علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

سیزده به در 94

1394/1/20 10:33
نویسنده : الهام
926 بازدید
اشتراک گذاری

مناسبت نوشت: از آن جا که به دلیلِ عدم وقتِ کافی پست های وبلاگ مان دارای تأخیر وافری است، مادرمان از گذاشتنِ پست ویژه به مناسبت میلاد حضرت زهرا معذور هستند و در همین پست روز زن و روز مادر را به تو همراه همیشگی تبریک می گوییم و آرزو می کنیم خداوند بهترین زنانه ها و بهترین مادرانه ها را برایت رقم بزندمحبت... پست های زیر را که سال های قبل و به مناسبت روز مادر نگاشته شده است، حتما ببینآرام

به مناسبت روز مادرخندونک

چگونه از مامان خود تشکر کنیم؟؟خندونک

هدیۀ من و بابایی برای مامانمخندونک

و این هم از هدیۀ امسال ما و بابایمان به مناسبت روز مادر و روز زن، که البته ما بر سرِ خریدارِ گل جنجالی به پا کردیم و امسال که بابایمان عاقبت توانسته بود پس از گذر پنج سال، روز زن را به رسمیت بشناسد و به موقع برای مادرمان گل بخرد ما ادعا کردیم که ما برای مادرمان گل خریده ایمتعجب و بابایمان در این مهم هیچ نقشی نداشته اند و به هیچ وجه من الوجوه از موضع خود کوتاه نمی آمدیمشیطان

×××××××××××××××××××××××××

از مناسبت ها که بگذریم، ماوَقَع آن چه در سیزده به درِ 93 گذشت را می توانی این جا ببینی و اما سیزده به در 92 علیرضاخان این جاستمحبت

و اما به علت خوش گذشتنِ وافر به ما و خانواده پدری و مادری مان که اولین سیزده به درِ جمعی را سالِ قبل در جوار یکدیگر، تجربه کرده بودند سیزده به در 94 نیز در معیت خانوادۀ پدری + خانوادۀ مادری+ خانوادۀ خاله فهیمه (جاری جانِ مادرمان) و در طبیعتی بس دلنشین در مجاورتِ باغِ باباجانمان گذشت...زیباو آقـــــــــــــا ما به طرز فجیعی سیزده را به در کردیمخندونک

خودمان می دانیم خیلی از مطالب مربوط به نوروزمان از قلم افتاده است و مستقیم رفته ایم سراغِ سیزده به درخجالت، و به اطلاع می رسانیم این پست به دلیل آماده بودن و در دسترس بودنِ عکس ها امروز ارسال می شود و به زودی سایر پست های نوروزِ پرماجرایمان روی نت می رودخندونک

با ما همراه باش در ادامۀ مطلبمحبت

وقتی ما در معیت توپ بنفشی که بابایمان شبِ گذشته برایمان تهیه نمودند تا از طمع بر توپِ بزرگ ترها به وقتِ بازی کردنِ والیبال دست بکشیم، آقای چوپان می شویم و بعبعی های بینوا را دچار ترسی عظیم می نماییمخطا

و ژست ما در عکسِ سمتِ چپ و در حالی که چوبی بر دست گرفته ایم بس چوپانی تر می نمایدراضی و کلی هم شاد بودیم که ما را آقای چوپان می نامیدنددرسخوان

نمایی از مجموعه باغ هایی که سیزده به در را در سبزی آن گذراندیم و آن چه زیبایی این سیزده به در را صدچندان کرده بود حرکت پرشتاب ابرها در آسمانِ آبی بود که مرتب صحنه های زیبا و زیباتری می آفریدآرام

لازم به ذکر است که ما بر خلاف سابق در این نوروز، تبدیل به کودکی بسیار ضدحال شده بودیم و در حالی که مهربانی ها و البته عکس العمل های نادرستِ آقاجانمان نیز در زمینۀ لوس نمودنِ مان مزیدِ بر علت شده بود، به هیچ عنوان در مقابلِ دوربین ثابت نمی ماندیم و تقریباً هیچ عکسِ جالبی در تعطیلات نوروزی نداریم و مادرمان به جای عکس های ما عکس های دایی محسن مان را آپلود نموده اند تا در آینده دلمان بدجور بســـــــــــــــوزدخندونکشیطان

ساعات بسیار زیادی از سیزده به در برای مادر و دایی محسنِ ما در حال والیبال بازی کردن گذشت و البته حضورِ عمو مسعودِ والیبالیست و باجناقِ ایشان و البته بابایمان در شوقِ فوتبال بازی کردن بی تأثیر نبودجشنضمنِ این که همین شوقِ وافر بزرگ ترهایی چون پدر خانمِ عمو مسعود و همسرِ عمه جانمان را نیز به زمین کشاند و به بازی کردن واداشتتشویق

و این ها مناظری است که از دریچۀ دوربینِ مادری گذشته است که بعد از یک بازی سنگینِ والیبال، از فرط خستگی نقش بر زمین شده است و به شکارِ آبی آسمان و حرکتِ زیبای ابرهایش رفته استزیبا

و وقتی دوربینِ مادرمان سبزی زمین را به آبی آسمان می دوزدآرام

و بهاری دیگر و آغازِ کارِ بی وقفۀ مورچه های کنارِ گلیمآرام

و شکوفه هایی که در آبی آسمان غوطه ور شده اند!

