علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

ماجراهای ما و مادرمان

1393/8/24 12:14
نویسنده : الهام
874 بازدید
اشتراک گذاری

مادرمان در حال صحبت کردن در مورد یک مسأله با بابایمان هستند و از آن جا که آن مسأله خشم برانگیز است لحنی معترضانه دارند. ما دست از اسباب بازی هایمان کشیده و به ایشان نزدیک می شویم و دلسوزانه می پرسیم :"مامان نایاحت (ناراحت) شدی، آره؟" و به واسطۀ این همه هوشیاری و دلسوزی این است پوزیشن مادرمان:"محبت+بغل"

******

ما مدتی ست در خاموشی به سر می بریم و مادرمان متعجب از سکوت طولانی مدت مان ندا می دهد:"علیرضا! کجایی پسرم؟" و ما بلافاصله ندا می دهیم:"اُتاقم" و البته این پاسخ فقط مختص زمانی که در اتاق خودمان هستیم نمی شود بلکه وقتی در اتاق خوابِ دیگر هم هستیم و جعبۀ مانیکورِ مادرمان را باز کرده ایم و لاک های رنگارنگ مادرمان را روی آن ریخته ایم نیز می شود و اینجاست که پاسخ می دهیم:" اتاقم مامان... غذا درست کُنم!"  و منظورمان از غذا همان لاک ها و منظور از ظرف غذا جعبۀ مربوط به سِت مانیکور است...فرشته

******

یک لباس یقه اسکی سفید را بر تن مان تصور کن که آستین هایش را به گونه ای بالا زده ایم که گویی قصدِ کشتنِ یک گاو را داریم! و با یک تریپ قصاب گونه مداد رنگی هایمان را از اقصی نقاط منزل جمع آوری می نماییم... روی زمین دراز به دراز پهن می شویم و مداد رنگی هایمان را بر اطرافمان پلاس می کنیم و چنان با دقت بر کاغذ نقش می اندازیم که گویی داریم برای آزمون نقاشی آماده می شویم! البته لازم به ذکر است که این پوزیشن افقی فقط مربوط به روی فرش نیست و گاهی روی میز، گاهی روی تخت و گاهی نیز روی سرامیک ها پلاس می شویم... و بعد از مدتی نقاشی کشیدن به حضور مادرمان شرف یاب شده و با اشاره به محلِ نقاشی کشیدن مان:"اونجا مهده، آره؟!" و مادرمان:"بوس" و این ما هستیم که به واسطۀ مکان شناسی دقیق مان و البته پارتیشن بندی منزل، خود را شایستۀ تشویق می دانیمراضی

******

گلاب به رویتان طبق معمول به صورت خودمختار و به بهانۀ "جیش دو (ما در واقع هنوز به درستی مفهوم جیش شماره دو را نمی دانیم و به همه مدل، عنوان دو می دهیمخندونک)" به داخل دستشویی رفته ایم و در حالی که مادرمان منتظر هستند که ندا برآوریم که "مامان بشون (بشور)" متوجه می شوند که زمانِ زیادی از حضورِ ما در دستشویی می گذرد و ندایی از ما بر نمی آید! و این مسأله مادرمان را به دستشویی می کشاند!

و این است پوزیشن مان: کاسه ای که مادرمان جهت صرفه جویی در مصرف آب داخل روشویی گذاشته اند را برداشته و شلوارمان را در آب داخلِ آن غرق نموده ایم و با دیدنِ مادرمان لبخندِ رضایت بخشی بر لب می نشانیم و در کمالِ اعتماد به نفس رو به مادرمان:"شَلدار بُشُورم" و مادرمان تحت هیچ شرایطی تا به حال قادر نشده اند که به ما بفهمانند که شلوار تمیز را شستشو نیازی نیست! و برای جلوگیری از شلوار شویی هایمان مدتی ست به محض ورودمان به دستشویی شلوارمان را که در ورودی دستشویی بر زمین می اندازیم، می دزدند تا زمانی که از دستشویی خارج شویم به ما تحویل دهند!

و البته بعد از دست نیافتن به شلوار، این بار بعد از ندا دادنِ مان که "مامان بُشون" مادرمان ما را در این پوزیشن می بینند: دست های خود را به همراه آستین و همۀ متعلقاتش داخل کاسۀ آب غرق نموده و معصومانه و با اعتمادِ به نفسی کامل می گوییم: " دستا بُشورم" و دیدنِ این حرکتِ هنری مان مادرمان را در این پوزیشن قرار می دهد:"کچل"

