علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

چراغ راهنمایی

1393/12/23 11:05
نویسنده : الهام
3,710 بازدید
اشتراک گذاری

همانا یکی از مهم ترین دغدغه های این روزهای ما چراغ راهنمایی استخندونک.

به وقت رسیدن به سر چهار راه ها از دور با ذوقی هر چه تمام تر فریاد بر می آوریم :" چیاغ یاهنماییدرسخوان"، درست مثل زمانی که کسی بعد از مدت ها سختی، فرشتۀ نجاتش را می یابد! و شروع می کنیم به توضیح در رابطه با محل قرارگیری رنگ های مختلف در چراغ راهنمایی و پوزیشنی که ماشین ها باید در مقابل مشاهدۀ رنگ مورد نظر اتخاذ کنند:" قرمز باید بالا باشه! سبز باید پایین باشه! زرد باید وسط باشهفرشته!" و البته اوایل اصرار داشتیم که جای زرد و سبز با هم جابجا شود و هر چقدر مادرمان به ما تاکید می کردند که باید جای چراغ ها را عوض کنیم ما هم چنان سرِ حرف خودمان محکم ایستاده بودیم و کوتاه نمی آمدیمچشمک! ولی به تازگی حرف مادرمان را پذیرفته و هر رنگ را بر سرِ جای خودش قرار داده ایمزیبا.

و عبارت بعدی پس از مشاهدۀ چراغ ها:" قرمز باشه ماشینا باید باستن! سبز باشه ماشینا باید بیرن! زرد باشه ماشینا باید باستنعینک!" و البته که ما هر گونه چراغ من جمله چراغ های زردِ چشمک زن سرِ برخی چهار راه ها و سه راه ها را نیز چراغ راهنمایی می نامیم! و از دیدگاه ما حتی چراغ قرمز روی صفحه نمایش آسانسور که نشان دهندۀ طبقات مختلف است نیز حکم چراغ راهنمایی را دارددرسخوان!

و اما توضیحاتِ دلنشین و دوست داشتنی ما من باب چراغ راهنمایی وقتی بدجور روی اعصاب می رود و کلافه کننده است که مادرِ تازه کارمان پشت فرمان بنشینند!شاکی

بنا بر همان قانون معروف نیوتن که معرف حضور هست، قبل از خرید ماشین و وقتی مادرمان جهت آموزش رانندگی برای کسب مهارت در رانندگی با افراد و آموزشگاه های مختلف تماس می گرفتند همگان اصرار داشتند روز بعد جلسات را شروع نمایند ولی از آن جا که موعد خرید ماشین مشخص نبود مادرمان ترجیح دادند بعد از خرید ماشین چند روز فشرده آموزش ببینند و رانندگی در معابر شلوغ را تجربه کنند و بلافاصله پس از اتمام آموزش با ماشین خود رانندگی کنند! و امـــــــــــا درست از روزی که ماشین مورد نظر خریداری شد و مادرمان قصد آموزش کردند، تمام نوبت های آموزش و مهارت و ... تا بیستم فروردین پر شده بودغمناک! مخصوصا که مورد دلخواه مادرمان که آموزش با دندۀ اتوماتیک بود در هر آموزشگاهی یافت نمی شد! و نتیجه این شد که مادرمان که فی الواقع این بار عزم خود را برای رارنده شدن (خندونک) جزم کرده بودند از بابایمان خواستند که مربی آموزش رانندگی ایشان باشد! و البته که بابای ما به دو دلیل به شدت قابلیت تبدیل شدن به یک مربی آموزش رانندگی را دارند: اولین دلیل خوش خلق بودن و دومین دلیل آرامش داشتن، و سومین دلیل را هم اضافه می کنیم که بابای ما رانندۀ کارکشته ای هستند و مورد قبول همگان!راضی

یکی از این جلسات ما نیز همراه بابا و مادرمان شده و به آموزش رانندگی رفتیم! ابتدا ادعا کردیم که صندلی متعلق به راننده، جایگاه بابایمان است و مادرمان را در آن جایی نیست! و مرتب این مسأله را تکرار می کردیم! وقتی بی تفاوتی و نشنیده گرفتنِ حرف خودمان توسط بابا و مادرمان را دیدیم، ادعا کردیم که ما نیز باید رانندگی کنیمدرسخوان! و وقتی ما را متقاعد کردند که راننده بودن از مادرمان نیز ساخته نیست چه برسد به ما، ادعا کردیم که مطابق گفتۀ مادرمان که جهت توجیه کردنِ ما بر نشستن در صندلی جلو و کنارِ خودشان و بستنِ کمربند قبلا با ما صحبت کرده بودند، ما باید در صندلی جلو و کنارِ مادرمان سکنی گزینیم و همانا جای بابایمان صندلی عبگ (عقب) است! و باز هم زمانی از رانندگی صرف توجیه اینجانب شد که بر صندلی عقب بنشینیم! و امـــــا بعد از مستقر شدن در ردیف عقب نیز آن قدر در صندلی عقب وووول خوردیم که مادرمان قادر به دیدنِ آینۀ عقب نبودندشاکی! و این گونه شد که ما دیگر بار به آموزش رانندگی دعوت نشدیم و یا زمانی که در مهد بودیم مادرمان آموزش دیدند و یا ما را در معیت دایی محسن مان تنها گذاشته و خودشان عازم آموزش شدندقهر!