و قاصدک هایی که بسیار مورد توجه ما و مادرمان قرار گرفتند و نویددهندۀ زیبایی و طراوت بودندمحبت

و بعد از ظهرِ سیزدهم فروردینزیبا

بعد از صرفِ جوجه کبابی که به زحمت آقایان+مادرمان پخته شد و برنجی که مادرجانمان در دیگ مسی و روی آتش پخته بودندخوشمزه، ما به خوابی ناز در چادر فرو رفتیم و به مادرمان فرصت دادیم تا با فراغ بال در طبیعت اطراف بگردند و تمامی حجم اکسیژن و لطافتِ موجود در هوا را در شش های خود فرو برند!زیبا

بعد از استراحتِ بعد از نهار و در نهایت خوردنِ چای آتیشی (و جای تو که به شدت سبز بودمحبت)، بزرگ ترها مشغول تدارکِ آشِ عصر شدند و جوان ترها سوار بر وانتِ باباجانمان به سمتِ سدی به راه افتادند که زیبایی بی نظیری داشتزیبا بماند که ما در تمامِ مسیر تمایلی به نشستن در صندلی جلو از خودمان نشان ندادیم و علاقه داشتیم در عقبِ وانت بنشینیم و در معیت دختر عمه هایمان و سایر بچه ها شلوغ کنیم و فریاد بزنیم و خوش باشیمجشنو این حرکت مان، مادرمان را بُرد به دورانِ کودکی، که ایشان نیز به نشستن بر عقب وانت بسیار علاقه نشان می دادندعینک

و این عکس ها از لحظۀ جمع شدنِ همراهان تا رسیدن به سد گرفته شده استزیبا آن جماعتی که در این دو عکس می بینی خانوادۀ ما هستند که چادر زده و اتراق کرده اندعینک

در کنار سد که بسیار شلوغ بود، فرنیا جان رفیق شفیق مان را دیدیم و در حالی که ایشان ژست زیبایی برای عکاسی گرفته اند ما به رسمِ ضدحال بودن مان به تنها چیزی که اهمیت نمی دهیم عکاس و ژست گیری است و آاااااااااای شکمِ مبارک را در اولویت قرار داده و می خوریمشیطانخوشمزه

و اما علی رغمِ مخالفت های اینجانب، عاقبت مادرمان موفق شدند چشمانِ ما را زیر شیشه های 400 UV پنهان کنند!عینک بعد از این که ما از صبح زود به نکاتِ ایمنی مادرمان مبنی بر عدم تردد بیش از حد در مقابل "خورشید خانم" توجه نکردیم، مادرمان پوستِ ما را زیرِ لایه ای از ضد آفتاب پنهان کردند و بعد از ساعتی ما بر چشم خود چسبیده بودیم و عنوان می کردیم که :"چشمم داغ شده!" و موجباتِ ناراحتی اطرافیان و در رأس آن بابا و مادرمان را فراهم آوردیم! و معلوم نبود آیا چیزی (یک پشۀ مزاحم) در چشم مان فرو رفته است، و یا ضد آفتاب ها را که با فاصلۀ زیادی از چشم مان زده بودند را با حرکت دست مان در چشم خود فرو برده بودیم، و یا رژه رفتنِ ممتد در مقابل خورشید خانم موجباتِ آزردگی چشم مان را فراهم آروده بودسوال که البته در مدت زمانِ کمی گوشۀ چشم مان را قرمزی شدیدی فرا گرفت که تا چند روز بعداز سیزده به در هم ادامه داشت!

در نتیجه مادرمان ما را بر زدنِ یک عدد عینک آفتابی وادار کردند و برای خوشامدمان عنوان کردند که همانا ما آقای دکتر هستیم و باید عینکی بر چشم داشته باشیم و البته آمپول بزنیمعینک و ما را بسیار از این نقش خوش آمد! به گونه ای که مرتب در نقشِ آقای دکتر به خاله فهیمۀ بینوا آمپول می زدیمشیطان و تا خودِ غروب و حتی اندکی بعد از غروب، حاضر به برداشتنِ عینک آفتابی از چشمانِ خود نبودیمخندونک

و اینک این شما و این ما و دختر عمه های مان با ژست هایی فوق هنری (مخصوصاً خودمانزبان)