... و به فاصلۀ هم نیم ساعت یک بار این سناریو تکرار می شودخندونک

... و در اثرِ این اعمالِ خودمختارانه است که این اواخر مادرمان از خیرِ ذخیره سازی مقداری از آب گذشته اند و همواره آبِ کاسه را خالی می نمایند و بر ما رَکَب می زنند! و امروز ما باز هم در رَکَب زدن بر مادرمان پیشی گرفتیم! به گونه ای که مادرمان به جای ندای :"مامان بُشون" صدای شُر شُر شدیدِ آب را از داخل دستشویی شنیده و به سرعت به سوی ما شتافتند و در راستای این رکب زنی چنان پاسخی دریافت کردیم که رکب زنی و شلوار شویی و دست شویی بالکُل از مخیله مان زدوده شد! و صرفه جویی نیز بالکُل از حافظۀ مادرمان پاک شد و کاسه رفت به آن جا که عرب نی می اندازد!دلشکسته

******

خواب بعد از ظهرمان چهار ساعت طول کشیده است و بالواقع ساعت یازده شب اصلا خواب به چشمانمان نمی آید! بابا و مادرمان خُرناس کشان خواب پادشاه هفتم را می بینند که ما با انگشتانِ نحیف خود چشم مادرمان را در آستانۀ کور شدن قرار می دهیم تا آن را باز کنیم و ندا می دهیم:"ئوشابه ئِشیدم(نوشابه کشیدم)" و مادرمان که در آن لحظه بین زمین و آسمان سیر می کنند تشویقی خشک و خالی بر ما می فرستند و دیگر بار بیهوش می شوند! و  اما وقتی صبح روز بعد نوشابه های موجود در کامیونِ حملِ نوشابه را بر روی برگه هایمان می بینند بسی بوس بر ما که به خوابِ ناز هستیم می فرستندبوس و به دلیلِ بی توجهی شب گذشتۀ خود بسی وجدان درد می گیرند!

******

مادرمان برای بردن مان از مهد آمده اند و از آن جا که خاله خاطره تکرار می کنند:" علیرضا نوری! مامانش اومده" ما نیز دوان دوان به سمت درِ ورودی می آییم و ندا می دهیم:" خاله ئُوافِظ (خداحافظ) مامانِ علیریضا اومد"زیبا و شروع می کنیم به تعریفِ داستان:" مامانِ علیریضا رفت سرِ کار، علیریضا با باباش با ماشین باباش رفت مهد! مامانش اومد دنبالش (مامانش و دنبالش رو بدون کسرۀ "نِش" و "لِش" و به جای آن با سکون بخوانید)" و یک ریز تا منزل حرف می زنیم! و سوال می پرسیم و احوالات کسبه های شاغل در مسیر و مغازه هایشان را بررسی می کنیم و همین طور احوالِ میناهای داخل قفس مغازه ها و یاکریم های ارزَن خور کنارِ پیاده رو رازیبا

******

مدتی ست علاقۀ وافری به احوالپرسی از خود نشان می دهیم و در حالی که مادرمان این روزها در حالِ انجامِ یک کارِ نفس گیر و تمرکزطلب هستند ما به فاصلۀ هر چند دقیقه به ایشان نزدیک می شویم و عرض سلام می نماییم و البته که با یک سلام دست بردار نیستیم و با دراز کردنِ دست مان برای دست دادن، عنوان می نماییم :"اُب بَ" و منظورمان این است که همدیگر را بوسه باران نماییم! و با یکی و دو تا هم دست بردار نیستیم و باید حداقل ده عدد بوس بین ما و مادرمان رد و بدل شود! راضی و البته که مادرمان با وجود به هم ریزی تمرکزشان و قرار گرفتن در این پوزیشن"کچل" باز هم از این حرکت مان استقبال می نمایند زیرا به خوبی آگاهند به زودی روزی می رسد که ما بچه ها به بهانۀ بزرگ تر شدن مان آغوش و گونه هایمان را از بزرگ ترهایمان دریغ خواهیم کردغمگین

******

مادرمان مشغولِ انجام کارهای خود هستند که ما را در پوزیشن شمارش اعداد انگلیسی و فارسی می بینند که دامنه اش بسیار گسترش یافته است و حروف انگلیسی نیز به آن افزوده شده است و بسیار به ادای حرف "g" علاقه داریم و هنوز سایر حروف را نام نبرده ایم که اصرار داریم به حرف "g" برسیمدرسخوان و گاهی به مادرمان نزدیک شده و اصرار داریم "آشغال بخون" و تا مادرمان می فهمند که منظورمان شعر "سطل زباله" است که این روزها در مهد آموخته ایم جانِ ما در می آیدکچلو همانا شعر سطل زباله این است:

"من سطلم و من سطلم    توی حیاط نشستم      توی کلاس هم هستم  

بچه ای که تمیزه  آشغال تو سطل می ریزه   کلاس که باشه تمیز    هیچ کس نمیشه مریض"

