علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

ماجراهای ما و عکاس!

1393/7/19 11:30
نویسنده : الهام
819 بازدید
اشتراک گذاری

گویا همین دیروز بود که کارگاه ساختمانی بابایمان به مناسبت عید سعید قربان تعطیل بود و برای اولین بار از دود و دم شهر گریختیم و عازم جاجرود شدیم و بی هدف کناره نشین دریاچه لتیان و هم نفسِ درخت های جنگلی لتیان شدیممتنظر

و حالا یک سال از آن روز می گذشت و ما باز هم روز عید قربان را در کنار لتیان بودیم! یک سال با همۀ تلخی و شیرینی هایش گذشته بود و نمی دانیم؛ شاید ما همان آدم های دیروز بودیم...درسخوان

اولین دیدار ما با لتیان را در روز عید قربان سال گذشته  (مهرماه 92) اینجا ببین...

... و پس از آن بارها و بارها به لتیان رفته ایم و تمامِ خاطرات مان از لتیان خاطراتی ست شیرینآرام

و اما امسال نیز راهی لتیان شدیم و در کنار رودخانه ای خالی از آب مأمن گزیدیم و میهمانِ زیبایی های آن شدیم...

عکس های ما از طبیعت پاییزی و زیبای لتیان و البته ماجراهای ما و عکاس می رود به ادامۀ مطلب... با ما همراه باشمحبت

××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××

امروز دقیقاً دو ماه از سفر آوینا جانمان می گذرد و این روزها جشنوارۀ نانو و تقدیر از بهترین های نانو در حال برگزاری ست و بابا و مادرِ خاله مهدیه مان میهمان این شهر هستند تا در این مراسم شرکت کنند... ما نیز برای شرکت در مراسمی که قرار است از خاله مهدیه و عمو مجیدمان تقدیر شود دعوت هستیم و افسوس که جای خودشان خیــــــــــلی خالی ست.دلشکسته لطفا برای شادی روحشان حمد بخوانید.

بسم الله الرحمٰن الرحيم الْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ الرَّحْمـنِ الرَّحِيمِ مَـلِكِ يَوْمِ الدِّينِ إِيَّاكَ نَعْبُدُ وإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ اهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِيمَ صِرَاطَ الَّذِينَ أَنعَمتَ عَلَيهِمْ غَيرِ المَغضُوبِ عَلَيهِمْ وَلاَ الضَّالِّينَ

مدتی ست به وقت بیرون رفتن ماشین هایمان را نیز همراه می بریم... و شاهدِ صحنه های "تهنُّش (تصادف)" هستیم و همواره لب هایمان را دراز نموده و با تغییر لحنی که نشان از عظمت عمل انجام شده دارد رو به مادرمان می گوییم:" ماشین تاخسی (تاکسی) با ماشین پُدیس (پلیس) تهنُّش کرد"فرشته

... و بعد از طراحی صحنۀ تصادف آاااای خاک بار می زنیمراضی اصلا هم برایمان مهم نیست که بر ماشینِ سواری خاک بار بزنیم و یا بر ماشین باربَر... البته این بار زدن ها مستلزم این است که موجودی به نام عکاس دست از سرمان بردارد و ما را با کودکانه هایمان تنها بگذاردآرام که البته این امر امکان پذیر نیست! و باعث می شود ما از دستِ عکاس و دوربینش سر به کوه و بیابان بگذاریمزبان

سنگ که نیستیم رفیق! و بدیهی ست که گشتن در جوار جماعتی عیاش عاقبت ما را نیز به یک صحراگرد عیاش مبدل می کند و ناچاریم ما نیز در پی هیزم راهیِ کوه و بیابان شویمزبان آن نقطۀ نارنجی که در عکس مشاهده می نمایی ما هستیم و به دلیل بُعد مسافت عکاس با ماست که به یک نقطه تبدیل شده ایمچشمک

