علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

یک احساسِ ناب

1393/11/1 12:31
نویسنده : الهام
831 بازدید
اشتراک گذاری

شاید بارها و بارها با عزیزانت همسفر شوی و مسیرِ آزادراهِ تهران-قم را طی کنی و به مسجد جمکران بروی و در حالی که تو گنجشک های پرواز کنان در محوطۀ مسجد جمکران را رصد می کنی، بزرگ ترهایت نماز تحیّت مسجد بخوانند و نمازِ امام زمان بخوانند و زیارتِ آلِ یاسین بخوانند و دلت و دل شان آرام بگیرد... و سپس زائر حرم فاطمۀ معصومه باشی... همان غریبی که این روزها زائرانی از تمامِ دنیا دارد که به او توسل می جویند و دل در جوارش آرام می دارند...

و امـــــــــــــــا تفاوت را وقتی عجـــــــــــــیب احساس می کنی که همسفرانت از جنسِ مادر باشند! و دو مادرِ بزرگ که از لحظۀ سوار شدن بر ماشین تا لحظۀ رسیدن به جمکران و تمامِ لحظاتِ زیارت شان در مسجد و در تمامِ طولِ زیارت شان در حرم مطهر، با تمامِ وجود برای تو و پدر و مادرت دعا کنند و از خداوند برایت عاقبت به خیری بخواهند و از خداوند برایت آرامش بخواهند و از خداوند برایت بهترین ها را بخواهند و تو را لبریز کنند از حسِ یک زیارتِ ناب که بواسطۀ لطف و دعای این دو بزرگِ همراه، برایت کم از زیارتِ خانۀ خدا ندارد...آرام

و تو از روزِ قبل بواسطۀ صحبت های مادرت همواره تکرار کنندۀ عبارت "بریم قُم...بریم زیارت..." باشی... فرشته

و در تمامِ طولِ مسیر، همراهانِ دوست داشتنی ات هم بازی کودکانه هایت باشند و تو که بهانه گیری هایت همواره در طولِ مسیرهای طولانی اجتناب ناپذیر است، به واسطۀ وجودِ گرم شان در نیمی از مسیر با هواپیماهای بلند شده از فرودگاه ِامام خمینی، ماشین های اطراف و شنیدنِ شعرهای کودکانۀ قدیمی که تا به حال هرگز نشنیده ای و برایت بسیار جذاب است، سرگرم باشی و نیمۀ دیگر مسیر را بر روی دست های آرامش بخش شان آرام بگیری و به خوابِ ناز بروی...فرشته

و در انتهای همین آزادراه به قم برسی در حالی که دو نفر از همراهانت برای اولین بار زائر مسجد جمکران هستند و زمانی که مادرت به آن ها می گوید که وقتی برای اولین بار به مسجد جمکران وارد شده اند با تمامِ وجود دعا کنند که خداوند در این مکان دعایشان را مستجاب خواهد کرد، بزرگ ترین دعای آن ها شفای یک کودک باشد که نسبتی با آن ها ندارد و به واسطۀ این همه زلالیِ دل تو نیز درس بگیری که دلت را بزرگ کنی! آنقـــــــــــــــدر بزرگ که بزرگ ترین آرزوهایت که اطمینان به استجابت آن ها داری، در حق دیگران باشد!زیبا

و بر خلافِ همۀ دفعاتِ گذشته این بار تو در کنارِ همراهانت ایمن باشی و مادرت بواسطۀ اطمینان از تو، پس از مدت ها تجربه گرِ یک زیارتِ ناب و یک حسِ ناب باشد...آرام

دوشنبه شبِ اخیر زائرِ شهر مقدسِ قُم بوده ایم...

عکس ها و ما وَقَعِ آن چه در هفتۀ اخیر رُخ داده است را در ادامۀ مطلب ببینمحبت

شنبه شب بود که مادر جانمان در معیت دایی محسن مان که چند روزی به ولایت سفر کرده بودند به منزل مان وارد شدند و ما را بسی سرخوش نمودند!