می دانیم بسیار دلت می خواهد بدانی عاقبت و بعد از این همه کودک آزاری آیا مادرمان راننده شدند یا خیر؟ و البته که هنوز هم مادرمان به تنهایی حتی پنجاه متر هم رانندگی نکرده اند و حتما در حضور بابایمان بوده است و البته که هنوز هم در معابر شلوغ رانندگی نکرده اند! و البته که عزم خود را جزم نموده اند که در تعطیلات رانندگی کنند تا بعد از بازگشت مشکلی در رفت و آمد نداشته باشنددرسخوان! مخصوصا که در محل کار مادرمان به تازگی مجوز دایر کردنِ یک مهد کودک صادر شده است و در صورت دایر شدن ما نیز در مسیر همراه مادرمان خواهیم شد و یک مــــــــــــــــــــرد همواره در طول مسیرهای مختلف همراه ایشان خواهد بود و نگرانی نخواهند داشتراضی! مخصوصا اگر بر صندلی جلو بنشینیم و کمربند ببندیم و دیگر در صندلی عقب در رفت و آمد نباشیم و با ووووول خوردن هایمان روی اعصاب نرویم...زبان

و اندر احوالات اسفند ماه مان لازم به ذکر است که یکشنبۀ دو هفته قبل به دیدارِ دوست مجازی مان، خاله صدف مهربان، رفتیم.جشن اولین باری که مادرمان خاله صدف را دیده بودند در مراسم ترحیم خاله مهدیه بود که لطف کرده بودند و تشریف آورده بودند! و البته که آن مجلس اصلا مکان مناسبی برای یک برخورد مناسب و قدردانی از لطف ایشان نبودغمگین!

و این گونه بود که برای دیداری دوباره عازم دانشگاه شدیم... ما به محض این که خاله صدف را از دور مشاهده کردیم بال بال زنان به سمتِ ایشان دویده و با صدای بلند سلام کردیم! گویا ایشان را مدت هاست می شناسیم! و ما خاله صدف را دختر خانمی بسیار مهربان و فهمیده و خوش قلب یافتیمزیبا! می دانی آخر ایشان بسیار برای ما احترام قائل بودند و با حوصلۀ فراوان به حرف های ما گوش می دادند! ناگفته نماند به محضِ استقرار بر صندلی شروع کردیم به ارائۀ هر آن چه که قبل از دیدار با خاله صدف رخ داده بود و البته اطلاعات منزل مان و این که بابایمان کجاست و دایی محسن مان کجاست و چه می کنند و دیروز چه کرده اندخجالت؟! و از همه مهم تر آمار اسباب بازی هایی که در منزل مان موجود است و این که توسط چه کسی خریداری شده استفرشته و این اولین بار نبود که این کار را انجام می دادیم بلکه هر گاه کسی با منزل مان تماس بگیرد نیز همین کار را انجام می دهیم و احدی را یارای آن نیست که به ما بفهماند لازم نیست در همان چند دقیقه همۀ اطلاعات زندگی مان را رو کنیم!گیج

مادرمان مشغول صحبت با صدف جانمان بودند که ما غز زنان به حضور رسیدیم و شکلات درخواست نمودیم! آخر می دانی ما یک ساعتی بود که در فضای اطراف راه می رفتیم و دیگر آن فضا برایمان جذابیتی نداشت! این جا بود که مادرمان به ما گفتند وقتی صحبت مان تمام شود بیرون خواهیم رفت و ایشان برایمان شکلات خواهند خرید و این گونه بود که ما رو به خاله صدف:" پاشو برو خونه تون!" و مادرمان:"خجالت" و وقتی خاله صدف به ما اعلام کردند که " من باید بمونم اول امضاهایی رو که لازم دارم بگیرم و بعد برم خونه مون! می خوای بیا تو برام امضا کن تا زودتر برم خونه مونآرام" و وقتی روی زیاد ما را دیدند یک عدد کاغذ سفید و خودکار به ما دادند تا امضا کنیم! و مادرمان:" الان همه شو خط خطی می کنه! نمی دونه امضا چیه؟" و اما ما چنان حرفه ای دو خط جانانه کشیدیم و امضا کردیم که هیچ کس فکرش را هم نمی توانست بکندراضی! امضای صورت گرفته توسط اینجانب روز بعد توسط خاله صدف عکسبرداری و برای مادرمان ارسال شد و شما در ادامۀ مطلب می توانید تصویر امضای ما را ببینید!زیبا

و اما چهارشنبۀ گذشته کلاس های مادرمان به پایان رسیده است و ایشان در تعطیلات نوروزی به سر می برند و منتظر پایانِ کار بابایمان هستند تا عازم ولایت شویم، و این روزها هر بعدازظهر ما را به پارک می برند تا با هم مسابقه بدهیم و بدین وسیله خودشان نیز ورزشی بکنند، و البته که در این روزهای آخر سالی در زمینۀ پست گذاشتن در وبلاگ مان تنبلی را از حد گذرانده و دیروز و امروز عاقبت موفق به کامپیوتر تکانی و گذاشتنِ این پست شده اند! نقاشی های ما از چراغ راهنمایی+ ژست های رانندگی مان+ ریل هایی حرفه ای که با لگوهایمان ساخته ایم می رود به ادامۀ مطلب....آرام

همراه ما باش رفیق...محبت

اولین نقاشی در عکس سمت راست، اولین ماشین های کاملی هستند که ما قادر به کشیدنِ آن ها شده ایم!راضی

نقاشی های سمت چپ نقاشی های ماژیکی اینجانب می باشد! یک روز صبح وقتی مادرمان در حال تعویض کیف خود و انتقالِ موارد ضروری از کیفی که روزِ قبل به محل کار خود برده بودند به کیفِ جدید، بودند دچار حواس پرتی شده و ماژیک های خود را در منزل جا گذاشتند و صبح زود عازم محل کار خود شدند! ما نیز به محض بیدار شدن رو بابایمان اعلام نمودیم که مادرمان بسیار کار بدی انجام داده اند که ماژیک های خود را انداخته اند و رفته اند! و ضمنِ این که یک قیافۀ بسیار حق به جانب به خود گرفته بودیم و مادرمان را در جا گذاشتنِ ماژیک های خود مقصر می دانستیم به سرعت به ماژیک ها یورش برده و بر زمین و زمان خط کشیدیم! و بابایمان به ما گوشزد نمودند که اگر مادرمان بعد از برگشت حال و روز ماژیک های مادرمرده را ببینند، قطعا حساب مان با کرام الکاتبین خواهد بود!عصبانی

و اما وقتی مادرمان برای بردن مان به مهد آمدند، بر خلاف معمول اولین جمله مان قبل از سلام دادن این بود:" چرا ماژیک هایَت انداختی زمین! بیذار کیفَت!" و همان جا مادرمان به خوبی متوجه شدند چه بر سرِ ماژیک های مادرمرده آمده استشیطان