و وسعتِ بی انتهای آبــی که زیبایی و تلاطمش را بسی دوست می داشتیممحبت

بعد از سد گردی به محل اتراق برگشتیم و میهمانِ آشی شدیم که به کمکِ بزرگ ترها در همان دیگ مسی پخته شده بود و جایت بسی سبز رفیق بسیار خوشمزه بودخوشمزه و اینک جماعتِ آش خور در حوالی غروبِ سیزده به درآرام

و کودکی که در عکس سمت راستِ بالا، پشت به تصویر می بینی "رضا کوچولو" تنها پسرِ تنها عمۀ ما می باشد که نمای روبروی ایشان در حال آش خوری بدین صورت است:

و وقتی هر آن چه مدت ها بود در تدارکش بودیم به پایان رسید و ما باید تدارک برگشت به منزل را می دیدیم و چه خوب که خوب گذشت و خوش گذشتآرام

و در یک سوی آسمان خورشید به خوابگاهِ خود رفته بود و در آنسوی آسمان ماه نمایان بود:

و مدیونی اگر تصور کنی آن که در حالِ رانندگی است، علیرضا نوری می باشددرسخوان بلکه ایشان آقای دکترِ پلیسِ راننده می باشند که خود این نام را بر خود نهاده اندخندونک

امید که تا سیزده به دری دیگر همه تن ها سالم باشد و همه دل ها شاد و همه روزگارها بر وفق مرادمحبت

پسندها (6)

نظرات (29)

