سیزده بدر ....
ما قرار بود ششم فروردین برگردیم تهران ولی بابام این قدر کاراشو طول داد که تا سیزده بدر موندیم و چه خوب شد که موندیم....
سال قبل با فامیل بابایی رفتیم سیزده بدر و امسال با فامیل مامانم رفتیم سیزده بدر....رفتیم کوه و کلی خوش گذشت و بازی کردم...ببین...
ادامۀ عکس ها در ادامۀ مطلب
دارم با خودم فکر می کنم که چطور حواس مامانم و پرت کنم و یهو برم سمت آب ... باور کن کار خاصی نمیکنم فقط می خوام صورتم و بشورم...
بای بای ما که رفتیم آب بازی به شما هم خوش بگذره....
نه مثل این که دست بردار نیستند و به من آزادی عمل نمیدن برم تو آب حموم کنم.... حالا مجبورم بازی تکراری سنگ انداختن توی آب و موج درست کردن و انجام بدم...ولی من اجازه نمیدم بهم بد بگذره و یه کار جدید می کنم ببین...
یاسمن و آیدا از کوه می رن بالا منم پشت سرشون می زنم به کوه و بیابون و سریع می رم بالا که کسی بهم نگه برگرد....
اولش مامانم خیلی ترسید و دنبالم اومد ولی با وجود استرس زیادی که داشت وقتی دید حرفه ای عمل می کنم بازم گذاشت بالا برم...
حدود سه متر رو پا به پای آیدا و یاسمن بالا رفتم... و شدم علیرضای کوهنورد..
حالا دیگه نزدیک غروبه و وزغ ها شروع کردند به آواز خوندن منم کلی ذوق کردم و براشون سنگ میندازم تو آب و باهاشون آواز می خونم....
سیزده بدر امسال هم تموم شد و خوش گذشت.... حالا سیزده بدر سال بعد کجاییم خدا میدونه....
عکس آخر مربوط میشه به چهارده بدر که ما تو راه برگشت بین سبزوار و شاهرود انداختیم....وجود این زمین زیبا با این گل های قشنگ تو این کویر واقعا غافلگیرکننده بود وکلی از ماشین ها ایستادند و عکس انداختند و فیلم گرفتند.