و اگر تصور می کنی عاقبت عکاس دست از تنبلی برداشته و از بُعد مسافت کاسته است سخت در اشتباهی! بلکه ایشان لطفی عظیم نموده انگشت مبارک را بر روی دکمۀ زوم دوربین فشرده اند و ما را از نمایی نزدیک تر در کادر دوربین جا داده اندزیبا و هیزم های موجود در دستمان را عشق استبغلشک نکن که تمام محتوای نهارمان فقط به خاطر وجود هیزم هایی که ما جمع نموده ایم پخته استراضی

و حالا جای ما و عکاس عوض می شود... ما به محل اتراق وسایل می رویم و عکاس به محل برافروختنِ آتش... و ما در محل اتراق به دنبالِ ماشین هایی می گردیم که ساعتی قبل آن ها را زیر خاک پنهان می کردیم و دیگر بار به دنبالشان هستیم و زمزمۀ زیر لبمان این است :"ماشین ها علیریضا کجاست؟"... و همانا به دنبالِ ماشینی هستیم که آن را "ماشین تاخـــــــــــــسی (تاکسی)" می نامیم و از جهیزیۀ مهدی جان، پسر عمویمان، می باشد که سلسله وار به ارث برده ایمزیبا

و چه خوب که خداوند طبیعت را با همۀ زیبایی هایش آفرید و الّا لنز دوربین عکاس هم چنان ما را تعقیب می نمود و اجازۀ آزادی عمل در شیطنت را به ما نمی دادعصبانی

و تصور می شود بابا و دایی محسن مان اولین داماد و برادر زنِ تا این حد مهربانِ دنیا باشندخندونک و مهربانی هایشان تا حدی ست که بدونِ وجودِ یکدیگر هرگز به پیک نیک نمی روندعینکو جایت بسی سبز رفیقمحبت

و این ما هستیم که دو سنگ کنارِ هم را در تمثالِ "اسبی" می بینیم و بر آن سوار می شویم و در آستانۀ تاختنِ "اسبی" و با لب و لوچه ای بلورین شکارِ لحظه های عکاس می شویمعینک

و از آن جا که این روزها تغییرِ دمایی ناگهانی در هوای تهران رُخ داده است ما نیز نه تنها سویشِرت پوش می شویم بلکه هنوز غروب نشده بساط مان را روی کولمان انداخته و لتیان را با وزش باد و سردی اش تنها می گذاریمهیپنوتیزم

ما که تکلیف مان مشخص است و پس از چند ساعت بازی به محض سوار شدن به ماشین، دراز به دراز روی صندلی "عبق(عقب)" پخش می شویم و یک اپسیلُن جا را نیز به مادرمان می دهیم! و حالا که همراهان و از جمله عکاس خیالشان از بابت سرما نخوردگی مان راحت می شود، تصمیم می گیرند ادامۀ روز را در سرخه حصار بگذرانندآرام و این است لحظه های عکاس و غروب زیبای سرخه حصارزیبا

و در حالی که صدای خُر و پُفِ این جانب تمامِ فضای ماشین را پر کرده بود، داماد و برادر زنِ مهربان دیگر بار عکاس را میهمان چای آتیشی می نمایندخوشمزه و جای تو سبز رفیقمحبت

و پایانِ این پستعینک

پست بعدی مان ثبتِ گردش روزِ گذشته مان است در سرخه حصار... با ژست هایی هنری که عکاس از ما به ثبت رسانده است و ما با وجود غُر زدن های گاه و بیگاه مان از زیرِ ذره بین رفتن توسط دوربین عکاس، خوب می دانیم وجود عکاس نعمتی ست در اطرافمانمحبت

پسندها (8)

نظرات (17)