چراغ راهنمایی موجود در نقاشی وسط در عکس سمت راست را داشته باشراضی البته ترکیب رنگِ آن تا به تا شده است و مربوط به زمانی است که ما به خوبی محل قرارگیری رنگ های مختلف چراغ را نمی دانستیمآرام

در دو نقاشی از نقاشی های عکس سمت چپ شما شاهد چراغ های راهنمایی هستید که دارای پایه است و بر سر چهار راه ها و بالای مسیر مستقر شده اندتشویقو باز هم انواع و اقسام ماشین ها در عکس های مختلف موجود استزیبا

نکتۀ جالب توجه در نقاشی کشیدن های اینجانب این است که اگر برگه (که خودمان آن را دفتر می نامیم!) پر از نوشته های خودکاری و یا مدادی باشد مشکلی ایجاد نمی شود و ما با روی باز آن را تحویل گرفته و با دلِ خوش بر آن نقش می نگاریم! ولی کافیست خودمان با مداد شمعی بر یک برگۀ سفید یک خط کشیده باشیم و به هر دلیلی ادامۀ نقاشی مان به بعداً موکول شده باشد، در این حالت محال است دیگر بار بر آن برگه خطی بکشیم و رو به مادرمان اعلام می داریم:" دفتر بده!" و باید حتما برگۀ دیگری به ما تحویل داده شود تا اطلاعات مغزی مان را روی آن بریزیمعینک

نسل دیگری از ماشین ها و یک عدد خانه را در عکس سمت راست می بینی! و توماس هایی بر ریل را در عکس سمت چپ!

این ها که می بینی ابتدا نقاشی هایی پرمحتوا بوده است که بعد از گذر چند دقیقه از کشیدن شان به این حال و روز در آمده است! در واقع ما ابتدا یک نقاشی را می کشیم و سپس شروع می کنیم بر رنگ ریختن بر آن و آفرینش طرحی جدید!خندونک

و در عکس سمت راست قطاری حامل گل ها را کشیده ایم که دودی نارنجی از آن خارج می شودتشویق

و همانا آن پیراهن سبزی که در نقاشی دوم از عس سمت راست می بینی اولین دختر خانمی است که به تصویر کشیده ایم! نشان به آن نشان که کفش تق تقی آبی نیز بر پایش کشیده ایمفرشته

و یک عدد اسکوتر را در عکس سمت چپ می بینی! که البته آن را دوچرخه نامیده ایم! ناگفته نماند که بسیار به اسکی علاقه داریم و یکی از همین روزها وقتی جعبه ای از کفش خالی شد به سرعت از کارتن های خالی اش برای خودمان دو عدد اسکی ساختیم و پاهایمان را بر آن گذاشته و در منزل راه رفتیم و رو به مادرمان:" دارم استی بازی بِتونمَ"درسخوان

و در اولین نقاشی سمت چپ شما توماس را در حال چشمک زدن می بینیدچشمکتشویق

و اما وقتی یک عدد کارتُن خالی و البته ماژیک هایی مادرمرده می یابیم این است حال و روز آقای نقاش و بوم نقاشیعینک و آن که در کف جعبه می بینی ماشین ها و اتوبوس ها و قطارهایی است که بسیار ماهرانه با ماژیک رسم و رنگ آمیزی شده استزیبا

در آخرین نقاشی در عکس سمت چپ شما یک عدد "سمینۀ (سفینۀ) فضایی" می بینید!

در اولین نقاشی سمت راست، شما شاهدِ یک عدد جرثقیل هستید که یک ماشین را بلند کرده است...تشویق و سومین نقاشی در عکس سمت راست را مادرمان و به صورت سه بعدی کشیده اند! چون ما ایشان را مجبور به کشیدن نموده بودیم و بعد ما آن را رنگ آمیزی نموده و حاشیه را با گل هایی که در پایین صفحه رسم کرده ایم تزئین نمودیمتشویق آخرین نقاشی سمت چپ نیز روشن نیست و ما نیز توضیح کافی برای مادرمان نداده ایم! اگر شما متوجه شدید لطفا ما را نیز از موجودیت آن آگاه نماییدخجالت

در دومین نقاشی در عکس سمت راست شما یک عدد زرافۀ قرمز رنگ می بینید که بر قطار توماس سوار شده استتشویق و اغلب نقاشی های توضیح داده نشده همانا توماس می باشد که یا در آب افتاده است و یا صورتش زیر گِل ها پنهان شده استچشمک

در نقاشی وسط در عکس سمت راست شما چند عدد ماشین و چراغ راهنمایی می بینیدراضی

و اما عکس سمت چپ همانا تصاویری می باشد که زیر گِل ها مدفون شده اند و نقاشی هایی از این دست که ابتدا رسم و سپس گِل مالی شده اند فراوان است! و این دست نقاشی ها بدون عکسبرداری روانۀ سطل زباله شده اندشاکی

و رنگ در رنگِ آخرین نقاشی مان را عشق استتشویق

و این هم توماسی در حالت ناراحت در عکس سمت چپ، که البته به علت لرزش دست مادرمان تار شده است و وقتی این تار بودن خود را نمایان ساخته است که اصلِ نقاشی در سطل زبالۀ سرِ کوچه بوده استقهر

و اما شما که داستان های توماس را در معیت کودک خود دنبال می نمایی باید به راحتی حدس بزنی که اولین نقاشی مان همانا یک زرافه می باشد که داخل واگن توماس نشسته استمتنظر

اینجانب در معیت حرکت قطاری که "توماسِ مترو" نام گرفته است و سکونِ قطاری به نامِ "جیمز" که بر وسط ریل مستقر شده استدرسخوان

و اما در عکس سمت چپ ما را در حال بار زدنِ سبزی هایی می بینید که مادرمان به علت ذیق وقت نتوانستند آن ها را خورد کنند و ناچار به خشک شدنِ آن ها شدند و ما این بلا را بر سرِ آن آوردیمخجالت

