششششششششششششششق خاله.
الهام
پاسخ
سلام مریم جون. نمی دونستم هنوزم این جا میاید. قبل ترها چند بار اومدم وبتون ولی دیدم براش رمز گذاشتید. در هر صورت خوشحالم که هنوز دوست با محبتی مثل شما رو در کنار خودم دارم
خاله منیره
31 مرداد 93 17:56
بازم تولدت مبارک علی رضای خاله،ایشالا که خدا به تو مامان بابای خوب و مهربونت عمر با عزت و پر از شادکامی بده.. ایشالا که خیلی زود خدا به دل مامانت هم ارامش بده که خییییلی همه ما نگران حال این روزهای دل و چشماشیم ایشالا از این به بعد چشای مامانت فقط اشک شوق به خودش ببینه،شوق بزرگ شدنت،مدرسه رفتنت،یادگرفتنت،دانشگاه رفتنت و هزارو یک شوق دیگه همیشه به مهر بمانی نازنینم
الهام
پاسخ
یک دنیا ممنونم خاله منیره جونم ایشالا که شما هم همیشه خوش باشید و سرشار از آرامش
یه مامان
31 مرداد 93 18:05
سلام مامان عزیز تولد پسر گلتون مبارک، خدا این فرشته کوچولو رو برای شما و شما رو برای اون حفظ کنه ان شاالله. یک پست برای آوینا جان در مدرسه ی مامان ها قرار دادیم، خوشحال میشیم شما هم بهمون سر بزنید
الهام
پاسخ
سلام عزیزم. یک دنیا ممنونم از لطف شما دوست عزیزم خیلی خیلی لطف کردید منم لینک مطلب شما رو تو پست ثابت وبلاگم گذاشتم تا دوستان تو این کار خوب مشارکت کنند. ایشالا که هیچ کس گرفتارِ مرگ ناگهانی نشه
مامان فهیمه
31 مرداد 93 18:10
خدا رو شکر که دوباره شاهد لبخند شما هستیم. عزیزم ایشالا تولد 120 سالگی ای آمده گریان تو و خندان همه کس وزآمدن تو گشته شادان همه کس ای دوست چنان بزی که فردا چو روی خندان تو برون روی و گریان همه کس
الهام
پاسخ
ممنونم فهیمه جونمممنونم بخاطر حضورتون و دلگرمی که به ما می دید خدا رو شکر
مریم(مامان کیان)
31 مرداد 93 18:54
عزیزم تولدش مبارک باشه ان شااله تولد 103 سالگیش چه میشه کرد الهام جان دنیا تا بوده همین بوده این ماییم که همیشه باید خودمون و با شرایط بوجود آمده وفق بدیم انصافا غم بزرگ و سختیه اصلا تو باور نمی گنجه اما هیچ کاری از دست کسی برنمیاد زندگی داره میگذره و ما باید باهاش همراه بشیم........
الهام
پاسخ
ممنونم مریم جون ایشالا شما هم همیشه شاد باشید. بله درسته همیشه خودم به دیگران همین و می گفتم و حالا تو کارِ خودم موندم. فکر می کنم گذشتِ زمان مشکل و حل کنه. بازم ممنونم که هستید
فائزه مامانه سوگند
31 مرداد 93 22:29
علیرضا جونم توووووووووووووووووووووووووووووووولدت مبارک عزیز دلم می دونم بدون دوستانت که مثل خواهر و برادرت بهت نزدیک بودند چقدر سخت گذشت ولی به قولی زندگی در چشمان فرزندانمون جاریست و ما برای شادی بچه هامون از هیچی دریغ نباید بکنیم گرچه قلبمون سرشار از اندوه و غصه هست اما سرنوشت بازی عجیبی با ادم می کنه 25 مرداد ششمین سالگرد ازدواج ما بود که مصادف با این روز خرسند قلبم مانند شما چنان اتش گرفت که تا اخر عمر این روز برای من تلخ هست همان روز دختر خالم ابدی شد پس میبینی الهام جان شادیمان در تلخیمان با هم امیخته است پس بخاطر علیرضا جان شاد باش گرچه قلبت اندوهگین است ولی لبت شاد باشه بازم مبارررررررررررررررررررررررررک عزیزم
الهام
پاسخ
ممنونم خاله جون مرسی بابت حرف های قشنگی که برام نوشتی و دوباره برام تکرار شد فائزه جون. حق با شماست
صدف
31 مرداد 93 23:17
مباررررررک باشه تولدت علیرضای ناز... آرزو میکنم همیشه شاد باشی و چشمات همیشه توش برق شیطنت و شادی باشه . امیدوارم هیچ وقت دیگه غم نبینید . و تولدهای بعدیت سرشار از شادی و خوشحالی و دل خوش باشه....
