پاییز...پَر...
موقت نوشت: دوستان عزیز از آن جا که عکس های سفر دایی محسن مان به کربلا به تازگی به دست مان رسیده است این پست بسیار معنوی با عکس هایی بسیار معنوی به زودی تکمیل و ارسال خواهد شد... فعلا این پست را ببینید تا پست قبلی تکمیل شود
×××××××××××××××××××××××
بدون شک آغاز هر چیزی را پایانی ست و چه خوب می شود اگر پایانی نکو رقم بخورد...
و پایانِ پاییز با تمامِ زیبایی هایش، یلدا شبی ست که هر ساله می تواند یکی از بهترین رویدادهای سالانه ات در آن رقم بخورد... شبی که سنت حسنۀ دور هم بودن در آن دیگر بار مرور می شود تا همۀ نسل ها آن را پاس دارند و تا همیشه از زیبایی های یلدا شب لبریز شوند...
با وجودِ همۀ تلاش های مادرمان برای حضورِ یلداشب در ولایت و دورِ هم بودن هایی که همواره یادآور بهترین لحظات تکرار نشدنی ست، عاقبت به دلیلِ مشغلۀ کاری بابایمان در کارگاه، ما یلدا شب به ولایت نرسیدیم و روز یکشنبه بود که خاله مهناز، عروسِ دایی باباجانمان (بابای مادرمان)، با ما تماس گرفته و ما را در لیست میهمانان یلداشبِ خود قرار دادند و به واسطۀ دلتنگی های اخیرِ مادرمان، این دل نشین ترین دعوتی بود که در تمامِ عمرمان از ما به عمل آمده بود
هستی جان دختر خاله مهناز که معرف حضور هستند و شما در پست های قبلی ایشان را رویت نموده اید ! ما آن شب را میهمانِ هستی جان مان بودیم ضمن این که خاله مهناز لطف زیادی نموده و دو نفر دیگر از هم ولایتی ها را نیز دعوت نموده بودند و ما بعد از مدت ها و برای اولین بار در تهران با ایشان دیدار نموده و جای شما سبز، یلدایی خوش را در کنار دوستان گذراندیم
این نی نی ها () که می بینید دوستانِ یلدایی ما بودند. به ترتیب از راست به چپ: کتایون خانم، هستی جان، مبینا جان (دخترِ همکار بابای هستی جان) و علیرضا خانِ هنداونه خور که بواسطۀ کلۀ کچلِ خود، همواره معرف حضور هستند...
شب یلدا بسیار به مادرمان خوش گذشت چون ما با سه نفر دختر خانم فهمیده و عاقل طرف بودیم که بسیار هوای ما را داشتند و تمام وقت در اتاق هستی جان ما در حال ارائۀ خورده فرمایشات و ایشان در حال اجرای اوامر اینجانب بودند... کتایون خانم برای ما کتاب داستان خواندند و ما به خوابِ نازِ نیم ساعتی رفتیم و آن ها بسیار خوشحال شدند از این که قادر به خواباندنِ یک نی نی شده بودند... با آن ها خمیر بازی کردیم و ما نیز در این زمینه مهارتی عظیم کسب نمودیم! افسوس که مادرمان بعد از مدت ها از دیدار با هم ولایتی ها بسی خوش بودند و به صحبت کردن و تجدید خاطره؛ و الّا از همه هنرنمایی های ما و دوستانمان عکس تهیه می کردند...
مراسم یلداشبِ ما در جوار دوستانمان+ هنرهای دستی و تجسمی و فکری اینجانب در آذر ماه را در ادامۀ مطلب ببین...
و این است نتیجۀ زحمات خاله مهناز هنرمندمان، که علاوه بر تهیۀ شام زحمت همۀ این تزئینات فراوان را در عرض یک ساعت! متحمل شدند:
و این است علیرضاخان نوری در حال رفتن به میهمانی شب یلدا...
و در حالی که خانم ها ژست گیرانه منتظر برق زدنِ فلش دوربین هستند ما بسیار مردانه(!) در حال لمباندنِ هندوانه هستیمآخر ما هندوانه را بسیار دوست می داریم
سالاد سفرۀ شام، که تنها محتوای سفرۀ شام است که مورد عکسبرداری قرار گرفته است:
و حالا آذری های علیرضا...
