علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

طراوت بهاری

1394/1/25 19:54
نویسنده : الهام
1,021 بازدید
اشتراک گذاری

"روزگاری دور در روستایی دو خانواده در همسایگی یکدیگر زندگی می کردند. این دو خانواده دارای تعدادی برابر گوسفند بودند که هر روز آن ها را به چوپانی می سپردند تا برای چرا به صحرا ببرد.

پدر هر دو خانواده هر از گاهی گوسفندی می کشت تا اهالی خانه به مرور زمان گوشتِ خشک شده و نمک سود شدۀ آن را مصرف کنند و بخورند... و اما دو خانواده با تمامِ شباهت هایی که داشتند دو اختلاف اساسی داشتند و آن هم در نحوۀ مصرف کردنِ گوشت بود! یکی از این دو خانواده را مادری بود که بسیار در پخت غذا افراط و زیاده روی می کرد و در اندک زمانی گوشتِ موجود به پایان می رسید و گوشتی در منزل موجود نبود تا در غذاهای مختلف مصرف شود!

از طرف دیگر در خانۀ همسایه مادری زندگی می کرد که در عاقبت نگری بسیار افراط می کرد و همیشه به قدری کم غذا می پخت و البته با اندکی گوشت که اعضای خانواده به سختی سیر می شدند!

خانوادۀ اول که بسیار در مصرف افراط می کردند هنوز سال به نیمه نرسیده تمامِ گوسفندانِ پرواری خود را مصرف می کردند و بقیۀ سال را با سختی به پایان می رساندند تا بره های گوسفندان برای سال بعد بزرگ شوند و به مرحلۀ پرواربندی برسند! و چه بسا برای اندکی قوت و غذا دست پیشِ این و آن دراز می کردند!

و اما خانوادۀ دوم که در مصرف دچار خسّت فراوانی بودند و ســـــــــخت مصرف می کردند، در طول سال نهایتاً دو عدد گوسفند را مصرف می کردند و از آن جا که گوشت گوسفندان را از شکم خود دریغ می کردند، هر ساله دو عدد از گوسفندان شان طعمۀ گرگ می شد!" 

این داستان، داستانی است که مادرمان در جواب مصطفی، پسر خالۀ یازده ساله مان، تعریف کردند وقتی در مورد چگونگی پس انداز کردن و خرج کردنِ پول هایی که در نتیجۀ ارائۀ هنر خود (قرائت قرآن) در مجالس مختلف هدیه می گرفتند، از مادرمان سوال کردند! آرام

و خداوند نعمت ها را آفرید تا از آن ها استفادۀ موثری داشته باشیم و یکی از مهم ترین مسائلی که لازم است به ما بچه ها آموخته شود، مدیریت خرج کردن است! آن گونه که ما دچار افراط و تفریط نشویم!

نه آن قدر مصرف کنیم که ریشه به تیشۀ تمام داشته هایمان بزنیم و محتاج دیگران باشیم، و نه آن قدر به خودمان ظلم کنیم که خداوند گرگ ها را لایقِ خوردنِ تمامِ آن چیزی کند که ما سال ها شهامتِ خوردنش را نداشته ایم و در مصرفش سختی به خرج داده ایم!

یادمان بماند شاید برای مصرفِ آن چه سال ها پس انداز کرده ایم و به واسطۀ پس انداز کردنِ آن زندگی را بر خود و دیگران سخت گرفته ایم، هرگز فرصتی نداشته باشیم!

پس به اندازه مصرف کنیم و به اندازه پس انداز کنیم!

بفرمائید ادامۀ مطلب و بینندۀ عکس هایی باشید که نتیجۀ هنرنمایی های خان دایی های این جانب، دایی محسن و دایی علی، استمحبت

و در مسیر برگشت به تهران و بین مسیر که در بیابانی پر از گل های زرد و لاله های سپید پیاده شدیم  و جایت سبز نهار خوردیمآرام

و ضد حالِ عظیمِ دیگری از علیرضا خانِ نوری که شوکی عظیم بر عکاس و البته دایی محسنِ بینوا که در اوج ژست گیری بودند، وارد کردشیطان