مامان عليرضا
19 مهر 93 12:00
سلام دوست جونم.خوبید خدا روشکر.کسالت شما و داداشی رفع شد؟ به به کلی از دیدن عکسا روحم تازه شد و دلم خواست که منم برم ولی افسوس (البته افسوس نه)فعلا فقط تو جاده چالوسیم و زندگی عشایریمون رو از نو آغاز کردیم. ایشالا که همیشه خوش باشید و زندگی تون انقدر قشنگ باشه که مرتب پوزیشن عکاسیتون رو حفظ کنید و البته فرصتی به جیگر ما هم بدی برای شیطنت یه سرم بیا خصوصی.
الهام
پاسخ
سلام عزیزم ممنونم از احوالپرسیت خدا رو شکر گرفتگی صدا داریم ولی از گلودرد و آبریزش بینی خبری نیست شکرِ خدا البته آلرژی فصلی هم توش بی تأثیر نیست و من به شدت آلرژیک هستم دو سال قبل تمام پاییز و با کهیر دست و پنجه نرم می کردم و تجربۀ تلخ کهیر به من آموخت که چه خوش ست حساسیت از نوع عطسه و آبریزش من هم روزگاری که همسرم شهرستان پروژه بر می داشت حال و روز شما رو داشتم الهام جون و ما ناچار بودیم به دور بودن چون من به خاطر کارم نمی تونستم همراهش برم و البته احساست و درک می کنم و رفت و آمد واقعا سخته اونم با بچۀ کوچیک ولی همین که آخرش ثمر بخش هست شیرینه ممنونم بابت آرزوهای قشنگی که برامون داشتی الهام عزیزم و البته ممنونم بابت خصوصی و این که آبروی ما را خریدی خواهر راستش از این اتفاقات بعید نیست وقتی فیزیک خونده باشی (فیزیکی ها به خاطر سبک درسی که می خونند قابلیت تجزیه و تحلیل بالایی دارند و البته در مورد مسائل اطرافشون گیج می زنند اساسی) و وقتی همزمان با پست گذاری در حال نوشتن یک طرح پژوهشی هم باشی و وقتی همزمان جوابگوی سوالات ممتد پسرکت هم باشی و البته در حال پخت و پز و پاسخگویی به تلفن
مامان مهراد
19 مهر 93 13:12
سلام. ممنون از اینکه در گردش های خانوادگی تو ن جای ما رو هم خالی میکنین.... همیشه به گردش. فقط الهام جون یه اشتباه لپی داشتی نمره ات 19 دایی محسن از کی تا حالا خواهر زنه ؟؟؟؟؟؟؟
الهام
پاسخ
سلام عزیزم. خواهش می کنم وظیفه ست بله واقعا اشتباه خطرناکی بود ممنونم. الهام جون هم بهم گفتند و تصحیح کردم و دلیل این اشتباه و تو کامنت قبلی توضیح داده ام از توجه و دقت نظرت سپاسگزارم دوستم
مامانی فاطمه
19 مهر 93 14:20
سلام بر الهام جون وگل پسر نازش . همیشه به گردش اونم از نوع لتیانش اینقدر تعریف اینجاهارو دادی که بر خودم واجب دونستم که فرصتی شد آمدیم حتما بهمراه شما بریم اونجا قربونت برم که خروپفت فضارو پرکرده عزیزم خوب عکاس باشی اینقدر تو دست وپای بچمون نباش دیگه آقا ما همینجا اعلام میکنیم که ماهم جریان خواهر زن(برادر زن) را فهمیده ایم هاااااااااامن ساعت 11/30 امدم ولی فرصت نشد کامنت بزارم برات حالا امدم ببین چقد حواسمون بهت هست خواهر
الهام
پاسخ
سلام زهره عزیزم فدای محبتت. بله این از واجباته و تاکید می کنم حتما تشریف بیارید تا شما رو به لتیان ببریم ممنونم خاله جونم چه میشه کرد زهره جون. ترک عادت موجب مرض است عجب آبروریزی شد این خواهر زن خب خواهر همون 11/30 موضوع به این مهمی رو می گفتی تا موجبات آبروریزی بیشتر فراهم نیاید خلاصه این که وظیفۀ خود می دانیم از دقت نظر و توجه شما تشکر کنیم حالا خوبه امروز بعد از گذاشتن پست خودم اینجا بودم و الّا حسابش و بکن تا شب چی می شد یعنی اگه داداش خودش خونده باشه که حسابم با کرام الکاتبین است