الهام
پاسخ
ممنونم صدف جان یک دنیا سپاس بابت آرزوهای قشنگی که برام داشتید و ما هم همین آرزوهای قشنگ و برای خودتون آرزومندیم
مامان باران
1 شهریور 93 2:02
سلام مامان علیرضا 1.تولد پسر گلت مبارک. انشالا دامادیش رو ببینی 2.درگذشت دوستان عزیزتون رو تسلیت میگم. خدا رحمتشون کنه. 3.تازه خواننده پستهات شدم. انشالا همیشه بهت سر میزنم. 4.وقت داشتی به و بلاگ علی سربزن. چند ماه از علی رضای شما بزرگتره 5.نمیدونم نظر قبلیم رو که خیلی مبسوط نوشته بودم برات ارسال شد یا نه 6.نحوه نوشتن مطالبت مفصل ،زیبا و صمیمی هست. نظیرش رو در نی نی وبلاگ به ندرت دیدم موفق و سلامت باشین
الهام
پاسخ
سلام باران عزیزم 1. ممنونم عزیزِ جان 2. ممنون از همدردیتون 3. به خونۀ مجازی من و پسرم خوش اومدید 4. به روی چشم. باعث خوشحالیه برامون 5. متاسفانه نرسیده 6. این نهایت لطف و مهربونی شما رو می رسونه برای شما هم شادکامی و سلامتی آرزو می کنم
مامان یاغمور
1 شهریور 93 2:18
این نیز بگذرد.... گلم تولدت مبارک انشاا... دامادیت
الهام
پاسخ
ممنونم خاله جون مهربونم
مامانی فاطمه
1 شهریور 93 7:27
سلام برالهام جون وشازده پسر و نی نی اش دوباره مبارک باشه تولد گل پسرت کار خیلی خیلی خوبی کردی عزیزم ماهمیشه دعاگویت هستیم ایشااله که زندگی وکامت همیشه به شیرینی کیک تولد باشه عزیزم
الهام
پاسخ
سلام زهره جانم ممنونم عزیزم و کامِ شما هم به شیرینی عسل باد
سعیده
1 شهریور 93 12:10
خدا این پسر ناز و دوست داشتنی رو براتون حفظ کنه ایشالا 120 ساله بشی علیرضا جان
الهام
پاسخ
ممنونم سعیدۀ عزیزم هم بابت سرزدن بهمون و هم بابت آرزوی قشنگی که برای پسرم داشتی
مامان نازنین جون
1 شهریور 93 16:47
هر روز برایت رویایی باشد در دست نه دور دست،عشقی باشد در دل نه در سر ودلیلی باشد برای زندگی نه روزمرگی...تولدت هزاران بار مبارک انشاا... که 120ساله بشی جیگــــــــــــــــــــــر
الهام
پاسخ
ممنونم دوست عزیزم
ساناز
1 شهریور 93 18:28
علیرضا جونم تولدت مبارک عزیزم انشالا 120 ساله بشی چه کیک قشنگی و چه تولد زیبایی ..خیلی عکسای قشنگی بود عزیزم
الهام
پاسخ
ممنونم خاله ساناز عزیزم. دیگه از دید شما که خودتون استاد تم تولد هستید این کیک و تولد خیلی پیش پا افتاده ست. اتفاقا مامانم بارها به وبتون سر زد و تم های رنگین کمانی تون و مرور کرد ولی حیف... ان شااله سال بعد با کمک شما و خاله سحر حتما یک تولد جانانه خواهیم گرفت
خانم طاهره نادری
2 شهریور 93 0:38
سلام چه کیک زیبایی انشالله همیشه دلتون شاد باشه و تولد گل پسریتون هم مبارک
الهام
پاسخ
سلام. ممنونم خاله جون مهربونم
❀مامان علی خوشتیپ❀
2 شهریور 93 9:12
تولدت مبارک نازپسر قند عسل...چقدر خنده هات خوشگله...روح آدمو جلا میدهالهی مامان و بابا دومادیتو ببینن الهی توی تولدای سال دیگت چشم مامانت پر از اشک شوق باشه مواظب خودت باش عزیزم...برات از خدا طلب صبر و آرامش میکنم
الهام
پاسخ
ممنونم سارا جان این نظر لطف شماست. ایشالا دومادی علی آقا ایشالا که همیشه دلت شاد باشه
مریم مامان آیدین
2 شهریور 93 16:18