و اما یکی از همین روزها وقتی در کنار خیابان بعد از پیاده شدنِ بابا و دایی محسن مان، ما ادعا می کنیم که آقای راننده هستیم و تریپ رانندگی اختیار می کنیم!عینک

و این است گِل بازی های ما و دایی محسن مان! که البته باید گفت گل بازی دایی محسن مان و تماشاچی بودنِ مازیبا

تازه دایی محسن مان برایمان یک عدد شمشیر هم ساخته اندهیپنوتیزم

و اما هنرنمایی های مبتکرانۀ ما در طراحی یک عدد ریل راه آهن و این دایره ها که می بینی همانا تونل های واقع در مسیر می باشد!تشویق

و انتهای مسیر خط آهن که قطارها دور می زنند و با امضای اینجانب برای خاله صدف مان رو به رو می شوند:

و اما دیگر ریل سازی های ما از قرارِ عکس سمت راست است؛ و در عکس سمت چپ شما شاهدِ ایجاد یک عدد پُل به کمکِ شمشیرمان هستید! همان عاملی که بارها و بارها نزدیک بوده بابا و مادر و دایی محسن مان را با کلّه نقش بر زمین کند!بدبو و بارها و بارها توسط همین جماعت از زیر فرش بیرون کشیده شده است و به فضا پرتاب شده است ولی ما دیگر بار آن را بازیافت نموده و بر محل مذکور قرار داده ایم!قهر و از آن جا که ما بسیار علاقه داریم ماشین هایمان را حتما بر روی جاده ای که همانا حاشیۀ فرش می باشد، راه ببریم لذا وجود این پل در این مسیر جزو الزامات استخندونک جالب این جاست که گاهی همین حاشیۀ فرش ها آن قدر کلافه کننده است که مادرمان آرزو می کنند کاش فرش هایمان هرگز حاشیه ای نمی داشتکچل زیرا حتی اگر کسی بر روی فرش به خواب رفته باشد و قسمتی از حاشیه زیر دست و پایش باشد باید حتما بیدار شود تا مسیر برای ما خالی شودسکوت و اوضاع زمانی کلافه کننده تر هم می شود که مادرمان در حال پخت و پز و ایستاده در کنارِ اجاق گاز هستند و کم مانده غذا بسوزد، آن وقت ما اصرار داریم مادرمان کنار بروند و پای خود را از روی حاشیۀ فرش که همانا جادۀ مورد علاقه مان می باشد، بردارندبدبو

و اما گفتنی ست بعد از حضور میهمانان بهمن ماه مان در منزل و گفتن عبارت "دست شما درد نکنه" بعد از خوردنِ غذا در وعده های مختلف توسط آن ها و شنیدنِ این عبارت توسط ما، "دست شما درد نکنه" جایگزین "مرسی" شده است و این است گفتۀ ما پس از هر خدمتی که از مادرمان به ما می رسد "مامانی! دست شما درد نکنه..." و به جای چند نقطه عمل مربوطه را جایگزین می کنیم، مثلاً:" مامانی! دست شما درد نکنه برای من مداد شمعی خریدید!" و شک نکن که این عبارت فقط شامل خرید اسباب بازی ها می شود! زیرا از دیدگاهِ ما فقط خریدِ اسباب بازی خدمت به حساب می آیدفرشته!

...و پایانِ این پست...

یک پست دیگر نیز از سال 93 باقیست که به زودی روی نت می رود!

با ما بمان رفیق دوست داشتنیمحبت

پسندها (5)

نظرات (16)

