لحظه تحویل سال
لحظه تحویل سال ما خونه آقاجونم بودیم.از اونجا که مامان من متولد بهمنه و ذاتا بسیار علاقه مند به برقراری عدالت چون سال قبل موقع تحویل سال پیش مادرجونم بودیم امسال رفتیم پیش خانواده پدری و تحویل سال با عمه جونم اونجا بودیم....
مامانم به کمک دختر عمه ام مهتاب یه هفت سین کوچیک درست کردند که عکسش رو گذاشتیم پایین... عزیزم دنبال مار و چیزای عجیب و غریب توش نگرد این یه هفت سین کاملا معمولیه...آخه ما امکانات نداشتیم اونجا... اگه خونه خودمون بودیم مامانم حسابی گل میکاشت ... از همون دسته گل هایی که خودم همیشه می کارم و به آب میدم آااااا .... اینم از هفت سین ما....
البته سفره هفت سین خیلی باحال بود و منم خیلی باهاش حال کردم چون مرتب می رفتم سراغش که اونو به هم بریزم و اونا کلی حرص میخوردند و دنبالم میکردند. منم می دویدم و بلند بلند می خندیدم...
وقتی لحظه تحویل سال نزدیک شد من نشستم کنار عمه جونم و منتظر اصل کاری شدم.... منظورم از اصل کاری عیدی بود...آقاجونم پول نو از بانک گرفته بود و به همه ما عیدی داد منم به محض گرفتن عیدی به شیوه خودم رفتار کردم و در ادامه تلاش برای حفظ تعادل پول و گذاشتم روی سرم....مامانم هم در یک حرکت آکروباتیک بلافاصله این لحظه رو شکار کرد و اینم عکسش:
از اونجا که مامانم اصرار داشت سفره هم تو عکس های من باشه عکسم اینقدر دراز شد.... الان که این عکس دراز بی قواره رو گذاشت اینجا تازه فهمید چه دسته گلی به آب داده...
نتیجه اخلاقی این که این فقط ما بچه ها نیستیم که دسته گل به آب میدیم بزرگترا هم خیلی وقت ها دسته گل هایی به آب میدن که ما بچه ها می تونیم مچ شون رو بد جوری بگیریم.... در نتیجه بزرگترای عزیز مواظب رفتارتون جلوی ما بچه ها باشید...
ایشاله سال بعد برای مامانی یه هفت سین بچینم که تو همه عمرش ندیده باشه... به قول کتاب ها: به امید آن روز...