مامان مهری
20 فروردین 94 13:02
سلام الهام جون. روز گرامیداشت مقام زن و مادر رو بهت تبریک میگم....
الهام
پاسخ
سلام عزیزمممنونم و منم به شما دوست خوبم تبریک میگم
مامان مهراد
20 فروردین 94 13:03
میبینم که داری عید از آخر به اول ثبت میکنی.... امیدوارم جمع گرم خانوادتون همیشه پر از شادی و خبر های خوش باشه. منتظر باقی ماجراهای عیدانه هستیم.
الهام
پاسخ
بله متاسفانه می دونی دوربین من خراب شده و هنوز موفق به خرید یک دوربین خوب نشده ام و منتظرم ببینم آیا روز مادر کسی بهم دوربین هدیه نمی دهبرای همین عکس ها رو باید از گوشی بر و بچ استخراج کنم و نیمی از عکس ها روی لپ تاپ داداشمه که هنوز به دستم نرسیده ممنونم دوستم
مامان سوده
20 فروردین 94 16:54
سلام دوست گلم روز مادر رو خدمتتون تبریک میگم عزیزم...واییی که چه لذتی میبرم از خوندن پستهای شما انگار خودمم سیزده بدر همراه شما بودم انقدر به دلم نشست این پست...همه گردش یک طرف اون اش رشته یک طرف...نکنین با دل ما این کارهارو
الهام
پاسخ
سلام سوده جون و سال نو مبارک منم روز زن و روز مادر و خدمت شما دوست گلم تبریک میگم جاتون خیلی خیلی سبز بود عزیزمو از دیدگاه حاضرین هم اون آش رشته یه چیز دیگه بودمی دونید تو ولایت ما قدیما غذای روز سیزده به در فقط آش رشته بوده که این روزها این سنت به فراموشی سپرده شده
مامان علی
20 فروردین 94 17:45
سلام الهام جونم،خانومم روزت مبارک، حجابت رو رعایت کن گلم حجاب! ازشوخی گذشته عجب پست خوشگل وخوشمزه وپر شغلی،خانومی موخام بروم علوسی، ایسته کن برگردوم. بیام قیشنگ کامنت بزاروم خا؟ ایشالله شب خوش وپرخاطره ای باشه واستون امشب،وکادوتم دوربین باشه ،خوب بید! پس فعلا تا بعد عروسی بای
الهام
پاسخ
سلام زهرا جونم ممنونم و روز زن بر شما هم مبارک ما که حجابمون همیشه رعایته خواهر ولی بازم چشم، حجابمان رو هم رعایت خواهیم کرد یعنی این عکسی که امروز بابت ترویج حجاب از علی گذاشته ای واقعا تأثیر گذاره عروسی خوش بگذره دوستم ممنونم و همین طور برای شما اون آرزو از اون آرزوها بود چون من کلی در خرید دوربین حساسم و باید حسابی محاسبات کنم و بعد بخرم ولی نگران نباش پول دوربین رو از حلقوم آقای خونه بیرون خواهم کشید هدیۀ روز زن رو همین الان تحویل گرفتم! یعنی بسیار دور از انتظار بود که محسن عاقبت بعد از گذر پنج سال از ازدواجمون کم کم داره روز زن رو تو ذهنش جاسازی می کنه و امسال به موقع تونست هدیه اش و بده!! یک شاخه گل سرخ زیبا که من عاشق رنگش هستم و حالا بر سرش دعواست! علیرضا میگه من برای مامانم گل خریدم (با این که تا الان خواب بوده) و باباش میگه من برات خریدم
صدف
20 فروردین 94 21:38
سلاممم روز مادر بر شما مادر نمونه مباررررک
الهام
پاسخ
سلام عزیزمیک دنیا ممنونم از محبتت صدف جان منم تولد حضرت زهرا رو به شما تبریک میگم عزیزم
مامان ریحانه
20 فروردین 94 22:46
مادر واژه ایست سرشار از امید و عشق. واژه ای شیرین و مهربان که از ژرفای جان بر می آید. روزت مبارک عزیزم
الهام
پاسخ
ممنونم ریحانه جون و منم به شما دوست خوبم تبریک میگم
مریم مامان آیدین
21 فروردین 94 15:40
سلام الهام جونم....به به...باز هم عکس های زیبای دوست خوبم از طبیعت قشنگ همه عکس ها خییییلی خوشگل بودن....خصوصا عکس های پیوند زمین و آسمون...عاااالی و پسرک کلاه به سر ناااااااااز ببعی بازی هاشو قربون....خیلی جای ما هم خالی بوده و اون دریاچه...خیلی خوشگل بود....و چه خوب که علیرضا چند تایی هم دوست اونجا داشته و حسابی بهش خوش گذشته...قربونش از دیدن جمع شاد و دوستانتون هم خیلی لذت بردم عزیزم....الهی همیشه جمعتون به شادی برقرار باشه و آش های خوشمزه مادرجون
الهام
پاسخ
سلام مریم جونلطف داری دوستم چشم های ناز شماست که پیوند زمین و آسمون رو عاااااالی می بینه واقعا جای آیدین جون خالی بود وفور دوستان هم سن و سال بود که اجازه نمی داد علیرضا از ولایت دل بکنه و بیاد تهران جاتون سبز بود عزیزم
مریم مامان آیدین
21 فروردین 94 15:41