ما که از قبل برای ورودِ مادر جانمان آمادگی ذهنی داشتیم و مادرمان یادآوری کرده بودند که قرار است مادرجانمان میهمانِ اتاقِ ما باشند بسی بر خود می بالیدیم و به محضِ ورودشان اعلام نمودیم:" من تو تختِ ناینجی (نارنجی) بیخوابم، تو رو زمین بیخواب!فرشته" و مادرجانمان:"بغل+بوس"و خلاصه این که چند شبی را در آرامش و در معیت مادرجانمان بر تخت نارنجی آرام گرفتیمخواب

یکشنبه صبح علی الطلوع مادرمان از منزل خارج شده و تا ظهر در محل کار خود بودند و ما تمام وقت به مادرجانمان امر و نهی می نمودیم که :"دمپایی مامانی من و نپوش!خجالت"، "چراغا رو خاموش بُتُن!"، " دفترم بده نگاشی بِتِشم"، " بیا تهنُّش (تصادف) بازی بُتُنیم!"، "آب از یخچاگ بده!" و ... و البته که مادرجانمان باز هم:"بغل+بوس"

بعد از صرف نهار ما در معیت مادر+مادرجانمان به مهد سپرده شده و بسی سرخوش بودیم که مادرجانمان نیز همراهِ ما بودند و ما در طولِ مسیر هر آن چه را که هر روز برای مادرمان تعریف می نمودیم، به مادرجانمان ارائه کرده و تشویق شدیمفرشته

از آن جا که مادرجانِ هستی جانمان + عمۀ هستی جان نیز چند روز قبل تر از مادرجانمان به تهران آمده بودند و قرار بر این بود که در برگشت به ولایت همسفرِ مادرجانمان باشند، آن شب ما میزبانِ هستی جان و خانواده بودیم و در معیت آن ها بسیار به ما خوش گذشتجشن

و اما فردا روز ما به مهد نرفتیم زیرا بابایمان تصمیم گرفتند مادرجانمان+مادر جانِ هستی جان+ عمۀ هستی جان+ مادرمان+ اینجانب را برای زیارت به قم ببرند و به لطف خداوند دعای دو هفته قبلِ مادرمان در آخرین لحظۀ خروج از حرم مطهر حضرت معصومه مستجاب شد و همانا آن دعا آرزوی زیارتی دیگر بار و زودهنگام بود که در هفتۀ اخیر و به سرعت امکان پذیر شد.راضی

سلام بر تو؛ آن گاه که می‌ایستی                 سلام بر تو؛ آن گاه که می‌نشینی

سلام بر تو؛ آن گاه که (قرآن) می‌خوانی و بیان می‌کنی؛ سلام بر تو؛ آن گاه که نماز می‌گزاری و قنوت می‌خوانی

سلام بر تو؛ آن گاه که رکوع و سجود می‌آوری؛ سلام بر تو؛ آن گاه که «لا اله الا الله» و «الله اکبر» می‌گویی

سلام بر تو؛ آن گاه که (خدا را) می‌ستایی و آمرزش می‌خواهی؛ سلام بر تو آن هنگام که روز را آغاز می‌کنی و آن گاه که روز را پشت سر می‌‌گذاری...

 دل من به خداوند ایمان دارد، خدای یکتای بی همتا؛ و به رسول او و به امیر‌المومنین (ایمان دارد)

و به شما -ای مولایم- از نخستین تا واپسینان (ایمان دارد) و همواره آمادۀ یاری شمایم

و دوستی من فقط برای شماست...

+ سطرهای نوشته شده در لابه لای عکس ها، ترجمۀ فرازی از زیارت آل یاسین است.

+ بسیار به یاد دوستانِ دوست داشتنی مان بودیم و به دلیلِ شرایط خاص برخی دوستان برای فاطمه جانمان که روزِ بعد عمل لوزه داشتند دعا کردیم و همین طور برای نازنین زهرا جانمان و آنیتا جانمان و البته همۀ دوستانِ وبلاگی مان و همۀ دوستانِ حقیقی و مجازیخجالتامید که خداوند دعای ما را مستجاب کندمتنظر

+ سه شنبه شب را در معیت مادرجانمان میهمانِ خاله لیلای با محبت مان بودیم و بسیار به ما و یاسمین جان و خانواده مان خوش گذشت و از همین تریبون نهایت سپاس خود را از خاله لیلا اعلام می نماییممحبت از آن جا که مادرجانمان بعد از رفتنِ خاله مهدیه بسی دل نگرانِ مادرمان بودند، در نتیجۀ آشنایی با خاله لیلا خیال شان بسی از برای مادرمان و از برای وجودِ دوستانِ خوبی چون خاله لیلا راحت شدآرام