و برگشتی دوباره به خانه در پانزدهمین غروب بهاریزیبا و خوب است بدانی که تعطیلات امسال آنقدر پرمشغله و در میهمانی های مکرر و فشرده برای مان گذشت که علاوه بر زودگذر بودنش، بر خلافِ معمول از این میهمانی های پی در پی آن چنان که باید لذت نبردیم و روزِ برگشت به خانه کسل تر و خسته تر از روزی بودیم که به سفر رفته بودیمخواب آلود این در حالی بود که خانوادۀ پدری و مادری را نیز یک دلِ سیر ندیده بودیم!غمگینپس با تمامِ وجود ایمان آوردیم به جملۀ مقدس:" هیچ کجا خانۀ خودِ آدم نمی شود"خندونک

و عکس سمت چپ، تصویری است از مرتفع ترین کوه ایران که در طی مسیر و در شریف آباد گرفته شده استعینک و آن عبارتِ "گردنبندی از مه در اطراف قلۀ دماوند" را که همراهان مان در کتاب های فارسی مدرسه خوانده بودند به چشم دیدند و ما را نیز توجیه کردنددرسخوانالبته مطمئناً شما قادر به دیدنِ گردنبند مهی این عروس سفیدپوش نخواهید بود! چون حتی کوه به این بلندی را نیز به سختی می توانی در تاریِ عکس پیدا کنیخندونک! زیرا عکس در حالِ حرکت گرفته شده استخجالت

و اینک هنرنمایی های دایی علی مان در ولایتتشویق

سپاس از همراهیت، همراهِ همیشگیمحبت

پسندها (8)

نظرات (28)