الهام عزیزم سلام....خوبی دوست گلم؟؟ تو به روز شده ما نبودی و برای اینکه سری بهت بزنم و احوالی ازت بپرسم اومدم که دیدم پست تولد علیرضای گل رو گذاشتی تولدت دوباره مبارک کوچولوی مهربون و شیرین و خواستنی الهی 120 ساله بشی و هرروز مامان و باباتو شیرین تر کنی الهام جونم میدونم دلت هنوز غصه داره و برای شادی دل کوچیک علیرضات تولد براش گرفتی و خیـــــــــــــــــلی کار خوبی کردی دوستم....بارا و بارها با خودت بگو اونایی که احتیاج به دلسوزی دارن ما زمینی ها هستیم نه اون دوستای مهربون و نظر شده که آنقـــــــــــدر پیش خدا عزیز بودن که با هم رفتن پیش خودش و آسمونی شدن زمان همه چی رو بهتر میکنه عزیزم....ایشالا که وجود برادرای گل و همسر مهربون و پسرک شیرینت غماتو التیام بده
الهام
پاسخ
سلام. ممنونم مریم جون. خدا رو شکر بهترم از قبل ممنون که بهمون سر زدی. ایشالا تولد آیدین جون جبران کنیم
عاطفه مامان الای
2 شهریور 93 16:48
تولدت مبارک عزیزم الهی 120 سال عمر کنی
الهام
پاسخ
ممنونم خاله عاطفه جونم
زهرا مامان ایلیا جون
2 شهریور 93 20:58
*************************** *******\/***\/****\/********** *******/\***/\****/\********** *******||***||****||********** *******||***||****||********** ***(---------------------------------)***** ***(-----------تولدت مبارک-------)***** ***(---------------------------------)***** ***(---------------------------------)***** ****************************
الهام
پاسخ
زهرا مامان ایلیا جون
2 شهریور 93 20:59
پسر نازنین علی رضا جونم تولودت مبارک الهام جون خوب کردی برای بچه تولود گرفتی میدونم غم دلت هنوز سنگینه اما خوب اینجا دنیای ادمک ها دنیای بدیه اما مجبوریم زندگی کنیم برات دنیا دنیا شادی ارزو میکنم برات ارامش ارزو میکنم دوست خوبم
الهام
پاسخ
ممنونم خاله زهرا جونم ممنونم از آرزوهای قشنگت عزیزم.خدا ایلیا جون و برات حفظ کنه
زهرا مامان ایلیا جون
2 شهریور 93 21:00
عکس هااا عالی بود لذت بردم ان شالله عکسهای دومادی علی رضا خان
الهام
پاسخ
این نظر لطف شماست زهرا جون
مامان فریده
3 شهریور 93 17:37
الهام جونم تولد علیرضا جون را تبریک میگم.ان شالله دیگه تو زندگیتون غم نبینید و سالیان سالیان با خوشی در کنار هم زندگی کنید.
الهام
پاسخ
ممنونم فریده جون. ایشالا که غم نبینی
مامان ناهید
6 شهریور 93 19:12
الهام جون 3 سالگی علیرضا جون را مجدداً تبریک میگم خیلی خیلی کار خوبی کردید که براش جشن تولد هرچند کوچک ولی مفید گرفتید اینکه دل علیرضاجون را راضی کردید کار بزرگی کردید خدا همیشه براتون نگهش داره
الهام
پاسخ
ممنونم ناهید جون.همیشه من و شرمندۀ محبت هات می کنی دوستم
مامان مانی
7 شهریور 93 16:37
علیرضا جون یه بار دیگه تولدت مبارک عزیزم خوشگل خاله ایشالا لبای کوچولوت همیشه خندون باشه الهام جون تولد گل پسرت مبارک الهام جون نمی دونم چرا تا می خوام بیام وبتون اشکام سرازیر میشه من فقط از طریق وب شما با مهدیه خدا بیامرز و دخمل نازش آشنا بودم ولی برام خیلی سنگین بود .نمی خواستم دوباره شما رو یاد خاطرات تلخت بندازم شرمنده روحشون شاد
الهام
پاسخ
ممنونم خاله جون ممنونم رفیق حق داری روحشون شاد
مامان مهراد
9 شهریور 93 11:44
با کمی تاخیر تولدت مبارک علیرضا جون ان شاله تولد 120 سالگی
الهام
پاسخ
یک دنیا ممنونم خاله جون مهربونم
پرهام ,مامانش
17 شهریور 93 15:28
تولدت مبارکک علی رضا جون ببخش که دیرر اومدیم.برا تبریک ان شالله ۱۲۰ساله شی گلمممممم
الهام
پاسخ
خیلی خیلی ممنونم ازتون خاله جونم