******

صبح جمعه با بابایمان همراه شده ایم تا ماشین را به کارواش ببریم و البته هدف از رفتنِ ما به همراه بابایمان کمک به تمرکز مادرمان روی کارشان بوده است! بعد از بازگشت از کارواش، بابایمان جارو شارژی را با خود به داخل ماشین آورده اند تا داخل ماشین را تمیز کنند! زمان می گذرد و امروز ما در معیت دو عدد دودو (همان اسباب بازی محبوبمان که قبلا به شما معرفی شده است) به نزد مادرمان آمده ایم :"جایوبَگّی (جارو برقی) خریدمراضی" و یکی از جاروبرقی ها را به مادرمان داده و دیگری را خودمان برداشته و به کمک مادرمان خانه را جارو برقی می کشیم و کلی هم در کارمان جدی هستیمخندونکگاهی جاروبرقی خراب می شود و ما آن را تعمیر می نماییم و باز هم نظافت ادامه دارد!فرشته

******

قرار است جمعه شب را میهمان خاله مرجان باشیم و ما از صبح شوقی لبریز داریم که :"بریم خونه مرجان" و تمامِ ماشین های مورد علاقه مان را داخل کوله مان گذاشته و به سختی قادریم آن را حرکت دهیم! به محض رسیدن به نزدیکی منزل خاله مرجان، درِ منزل شان را نشان می دهیم و با ذوقی هر چه تمام تر از ماشین پیاده می شویم! عمو داود در ورودی ساختمان مشاهده می شوند و ما گویی رفیق فابریک مان در مهد را دیده ایمخندونک:" داود بیا ماشین ها تو کیفه!" و یکی یکی ماشین ها را از کوله خارج نموده و عمو داود را به بازی می طلبیمخندونک

******

در قرآن خواندن بسی پیشرفت نموده ایم و این است نوای سورۀ کوثر خواندن مان:" بسمِنّاهِ رحمنِ رحیم انا اعطاکَ الکوثر فصل ربک انحر ان شائِکَ اُوَ اَتَر" و به واسطۀ این قرآن خواندن، خاله مرجان مان شب گذشته به ما چهار عدد ماشین کوچک و زیبا هدیه داده اند و ما هم اکنون احساس می کنیم "مرجان" را بسی بیش تر از قبل دوست می داریم!محبت

******

گوشی مادرمان را برداشته و شروع به صحبت با رفقای مهدمان می کنیم:"ارشیا سلام!- اُجایی؟ -بیا مهد! - با بابا بیام!- ماشین بیار- پهام (پرهام) اُجاست!- پهام بیاد"

******

مدتی ست واژۀ "دُم شد (گم شد)" را آموخته ایم و همواره آن را به کار می بریم!

مادرمان برای بردن مان از مهد آمده اند. خاله خاطره از مادرمان می پرسند:" علیرضا کلاه نداشته؟" و از آن جا که بابایمان صبحگاه ما را به مهد سپرده اند مادرمان اظهار بی اطلاعی می نمایند و از ما می پرسند:" کلاهت کجاست علیرضا؟" و ما :"تُلاه علیریضا دُم شد" و یا وقتی مادرمان ظروف حبوبات را از کابینت بیرون می ریزند و ما ظرف لوبیا را برداشته و به مکانِ ناشناخته ای انتقال می دهیم در پاسخ به مادرمان که جویای ظرف لوبیا هستند پاسخ می دهیم:" ظَف ئوبیا دُم شد"شیطانو یا وقتی جویای ماشین خاصی از ماشین هایمان می شوند و مثلا می پرسند:" ماشین طوسی کجاست؟" ما با افتخاری هر چه تمام تر پاسخ می دهیم:" دُم تَردَم (کردم)" و مادرمان :"گم کردن کار خوبی نیست پسرم! بچه ها باید مراقب وسایلشون باشند که گم نشه" و البته که ما کلاً متوجه حرف مادرمان نیستیم و باز هم با افتخار گاه و بیگاه عنوان می کنیم:"دُم تردم"

******

بسیار علاقه داریم افعالِ جمله ها را به نفع خودمان تغییر دهیم مثلا وقتی ماشین هایمان را به مهد می بُردیم و در مهد گُم می شدند و مادرمان پس از توضیح دادن در مورد عواقب ماشین بردن به مهد عنوان می کردند:" پس علیرضا دیگه ماشین با خودش به مهد..." و منتظرِ شنیدنِ ادامه اش بودند ما پاسخ می دهیم:" میبَره" و مادرمان"کچلنمی بَره"