+ غروب چهارشنبه بود که مادرجانمان در میانِ گریه های جانسوزِ ما در مقابلِ ترمینالِ جنوب با ما وداع کردند و ما را با فریاد "مادرجونم و میخوامگریه" تنها گذاشتند و به ولایت بازگشتند.غمگین و هیچ چیز جز یک جعبۀ دوازده تایی مدادِ شمعی نتوانست گریه های جانسوزِ ما را آرام کندخندونک

+ پست مربوط به زیارت "مسجد جمکران" و "حضرت فاطمۀ معصومه" در هفتۀ اول دیماه را می توانی این جا ببینی... و این دی ماه یکی از پر برکت ترین دی ماه های تمامِ عمرمان به شمار می رود... هم به واسطۀ حضورِ عزیزترین میهمانان در منزل مان و هم به واسطۀ دو زیارت در یک ماهمحبت

+ لطفا برای شادی روح خاله مهدیه و خانواده یک حمد بخوانید...خجالت

پسندها (10)

نظرات (25)

مامانی
2 بهمن 93 13:05
مادرو پسر زیارتتون قبول جعبه مداد شمعیه حسابی خندوند منو خیلی قشنگ نوشتی الهام جون
الهام
پاسخ
ممنونم عزیزم جای شما سبز خدا رو شکر که خوشتون اومد لطف داری عزیزم
مامان مهری
2 بهمن 93 13:14
در ضمن زیارتتون هم قبول.... الان یکم سرم شلوغه . ان شاله سر فرصت میام و خط به خطش رو میخونم و دوباره نظر میزارم......
الهام
پاسخ
قربونت مهری جانمبه یادتون بودم عزیزم هر وقت فرصت داشتی با فراغ بال بیا مهری جان
مامان عليرضا
2 بهمن 93 15:52
سلام الهام جون.زیارتتون قبول باشه.همیشه به زیارت و شادی اونم با عزیزانتون رو براتون آرزو میکنم. انقدر این چند وقته دلم زیارت میخواد که نگو و نپرس دلم میخواد ساعت ها برم برای خودم یه گوشه بشینم و تو آرامش زیارت نامه بخونم و با خودم و خدای خودم خلوت کنم. دلم برای پسر طلایی تنگ شده این چند وقته عکس از نمای نزدیک نذاشتید.راستی رشد موها در چه حاله؟ اینجور که نوشتید علیرضا جون حسابی تو این چند روزه با مادر بزرگش خوش گذرونده و گریه ها هم برای همین بوده.قربونش برم معلومه حسابی مادربزرگش رو دوست داره. قربونش برم که با یه بسته مداد شمعی هم آروم شده سریع. ببوس علیرضا جون رو
الهام
پاسخ
سلام عزیزم. ممنونم و همین طور برای شما براتون خیلی دعا کردم عزیزم و از صمیم قلب آرزو می کنم به زودی قسمت تون بشه به روی چشم و به زودی میذارمخدا رو شکر خوبه و ایشالا تا عید به روال سابق بر می گرده بله جای شما خالی علیرضا جون و می بوسم
مامان ریحانه
2 بهمن 93 19:26
سلام الهام عزیز پست قشنگت را خوندم خیلی عالی توصیف کرده بودی سفر معنویتان را عزیزم آنجا که نوشته بودی برای نازنینم دعا کردی اشک تو چشمام جمع شد نمی دونی الان هم که دارم می نویسم بغض تو گلومه دوست عزیز و خواهر مهربانم نمی دونم چه جوری ازت تشکر کنم با اینکه از آشناییمون زمان زیادی نمی گذره باز شما یاد نازنین زهرای من بودی من امید دارم که با دعای شما دوستان گلم نازنینم خوب میشه الهام جون دعا می کنم به حق نازنین زهرای رسول الله تن علیرضای نازنینت همیشه صحیح و سلامت باشه و زندگی شادی را در کنار هم داشته باشید همچنین خودت خواهر مهربانم و همسر بزرگوارت زیارتت قبول و همیشه ی ایام التماس دعا
الهام
پاسخ