مامان آرمینا
24 اسفند 93 15:25
ای جانم.ماشالله چقدر نقاشی.معلومه که علیرضا جون.خیلی به نقاشی علاقه داره.نقاشیهای چراغ راهنمایی رو عالی کشیدی.آفرین گل پسر با استعداد آرمینام تا باباش از ماشین پیاده میشه بدو میره پشت فرمون و رانندگی میکنه
الهام
پاسخ
سلام مریم جونم خوبید؟ آرمینا جونم خوبه؟ ممنونم خاله مریم جونماین نظر لطف شماست فدای آرمینا جون رارنده به خاله الهامش رفته دخترممثل خودم رارنده ست
مریم مامان آیدین
24 اسفند 93 16:44
سلام الهام جونم خوبی عزیزم...نقاش کوچولومون خوبه اولا تبریک میگم برای شروع رانندگی مستقل الهام من هم چهار سال پیش درست همین موقع ها تو آموزشگاه رانندگی ثبت نام کردم برای مهارت رانندگی...چند سال بود گواهینامه داشتم و استفاده نمیکردم و دو ماهه باردار بودم و میخواستم بعد بچه برای رانندگی مهارت کامل داشته باشم یادمه همین موقع ها بود و برف هم میومد...ترافیک شدید بود و همش سربالایی و سرپایینی...آخه اینجا یه جورایی روی کوهپایه ست...انقدر تو شلوغی ها رفتیم که تو تعطیلات که تهران خلوت بود تنهایی زدم بیرون و انقدر شریعتی و ولیعصر رو بالا و پایین کردم که یهو سر از خونه مامانم دراوردماگه بدونی چقدر خوشحال بودم و بعد اون همیشه با ماشین این ور و اون ور بودم و حتی تا ماه نهم! یه خاطره هم یادمه....جنوب شهر بودمو دور دور برای آموزش بهتر و همون تعطیلات عید ...یه خروجی رو اشتباه رفتم و دیگه دور برگردون نبود...انقدر رفتم تا رسیدم به گل فروشی های بهشت زهرابا مصیبت برگشتم خونه خلاصه اینارو گفتم که بگم الان بهترین فرصته که بری تو شلوغی ها تا ترست بریزه...حتی اگه تعطیلات تهران نیستی که خبببلی عالیه ولی هرجا هستی از جاهای شلوغ استفاده کن برای آموزش و اینجوری ترست کااامل میریزه...چون مهارتش رو داری و فقط استرسه بعی عید یه خانوم راننده میاد پیشمون
الهام
پاسخ
سلام عزیزمخدا رو شکر خوبیم. شما خوبید؟ ممنونم عزیزمو البته هنوز به استقلال کامل نرسیده ام ولی برای اولین باره که تا این حد عزمم رو جزم کرده ام اوه اوه از سر بالایی ها و کلاج درگیر نگو که عمده ترین دلیلِ من برای رانندگی نکردن همین شیب های زیاد تهران و بدتر از اون کلاج درگیره شکر خدا این ماشین از این مشکلات نداره و نمی دونی چقدر ذوق زده شدم وقتی تو دنده عقب تو سربالایی دیدم یک سانتی متر هم عقب نرفت! اصلا خودش درگیر میکنه و من مثل این ندید بدیدها کلی ذوق مرگ شدم راستش من از وقتی سه ماهه باردار بودم تا همین الان که ماشین خریدم اصلا رانندگی نکرده بودمقبلش تو شهرمون می نشستم ولی تهران هرگز رانندگی نکرده بودم! محسن میگه پیشرفتم خوب بوده ولی متاسفانه ماشین رو خیلی دوست داره و هنوز اجازه نمیده بریم جاهای شلوغ که یه وقت به جایی نزنم و البته که حق داره! حالا قراره رانندۀ عید دیدنی ها من باشم و این بار محسن مثل آقازاده ها بشینند و رانندۀ شخصی ایشون رو ببره عید دیدنی چه وحشتناک بوده تو اون جاده من که حتی وقتی با کسی هستم از اون جاده می ترسم خدا رو شکر مسیرها رو خوب بلدم و البته بعد از این هم فکر نکنم غیر از رفتن به دانشگاه تنهایی جایی برم مریم راننده نه، رارنده
مریم مامان آیدین
24 اسفند 93 16:48
و نقاشی ها و علیرضای عشق چراغ راهنمایی قربونش برم من....آیدین میگه چراغ ماخنمایی تازه آیدین همش میگفت یه دونه از اینا برام میخرین؟؟؟!!!ما هم بلهههههه نقاشی ها مثل همیشه عااااااااااالی....رنگ های شاد و توماس های نااااااز و ماشین های خوشگل و چراغ راهنمایی پایه دار اونی که نوشتی نمیدونی چیه...اون نقاشی نارنجی...شبیه یه ماشین آتش نشانیه...البته در تصویر افقی...که داره سقوط میکنه....البته نردبون پشتش شبیه اتش نشانیه...شاید هم اشتباه تصور کردم...آخه آیدین یه قسمت لویی نقاش رو خیلی دوست داره که این شکلی کشیده قربون ژست رانندگیش هم برم من اون پل زیر فرش هم عااااااالیه....یعنی عاشق این خلاقیت هام من و البته اون لگو های تونل دار
الهام
پاسخ
این نظر لطفته عزیزم م م فدای آیدین جون با این لحن شیرینش خب براش بخرید دیگه مریم جون لطف داری عزیزم چشمای نازت قشنگ می بینه ای وای درست میگی چرا به فکر خودم نرسیده! علیرضا هم یه دونه شو داره که نردبون پشتش جدا میشه لابد همون و کشیده! الان باید برم تو کارِ پرس و جو ببینم حدست درسته خلاقیت بچه ها تو این سن واقعا عالیه منم وقتی گلدسته های آیدینی رو می بینم کلی ذوق می کنم
مریم مامان آیدین
24 اسفند 93 16:56
حاشیه های فرش ها و گیر دادن بچه ها اون آشپزخونه رو خوب اومدی...یعنی گاهی میگم یا من میسوزم یا آیدین!!باید با فاصله نیم متر فاصله از اجاق گاز آشپزی کنم که رو ریل ایشون نباشم هفته پیش با محمد تجریش بودیم و تو همون بازارچه...آیدین راه آب وسط بازارچه رو ریل تصور کرده بود...دو جا محمد رو مجبور کرد بساط سبزی دسته بندی شده فروشنده هارو جابجا کنه که چرا وسط ریل گذاشتنیعنی دیدم محمد فرغون به دسته از خنده ولو شدمالبته محمد بازی رو جدی گرفته بود من همیشه میگم اینجا راه خراب شده و از روش بپر و محمد طفلی باورش شده بود باید راه رو باز کنه... تو مهمونی هم بقیه رو بلند میکنه که برین کنار دنیایی دارن .....خدا حفظش کنه علیرضام رو که انقدر خوشگل امضا کردهولی خوبه که از اول ارتباط برقرار کرده...آیدین اگه کسی بره جلو و بخواد ببوستش یا بهش گیر بده دیگه عمرا باهاش خوب نمیشه...اما اگه بهش زمان بدن که خودش نزدیک بشه خوب رابطه برقرار میکنه....علیرضا ماشالا آقاست...و البته صدف جون هم خیلی خوب باهاش ارتباط گرفته ایشالا تعطیلات خوبی داشته باشین الهام جووونم.....خیییییلی ببوس علیرضام رو...و منتظر پست بعدی هستم