و وقتی تصمیم دارند شیشۀ شیر شبا هنگام مان را از ما بگیرند و عنوان می کنند:"علیرضا دیگه مردی شده و شیشه شیر ...." و ما بلافاصله :"میخُره (میخوره)شیطان" و مادرمان "قهرنمی خوره" و باز هم آرامش خود را حفظ نموده و عنوان می کنند:" علیرضا دیگه مردی شده" و ما: "من نی نی شیر! شیشه میخورم" و مادرمان"شاکی" و البته که کور خوانده ایم زیرا مادرمان هنوز چند روز است این پروسه را شروع کرده اند و بر طبق روالِ  همیشگی خود، در ترک عادت هایمان آنقدر از شیر نخوردن با شیشه و مرد شدن مان در صحبت با تلفن و با همسایه و با در و دیوار تعریف خواهند کرد که ما خودمان دیگر روی شیر خوردن با شیشه را نداشته باشیمخنده و البته که مادرمان نیز برای نهادینه کردنِ شیر خوردن با لیوان و نی در ذهن مان، مجبور شده اند این روزها بسیار با لیوان و البته با اجبار شیر بخوردند طوری که گلاب به رویتان با دیدنِ هر گونه پاکت شیر در این پوزیشن واقع می شوندسبزخنده

و از آن جا شیشه گرفتن از ما تا به حال به تعویق افتاده است که ما در این مدت در حالِ ترکِ عادتِ دیگری بوده ایم که این روزها موفق به ترکِ آن شده ایمراضی و البته که ترکِ هم زمانِ دو عدد عادت از دیدگاه مادرمان مساوی ست با وارد آمدنِ استرس و فشار بر ما و همسالانمانآرام

******

سوار ماشین شده ایم و ماشین از پارکینگ خارج شده است... اولین چیزی که توجه ما را به خود جلب می کند تاریکی هواست و این است عکس العمل مان :" شب شد! خورشید خانم یَفت (رفت) خونه! آقا ماه اومد! خورشید خانم خونَ ش خوابید، آقا ماه بخوابه (میخوابه) نی نی ها بخوابن و ..." و تا موضوع جدیدی توجه مان را به خود جلب نکند هم چنان دست بردار نیستیم و به قصه های ماه و خورشید خانم ادامه می دهیمخندونک

پسندها (10)

نظرات (23)