سلام ریحانه جوناین نظر لطف شماست عزیزم این چه حرفیه عزیزم من و شرمنده می کنید. وظیفه ام بوده و شک نکن بخاطر پاکی دل خودتون و زهرای نازنین بوده که تو اون لحظه اومدید تو ذهنم و این اصلا ربطی به آشنایی مون نداره و پاک دلی تون و می رسونه امیدوارم همیشه و در همه حال خداوندِ مهدی نگهدار خودتون و کوچولوهاتون باشه و بسیار ممنونم بابت دعای زیباتون
زری
3 بهمن 93 1:24
عزیزم زیارتتون قبول باشه ایشالا سفرحج قسمتتون شه خیلی لذت بردم ازاین پست معنوی علیرضاکوچولوروببوس
الهام
پاسخ
ممنونم زری جان ایشالاو همین طور برای شما فدای محبت تون
مریم مامان آیدین
3 بهمن 93 11:16
سلام الهام گلم....خوبین عزیزم اولا خیلی زیبا نوشته بودی...خصوصا احساساتت و دعای خیر دو عزیزی که بزرگترین پشتوانه تونه خیلی به دلم نشست....الهی همیشه زیباترین و خالصانه ترین دعاهای عزیزان خصوصا والدین بدرقه راهتون باشه و بعد هم زیارت قبول عزیزم....چه لذتی بالا تر از این که مشتاق زیارتی رو به زیارت ببری.....واااقعا قبول باشه دوستم از اسم دوستانی که براشون دعا کردی دل پاک و مهربونت اول اون اسم ها معلومه....اسم نازنین زهرا و انیتا منو هم آروم کرد و با وب فاطمه جون هم آشنا شدم...خدا همه بچه های مریض رو شفا بده
الهام
پاسخ
سلام مریم جانمشکر خوبیم این نظر لطف شماست نازنینم و بسیار سپاسگزارم بابت دعای زیبایت خیلی خیلی به یادت بودم عزیزم و آرزو می کنم به زودی زیارتش نصیبت بشه لطف داری عزیزم وظیفه ام بوده و پاک دلی خودشون بوده که دلِ من و تو اون مکان مقدس برده پیش شون ایشالا که خدا هیچ مادری رو غمگین فرزندش نکنه
مریم مامان آیدین
3 بهمن 93 11:22
و حالا نوبت میزبان کوچولوی خودمه....قربونش برم که از مهمون تو اتاقش انقدر خوشحال شده بعد فرداش که تنها میزبان بوده انقدر امر و نهی داشته.....پسری میخواسته مادرجون وااقعا حس کنه خونه خودشه خیییلی از اینکه مهمون به این عزیزی داشتی و روزهای قشنگی داشتی خوشحال شدم عزیزم و ببخش دیر اومدم.....دیروز کلا خونه مامان و شب هم خونه خواهری بودم علیرضای نازم.....مداد شمعی هات مبارک
الهام
پاسخ
فدای محبت تون مریم عزیزم م م بله همین طوره! فکر کرده مامانم قوانین خونه رو نمی دونه و باید بهش آموزش بده قربانِ محبتت عزیزم و همیشه به من لطف داری نازنینم خواهش می کنم عزیزم. امیدوارم که لحظاتت همیشه خوش باشه دوستم
صدف
3 بهمن 93 18:36
سلام زیارتتون قبول جای مادرتون خالی نباشه زندگیتون پر از حس های ناب
الهام
پاسخ
سلام صدف جان ممنونم عزیزم و همین طور برای شما
مامان کوثر
4 بهمن 93 9:24
سلام الهام جون زیارت قبول چقدر دلم هوایی شد، با اینکه ما به لحاظ بعدمسافت زیاد دور نیستیم، ولی مدت مدیدیه که توفیق زیارت نداشتیم راستی اصلاحات انجام شد
الهام
پاسخ
سلام عزیزم ممنونم عزیزم. به یادتون بودم ایشالا به زودی قسمت شما و همۀ آرزومندان بشه میام سر می زنم عزیزم
اقازاده
4 بهمن 93 17:42
خوش بسعادتتون که نزدیکین و می تونین برین زیارت جمکران و حضرت معصومهخیلی دلم میخاد برم زیارت آخه چند ساله سعادت نصیبم نشده