شبی که برای صرف شام بیرون رفته بودیم و ما با ماشین های جدیدمان که دقایقی پیش بابایمان برای میخکوب کردن مان خریده بودند، در حال شبیه سازی صحنۀ تصادف بودیم و آااااااای حال می کردیم
مدتی بود که از مداد شمعی خبری نبود و ما به سختی با لاشه های مداد شمعی های قبلی نقاشی می کشیدیم و این است خورشیدی که ما بر سرامیک ها انداخته ایم و هنرهای ماژیکی ما بر کتابی که در دستِ مادرمان بوده است و لحظه ای بر روی میز جامانده است
در نبودِ مداد شمعی تمامی هنرِ ما با ماژیک و بر روی هر بنی بشری پیاده می شد و در سمت راست برای خودمان بند کفش کشیده ایم و در سمت چپ پیشی وار، از داخل سبد سیب زمینی پیازی، یک عدد سیب زمینی مشابه حیوان یافته ایم و مدت ها با آن خوش بودیم
و این است نتیجۀ هنرنمایی های ماژیکی مان بر روی پاهای مبارککه خود را به سبک ببر سانان آراسته ایم
هنرهای ما فقط به رنگ آمیزی پوست بدن مان ختم نشد بلکه بر روی توپ دایی محسن مان نیز آن ها را ارائه کردیم
بماند که با ماژیک حتی به پرتقال ها نیز رحم نمی کردیم و بر روی آن ها صورتک می کشیدیم ولی متاسفانه از آن جا که بسیار به پرتقال علاقه مندیم، سریعا اقدام به پوست گرفتن از پرتقال می نمودیم و مادرمان موفق به عکسبرداری از آن ها نشدند
در عکس های زیر نیز در حال رنگ آمیزی بر داخل و خارج یک عدد کاسه هستیم و خدای را سپاس که ماژیک مان ماژیک پاک شو است و الّا پس از مشاهدۀ این صحنه علی الحساب حساب مان با کرام الکاتبین بود
و این است هنرنمایی های ما با ماژیک که در سمت راست یک عدد جیک جیک کشیده ایم و رو به مادرمان تأکید می کنیم که آن دو دایرۀ کشیده شده بر بدن پرنده،چخاش(چرخ ها) می باشد و نه پاهای پرنده و در سمت چپ بر دست خود خط کشیده ایم و مادرمان برای دست مان ناخن کشیده اند
ماژیک نگاری های ما به حدی رسید که جعبۀ کیک تولد دایی محسن مان نیز از نقاشی های آقای نقاش باشی در امان نماندو ما را در حالِ کشیدنِ یک عدد تریلی قرص می بینی
سمت راست: قطار لالایی به همراهِ نی نی های خوابیده بر آن
سمت چپ: یک عدد هلیکوپتر در سمت راست و آدمکی در سمت چپ پایین صفحه
و محتوای داخل جعبه که همانا ماشین آتش نشانی و قطار می باشد
در سمت چپ عکس یک خالۀ گریان را می بینی که به تصویر کشیده ایم
و این هم هنرنمایی هایمان بر جزوه هایی که مادرمان در حال نوشتنِ آن ها هستند
و این است فعالیت های ما در مهد که ماهیانه به مادرمان عرضه می شود
رنگ آمیزی سمت راست، وقتی به منزل مان وارد شد بسیار مرتب و منظم بود ولی ما که بسیار به رنگ های شاد و سرزنده علاقه مندیم دیگر بار آن را زیرِ رنگ های شاد مداد شمعی هایمان مدفون کردیم
و این شما و این پسرکی مودب و نظیف که بواسطۀ صبحانه خوردنی متفاوت در مهد بسیار علاقه دارد به سبک مهد، مستقل سفره نشین شود و مستقل با کارد پنیر بردارد و لقمه بگیرد و مستقل بخورد تازه گردو هم باید حتما بر سفره حاضر باشد و جایزۀ یک همچین کودک مستقلی یک عدد بیسکوئیت است که به بابایمان سفارش داده ایم حتما داخلش خامه (کاکائو) داشته باشد و همین طور یک عدد جعبۀ مداد شمعی دوازده تایی و این اولین بار بود که ما صاحب یک عدد جعبه مداد شمعی دوازده تایی می شویم و تا به حال همواره شش تایی اش را داشته ایم... زیرا به بابایمان دستور داده بودیم که مداد شمعی صورتی و نارنجی حتما برایمان بخرند
و این است نقاشی های شاد ما با مداد شمعی... سمت راست یک عدد صورتکِ آقای پلیس کشیده ایم و در مجاورت آن ماشین پلیس را می بینید با آژیر رنگارنگش!
و در سمت چپ یک عدد "تداتور(تراکتور)" که بیلش هزار رنگ است و بسیار زیبا آنرا کشیده ایم! فقط افسوس که آن را بر برگه های امتحانی شاگردانِ مادرمان پیاده نموده ایم و فی الواقع ارزش هنری آن از دست رفته است
نقاشی سمت راست یک عدد ماشین با باربند است و آن گرد گونۀ زرد رنگ کنارِی، یک عدد شیرینی است که روی آن تزئین شده است و آن را بارها به مادرمان تعارف زده ایم که بخورند...