و روز مادر و روز زن رو هم بهت تبریک میگم الهام جوووونم خیلی هم لذت بخشه که فندق کوچولومون خودش برت گل خریده نه هیچ کس دیگه ای....عزیـــــــــــــــــزم گل زیبایی هم بود و دست همسر مهربون هم درد نکنه
الهام
پاسخ
ممنونم مریم جون و منم این روز رو به شما دوست خوبم تبریک میگم بله! هیج لذتی بالاتر از این نیستاتفاقا چهارشنبه که رفتم مهد دنبال علیرضا، وقتی اومد پیشم یه برگه دستش بود به رنگ آبی و روش یه قلب کشیده بود و داخلش متن بود! مربی به مناسبت روز مادر بهش داده بود که بده به مامانش! بعدازظهر که گل رو دید اومد پیشم و گفت این گل و من خریدم برای مامانم! گل من آبیه و اشاره به همون کارت آبی داشت! الان عکس کارت رو هم همین جا میذارم تا به یادگار بمونه آیدین گلم رو از طرف خاله ببوس عزیزم
مریم مامان آیدین
21 فروردین 94 15:42
در عالم کودکی به مادرم قول دادم که همیشه هیچ کس را بیشتر از او دوست نداشته باشم. مادرم مرا بوسید و گفت: «نمی‌توانی عزیزم!» گفتم: «می‌توانم، من تو را از پدرم و خواهر و برادرم بیشتر دوست دارم.» مادر گفت: «یکی می‌آید که نمی‌توانی مرا بیشتر از او دوست داشته باشی.» نوجوان که شدم دوستی عزیز داشتم ولی خوب که فکر می‌کردم مادرم را بیشتر دوست داشتم. معلمی داشتم که شیفته‌اش بودم ولی نه به اندازه مادرم. بزرگتر که شدم عاشق شدم. خیال کردم نمی‌توانم به قول کودکی‌ام عمل کنم ولی وقتی پیش خودم گفتم: «کدام یک را بیشتر دوست داری؟» باز در ته دلم این مادر بود که انتخاب شد. سالها گذشت و یکی آمد. یکی که تمام جان من بود. همان روز مادرم با شادمانی خندید و گفت: «دیدی نتوانستی.» من هر چه فکر کردم او را از مادرم و از تمام دنیا یشتر می‌خواستم. او با آمدنش سلطان قلب من شده بود. من نمی‌خواستم و نمی‌توانستم به قول دوران کودکی‌ام عمل کنم. آخر من خودم مادر شده بودم! 
الهام
پاسخ
هدیه
21 فروردین 94 16:32
سلام الهامممممممم خانم عزیز ممنون از محبتتون و خیلی هم خوشحالم که به کلبه درویشی منم سرزدید و منم این روز خوب رو به شما مادر نمونه و دوست داشتنی و فهیم تبریک عرض می کنم ممنونم خداوند اموات و رفتگان شما رو هم بیامرزه منم از خداوند طول عمر با عزت و تنی سالم هم برای شما و خانواده محترمتان دارم و سایتون همیشه بالای سر علیرضا جان باشد
الهام
پاسخ
سلام هدیه جان خواهش می کنم عزیزمخداوند به شما هم عزت و طول عمر بده
مامان مهری
21 فروردین 94 18:17
به به چه گل زیبایی. می دونی به نظر من آقا محسن که 5 سال یادش نبوده امسال هم روش... گل رو بزن به اسم علیرضا تا انشاله برای نوری کوچک خرید کادو و گل نهادینه بشه.
الهام
پاسخ
حق با شماست! اتفاقا ما از همون ابتدای ازدواج و تا قبل از دو سالگی علیرضا روز زن و مرد رو برای هم کادو نمی گرفتیم و فقط برای پدر و مادرهامون کادو می گرفتیم در عوض برای خودمون تو سالگرد ازدواج و تولدهامون کادو می گرفتیم ولی بعد از دو سالگی علیرضا به این نتیجه رسیدیم که باید رویه رو تغییر بدیم تا روز مادر و روز پدر برای علیرضا جا بیفته سال قبل که آقا محسن در غروبِ روز زن یادش اومده بود و گل خریده بود تا علیرضا بده به مامانش! و اون هم فکر کنم بعداز دیدنِ شلوغی گل فروشی ها بودولی امسال به لطف اتصال به وایبر و پیام های مکرر دوستانش به موقع متوجه نزدیک شدن به روز زن شد و گل رو به موقع خریداری کرد
مامان محمدحسین
22 فروردین 94 8:15
عزیزم روزت مبارک.... چه دسته گل زیبایی.... احسنت به پسر خوش سلیقه طبیعت تو عکسا حرف نداشت .... منم دلم آش خواست
الهام
پاسخ
ممنونم الهام جونمنم به شما تبریک میگم جای شما بسیار سبز بود دوستم
مامانی
22 فروردین 94 8:50
سلام الهام جان با تاخیر روزت مبارک چ عکس های زیبایی مثل همیشه حالا میفهمیم علیرضای خونمان افت کرده بود بیچاره خاله فهیمهآخه روزه سیزده به در هم روز مریض شدن است!!!! پسرگلمون رو ببوس از نوع چلوندن
الهام
پاسخ
سلام مهسا جونمنم به شما دوست خوبم تبریک میگم نظر لطف شماست عزیزم اتفاقا کوثر خون ما هم افت کرده بود اتفاقا خاله فهیمه باردار هستند و شاید هم از این نظر بوده که علیرضا تصور کرده شخصِ آمپول لازمِ گروه، خاله فهیمه ست فدای محبتتکوثر جون و می بوسم