نامیلو
24 آبان 93 13:07
سلام وبلاگ زيبايي دارين بهتون تبريک ميگم به سايت مام سر بزنيد
الهام
پاسخ
مامانی
24 آبان 93 13:29
امان از دست این بچه ها ***** از این سکوت های معنادار ما هم داریم، جالبه که گاهی قبل از اینکه من صداش کنم خودش میاد میگه من نبودم و این یعنی... البته شکر خدا زیاد خرابکار نیست ***** چقدر به مورد دستشویی خندیدم، البته ما هم این مشکلات رو داریم و واقعا نمیدونم وقتی میخواد کل دستشویی رو خودش بشوره یا هر ازگاهی که مورچه بی نوایی در هر گوشه ای از دستشویی پیدا میشه باید با اب به جانش افتاد یا هزاران بار دستش رو با صابون فومی میشوره و .. چطور بهش صرفه جویی رو یاد بدم *** از این عذاب وجدان ها ما هم هر از گاهی داریم، الهام جان دل قوی دار که تنها نیستی *** وااااااااای نگو از این نظافت ها که ساعت میگذره و هنووووووز ادامه داره **** اسم کوچیک خاله ها هم که فقط برای ما بزرگتر ها اشکال داره *** افرررررررررین به سوره کوثر خوندنت علیرضاجااااااااان ******************** ببخشید الهام جان بقیه نظراتم رو بعد میدم، ساعت استراحتم تموم شد
الهام
پاسخ
می بینی خواهر*** سکوت های معنی دار=خرابکاری پنهانی*** بیچاره مورچه ها باید بیشتر مراقب حضور کوثر در دستشویی باشند*** دل قوی داشتم خواهر***لااقل اگه بذاره جارو برقی خودمون و بیارم خوبه! لااقل خونه مون تمیز میشه! ولی افسوس که آقا میخوان با دودو خونه رو تمیز کنیم*** اتفاقا ما خودمون با مرجان و همسرش صمیمی هستیم و خودمون هم میگیم "مرجان" و البته اونا هم عنوان خانم به ما نمی دهند و همینه که علیرضا هم یاد گرفته*** مرسی خاله جونم راحت باش عزیزم. خسته هم نباشی
مامان عطرین
24 آبان 93 14:22
سلام الهام جون راجع به تولد دسته جمعی که پرسیده بودی : با بچه های نینی سایت که از دوران بارداری با هم بودیم یک گروه تشکیل دادیم و چند باری میتینگ رفتیم و بعدش هم تولد دسته جمعی گرفتیم . البته بچه ها الان همگی کوچ کردن به وایبر و ...و تقریبا یکسالی هست دیگه سایت نمیان . بازم اگه سوالی بود در خدمتم
الهام
پاسخ
سلام عزیزم چه خوب مشخصه تعدادتون هم زیاده که تعداد متولدین یک ماه تا این حد زیاده دوستی هاتون پایدار و جمع تون همواره جمع و ممنونم بابت پاسخ دادن به سوالم
مریم مامان آیدین
24 آبان 93 15:57
سلام الهام جوووونم....خوبی دوستم واااای چقدر این پستت شیرین بود.....قربون این پسرک برم من آیدین شلوارشو بیرون دستشویی درمیاره و درو میبنده و وقتی صدایی نیاد یعنی داره نظافت میکنه اون هم با توالت شور هربار تو ظرفشو تو وایتکس غرق میکنم که خیالم تا حدودی راحت یاشه ولی نمیشه بی خیال هم بود قربون علیرضا برم که شستشو داشته آیدین هم عصرها میگه خورشید خانوم رفته دیگه بریم بیرون از بعد ماه رمضون که روزا ددر میخواست و میگفتم هروقت خورشید خانوم رفت و هوا خنک شد میریم هر عصر اینو میگه و نمیدونم چظور توجیحش کنم الان هوا سرده و اتفاقا حضور خورشید خانوم مفیده ایشالا راحت از شیشه گرفته بشه گل پسری....آیدین که اصلا شیر نخورد بعد از شیر گرفتن.....راستی این لیوان های بچگانه هم میتونه مشوق خوبی باشه....همینایی که دوره مدرسه هم داشتیم فداش بشم که نقاشی میکنه....پسری ما هنوز تو کار خط خطیه...کاش اون بار نوشابشو هم عکسشو میزاشتی و قربون اون گم کردم....جمله محبوب آیدین هم بود یه دوره ای....ای جووووووووونم دلم براتون تنگ شده بود عزیزم....جای عکس تو این پست خالی بود....ببوس علیرضای ماااااااااااهمو
الهام
پاسخ
سلام عزیزمممنونماین نظر لطف شماست مریم جونوای علیرضا هم یه مدت به توالت شوی دست بُرد ولی چند فریاد برای دست نزدنِ مجددش کارساز بود! فدای آیدین خان که هنوزم منتظره هوا خنک بشه آره فعلا مدتی طول می کشه دلم نمی خواد به زور ازش بگیرم دلم میخواد خودش با شیشه نخوردن کنار بیاد و راهش فقط همین تعریف کردن و مرد شدن هست دلم برای لیوان های آبخوری دوران مدرسه مون تنگ شد! یعنی الان هم از اونا تو بازار هست؟! واقعا جالب بود روزی که تو جاده بودیم یک کامیون حمل نوشابه دیده حالا توی کامیون کلی گلوله های کوچیک کشیده بود که اینا نوشابه ست الان بیش تر علاقه داره و روی زمین دراز می کشه و می گشه فکر کنم تو مهد این طوری نقاشی کشیدن که یاد گرفته در پوزیشن افقی نقاشی کنه چند وقته گرفتارم و کلا عکس گرفتن از دستم در رفته! اگه برگه هاش و پیدا کردم حتما عکس میندازم و اضافه می کنم و یا بهتره بهش بگم دوباره بکشه تا من عکس بندازم ما هم دلمون براتون تنگ شده ایشالا به زودی شاهد سفرنامۀ پربارتون از زیارت امام هشتم باشیم