نقاشی سمت چپ نیز یک عدد زرافه است! مدتی ست که مادرمان به کمک دوستان نی نی وبلاگی، کارتون توماس را از اینجا دانلود نموده و ما بسیار به آن علاقه نشان می دهیم و آن را دنبال می کنیم و بسیار پیش می آید که از مادرمان بخواهیم داستان های توماس را برایمان تعریف کنند... و البته بسیار به همان قسمت اول که توماس حامل یک عدد زرافه است علاقه مندیم
تمامی نقاشی های مداد شمعی مان در آخرین روز پاییز کشیده شده است... آن روز با ذوقی هر چه تمام تر هر پنج دقیقه یک بار یک عدد نقاشی می کشیدیم و به حضور مادرمان رسیده و عنوان می کردیم:" مامانی تداتور کشیدم! بِرست شبده پوپا(بفرست شبکه پویا)" و مادرمان نیز بر سر ذوق آمدند که نقاشی مان را برای شبکۀ پویا بفرستند! ولی از آن جا که ما بعد از مدتی نقش کشیدن شروع به تخریب نقاشی خود می نماییم مادرمان از ما خواستند که نقاشی را در کاغذی تمیز بکشیم و یا حوصله و خط خطی ها را از آن حذف نماییم و به حساب خودمان این همان نقاشی هاست که با حوصله کشیده ایم عاقبت این نقاشی به نقاشی سمت چپ تبدیل شد
و مادرمان متوجه شدند که باید ما را آزاد بگذارند تا هر گونه که دلمان می خواهد بر کاغذ خط بکشیم! و نقاشی سمت راست، نتیجۀ یک عدد نقاشی بدون خط خطی اضافه است که مادرمان بارها آن را در سایت شبکۀ پویا و قسمت ارسال نقاشی بارگزاری کردند ولی به علت اشکال در سایت بعد از بارها تلاش، موفق به ارسال آن نشدند
و نقاشی سمت چپ نیز محصول نقش کشیدن های همان روز است...
وقتی مادرمان ذوق ما در نقش نگاری بر کاغذ را یافتند بر سرِ ذوق آمده و برای تشویق مان از تمام نقاشی هایی که هر پنج دقیقه یک بار به دستشان می رسید و به کمک ویترین، یک عدد نمایشگاه ساختند:
نقاشی های جدید ما که در چند روز اخیر با مداد شمعی کشیده شده است در نوبت آپلود برای دی ماه است و به زودی عرضه خواهد شد
و اما واحد کارِ آذرماه مان در مهد:
هفتۀ اول: آشنایی با خداوند و نعمت های او و شکرگزاری از خداوند
نام خدا بسم الله مشکل گشا بسم الله ما فرزند اسلامیم گفتار ما بسم الله
داریم بر لب خود در هر کجا بسم الله ورد زبان ماست وقت غذا بسم الله
ما را بود نگه دار از هر بلا بسم الله نام خدا بسم الله مشکل گشا بسم الله
هفتۀ دوم: تشخیص لباس های زمستانی و تابستانی
لباس های رنگارنگ سبز و سفید و قشنگ هر کدوم از لباس ها لازم باشد با هوا
هوا که سرد و برفی ست لباس گرم و بافتنی ست
دستکش و شال و کلاه بپوشیم وقت سرما
وقتی هوا گرم میشه لباس نازک خوبه با لباس مرتب هستی تمیز و راحت
هفتۀ سوم: آشنایی با رنگ های اصلی زرد و قرمز و آبی
سلام مداد زردم بازم نقاشی کردم آهای مداد آبی بیداری یا که خوابی
آسمونو آبی کن روزشو آفتابی کن می خوام چمن بکارم مدادشو ندارم
چمن که آبی رنگ نیست زرد که باشه قشنگ نیست مداد آبی و زرد باید به هم کمک کرد
رنگ شما هر دو تا میشه یه سبز زیبا رنگ و رو هم بذارین اینجا چمن بکارین
هفتۀ چهارم: آشنایی پیدا کردن کودکان با آداب و رسوم شب یلدا
یلدا قشنگ و زیباست بلندترین شب ماست انار ترش و شیرین تو میوه ها بهترین
منم منم هندونه آبدارم و پر دونه آجیل یلدا منم شادیه شب ها منم
شیرینی ام شیرینی رنگارنگم تو سینی سیب درشت و قندی ایشالا همش بخندی
و یک روز که ما بسیار به حضور مادرمان می رسیدیم و با وجودِ تمام دل مشغولی های ایشان تقاضای خواندنِ شعر "شیرینی ام شیرینی" را داشتیم مادرمان بسیار هنر به خرج داده و در اوج کلافگی فی البداهه برایمان شعری سرودند که بعد از دقایقی آن را به فراموشی سپردند ولی مگر ما دست بردار بودیماصرار داشتیم که "شیرینی ام شیرینی" بخون و مادرمان:
عاقبت تصمیم گرفتند شعری شسته رُفته بسُرایند و ما را بر سرِ کار بگذارند! اتفاقا ما هم به آن شعر بسیار علاقه نشان دادیم و همانا این است محتوای شعرِ سروده شده توسط مادرمان:
شیرینی ام شیرینی دوست علیرضایم مامانش براش می خره علیرضا می خوره
اگه زیاد بخوره دندوناش خراب میشه جوجو میاد رو دندون دندونش و می خوره.... اَم....
اتفاقا خیلی هم خوشمان آمد از مادرِ شاعرمان چه شعری شیرین تر و آموزنده تر از این شعراین شعر هم حاوی شیرینی محبوبمان است و هم از خباد (خراب) شدنِ دندان هایمان جلوگیری می کند
و این شما و این هم فایل صوتی ما از شعر "شیرینی ام شیرینی":