مامان کیانا و صدرا
27 فروردین 94 12:34
سلام.بابا خواستی روی منو کم کنی...موفق شدیخوبید؟خوشید؟چه خبرا؟شوخی کردم عزیزم. ممنونم از دایی های عزیز علیرضا جون بابت به تصویر کشیدن زیباییهای طبیعتمان....امید که قدردان زمین باشیم.
الهام
پاسخ
سلام عزیزماین چه حرفیه دوستم خدارو شکر شما خوبید؟ بچه ها خوبند؟ قربانِ لطفت مرضیه جونم امید که قدردانی زمین باشیم
زری
27 فروردین 94 16:11
چه عکسهای زیبایی،نه بهتره بگم چه طبیعت زیبایی عکسای قسمت ولایت واقعازیباهستن وخیلی لذت بردم
الهام
پاسخ
بله واقعا طبیعت زیبایی بود خوشحالم که خوشتون اومده
مونا
27 فروردین 94 17:20
سلام الهام جون چه قصه ای .... رقتیم تو روزاااای قشنگ کودکی!! فکر میکنم خانواده اول بهترن که دلی از عزا در آوردن که حداقل خودشون گوسفندا رو میل کردند تا خانواده دوم که هی نخوردن تا گرگها خوردنش !! چه عکسااای قشنگییییی ما رو بردی تو دل بهااااار......
الهام
پاسخ
سلام عزیزم بله همین که خودشون خوردند و حسرت به دل نموندند خوب بود خوشحالم که از طبیعت ولایت مون خوشتون اومده
مامان محمدحسین
27 فروردین 94 18:54
خیلی خیلی زیبا بودند .... مخصوصا گلهای نارنجی...
الهام
پاسخ
این نظر لطف شماست و خوشحالم که خوشتون اومده
مامان مهری
27 فروردین 94 23:20
سلام. پس معلوم شد که عکاسی از هنر های ژنتیکی خانواده شماست. امیدوارم که این هنر از دایی های عزیز به خواهر زاده های گرام از جمله علیرضا خان هم ارث برسه.
الهام
پاسخ
سلام مهری جانم ژنتیکی رو خوب اومدی آآآاااااا خوب پیام این پست رو گرفتی خواهر هدف مون از این همه صغری کبری چیدن این بود که بگیم خواهرزاده به داییش میره
مامان مهری
27 فروردین 94 23:24
یکی از دلایلی که من از مسافرت در ایام تعطیلات خوشم نمیاد همین موضوع خستگی بعدش هست. مخصوصا اگه به خونه اقوام در شهر های دیگه بریم. در چنین مواقعی من معتقدم می بایست دو روز جلوتر برگشت تا حداقل خستگی مون در بیاد.
الهام
پاسخ
دقیقاً منم باهاتون موافقم و تو ایام شلوغ و پرترافیک اصلا مسافرت نمی ریم و در واقع رفتن به ولایت برامون فقط دیدار با خانواده هامون به حساب میادسال قبل دید و بازدیدها به شلوغی امسال نبود و ما حسابی لذت بردیم و استراحت هم کردیم ولی امسال فقط تو مهمونی بودیم و مدام اتو کشیده و شال بر سر و .... واقعا کلافه کننده بود و ملال آور! آخه مهمونی رفتن هم حدی داره دیگه
مامان مهری
27 فروردین 94 23:26
چه داستان زیبایی. واقعا آموزش مدیریت خرج به کودکان خیلی مهمه... خدایا برای گذر از اون مرحله هم خودت کمکمون کن. ما مادران همیشه نگران هستیم.
الهام
پاسخ
من فکر می کنم بچه ها 99 درصد همون چیزی میشن که ما هستیم اگه خودمون درست خرج کنیم و درست مصرف کنیم اون ها می بینند و به همون سبک بار میان
اقازاده
27 فروردین 94 23:45
سلام عزیزم .هنوز نتونستم به وبلاگ دوستان سر بزنم از جمله شما اما به یادتون هستم و در اولین فرصت میام پیشتون
الهام
پاسخ
سلام خدیجه جون رسیدن به خیر و حج تون قبول حاجی علیرضا رو می بوسم
تاپ
28 فروردین 94 12:28
برایه خرید تاپ و كلاه و تي شرت هایه خوشگل پسرانه و دخترانه از فروشگاه ما دیدن نمایید: http://ninitavalod.mihanblog.com
مریم مامان آیدین
28 فروردین 94 16:53
سلام الهام جونم خوبی اول چه داستان خوبی....واقعا هم همینجوره و ایشالا بچه ها هم لپ کلام رو گرفته باشن و درباره هیچ کجا خونه خود آدم نمیشه....من این جمله رو همه بچگیم از بابام میشنیدم و آآآآی مخالف بودم...چون تو بچگی وهمونی و سفر و هیاهو برام لذت بخش تر بود...و الان با همه وجودم بهش معتقدم....واقعا هم بهترین سفرهارو هم بری و اونقدری بهت خوش بگذره که بعد سالها هربار با لبخند ازش یاد کنی اما پات که به خونه میرسه حس میکنی درهای بهشت برات باز شده امیدوارم خونتون همیشه گرم و دلاتون همیشه پر از عشق باشه که این عشق و انرژی مثبت خونست که خواستنیش میکنه