مامان کیانا و صدرا
24 آبان 93 18:28
سلام الهام جون و ممنونم از این پست نازت.ایشا....علیرضا جون همیشه سلامت و شاداب و بانشاط باشهضمنا سپاس از توضیح کاملتون
الهام
پاسخ
سلام عزیزم قربون محبتت دوستم خدا کوچولوهای شما رو هم در کمال صحت و سلامت و شادابی حفظ کنه
مامان علی
24 آبان 93 18:43
سلام الهام جون ایشالله که خوب وسلامتین عزیزم چقدرشبیه علی منی تو گوگولی علیم راه بهراه این روزا بعد مریضیش که حسابی لوس شده وبخاطر مصرف انتی بیوتیک یکم پرخاشگر عین یک برده من وکتک میزنه بعدشم میگه مامان ناخت شدی؟نشدی/یابس زرنگه تابگیم نکن لب ورمیچینه ومیگه مامان نالاخت شدم اینقدر اینقدر دعوام نکن باشه فدای پسر کوچولوی نقاشم بشم من وای تصور اب بازی وشستشو تو زمستون خیلی من ومیترسونه...البته من یکم هم پاستوریزم واصلا الان که گفتی کلی فکر میکروب ومیکروب زدایی اومد تو ذهنم ای وای خواب عصر نگو خواهر نگو...این پسرک ماالان هنوز خوابه تا8 شب وگاهی 9 ومن وددی بیچارش وتا1 بیدارنگه میداره سطل اخال علی....اشغال علیرضاقربون این بچه های شیرین که اینقدر خنده به لب والدین میارن چه جالب علی به دودو شما میگه دود دو...دود2..نپرس چرا نمیدونموهرروز به من میگه جایوبخ کن وخودش بادود دوش هی میاد تودست وپا
الهام
پاسخ
سلام زهرا جون چند وقته نیستید کم کمداشتم نگرانتون میشدم پس علی آقا مریض بودند و پروسۀ لوس بازی کنون داشته اید خدا رو شکر که بهتر شده خُب حق داره دیگه هیچی بهش نگید که نالاخت نشه میکروب که فکر من رو هم درگیر کرده البته فقط اندکیآخه فکرم همه اش درگیره ومیکروب درِش نمیگنجهتازه فکر میکنی حریفش میشم مگه؟! اینقدر موش و گربه بازی کردیم و آخرش بی نتیجه عجب پس علی جان هم خواب رو بر همه حرام میکنه خب خوبه به این بهانه خونه تون هم تمیز میشه می بوسم عزیز خاله رو
مامان علی
24 آبان 93 18:49
خوب ایشالله الله یاری کنه وعلیرضا خان شیشه وعلی ماپوشک ورها کنن...امین وای که ما ازعشق پوشکی علی بسی دلزده وغمناکیم قران خوندن پسرس مطمئنا حسابی شنیدنیه الهام گلی خیلی جالبه که مهد اینقدر تاثیرات فوق العاده ای داره وشما راضی هستین علیرضا جانم وجای من بماچش
الهام
پاسخ
ایشالا یعنی واقعا بدش نمیاد؟ ایشالا که از خیسی متنفر بشه به زودی و همکاری کنه بله واقعا شنیدنی هست تو خونه میکروفن ندارم و الا به جای آهنگ وبلاگ میذاشتم تو وبش تا شما هم بشنوید البته تو برنامه های چندین ساله ام هست بله خدا رو شکر من و علیرضا خیلی راضی هستیم علی جونم و می بوسم
صدف
24 آبان 93 20:18
سلاااااااااااام چقدر خندیدم به این پستتون . خدا حفظش کنه علیرضا خانو . ماشالا خیلیییییییی بانمکه شما هم که طبق معمول طوری پستو نوشتین که آدم دلش نمیاد یبار بخونه . از وقتی به نت جدید رسیدم یه ساعتی داشتم تو وبلاگتون میچرخیدم و پست های جدیدو میخوندم و لذت میبردم .
الهام
پاسخ
سلام صدف جانمخستۀ اسباب کشی نباشی عزیزم م م این نظر لطفته صدف عزیزم و خوشحالم که موجبات نشاندن خنده بر لبانتون فراهم آمده خیلی خیلی بهمون لطف داری نازنینم لطفت مستدام و دوستیمون همیشگی
مامان نازنین جون
24 آبان 93 23:29
سلاممممممم الهام جون خدا حفظش کنه این گل پسر رو با این شیطونیهاش نازنین هم وقتی یکدفعه غیبش میزنه وسرو صداش در نمیاد تا صداش میکنم میگه:تو اتاقم!! ولی توی اتاق بودن همانا و سر لوازم آرایش هام هم همانا
الهام
پاسخ
سلام عزیزم ممنونم دوستم خدا نازنین جون و براتون حفظ کنه عجب! اتفاقا علیرضا هم یه مدت خیلی علاقه نشون میداد
زهرا مامان ایلیا جون
25 آبان 93 3:06