مامانی فاطمه
19 مهر 93 14:29
خصووووووووووووصی
الهام
پاسخ
الان میام پیشتون عزیزم
مامانی فاطمه
19 مهر 93 14:55
ببخشید گلم بخدا اونموقع به دقت نخوندمش فکر کردم منظورت خودتی نمیدونستم داداش گلتهقربون محبتت عزیزم تنها نیستم یه گروهیم داریم میایم .مجتبی نمیتونست مرخصی بگیره وگرنه خونه پدر شوشو کرج خالی بود .مجتمع محل اقامتمون سوهانکه کلاسها هم همونجاست . اگر زدیم بیرون از اونجا حتما میام پیشت عزیزم .من تهران غیراز الهام جونم کسی رو ندارم
الهام
پاسخ
این چه حرفیه عزیزم داداش هم باشه اصلا مسأله ای نیست. مگه می تونه روی حرف خواهر بزرگ ترش حرف بزنه در هر صورت بهم اطلاع بده. خیلی خیلی باعث خوشحالیه که بتونم ببینمتون و خوشحال میشم افتخار بدید و بیاید خونه مون
مامانی فاطمه
19 مهر 93 14:57
پس هوااااااااا سرده لباس گرم بیارم ما جنوبیها خیلی سرمایی هستیمیه لحظه خصوصی جیگر
الهام
پاسخ
بله زهره جون. البته در حد پالتو نیست یه مانتوی پاییزه کفایت می کنه
مامان فهیمه
19 مهر 93 21:25
جیگر این گل پسر هیزم جمع کن خدا قوت آقا علیرضای گل اگه شما نبودی خاله جون مامان و بابا و دائی جون گرسنه می موندن همیشه به شادی و گردش
الهام
پاسخ
ممنونم خاله جون بله شما واقعا درست متوجه شدید
مامان مهری
20 مهر 93 9:08
_████__████_███ __███____████__███ __███_███___██__██ __███__███████___███ ___███_████████_████ ███_██_███████__████ _███_____████__████ __██████_____█████ ___███████__█████ ______████ _██ ______________██ _______________█ _████_________█ __█████_______█ ___████________█ ____█████______█ _________█______█ _____███_█_█__█ ____█████__█_█ ___██████___█_____█████ ____████____█___███_█████ _____██____█__██____██████ ______█___█_██_______████ _________███__________██ _________██____________█ _________█ ________█ ________█ _______█ سلام. عیدتون مبارک. در پناه مولا تندرست و شاد باشید.
الهام
پاسخ
ممنونم مهری جانعید بر شما هم مبارک
مامان علی
20 مهر 93 11:31
سلام دوستم بابا علیرضا خان کوهنورد قهاری بوده ها من از اون عکسش که اسب سنگی یاسنگ اسبیسوارشده خیلی خوشم اومد بابا عکاس وبچه عکاس باسلیقه ای بودین ها چقدر هم ماشین بازی اینجا کیف میده خوب مامشکلمون تو عکس ازعلی اینه بیرون خیلی شانس بیاریم تو اغوشمون باشه یک چندتاییی میتونیم بگیریم وپس نمیتونیم تووب بزاریم اماتو خونه ای این بچه ماقرتیه ای قرتیه .بیکار میشه میاد دندوناش ونشون میده وخنده مضحک میکنه ومیگه مامان عشک بگیر وهرچه زستی که فکر کنی بروز میده وماهم ذوق مرگ میشیم وخودشم ازدیدن خودش که ببخشید حسابی خرکیفمیشود ورا ه به راه طلب دیدن جمال خویش دارد منم چای اتیشی خواستم این پسرک مابیرون فقط راه میشه ماهم دنبالش ازچایی و....خبری نیست فقط قدم قدم
الهام
پاسخ