الهام
پاسخ
سلام عزیزمخدا رو شکر خوبیم حق با شماست مریم جون تو بچگی همه عشقِ دَدَرررر بودیم مخصوصا رفت و آمد با کسانی رو دوست داشتیم که بچه های هم سن مون داشتند ممنونم برای دعای قشنگت دوستم و منم برات عشـــــــــــــقی سرشار آرزو می کنم
مریم مامان آیدین
28 فروردین 94 16:55
و عکس ها خییییییییییلی خوشگل بودن....اون شکوفه ها...اون دشت پر از گلهای زرد اون دریاچه خوشگل اون رودخونه و اون برکه آروووم همه و همه خیییلی زیبا بود باز هم ممنون برای این به اشتراک گذاشتن حس های خووووب
الهام
پاسخ
جاتون خیلی سبز بود مریم جون و خوشحالم که خوشتون اومده آیدین عزیزم رو می بوسم
مامان فهیمه
28 فروردین 94 18:30
برادر کو ندارد نشان از خواهر تو بیگانه خوانش نخوانش برادر سلام الهام جون عکس ها واقعا زیبا هستند الحق که خانوادتن هنرمند هستید. الهام جون مثالتون هم خیلی قشنگ بود. ببخشید الهام جون میشه لطف کنید منو راهنمایی کنید که چطوری عکس ها را منظم در کنار هم قرار می دید. من قبلا می تونستم عکس ها رو کوچیک کنم ولی الان وقتی کلیک می کنم کنار عکس، کل عکس آبی میشه؟
الهام
پاسخ
این نظر لطف شماست فهیمه جان من بعد از آپلود عکس، نشانگر موس رو میارم گوشۀ عکس، شبیه یک فلش دوسر میشه! بعد همون رو میکشم به سمت داخل عکس و کوچیکش می کنم. برای آپلود عکس بعدی اینتر نزنید و وقتی نشانگر تایپ کنار عکس قبلی هست عکس جدید رو آپلود کنید! بعد از آپلود ابعاد این عکس جدید رو هم به همون شیوه که گفتم، کم کنید وقتی به اندازۀ کافی ابعادش کوچیک بشه خودش میره کنار عکس قبلی و شما می تونید با همین کار دو تا عکس رو هم اندازۀ هم کنید برای آپلود عکس سوم اینتر بزنید و تو سطر بعدی عکس سوم رو آپلود کنید و برای عکس چهارم نشانگر تایپ کنار عکس سوم باشه امیدوارم توضیحاتم واضح بوده باشهاگه مشکلی هست در خدمت تون هستم
مامان فهیمه
28 فروردین 94 18:52
سلام الهام جون متوجه شدم که باید شماره ای که برا عرض عکس های آپلود شده هست رو یکی کرد ولی طولشون چون افقی یا عمودی بوده یکی نمیشه. این رو می تونم درست کنم؟
الهام
پاسخ
سلام فهیمۀ عزیزماز این طریقی هم که شما گفتید امکان پذیره ولی من همیشه روش قبلی رو پیاده میکنم. روش شما هم خوبه و من این روش رو هم تو پست بعدی امتحان خواهم کرد در مورد عمودی و افقی بودن عکس ها، شما فقط می تونید دو تا عکس عمودی رو کنار هم قرار بدید و یا دو تا عکس افقی رو! غیر از این ابعادشون سازگاری ندارند و یک عکس عمودی در کنار یک عکس افقی خوب در نمیاد ××××××× بعدا نوشت: ابعاد عکس های آپلود شده ام رو چک کردم و عکس های افقی کنار هم هر کدوم دارای ابعاد حدود 300*224 هستند. زین پس بعد از آپلود عکس روش کلیک می کنم و سریعا ابعادش رو به این اعداد تغییر میدم و نیازی به موس و موس بازی هم نیست ممنونم بابت همفکری تون
مامان فهیمه
28 فروردین 94 23:20
سلام الهام جون ممنون از توضیحات خوبتون
الهام
پاسخ
خواهش می کنم عزیزم. کاری نکرده ام
زهره مامانی فاطمه
29 فروردین 94 9:16
ای جااااااااااااااان چه طبیعت زیبایی وچه عکاسهای ماهری الهام جون کلا خانوادگی توی عکاسی توانمندینا قربون علیرضای ضدحال زنم برم من داستان اول پستت خیلی زیبا وقابل تامل بود درود بر خاله فهیم و پسرخاله هنرمند وقاری قرآن ایشااله در سایه قرآن بزرگ بشه
