سفر به شیروان...
میدونی شیروان کجاست؟؟؟؟
منم تا همین دو هفته قبل نمیدونستم تا این که مامانم تصمیم گرفت برای دیدن یه دوست قدیمی که از هم کلاسی ها و هم اتاقی های دوران تحصیلش بود و اهل شیروان بود بره خونشون. شیروان یه شهر کوچیکه تو خراسان شمالی که جمعیتش ترکیبی از کرد و فارس و ترک هستند. مامان و بابام هم برای اولین بار بود که اونجا رو می دیدند....
از سال 86 که مامانم و دوستش از پایان نامه فوق لیسانس دفاع کردند همدیگر رو ندیدند و فقط تلفنی با هم در تماس بودند. اون زمان مامان من مجرد بود و دوست مامانم یا به عبارتی خاله ام یه دختر 5 ساله داشت به نام فاطمه.
چقدر همه چی عوض شده بود الان خاله ام سه تا دختر داشت یعنی کوثر و کیانا و فاطمه و مامانم که یه شازده خوشحال داشت... خودم و میگم...
سال قبل قرار بود یه روز از تعطیلات عید رو بریم خونه خاله و بخاطر کار بابام نشد بخاطر همین امسال دیگه بابایی به هیچ نحوی نتونست از رفتن در بره و مجبور شد ما رو ببره اونجا...
نمیدونی چقدر به بابام و مخصوصا مامانم و مخصوصا مخصوصا به من خوش گذشت!!!!
ساعت حدود دو بود که رسیدیم و بعد از نهار رفتیم شیرکوه... یه مکان تفریحی که من و فاطمه و کوثر و کیانا خودمون و خفه کردیم بس که این طرف و اون طرف دویدیم و حسابی حال باباهامون و جا آوردیم .... آخه مجبور بودند تو اون شلوغی همش دنبال ما بدوند و از دور مراقبمون باشند. مامانم و خاله ام هم با هم دیگه رفتند بالای کوه تا با هم صحبت کنند.... حالا نمیدونم این همه حرف و از کجا می آوردند که از لحظه ای که رسیدیم تا لحظه ای که میخواستیم برگردیم همش حرف می زدند....اینم من و کوثر و کیانا در پارک شیرکوه... فاطمه هم رفته کیم بخره!!!!
در ضمن خونشون خیلی بزرگ بود و حال میداد واسه رانندگی....و اینم از رانندگی من ....
صبح روز بعد از شیروان راه افتادیم و این قدر به من خوش گذشته بود که صبح از خواب بیدار نمی شدم و دلم میخواست همون جا بمونم مامانم و بابام هم که دیدند من از رو نمیرم و بیدار نمیشم تو خواب منو برداشتند و بردند تو ماشین و راه افتادیم.
قرار بود بریم بجنورد آخه مامانم تا به حال اونجا نرفته بود ولی بابای فاطمه نظرمون و عوض کرد و رفتیم نیشابور و ببینیم...
مامان و بابا نیشابور و دیده بودند ولی من برای اولین بار بود که میرفتم نیشابور...
نکته جالب توجه این که وقتی داشتیم از شیروان برمیگشتیم مامانم میگفت کلی از حرفاش مونده و نتونسته با خاله صحبت کنه و من و بابام شاخامون این دفعه دیگه اساسی در اومد!!!!!