الهام
پاسخ
والّا! حالا انگار آیه اومده که باید از همون جا رد بشن! منم بارها و بارها با علیرضا سر همین مسأله مشکل دار شدم منم کلی خندیدم به باز کردنِ راه توسط محمدآقااصلا می دونی این کارش من و یاد محسن انداخت که بعضی وقت ها فکر میکنه باید به هر سازی برقصه اصلا نمی دونم چرا اینا بلد نیستند بچه رو بذارند سر کار و یا یه داستان بسازند و قضیه رو رفع رو رجوع کنند علیرضا خیلی زود ارتباط برقرار می کنه و مخصوصا با صدف جون خیلی راحت تر ارتباط برقرار کرد و مشخص بود خیلی دوستش داره انگار سال هاست می شناسش و البته که صدف جون هم خیلی خوش برخورد و بچه دوست بود و این قضیه هم بی تأثیر نبود ممنونم عزیزم و منم برای شما بهترین ها رو آرزو میکنم آیدین گلم رو می بوسم
مامان ایمان و کیان
24 اسفند 93 17:07
الهام جون چه حوصله ای داشتی , این همه عکس !!!!!!!!! علیرضاجان چطوره ؟ دلم براتون تنگ شده بود , البته من میام بیشتر پستارو میخونم ولی به صورت خاموش ایشالا همیشه موفق باشین , عیدتونم پیشاپیش مبارک
الهام
پاسخ
سلام دوست خوبم خوبید؟ گل پسرها خوبند؟ حالا خدا رحم کرد چند تا نقاشی رو گذاشتم تو یک عکس و اِلاّ آپلود این همه عکس واقعا اعصاب خورد کن می نمود ما خیلی بیشتر دلمون برای شما و گل پسرها تنگ شده ممنونم که به یادمون هستی و بهمون سر می زنی دوستم منم سال نو رو به شما تبریک میگم و براتوون بهترین آرزوها رو دارم ایمان و کیان دوست داشتنی رو می بوسم عزیزم
مامان محمدحسین
25 اسفند 93 5:59
با سلام... یعنی واقعا وقتی این پست رو خوندم حس کردم خودم دارم پست میذارم.... من در تعجب خلاقیت بچه ها هستم ....چه از نقاشی و چه با اسباب بازی.... ماشالا به نقاشی هاش..... خاله راستش ما از ترفند شما استفاده کردیم.... محمد آمبولانس میخواد و همش میگه آمبولانس قبلی کوچولویه.... حالا از وقتی پست قبلی شما رو خوندم بهش میگم هر وقت عید شد و رفتیم خونه مامانی برات می خرم.... دستت طلا
الهام
پاسخ
سلام عزیزمشما خوبید؟ محمد حسین جون خوبند؟ بله شباهت خیلی زیاده مخصوصا برای ما و بچه هامون که هم جنس هستند و دارای دغدغه های مشترک پسرانه خواهر ما عاقبت ناچار شدیم برای رها شدن از تاکیدهای مکرر علیرضا و سوال و جواب هاش چند روز قبل هواپیمای رنگین کمان مربوطه رو خریداری کنیم ولی علیرضا هنوز خرابش نکرده و بعد از کمی بازی گفته "جمعَش بُتُن" که روز عید نو باشه ایشالا محمد حسین جون هم به زودی صاحب آمبولانس بزرگ بشه
مامانی
25 اسفند 93 8:27
سلام الهام جون واقعا جالبه، به قول تو چقدر دغدغه های علیرضا و کوثر متفاوته! کوثر که اخیرا نمیدونم به چ دلیل از ماشین و خیابون میترسه، توی مسیر هی میگه چرا نمیرسیم خونه، خسته شدم!! علیرضا خانِ رارندهِ نقاش را عشق استچنین نقاشی باید هم صاحب امضا باشد
الهام
پاسخ
سلام عزیزم واقعا همین طورهتا جایی که من متوجه شدم دخترها و پسرها حتی تو حرکات دوران جنینی شون در رحم مادر با هم متفاوت هستند کم کم خوب میشه! ترس های بچه ها همه اش مقطعی هست این نظر لطف شماست خاله جونم
مامان مهراد
25 اسفند 93 10:57
سلام... افرین الهام جون چقدر با حوصله از تمامی نقاشی های علیرضا خان عکس گرفتی. و خوبه که نقاشی های علیرضا پر رنگ و خیلی شاده .... خلاقیت علیرضا در ساخت تونل و ریل واقعا جالبه فکر کنم در آینده مهندس بشه ... احتمالاً ژنتیکیه. امضاآقای نوری هم خیلی زیبا بود... بچم مدیریتی امضا کرده.... امیدوارم روزهای خوبی در انتظارتون باشه.
الهام
پاسخ
سلام مهری جان این نظر لطفته عزیزم اتفاقا قبلا ژنتیک مهندسی عمران در ایشون بیداد می کرد و مرتب برج می ساختند! ولی مدتیه رفتند تو کار مهندسی راه سازی و جاده! و این جاست که میگن: "پسر کو ندارد نشان از پدر، تو بیگانه خوانش نخوانش پسر" مدیریتی رو خوب اومدی مهری جون و من هم برای شما بهترین ها رو آرزو میکنم عزیزم مهراد نازنینم رو می بوسم
مامان مهراد
25 اسفند 93 11:33
خانوم رارنده از من به شما نصیحت مربی رو حتما عوض کن.. هرچند شاید خیلی ها خوششون نیاد ولی تا وقتی همسرت کنارت نشسته نمیتونی راننده بشی. تازه ترس ات بیشتر هم میشه .... خودت بزن تو خیابون . فکر تصادف رو هم نکن . نهایت بیمه پرداخت میکنه دیگه... فقط عابرین رو بپا.... اینها رو پیش اقا محسن نگی ها... وقتی یه آقا میشینه کنارت مدام میگه راهنما نزدی! سرعتت زیاده ! اینور بپا ! اونوروبپا! فقط استرس به آدم میدن.
الهام
پاسخ