الهام
پاسخ
چشماتون قشنگ می بینه و این نظر لطف شماست فدای محبتت عزیزم و باز هم بیش از حد به ما لطف داری دوست خوبم
مامان ایمان و کیان
29 فروردین 94 11:42
مثل اینکه خانوادگی هنرمندین , عکسا خیلی قشنگن , آفرین به شما و داداشای هنرمندتون با دیدن این عکسا چقدر دلم هوای شهرمونو کرد ایشالا سال پربرکتی در کنار خونواده گلتون داشته باشین
الهام
پاسخ
این نظر لطف شماست عزیزم ایشالا به زودی فرصتی پیش بیاد بتونید برید ولایت تون منم سال بسیار خوبی رو براتون آرزو می کنم
مامان ریحانه
29 فروردین 94 16:49
الهام جون داستانت خیلی آموزنده و قشنگ بود و من یکی که تا حالا نشنیده بودم و امیدوارم که ما هم بتونیم زندگیمونو خوب و صحیح مدیریت کنیم و اما عکسها بازم مثل همیشه محشره خیلی زیبا به تصویر کشیده اید زیباییهای طبیعت را وای که چه زیبا خودنمایی میکنن ابرها در آبی آسمان و چه رخ نشان میدهند لاله های قرمز در مسیر رهگذران بهاری آبی آب رودخانه چه طراوتی میبخشد به روح تشنه امان و خارهای روییده در دل بیابان هم چه حرفها دارن با ما که خارها را به چشم گزنده ای تلخ نگاه نکنیم چرا که گاهی میتواند زیباترین منظره برای دیدگانمان باشد چه رقصی میکنن گندمزارها در برابر آهنگ دلنشین باد و چه لانه ی زیبایی دارد پرنده بر تن عریان درخت شقایقها را که نگو انگار که آمده اند تا زندگی جریان داشته باشد در پناهشان و قاصدکی که آرام در گوش گل زیبا زمزمه میکند شاید که میخواهد قاصدی باشد در دوردستها شکوفه های زیبای بهاری که منتظرن تا ثمره اشان را بی منت تقدیم دستان پر مهری سازن همه زیبا و دل انگیزن روان شدن آب از دل آبشار روییدن سبزه از دل دیوار و سنگ همه و همه زیبا بودن و این ماییم که باید بدانیم قدر اینهمه زیبایی را و خرابش نکنیم با ندانم کاریهایمان امید به آنکه دنیایمان گلستان شود با ملاحظاتمان
الهام
پاسخ
این نظر لطف شماست دوست خوبم منم برای اولین بار این داستان رو از زبانِ خودم شنیده ام در واقع این داستان ساخت داخل بود خواهر جان آفرین بر شما واقعا جای یک همچین توضیحاتی با این جمله بندی های زیبا تو متن پست خالی بود یک دنیا ممنونم بابتِ تمام لطف و تمامِ توجه تون امید که قدردانِ رحمتِ پروردگار باشیم و با طبیعت مهربان
خاله منیره
29 فروردین 94 19:41
سلام الهام جان،خوبین انشالا؟!خسته سفر نباشین خانوم.. خیلییییی دلم تنگ شده بود براتون ولی خب خیلی درگیر بودم این چندوقت هم.. درمورد عکس حتما عکس رو برات ایمیل میکنم..فعلا تصمیم نگرفتم برای گذاشتن عکس بهار تو وبلاگش ولی عکس رو حتما برای خودت میفرستم تا بهارخانوم مارو ببینی علیرضای ماهم رو ببوس اقای عکس خراب کنو
الهام
پاسخ
سلام عزیزمممنونم که با وجود گرفتاری هات ما رو قابل دونستی و سر زدی منتظر دیدنِ روی ماه بهارت هستمایشالا قدمش براتون پرخیر و برکت باشه
مامان بهی
30 فروردین 94 7:37
سلام عكسات خيلي خيلي قشنگن واقعا كه هنرمندي عزيزم اون عكس عليرضا جون هم با اين كه فرار كرده با اون زمينه اش هنري از اب در آمده
الهام
پاسخ
ممنونم عزیزم این عکس ها رو دو تا داداشم گرفته اند و منم خیلی از این عکس ها خوشم اومد فدای محبت تون رفیق شایان جان و می بوسم
مامانی
30 فروردین 94 8:22
نه، واقعا هنرنمایی نموده اند دایی های گرامی ما هم وقتی بعضی مهمانی ها طولانی میشد، کوثر میگفت بریم دیگه خونه، و روز بعدش هم میگفت: دیگه خونه بمونیم البته شرایط شما متفاوت بوده، ادم که مهمونه کنترل اوضاع سخت تره حالگیری ات را عشق است علیرضا جاااااااااااااااان اصلا بچه ها برا همین کارهاشون شیرینن دیگه، وگرنه اگه مث ما بودن و رعایت اصول رو میکردن که دیگه بچه نبودن