دلم برای شیرین کاریهات تنگ شده بود علی رضا خان نوری همه رو خوندم و کلی لذت بردم شیرین عسل خاله
الهام
پاسخ
ممنونمخاله جون شما به من لطف دارید رفیق عزیزم ایلیا جون و می بوسم
مامانی فاطمه
25 آبان 93 8:04
قربونه گم کردنت خاله . مامانی چه حالی داشته وقتی علیرضا رو درحال شلوار شویی دیده پست بدون عکستو عشقه عزیزم هرجور پست بزاری قشنگه
الهام
پاسخ
فدای محبت تون خاله زهره جونم بعــــله اونم چندین بار در روز تکرار شد طوری که شلوارخشکی نمونده بود که بپوشه فدای محبتت زهره جون خیلی به من لطف دارید
ملیحه
25 آبان 93 8:49
خوش به حالت اینقدر پسرت شیطونه ،ای کاش.............................
الهام
پاسخ
شما دیگه چرا ملیحه جون آرزوی هر مادریه که پسری آروم مودب و حرف گوش کن مثل محمد یاسین جون رو داشته باشه خدا برات حفظش کنه
مونا
26 آبان 93 0:41
سلام الهام جون. مثل اپیزود این بار نوشته ای. قسمت دستشویی اش جالب بود.. بخش اول و واکنش علیرضای عزیزمون نشون میده چه پسر دلسوزی داری.. آفرین پسر نازم... احسنت به نقاشی کشیدنت...سلام و احوالپرسی کردنت.. به قرآن خواندنت و همه شیرین کاریهات و شیرین زبونی هات.. مطالب این پست واقعا به شیرین کاری هات پرداخته. آفرین به مامان دقیقت و پسر مهربونش..
الهام
پاسخ
سلام مونا جانم آره، درست میگی! خودم هم دقت نکرده بودم بله گل پسری حساس و دلسوز فدای محبت تون خاله مونا خجالتم می دید ممنونم مونا جون شما لطف دارید
مامانی
26 آبان 93 7:54
ما باز هم آمدیم الهام جون چکار به دم بچه داری، بذار راحت باشه می بینم که روز ب روز به مهارت گفتاری علیرضاخان اضافه میشه، الهام جون خدا کمکت کنه ما هم با ماه و خورشید داستان داریم، ولی مشکل اونجا شروع میشه که باید توضیح داد که چرا اینها در رفت و آمدن!!
الهام
پاسخ
خوش اومدی عزیزم حق با شماست! باید اجازه بدم دُم کنه دیگه نیست که الان دُم نداره بله خدا رو شکر جای شما خالی عجب! پس لازمه چند واحد نجوم هم پاس کنی خواهر کوثرجون ومی بوسم
هنرهای دست ساز چیکچی
26 آبان 93 8:24
خیلی خوب می نویسین
الهام
پاسخ
این نهایت لطف شما رو می رسونه
مامان مهراد
26 آبان 93 9:56
سلام رفیق . خسته نوشتن پست های طولانی و کارهای تحقیقی نباشی...... علیرضا جونی دیگه مرددددددی شده ها. دلسوزی که میکنه. غذا درست میکنه. لباس هاش رو هم که میشوره. جارو برقی هم که میکشه انشاله بتونی با پشت کار رو مخش کار کنی و شیشه رو هم بگیری دیگه باید بری خواستگاری الهام جون یعنی عاشق این صبور بودنتم. خیلی لذت می برم با علیرضا جون خیلی خوب برخورد میکنی واقعا نمونه یه مادر تحصیل کرده که در کنار تحصیل بفکر کودکش هم هست ، هستی. الگوی منی. ( بی اغراق و تملق ) میشه یکم بیشتر در مورد روش ترک دادنت توضیح بدی؟؟؟
الهام
پاسخ
سلام عزیزمشما همخسته نباشید و بسیار سپاسگزارم اگه اینا که گفتی با مردیت سنخیتی داشت، باید بگم بله درسته مرد شده! به امید روزی که بابا و داییش هم به همین شیوه مرد بشندلسوزی کنند! غذا درست کنند! لباسها رو بشورن و جارو برقی بکشن گرفتیم خواهر! تموم شد رفت دیروز کلی در طول مسیر برگشت به خونه با خودم فکر کردم و داستان هایی به هم بافتم از این قرار: صبح که میرفتم سرِ کار دیدم آقای هاپو کنار دیوار نشسته و داره یه چیزی می خوره نزدیک شدم دیدم داره سرشیشۀ علیرضا رو می خوره! خیلی سعی کردم ازش پس بگیرم ولی نتونستم(با ناراحتی)! الان سرشیشۀ علیرضا رو آقای هاپو خورده و علیرضا باید با نی شیر بخوره! (و نی رو ابتدا در شیشۀ بدون سرشیشه گذاشتم تا با دلخوشی بخوره! البته علیرضا همه اش معتاد به شیشه نبود از قبل ترها هم با نی و لیوان چایی و شیر می خورد ولی ترجیحا شیشه رو دوست داشت!) بعد آقای برقی رو دیدم (همین طوری گفتم آقای برقی که تازگی داشته باشه!) دیدم اسم بچه هایی رو که مرد شدند تو کاغذ می نویسه تا براشون کادو بفرسته درِ خونه شون!منم جلو رفتم و بهش گفتم آقای برقی پسر منم مرد شده! دیگه با شیشه شیر نمیخوره! میشه براش کادو بفرستید؟! آقای برقی هم قبول کرد و قراره یه کادو بده به آقای پستچی بیاره برای علیرضا!