حق با شماست مهری جونمن چند سال پیش به اصرار محسن با پدر شوهرم رفتم تمرین! وااااااااااای نمی دونی چقدر اذیت شدم! چیزی نمی گفتند ولی مرتب دندون قروچه می کردند و من حسابی عصبی شده بود بدتر این که روم نمی شد چیزی بگم و بیش تر بهم استرس وارد می شد و البته می تونم به خوبی درک کنم که ایشون هم تا چه حد از دست من عصبی شده بودند الان دیگه تو شرایطی گیر کردم که آموزشگاه ها پر شدند و مجبورم! البته خدا رو شکر محسن تو این مورد خیلی آرومه و فقط وقت نداره من و ببره تمرین وگرنه خیلی عالی من و تشویق می کنه و هیچی هم نمیگه! تازه کارهای خرابم رو هم توجیه می کنه و زیر سبیلی رد می کنه با این حال چون ماشین رنگ نداره دلش نمیخواد روش رنگ بیفته و البته خب حق هم داره! میگه حاضرم یک میلیون بدم به مربی تا بهت آموزش بده خوب رانندگی کنی! چون اگه ماشین و بزنم به جایی چندین برابر این پول و باید صرف صافکاری و تعمیر و افت قیمت ماشین کنه ایشالا تو تعطیلات تو شهرمون می شینم و بعد تعطیلات که برگشتیم چند جلسه هم با آموزش رانندگی میرم جاهای شلوغ شهر! ایشالا که تا اون موقع وقتشون آزاد شده باشه
مامان ریحانه
25 اسفند 93 13:02
سلام خانوم رارنده امیدوارم که با رعایت کردن قوانین راهنمایی و رانندگی بشی یه رارنده ی خوب چرا گفتم رعایت قوانین چون من به شدت به قوانین پایبندم ولی همسری هی همچین بفهمی نفهمی زیر پا میذاره این قوانین و وقتی با اعتراض من روبرو میشه میگه نه کی بگه کی بشنوه اینجا من مقصر نبودم فلان ماشینه مقصر بود در حالی که عین روز روشنه که مقصر بوده مثلا جاهایی که از سمت راست سبقت میگیره و یا خیابون یکطرفه را بر خلاف جهت میره البته خانمها که به شدت رعایت میکنن این موارد و و در مورد رانندگی من هم با نظر مهری جون موافقم اگه مربی کسی غیر از همسر و یا کلا فامیل باشه خیلی بهتر میشه یاد گرفت چون همسر به قول شما یه وقتایی زیر سبیلی رد میکنه یا یه وقتایی عصبانی میشه که مثلا با روحیاتی که من دارم از این عصبانیت ناراحت میشم و دیگه راغب نیستم بهم آموزش بده یا به قول شما به خاطر ماشین همش حواسشون به اینه که ماشین به در و دیوار نخوره ولی آموزشگاه که بری این برنامه ها نیست و اگه مربی عصبانی هم بشه زیاد برات مهم نیست و بیشتر سعی میکنی تا یاد بگیری انشالله به امید و توکل به خدا زود گواهی نامتو میگیری
الهام
پاسخ
سلام ریحانه جون ممنونم عزیزم ایشالا رانندگی م خوب بشه مشکلی با قوانین نخواهم داشت! جون بالاخره ما خانم ها مقرراتی هستیم دیگه البته که حق با شماست و فعلا از روی ناچاریه و البته نتیجه بخش بوده فقط رفتن تو جاهای شلوغ امکان پذیر نیست که حتما بعد از عید با مربی خواهم رفت! محسن هم از خداشه که من دست از سرش بردارم و با مربی برم تا خودش راحت بشه البته من ناراحت نمیشم! خب حق دارند اگه چیزی بگن دیگه می دونی منم گاهی سرِ کلاس وقتی یک چیزی رو چند بار تکرار میکنم و بچه ها دوباره اون و اشتباه می کنند واقعا کلافه میشم! گاهی سوال تکراری شون رو نشنیده می گیرم و گاهی هم به سختی خونسردیم رو حفظ میکنم و به یک جواب کوتاه اکتفا میکنم! تو رانندگی واقعا باید تمرین کرد! اگه تو شهرمون مرتب ساعت های خلوت برم بیرون ایشالا مشکلی نیست راستی من گواهینامه مو سال 85 گرفتم الان برای کسب مهارت میرم آموزش ممنونم از توجهت عزیزم نازنین شیطون و با نمک رو می بوسم
مامان علی
25 اسفند 93 13:12
سلام رارنده! خوبه یک رییس پلیس هم شما تو خونه دارین پسری ماهم یک گزارش مفصل از وسایل خریداری شده شام وناهار و....برای همه میدهالبته بعد برنامه اشک واه وزاری وچراع راهنمایی چقدربچه ها شبیه همند!عین همه ما ادمها! قربون علیرضا جو ن برم که موهاش بلندشده دیگه چقدر قشنگگ هم زست رانندگی گرفته بگردمش اقای نوری میشه یک امضا هم به مابدین اخه میترسم دراینده دیگه چنین افتخاری نصیبمون نشه نقاش کوچولوی هنرمند الهام یک زندگی دارم بیاوببین انگار نه انگار تکونده شده1البته من بخاطر علی شوینده و..تو کارم نیست قالی میره قالیشویی وپرده اتوشویی ودستشویی بانوشابه!ولی خوب بازم زندگیم داغونه الان وسط کلی کار اومدم ونقاشیارودیدم کلی حظ بصری بردم هزار افرین اصلا من نمیدونم این چه جور تعطیلات پیشه رو که مردم باید اینقدر خسته بشن باز خوبه من زن امروزی نیستم!هم طلا ولوازم منزل ولباس ووووواوووف اینا ازکجا میارن!!!! دمت گرم به رانندگی ادامه بده مثل من ترسو نباش منم باهمسر میرفتم تمرین مهارت وخیلیم طفلی تشویقم میکرد ومیگفت عالی هستی هرچند افتضاحم ولی خوب بیخیال شدم اخه قلب ما جدیدا ریپ میزنه وتحمل استرس نداره!منم خیلی دلم به قول علی یهو خالی میشه تا یکی از روبرو بیاد! ایشالله به سلامتی سفر وشروع کنین وروزهای خوشی رو با اهل منزل وفامیل بگذرونین عزیزم مواظب علیرضا جونمم باش وببوسش به سلامتی وبا دست پر وبلاگی وخاطرات خوش برگردین عزیزم.
الهام
پاسخ
