علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

سیزده بدر ....

1392/1/16 18:31
نویسنده : الهام
990 بازدید
اشتراک گذاری

ما قرار بود ششم فروردین برگردیم تهران ولی بابام این قدر کاراشو طول داد که تا سیزده بدر موندیم و چه خوب شد که موندیم....

سال قبل با فامیل بابایی رفتیم سیزده بدر و امسال با فامیل مامانم رفتیم سیزده بدر....رفتیم کوه و کلی خوش گذشت و بازی کردم...ببین...

ادامۀ عکس ها در ادامۀ مطلبمحبت

دارم با خودم فکر می کنم که چطور حواس مامانم و پرت کنم و یهو برم سمت آب ... باور کن کار خاصی نمیکنم فقط می خوام صورتم و بشورم...

بای بای ما که رفتیم آب بازی به شما هم خوش بگذره....

نه مثل این که دست بردار نیستند و به من آزادی عمل نمیدن برم تو آب حموم کنم.... حالا مجبورم بازی تکراری سنگ انداختن توی آب و موج درست کردن و انجام بدم...ولی من اجازه نمیدم بهم بد بگذره و یه کار جدید می کنم ببین...

یاسمن و آیدا از کوه می رن بالا منم پشت سرشون می زنم به کوه و بیابون و سریع می رم بالا که کسی بهم نگه برگرد....

اولش مامانم خیلی ترسید و دنبالم اومد ولی با وجود استرس زیادی که داشت وقتی دید حرفه ای عمل می کنم بازم گذاشت بالا برم...

حدود سه متر رو پا به پای آیدا و یاسمن بالا رفتم... و شدم علیرضای کوهنورد..

حالا دیگه نزدیک غروبه و وزغ ها شروع کردند به آواز خوندن منم کلی ذوق کردم و براشون سنگ میندازم تو آب و باهاشون آواز می خونم....

سیزده بدر امسال هم تموم شد و خوش گذشت.... حالا سیزده بدر سال بعد کجاییم خدا میدونه....

عکس آخر مربوط میشه به چهارده بدر که ما تو راه برگشت بین سبزوار و شاهرود انداختیم....وجود این زمین زیبا با این گل های قشنگ تو این کویر واقعا غافلگیرکننده بود وکلی از ماشین ها ایستادند و عکس انداختند و فیلم گرفتند. 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان علیرضا
16 فروردین 92 19:10
سلام عزیزم
رسیدن بخیر ایشالا همیشه به سفر و شادی
ایشالا سال خوبی داشته باشین


ممنون خاله جون
مامان امین
17 فروردین 92 10:37
آفرین به آقا علیرضای کوهنورد، خدا قوت

خاله جون


شکوه
17 فروردین 92 16:12
سلام خوبی سیزده بدر خیلی خوش گذشت ایشاا...سال دیگه

آره خانم دکتر. به ما هم خیلی خوش گذشت.
حوریه
17 فروردین 92 21:17
سلام عزیزم
ببخشید اومدین خونمون ما نبودیم،عمو جانت قرار بودوقتی شما اومدین زنگ بزنه
ایشالا میاییم خونتون جبران می کنیم
خیلی دلم میخواست 13 باهم باشیم ولی نشد،علیرضا جون سال دیگه به مامان بگی که دوس داری باهم بریم


خواهش می کنم عزیزم... حتما تشریف بیارید و خوشحالمون کنید. به روی چشم.