الهام
پاسخ
ایشالا که قسمت شما و همۀ آرزومندان بشه عزیزم ایشالا اگه بازم توفیق زیارتش نصیب شد حتما و حتما به یاد شما دوست خوبم خواهم بود و با تمام وجودم آرزو می کنم به زودی قسمت بشه خودتون از نزدیک زیارت کنید
مامان کیانا و صدرا
4 بهمن 93 17:54
سلام و زیارتتان مقبول درگاه ایزد منان...دلتنگ مادرجون نباشید.نعمتی بس گرانمایه و بزرگ
الهام
پاسخ
سلام و ممنونم دوستمایشالا قسمت شما و همۀ آرزومندان بشه و فدای محبت تون رفیق
الهه مامان مبین
4 بهمن 93 18:16
سلام دوست عزیزم اول از همه زیارتتون قبول درگاه حق باشه عجب جایی این جمکران من خیلی اونجا رو دوست دارم و امیدوارم که امام زمان همیشه پشت و پناهتون باشه
الهام
پاسخ
سلام الهه جون ممنونم عزیزم و جای شما سبز و اگه خدا قبول کنه به یادتون بوده ام و براتون دعا کردم و همین طور برای شما عزیزمایشالا که امام زمان نگهدار مبین عزیزم باشه
الهه مامان مبین
4 بهمن 93 18:18
عزیز دلم چه دعایی بالاتر از دعای عزیزان خصوصا دعای پدر و مادر .. امیدوارم که همیشه بدرقه راهتون باشه ..... چه کار خوبی کردین که همراهیشون کردید خدا اجرتون بده عزیز دلم
الهام
پاسخ
قربانی محبتتون الهه جون ایشالا که دعای خیر پدر و مادر بدرقۀ راهِ همگی مون باشه و البته وظیفه ام بودهکاش کارِ بزرگ تری ازم ساخته بود براشون انجام بدم
الهه مامان مبین
4 بهمن 93 18:20
عکسا هم خیلی عالی و عرفانی بودند دوستون دارم عزیزم
الهام
پاسخ
این نظر لطف شماست ما خیــــــــــــلی بیشترمبین جان و می بوسم
مامان کیامهر
5 بهمن 93 9:18
زیارتتون قبول دوست جان خدا نگهدار همه مامانا باشه چقـــــــــدر هم سفر بودن با مادر لذت بخشه همه ماههاتون پربرکت از این همه احساس نابی که نصیبمون کردی ..... سپاس
الهام
پاسخ
ممنونم عزیزمبه یادتون بودم و باهاتون موافقم ایشالا قسمت بشه به زودی از نزدیک برید زیارت
فهیمه
5 بهمن 93 21:36
زیارت قبول الهام جان زیارت گل پسر هم قبول درگاه حق
الهام
پاسخ
ممنونم عزیزم ایشالا قسمت شما و همۀ آرزومندان بشه عزیزم
مامان زینب
6 بهمن 93 2:08
زیارتتون قبول مسافرت با مادر اونم چنینی مسافرت هایی تا ابد در یاد آدم میمونه و هرگز فراموش نمیشه ایشالا که مارو هم از دعای خیرتون فراموش نکرده باشید
الهام
پاسخ
سلام زینب جان باهاتون موافقم عزیزم بسیار به یادتون بودم عزیزم و ایشالا که فرصتی پیش بیاد خودتون از نزدیک برید زیارت ایشالا اگه خدا بخواد امروز یا فردا برای یک کار اداری عازم مشهد هستیم و اگه زیارتی نصیب بشه بسیار به یادتون خواهم بود آیدین جان و می بوسم
اقازاده
6 بهمن 93 9:01
باعث افتخاره دوستی با شمابا اجازه لینک شدین
الهام
پاسخ
قربانِ محبت تون رفیق برای منم باعث افتخاره و دوستی مون پایدار
مامان مبینا
6 بهمن 93 12:17
الهام جونم زیارتت قبول ایشالله ایشالله خدا نگه دارش کوچولوت باشه منم از دور میبوسمش خیلی ماهه راستی منم اپیدمممممم
الهام
پاسخ
ممنونم عزیزم ایشالا خداوند نگهدار مبینا جون باشه به روی چشم عزیزم در اولین فرصت میام خدمت تون مبینا جون و می بوسم