الهام
پاسخ
شما لطف دارید عزیزم حق داشته طفلک و در مورد شیرینی بچه ها کاملا باهاتون موافقم کوثر عزیزم و از طرف من ببوسید
الهام
31 فروردین 94 23:15
سلام مامان الی منو یادته؟ دلم برات تنگ شده لاین نمیای؟
الهام
پاسخ
سلام الهام جون معلومه که یادمهمگه میشه دوست با محبتی مثل شما رو یادم بره متاسفانه تو شبکه های اجتماعی عضو نیستم یه مدت اومدم وایبر ولی گوشیم به هم ریخت و مجبور شدم پاکش کنم اگه اومدم تو لاین حتما خبرت می کنم راستی اومدم وبلاگت باز نشد! مشکل از منه یا حذفش کردید؟
هدیه
1 اردیبهشت 94 11:06
سلاممممممممم الهان خانم عزیز حال شما و علیرضا جان چطوره امیدوارم که حالتون خوب باشه به به چه داستان آموزنده ای و از همه زیباتر عکس هایی که دایی علیرضا جان آن ها رو با دوربین به ثبت رسوندندپس شما هم مثل خانواده ما یه ژن قوی دارین خانواده ما ژن قوی عشق به بچه ها دارن و شما هم ژن عکاسی حالا جدای از شوخی خیلی عالی بود و واقعا لذت بردم ممنونم
الهام
پاسخ
سلام عزیزم و ممنونم از احوالپرسیتون این نظر لطف شماست و خوشحالم که خوشتون اومده ژن بچه دوستی هم ژن بسیار خوبی ست خوشحالم که لذت بردید
الهه مامان مبین
1 اردیبهشت 94 17:03
سلام به روی ماهت اول از همه بگم : من عاشق این عکاسی و عکس هایی هستم که میذاری واقعا هنرمندانه ست
الهام
پاسخ
سلام الهه جونم شما خیلی خیلی لطف دارید عزیزم م م
الهه مامان مبین
1 اردیبهشت 94 17:12
واااااااااااااااااااااااااااااای عزیزم واقعا هنرمندانه ست اینو از ته ته دلم میگم من خودم عکاسی رو پاس کردم و از دیدن این عکسا خیلی لذت میبرم و اما پسر نازنینم : سلام به روی ماهت گلم قربون اون فرار کردنت موقع عکس همیشه زنده باشی الهام جون اینجور جاهایی که رفتی منو و روحیه ام رو زنده میکنه و برای ریکاوری خیلی عالیه همیشه به گردش باشید گلم
الهام
پاسخ
ممنونم دوستماین نظر لطف شماست و چشماتون عکس ها رو قشنگ می بینه خوشحالم که خوشتون اومده مبین دوست داشتنی رو می بوسم
مامان کیانا و صدرا
1 اردیبهشت 94 19:58
سلام چطوری آبجیدلم تنگیده برات ولی متاسفانه سرماخوردم در حد تیم ملی و بوست نمیکنم که ویروسی نشیآی حالم بده دوستمامیدوارم این ویروسها طرف شما نیان.منو که پاک مرده نموده اندبای بای رفیق
الهام
پاسخ
سلام مرضیه جونخدا بد نده خواهر من امیدوار بودم با اومدنِ سال جدید ویروس ها از خونۀ شما رخت بربندند و برن دنبالِ کارشون برات سلامتی آرزو می کنم عزیزم و مراقب بچه ها باش ممنون که با این حالت به یادمون بودی و سر زدی شرمنده ام که نتونستم تو این مدت بهتون سر بزنم! خیلی تنبل شدمبه ندرت میام نت و امشب دیگه روم نشد بعد از یک هفته وب علیرضا رو به روز نکنم
مامان سوده
2 اردیبهشت 94 18:20
سلام پس نظر من کجا رفت؟؟
الهام
پاسخ
سلام سوده جان متاسفانه به ثبت نرسیده و گرنه من همۀ نظرات و تایید کردم چند روز قبل نظر شما رو هم تایید کردم ولی فقط یه دونه بود و فکر می کنم برای پست قبلی گذاشته بودید ممنونم از حضور و محبت تون دوستم
مامان مرمر
4 اردیبهشت 94 2:08
به به عجب عکساهای قشنگی چه گلی چه بوستانی چه علیرضای خوش تیپی
الهام
پاسخ
این نهایت لطف شما رو می رسونه
مامانی
14 اردیبهشت 94 15:02
سلام الهام جون شرمنده خواهر دیر به دیر سرمیزنیم به به بازهم عکس و دلبری طبیعت و عکاسی ماهر که هیچیو جا نمیندازه دارم وسوسه میشم یه سر به ولایتتان بزنم
الهام
پاسخ
سلام ریحانه جون این نظر لطف شماست قدمتون روی چشم ما