مامان علی
22 فروردین 94 11:03
سلام عزیز دلم.صبح بهاریتون خوش ای جونم پسرک مهربونم خودش گل خریده خو این اقا محسن این وسط چه صیغه ایه! دستشون درد نکنه.الهام جونم من دلم بیشتر واسه اقایون میسوزه.میدونی باز شما کارمندی وکمک حال ما زنهای غرغرو خونه دار تو خونه میشینیم حالا اون طفلی مرد ازصبح سر کار ودوندگی وگاها چک و.....بعد 8 شب میاد خونه همچین دلمون میخاد بعد اینهمه بدوبدو و...رمانتیک بازی دربیاره وعشقولانه انگار جاهامون برعکس بوده و ما در حال کار.میگم واقعا مردها هم دیوونن چرا زن میگیرن؟خوب خودشون کار میکنن به اندازه کافی هم درآمد دارن این چه کاریه یک موجود ناشناخته رو وارد زندگیشون میکنن! خوشحالم که تفکرت مثل خودمه و تو بند کادو و...نیستی. همسر من بعد قرنها اول بار بود رکورد زد وکادو خرید ویادش بود.که یک عدد اسپری خریده بود از طرف مثلا پسری .وکلا پسرک گمون میکرد هدیه برای اونه !هر چی ددیش تو روزنامه هاش کادوش وقایم کرد مثلا منم ندیدم برد تو اتاق علی... واشگفتا چنان جیغ ودادی علی راه انداخت که نگو بده کادوم وبده و...وما درظهر روز قبل مادر دو هدیه دریافت کردیم و انی تحویل پسرک مدعی دادیم الهام جان
الهام
پاسخ
واقع بینی ت من و واقعا تحت تأثیر قرار داد زهرا جون و حقیقتاً حق با شماست ولی از اونجا که تشکیل خانواده خودش می تونه دلیلی برای تنها نموندن در آینده و به وقتِ پیری باشه خب ازدواج سر می گیره و بچه ها هم که شیرینی زندگی هستندکاش همیشه مشکلات از نوع غر زدن و مشکلات مالی و این مسائل باشه و تن همه سالم باشه و الّا دعوا شیرینی زندگی هر زوج هست و لازمه مبارکت باشه عزیزم و البته که مطمئنم کلی هم شاد بودی که علی بواسطۀ هدیه ای که برای شما خریداری شده شاد بوده و فکر کرده برای اونه! بچه ها هم که شاد باشند انگار ما شادیم دیگه مهم اینه که شما از اسپری ها استفاده می کنی و خوشی
مامان علی
22 فروردین 94 11:09
بانو جان چه اش وچه اش خوران قهاری.دم مادرجانتان که اش پختن گرم وروزش مبارک. احتمالا چیزی نیش نزده بوده پشت پلک علیرضا جون و؟ قربون تریپ چوپونیش بشم من. منم چوپون دوست دارم.نه باکلاس ایفون دار ها! ازاین خوشملهای نی دار وچوخه پوش خیلی خوشم میاد دختر چوپون بشم!!!!! عکسها وعکاسیتم نمرش:19.75 نیای بگی خانوم تورو خدا بیست وپنج صدم بده که نمیدم. تاقبل ازدواجم همیشه عصرها میرفتم توحیاط کمک مورچه ها.حالا نگی اسکولم ها.میرفتم ردشون میگرفتم ببینم کجا میرن بعد هی برگ ریزه وبرنج میریختم یا وقتی بارشون سنگین بود بادستم میگرفتم میبردم سمت خونشون اما اغلب روی سوراخشون میزاشتم فوری باز تغییر مسیر میدادن نمیدونم مورچه های همسایه بغلی بودن یا کوچه پایینی اونجا خونشون نبود ومن راهشون دور کرده بودم
الهام
پاسخ
ممنونم دوستم و جای شما بسیار سبز بود نه، فکر می کنم شاید پشه ای افتاده بود چون هوا پر از پشه های ریز بود اون روز چه خوب! چوپانی باید شغل آرامش بخشی باشه مخصوصا از نوعی که شما گفتی ممنونم بابت نمرۀ عالی که دادی و البته که به دنبال 20 نیستم و 19.75 رو عالی می دونم و ممنونم بابت لطفت و تعامل با مورچه ها هم به نظرم آرامش خاصی به آدم میده البته سوای مورچه آزاری که شما انجام می دادی
مامان علی
22 فروردین 94 11:13
الهام چقدر من رضا واش خوردنش ودوستیدم قربونش بشم چه ماشاالله تپل ونازه. اقا پلیس دکتر راننده امیدوارم حسابی کیفور شده باشی وتعطیلاتتت خوش گذشته باشه.امیدوارم این روزها زیادی بهونه ددر نگیری ودلت تنگ نشه وامیدوارم سال خوشی رو همینجور که شروع کردین ادامه بدین وپر موفقیت وشادی وسلامتی باشه عزیز دلم میبوسمتون.
الهام
پاسخ
منم خیلی خوشم اومد ممنونم خاله جون و البته از بهونه نگیری معذوریم و همین طور برای شما علی نازنین رو می بوسم
مامان ریحانه
22 فروردین 94 13:01