سلام عزیزمبه مامان و داییش رفته این نظر لطف شماست عزیزم بله به بچه کیف میده ولی به بزرگ ترها اصلا و ابدا! چون باید مرتب دست هاش و بشورند تا بتونه چیزی بخوره منم تا سال قبل با علیرضا همین مشکل و داشتم و اجازه نمی داد ازش عکس بگیرم. باید 50 تا عکس می گرفتی تا سه تاش درست دربیاد. ولی الان چند وقته همکاری می کنه لابد خندۀ علی جون قشنگه که دوست داره تو این پوزیشن ازش عکس بندازین فدای علی آقای خوش تیپ و خوش عکس و خوش خنده و قرتی منم تجربۀ قدم قدم شما رو داشتم. راهش اینه که شما دنبالش نرید. یه جا بشینید و چایی درست کنید و مشغول خوردن بشید وقتی شما رو ساکن ببینه ناچاره کنارتون بشینه در ضمن تشریف بیارید اینجا خودم براتون چای آتیشی می درستم
مامان علی
20 مهر 93 11:32
عید غدیر به شما دوست خوبم وخانوادتون مبارک التماس دعا
الهام
پاسخ
ممنونم عزیزم. منم عید و بهتون تبریک میگم.
•♥مامان متین♥•
20 مهر 93 14:18
سلام خانومی همیشه ب گردش باشین و عکس وای عجب لب و لوچه بلورینی بود خدابهتون ببخشه شاد و برقرارباشین!) بازم مثل همیشه عاااااااااااااااااااااااالللیییییییییییییی
الهام
پاسخ
ممنونم عزیزم فدای محبت تون
مامان باران
21 مهر 93 0:58
سلام.همیشه به تفریح.امیدوارم با دایی محسن هم بعد از ازدواجش همچنان به تفریح باشید! .علیرضای نازم راببوس
الهام
پاسخ
سلام عزیزم. و همین طور شما ما هم خیلی دلمون میخواد فدای محبتت عزیزم. باران جون و علی کوچولو رو می بوسم
مامان آرمینا
21 مهر 93 21:53
سلام الهام جون.همیشه به گردش و تفریح از نوع لتیان همیشه خوش باشید عزیزم.
الهام
پاسخ
سلام مریم جونمرسی و همین طور شما دوست خوبم
مامان آرمینا
21 مهر 93 21:57
یادم رفت بگم.سد لتیان مناظر خیلی زیبایی داره.و البته عکاس ماهر که مناظر زیبا روثبت کردی.
الهام
پاسخ
بله واقعا زیباست. این نظر لطف شماست عزیزم
مامان باران
22 مهر 93 12:39
سلام استاد ارجمند! خوش باشین بالتیان گردی! چشماتون بهتره؟ راستی!شمافیزیک دردانشگاه درس میدید؟ علی گلکم راببوسین
الهام
پاسخ
سلام عزیزم خدا رو شکر خیلی بهتره. البته در طول روز اوضاع متغیری داره. چند ساعت خوبه بعد یه مدت تار میشه و دوباره به حالت اولیه بر می گرده بله متاسفانه! و در حینِ انتقالِ مفاهیم اول جونِ خودمون در میاد و سپس جونِ دانشجوهامون فدای محبتتون. منم علی و باران جون و می بوسم
مامان علی
23 مهر 93 12:03
الو الو خصوصی پشت خط بیده!
الهام
پاسخ
مریم مامان آیدین
23 مهر 93 14:54
سلام الهام گلم خوببن؟ الهی همیشه به گردش باشین و خوش گذرونی قربون اون علیریضا برم که واسه ناهارش زحمت میکشه و هیزم جمع میکنه این برادر زن و داماد هم ایشالا همیشه باهم به رفاقت الان بمونن و هرروز هم رفاقتشون عمیق تر بشه دوستم من هم انقدر با دوربین دنبال آیدین بودم دیگه دوربین میبینه کلا پوزیشنش رو عوض میکنه ایشالا همیشه پست های گردش و سفر و شیرین زیونی پسرک رو برامون بزاری عزیزم ببوس گل پسر ماهمونو
الهام
پاسخ
سلام مریم جون. خدا رو شکر برگشتید از سفر؟ رسیدن به خیر و شادی ممنونم دوستم. علیریضا خیلی پسر زحمت کشی است فدای محبتت عزیزم فدای آیدین جونی خوشتیپ ممنون از دعای قشنگت مریم جون آیدین گل پسر رو می بوسم