صدف
6 بهمن 93 12:31
سلام الهام خانم پیغام خصوصیم بهتون رسید یا خیر ؟؟ ممنون میشم اطلاع بدید ...
الهام
پاسخ
سلام عزیزم بله رسیده صدف جان الان تو وبتون بودم و براتون نوشتم
زهره مامانی فاطمه
6 بهمن 93 14:00
زیارتتون قبول باشه عزیزم الهام جون بخدا اون موقع که پیامک زدی برام فکر کنم دوشنبه شب بود خدا میدونه چه حالی داشتم وقتی پیامکتو دیدم فقط اشک ریختم وقتی گفتی برا آرامش من وسلامتی دخترم دعا کردی به مامانم گفتم ببین دخترم کجا داره دعا میشه یعنی جایی بهتر از جمکران هم هست که دعاش کنن اصفهانی یه دعای ناب دارن که میگن الهی آبه قلبتو بخوری (یعنی هرچقدر خوبی میخوای برای دیگران به خودت برگرده ایشااله)منم حالا همین دعارو برات میکنم عزیزم. نتونستم زودتر بیام چشم روشنی بهت بگم برای ورود مامان عزیزت پس دعاش میکنم میگم الهی عمر باعزت داشته باشن پدر ومادر گرامیت. و بووووووووووس گنده برای علیرضا جونم که دلم براش یه ذره شده
الهام
پاسخ
زهره جانم وظیفه ام بوده عزیزمکاش کارِ بزرگ تری ازم ساخته بود و برای شما دوست خوش قلبم و فاطمۀ نازنینت انجام می دادم یک دنیا ممنونم بابت دعای قشنگت و منم همین دعا رو برای شما و خانواده دارم و برای خودت و فاطمه جون بهترین ها رو آرزو می کنم
مامان علی
7 بهمن 93 19:53
الهی بگردم ببین چه دل مهربونی داری خدا تند تند سفر زیارتی نصیبت میکنه التماس دعا خواهر زیارتتون قبول خیلی قشنگ حال و هواتون و نوشتی قربون پسرک که دوتا هم بازی مهربون داشته ودیگه بونه نگرفته مامان بزرگ پایه رو هستم شدیدایشالله سالها سایشون روسر شما باشه مامانجون وسلام برسون
الهام
پاسخ
قربانِ محبتت عزیزم. دل خودت مهربونه که من و مهربون می بینی لطف داری عزیزم شما قشنگ می خونید و دلتون پاکه برای همین به دلتون می شینه قربانت عزیزم خدا مادربزرگ های علی رو هم حفظ کنه
مامان علی
7 بهمن 93 19:57
اخی مادر جونش وچقدر دوست داره که برده تو اتاق خودش خوابونده وچقدر سرخوش ازهمراهی ایشون درراه مهد بوده الهی بچم .پس مامان رفتن. به سلامت ایشالله هر چه زودتر دیدارشون کنین میدونم که علیرضا خیلی دوسش داره پسری من باوجوداین که هر 7نهایتا ده روز یکبار مامانم ومیبینه خیلی دلتنگی میکنه واسش ایشالله همین زودی سفرهای زیارتی دیگری قسمتتون بشه
الهام
پاسخ
آره زهرا جون بچه ها عاشق مادر بزرگ هاشون هستند مخصوصا مامانِ من که خیلی با ما وقت نمی گذروند ولی این روزها کلی با بچه هامون بازی های کودکانه می کنه همین امروز هم علیرضا داستانِ رفتنِ مادر جون و گریه های خودش و تعریف می کرد و با لب و لوچه ای بس دراز می گفت:"من مامان جونم و می خوام!"
مامان مرمر
17 بهمن 93 2:12
زیارت قبول دوست خوبم لحظه هات پر باد از احساس های ناب و معنوی وما را یاد کنی در لحظه های عرفانی .خدا مادرتون رو براتون حفظ کنه
الهام
پاسخ
ممنونم عزیزم و همین طور برای شما
مامان سوده
18 بهمن 93 2:08
خوش به سعادتتتون...زیارت قبول
الهام
پاسخ
ممنونم دوستم