سلام الهام جونم اول اول دستش درد نکنه آقای همسر با کادوی قشنگش اتفاقا منم عاشق رز هستم اونم از نوع قرمزش و بعد اینکه خواهر چه سیزده بدر پر و پیمونی داشتید شما و به قول زهرا جون خوشمزه ای و البته که علیرضا خان پر و پیمونتر کرده این سیزده دل انگیزو بچمون یه روزه صاحب شغلهای مختلفی شده حالا بازم میگن برا جوونا شغل نیست باید بیان از علیرضای سه ساله یاد بگیرن که تو یه روز دکتر و پلیس و راننده و چوپون و ........شده آفرین به ارادت وروجک کوچولو و اما چقدر غصه میخورم من بابت عکس ننداختن وروجکمان نگو که این مسریه بین بچه های تو این سن و سال علیرضا جونو که دیدم یه کم غصم کمتر شد بابت این همکاری نکردن نازنین خودمان و اما عکسها که مثل همیشه محشره دوست خوب عشق طبیعت من خیلی قشنگ زمین را به آسمان دوخته ای توسط هنر زیبای عکاسیت امیدوارم که خواهر همیشه دلت بهاری و لبت پر خنده باشد در کنار جمع گرم خانواده ات
الهام
پاسخ
سلام ریحانه جونممنونم عزیزم جاتون خیلی سبز بود عزیزم دقیقاً همین طوره که شما میگیدکاش همه کاره شدن به اندازۀ همه کاره شدن های دوران کودکی تا همین حد راحت بود اتفاقا روزی که تو وب نازنین جون خوندم که همکاری نمی کنه به یاد علیرضا افتادم و واقعا عصبی شدم از این همه ادا و اطوراش جلوی دوربین و جاهای دیگه و مخصوصاً در حضور پدر شوهرم روزهای اول واقعا خیلی مودب و آروم و حرف گوش کن بود ولی گذر زمان علیرضا رو به کودکی تبدیل کرد بسیار لوس و غیر قابل تحمل که من هیچوقت در این سه سال و نیمه ندیده بودم در حال حاضر واقعا به بچه هایی که تو جمع بزرگ میشن و خیلی مودب نیستند و خیلی آروم نیستند واقعا حق میدم چون بچه ها در این شرایط واقعا دچار چند گانگی تو تربیت میشن یک دنیا ممنونم از محبتت ریحانه جون و منم سال خوب و خوشی رو براتون آرزو می کنم
مامان ناهید
22 فروردین 94 16:48
سلام الهام جون. خوبید؟ سال نو را با تأخیر بهتون تبریک میگ انشالله سال خوب وپر برکتی داسته باشید تنتون سالم ولبتون خندان باشه الهام جون ببخشید دیر اومدم شاید متوجه شدید که من مدت زیادی نبودم گرفتار وبی نت بودم راستش الان هم از طریق گوشیم اومدم پیشتون این بچه ها نمی ذارن که پای سیستم بشینم از سرو شونه م بالا میان به هر حال خوشحالم دوباره افتخار حضور در وب شمارا پیدا کردم
الهام
پاسخ
سلام ناهید جونممنونم دوستم ما خوبیم، شما خوبید؟ بچه ها خوبند؟ سال خوب و خوشی رو براتون آرزو می کنم عزیزم خواهش می کنم عزیزم این چه حرفیهشرایط توون رو کاملا درک می کنم عزیزم و همه جوره برام عزیز و دوست داشتنی هستید
مامان ناهید
22 فروردین 94 16:52
الهام خانم چه سیزده بدر خوبی داشتید وچه جمع باصفایی انشالله همیشه شاد باشبد وجمعتون جمع عکسهای مثل همیشه زببا، جذاب، و هنری و صد البته رویایی بودن فدای آقا پلیسه بشم چقدر رانندگی بهت میاد عزیز دلم
الهام
پاسخ
ممنونم دوستم و جای شما دوست گلم سبز بود این نهایت لطف شما رو می رسونه عزیزم فدای تمامِ محبتت ناهید جون فاطمه و محمدرضای گلم رو می بوسم
مامان فهیمه
22 فروردین 94 22:25
سلام الهام جان روزتون مبارک
الهام
پاسخ
سلام فهیمه جونسال نو بر شما مبارک و روز و روزگارتون خوش و همین طور مادرانه هایی بسیار زیبا رو براتون آرزومندم امین گلم رو می بوسم
زهره مامانی فاطمه
23 فروردین 94 10:41
سلاااااااااااااااااام عزیزم روزت مبارک با کلی تاخیر چه سیزده بدر خوووووبی ایشااله همیشه به شادی وگردش باشید عزیزم چه مناظر قشنگی وچه عکاس ماهری جانم گل پسری که عینک بر چشم آمپول میزده چقدر هم خوشتیپ تر شدی با عینک قربون اون موجود دوست داشتنی زیر کلاه
الهام
پاسخ
سلام زهره جوناتفاقا شما با پیامک زیباتون بسیار به موقع روز زن و روز مادر رو تبریک گفتید جای شما سبز بود عزیزم این نظر لطف شماست زهرۀ عزیزم فدای محبتت زهره جانمفاطمۀ دوست داشتنی و مامانش رو از طرف من حتما ببوسید
زهره مامانی فاطمه
23 فروردین 94 10:41
خصوصی خانمی
الهام
پاسخ
مامان کیانا و صدرا
23 فروردین 94 17:46