حالا علیرضا چی دوست داره تا آقای برقی براش بفرسته؟! (علیرضا هم سریعا اعلام کرد که یک تریلی قرص از همون کامیون ها که قرص اسمارتیس داره میخواد. منم گوشی رو برداشتم و زنگ زدم به باباش (مثلا آقای برقی)و براش دوباره داستان و تعریف کردم که مرد شده و شیشه نمی خوره! و ازش خواستم سریعا یه تریلی قرص بفرسته خونمون!) البته دیروز براش سخت بود و مرتب می اومد می گفت:" مامان بغل" بچه ها تو این شرایط فکر می کنند که چون دوستشون نداریم یه چیزی که براشون دوست داشتنیه رو ازشون دریغ کردیم پس باید تو دوران ترک خیلی بیش از قبل بهشون محبت کنیم آخر شب هم در پی تبلیغات عدیدۀ این جانب با همون نی شیر خورد و مسواک زد و خوابید! در طول شب هم خدا رو شکر بیدار نشد و اگرهم بیدار بشه بهش لیوان با نی روخواهم داد! امروز از صبح اصلا سراغش و نگرفته و مشغول بازیه و منم جهت خجالت دادن بهش یک بار دیگه به آقای برقی زنگ زدم که براش یه تریلی اسمارتیس بیاره البته با شیشه گرفتن شیر خوردنش هم کم میشه و باید ترکیبات شیر موز و شیر کاکائو رو جایگزین کنم چون به نظر میرسه شیر رو فقط بخاطر شیشه می خورده!! والبته که سر شیشۀ علیرضا از هجده ماهگی به محض خریده شدن سرش قیچی می شد و عملا باز بود! خیلی خیلی خیلی بهم لطف داشته و داری مهری جانمو مطمئنا من لایق این همه لطفت نیستم عزیزم بازم اگه سوالی داشتی در خدمتم
مامان مهراد
26 آبان 93 10:01
افرین به قرآن خوندن گل پسری. منتظر شنیدن صوت ملکوتی عزیزکم هستم.
الهام
پاسخ
قربانِ لطفتون مهری جانم
مامان مهراد
26 آبان 93 10:05
من سطلم و من سطلم توی حیاط نشستم توی خونه هم هستم بچه ای که تمیزه آشغال تو سطل میریزه خونه که باشه تمیز هیچ کس نمیشه مریض نسخه اقتباسی شعر "آشغال" برای آموزش در خانه به مهراد باتشکر فراوان. ببین تورو خدا چه چیزا که ما از وبلاگ علیرضا یاد نمیگیریم.!!!!!!
الهام
پاسخ
آفرین برشما مهری جانخیلی هم عالیشما علاوه بر استعداد در شعر سرایی و قافیه بندی به سرعت هم شعر و حفظ شدی و به نفع خودت ازش استفاده کردی خدا رو شکر که مهراد جان را مادری ست با ذوق
مامان بهی
27 آبان 93 10:02
عزيزم بچه ها وقتي حرف ميزنن خيلي شيرين ميشن از طرف من ببوسش
الهام
پاسخ
فدای محبتت دوستم شایان جون و میبوسم
مامان مانی
27 آبان 93 16:33
سلام به دوستای خوبمون الهام جون خوش به حالت گل پسرت دیگه لباسشم خودش میشوره ماشالا تو حرف زدنم کلی پیشرفت کرده گل پسرمون. امان از این پر حرفی هاتونگاهی اشکم در میاد از دست مانی علیرضا جون از علاقه ات به احوالپرسی معلومه که تعامل اجتماعی خوبی داری ایشالا بزودی یاد بگیری که تو لیوان شیرتو بخوری
الهام
پاسخ
سلام فاطمه جون رسیدن به خیر مانی جون خوبه؟ آره واقعا خوش به حالم بله خداروشکر و در مورد پرحرفی باهات موافقم بله خدا رو شکر خدا رو شکر تحت تاثیر تبلیغات این جانب دیگه شیشه رو به فراموشی سپرده مانی جون و از طرف من ببوس
مامان فهیمه
27 آبان 93 19:36
عزیزمی گل پسر بامزه الهام جون کارهای آقا علیرضا خیلی بامزه بودن، عکس از کارهای این گل پسر نداشتید ضمیمه کنید. دوستون دارم هزارتا
الهام
پاسخ
فدای محبت تون خاله جونم این نظر لطف شماست نه متاسفانه یه سری هاش و که تو دستشویی بوده و قابل عکسبرداری نبوده یه سری هاشم تو موقعیت مناسبی نبودم که عکس بندازم در مجموع این روزها بدجور گرفتار ویرایش کتابی هستم که تو تابستون نوشتم و اصلا فرصت نکردم به خودم و پسرم مثل همیشه رسیدگی کنم ما خیــــــــــــــــــلی بیش تر
sadaf
28 آبان 93 14:47
Salammm . Nistid kheili vaghte in tarafa ... Khobo khoshin ishala ?
الهام
پاسخ
سلام ممنون از احوالپرسیت صدف جان تازه از دانشگاه رسیدم! در حال ارسال یک پست جدیدم که ساعاتی بعد بارگزاری میشه و سورپرایز هست
سيدفاطمه
3 آذر 93 16:50
سلام عشقم خوبى آفرين به على رضاى خودم ميبوسمت خاله جون
الهام
پاسخ
سلام دوست خوبم ممنون که به ما سر می زنی و بهمون لطف دارید آدرس وبتون و برام نذاشته بودید که بهتون سر بزنم. در مورد لینک هم شما صاحب اختیاری