سلام زهرا جون خستۀ خونه تکونی نباشی دوستم همین رئیس پلیس بودنشون رو عشقهعلیرضا که علاوه بر این که تو خونه رئیس پلیسه بیرون هم پلیس راهنمایی رانندگیه این نظر لطفته دوست خوبم نوشابه خوب تمیز می کنه؟! جرم گیری هم میکنه؟ آخه منم چند بار دستشویی رو با جوهر نمک شسته ام و باعث شده سقف کاذب دستشویی طبقۀ پایین نم بده الان مدت هاست گرفتارم و هیچ شوینده ای نمی تونم استفاده کنم دمت گرم خوب خونه رو تکوندی ها سخت نگیر همین حد کافیه! کار خونه که تمومی نداره خواهر ایشالا خستگی ها و خرج ها با اومدنِ تعطیلات از بین میره! مشخصه تو رانندگی عزمت رو جزم نکرده ای خواهر وگرنه حتما راننده می شدی مثل من که این همه سال حتی فکر خریدن ماشین و نکردم تا روزی که بارون غافلگیرم کرد ممنونم عزیزمبرات بهترین ها رو آرزو می کنم و علی دوست داشتنی رو می بوسم
مامان ریحانه
25 اسفند 93 13:13
خداییش نقاشیهای علیرضا حرف نداره تو این سن خیلی قشنگ میکشه نازنین هنوز هم آدم رو مثل آدم فضاییها میکشه هر چی هم باهاش کار میکنم بیفایدس الههههههههههی چه عشقی به چراغ راهنماایی رانندگی داره خیلی قشنگ تلفظ میکنه ( چیاغ یاهنمایی ) عزززززززززززززیزم چه خوب که به جای مرسی میگه دستت درد نکنه عالیه در حالی که خودم از مرسی زیاد استفاده میکنم الهام جون امیدوارم در تمام مراحل زندگی موفق باشی و سالی سرشار از خوبی و خوشی را پیش رو داشته باشی دوست دارم و آرزومند آرزوهای قشنگتم
الهام
پاسخ
ممنونم عزیزم، این نظر لطف شماست و چشماتون قشنگ می بینهماشاله نازنین جون اونقدر هنر دارند که این بینشون به چشم نمیاد بعدش هم هنوز براش زوده عجله نکنید کم کم یاد می گیره قربانِ لطفت رفیق منم براتون دنیا دنیا شادی و خوشی رو آرزو می کنم دوستم
زهره مامانی فاطمه
25 اسفند 93 14:52
ای جانم علیرضای نازنینم که چراغ راهنمایی رو کاملا میشناسه چندوقت پیش که فاطمه مهد میرفت برگه آزمون که بهش دادن برای رنگ آمیزی چراغ راهنمایی من جای رنگهارو اشتباه گفتم و فاطمه برام اصلاح کرد فکر نکنی خنگماااااادقتم کمهآقا این توماس چیه انقدر علیرضا توماس دوست داره به منم سرایت کرد آیا سی دی هست یابرنامه کودک؟ بگیرم با فاطمه نگاه کنمرانندگیتو عشقه الهام جونم ایشااله که بی هیچ خطری برانی عزیزم
الهام
پاسخ
قربون محبتت همیشگی ت زهره جونم اتفاقا منم دقت کاملی روی محل درست رنگ ها نداشتم و این روزها به واسطۀ علیرضا حواسم جمع شده خواهر و البته که خنگ نیستی خواهر! دنیای پر دغدغه ست و ما هم که گرفتار توماس یه کارتن خیلی جذابه که این روزها همه جا رو سخیر کرده مخصوصا نی نی های نی نی وبلاگولینکش رو برات میذارم برو دانلود کن: http://download.ir/%D8%AF%D8%A7%D9%86%D9%84%D9%88%D8%AF-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%D9%86-%D8%A7%D9%86%DB%8C%D9%85%DB%8C%D8%B4%D9%86-%D8%B3%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D9%84%DB%8C-thomas-and-friends-%D8%AA%D9%88%D9%85%D8%A7%D8%B3/ منتها اول چند قسمتش رو دانلود کن تا فاطمه گلی ببینه اگه خوشش اومد بقیه اش و دانلود کن چون فاطمه جون دختره ممکنه خوشش نیاد یک دنیا ممنونم از محبتت زهرۀ عزیزم
زری
25 اسفند 93 15:15
سلام الهام جون وای من که فکرنکنم که یه روزی راننده شم،البته گواهینامه دارمامیدوارم که شماراننده خوبی بشید نقاشیهای علیرضاجون هم عالییند راستی اون قسمتی که نوشته بودیدعلیرضاجون تواولین ارتباط باکسی،همه اطلاعات رومیده،من فکرمیکردم که فقط نازنین اینطوره،آخه ازاون موقعی که شروع به حرف زدن کرده،کلاگزارش میده،چه تلفنی وچه حضوری،من که خیلی نگرانم،به نزدیکان هم سپردم که ازش چیزی نپرسن،تایه وقتی باعث تقویت این عادت بدنشه،یه چیزامیگه که آدم روشرمنده میکنه ببخشیدپرحرفی کردم علیرضاجون هنرمندوببوس
الهام
پاسخ
سلام زری جون ایشالا که شما و من و همۀ زنان این سرزمین راننده بشیم و چرخ ماشین هامون بر وفق مراد بچرخه این نظر لطف شماست دوستم بله همۀ بچه ها شبیه به هم هستند و این اقتضای سنشون هست همینه که باید خیلی مراقب رفتارمون باشیم دیگه این چه حرفیه زری جان خیلی از حرف هاتون استفاده می کنم همیشه نازنین جون رو می بوسم
صدف
25 اسفند 93 22:27
سلام الهام خانم خوبین ؟؟ چقدر بنده رو در این پستتون شرمنده کردین اینها صرفا نظر لطف شماست و محبت سرشار علیرضا به خاله صدفش من نیز علیرضارو پسری فوق العاده اجتماعی ، مودب ، باهوش و خلاق و بسیاررر دوست داشتنی یافتم ایشالا که همیشه سالم و شاد باشه درمورد نقاشیها هم که یکی از یکی خوشرنگ تر و زیباتر همواره موفق باشی نقاشِ کوچک
الهام
پاسخ
سلام عزیزمخدا رو شکر شما خوبید؟ این چه حرفیه همه اش عین واقعیت بود نسبت به علیرضا لطف داری صدف جانم ممنونم خاله جونم
مامانی
26 اسفند 93 14:09
سلام الهام جان خوبی عزیزم گل پسرت خوبه به به چیاغ یاهنمایی ما هم خاطراتی داریم با این چراغ خوبه که تونستی قانعش کنی والا باید جای رنگا رو عوض میکردی تو چراغ آااااای رارندگی چقدر علیرضا جون روابط عمومیش بالاست آفرین به به پیکاسو شما هم که هنرنمایی کرده
الهام
پاسخ
سلام ریحانه جون ممنونم شما خوبید؟ آریا جون خوبه؟ پس این چراغ برای همه مون خاطره سازه ممنونم برای تمامی محبت هات ریحانه جونم آریای گلم رو می بوسم