یه سلام مخصوص به الهام جون عزیزم و علیرضای دوست داشتنیو اما خواهر جونم همون اول که به روز شدید مطلبو خوندم ولی متاسفانه با توجه به درگیریهای ذهنی که براتون در پستم نوشتم کامنت گذاری میسر نشد و هم اینک آمده ام تا از خجالت شما دربیایمدر ابتدا چه گل خوشگلی!!!!رز قرمز پررنگ...من خیلی دوست دارم و امیدوارم همواره آشیانتان پر از بو و عطر گلهای زیبا و دوست داشتنی باشد و لطافت و مهربانی و سلامت و شادابی همنشین همیشگی وجودتان
الهام
پاسخ
سلام مخصوص به دوست خوب خودم درک می کنم عزیزمشما چه کامنت بذاری و چه نذاری برای ما عزیز هستی قابل شما رو نداره دوستم و البته که من هم عاشق رز قرمزم یک دنیا ممنونم بابت آرزوی قشنگتون و منم براتون همین آرزو رو دارم عزیزم کیانا و صدرای عزیزم رو می بوسم
مامان کیانا و صدرا
23 فروردین 94 17:49
پستهای قدیمی هم زیبا بودند و واقعا تاثیرگذارامان از علیرضای وروجک با اون تی وی دیدنش و کامیون سواریشالبته مطمئن باش الهام جان که امسال هم که جناب همسر روز زن را به رسمیت شناخته اند به مدد وجود نازنین علیرضای عزیز بوده پس نقشش را بس پر رنگ بدان در این مهم
الهام
پاسخ
لطف داری مرضیه جان تأثیر گذار و خوب اومدی و البته که شکی نیستایشالا که این به رسمیت شناختن ادامه دار باشه
مامان کیانا و صدرا
23 فروردین 94 17:54
و اما عجب سیزده بدر پر و پیمونی آبجی!!!ماشا...هزار ماشا....از صبح تا شب دور هم بودن و برنج آتیشی و آش خوردن و چای دودی بس میچسبد و نوش جانتان و گوارای وجودو مسلما در این بین پسری بیشتر حواسش به بازی و استفاده از موقعیتی بوده که شاید برایش در شلوغی و هیاهوی تهران تا سال بعد تکرار نشود و البته باید هم بی توجه به دوربین باشد و دایی جان زحمت ژست گیری را بکشدباز هم برای شما و خانواده ی عزیزتان بهترین ها را آرزو میکنم و امیدوارم همواره شاد و سلامت و در کنار هم باشید
الهام
پاسخ
جای شما بسیار سبز بود عزیزم بعــــــــــــله متعـــــــــــأسفانه! (شدت تأسف رو نشون میده!) البته از جهت لوس بازی ها و ادا و اطوراهاش نه از بابت پر بودنِ اطرافش از آدم هایی که دوستش دارند و دوستشون دارهفدای محبتت دوستم
شیما مامان شاهین کوچولو
23 فروردین 94 23:28
سلام دوستم. سال نو رو به شما و خونواده تبریک میگم... الهام جون معمولا میام وبلاگتون و نوشته های قشنگتونو میخونم... اما معمولا خاموشم شاهین نمیزاره بیام چیزی تایپ کنم تا تبلتو دستم میبینه سریع میاد از چنگم در میاره... فقط وقت میکنم سریع بخونم و بیام بیرون خلاصه که عاشق نوشته هاتونیم خواهر علیرضا خانو ببوس
الهام
پاسخ
سلام شیما جونم منم سال نو رو تبریک میگم ممنونم از محبت تون دوستم برای ما باعث افتخاره کاملا درکتون می کنم عزیزم این نهایت لطف شماست عزیزم شاهین جونم رو می بوسم
مامان مهری
24 فروردین 94 13:44
سلام الهام جون. راستی تو تعطیلات حسابی رانندگی کردی؟ الان دیگه یه پا الهام شوماخری دیگه؟ یادمه قرار بود وقتی میرین عیددیدنی شما رانندگی کنی، موفق شدی یا احتمالاً پاشنه کفش هات مانع شده
الهام
پاسخ
سلام عزیزم بله رانندگی کردم ولی هنوز هم به تنهایی با ماشین نمی رم سر کار و فقط تو اطراف خونه و در معیت همسرم می شینم و البته که نسبت به روزهای اول خیلی پیشرفتیدم و با تمرین بیشتر ایشالا رانندگیم پیشرفت خواهد کرد ولی رانندگی تو تهران اصلا قابل مقایسه با شهرمون نیست کوچه و خیابون های شلوغ و پر ترافیک واقعا سرعت عمل زیادی میخواد مهم ترین نتیجۀ رانندگی کردنِ من اینه که علیرضا متقاعد شد کمربند ایمنی رو ببنده! چون در جریان یک ترمز شدید و ناگهانی دماغش در ضبط ماشین فرو رفت و حالا تا می شینه تو ماشین میگه کمربند منو ببندید
مامانی
31 فروردین 94 15:16
همیشه به گردش و آش خوری دوستم... کاش من اونجا بودم اون قاصدکارو فوت میکردم تا اطلاع ثانوی نمیتونم شکلک بذارم مجبورم بنویسم
الهام
پاسخ
قربون محبتت جای شما سبز عزیزم منم فوت کردنِ قاصدک رو خیلی دوست می دارم و احساس بسیار خوبی از فوت کردنش بهم دست میده می فهممت عزیزم منم وقتی با گوشی کامنت میگذارم همین مشکل و دارم. خودم برات شکلک ها رو تصحیح کردم
مامان مرمر
4 اردیبهشت 94 2:21
ایشالا همه ی مامانا سالم شاداب سرحال وپایدار به عشق بچه هاشون صدساله بشن آمین
الهام
پاسخ
ایشالا