علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

یک لیوانِ همیشه نیمه پُر!

1394/2/22 19:35
نویسنده : الهام
1,058 بازدید
اشتراک گذاری

بخش اول

بدونِ استثناء صبح ها که از خواب بر می خیزیم قبل از سلام دادن، می پرسیم :" امروز میخوایم بریم اُجا؟!" و هر روز پاسخی را مبنی بر رفتن به پارک و یا خریدِ سبزی و ... دریافت می کنیم! ولی امان از روزی که صبح از خواب برخیزیم و مادرمان قبل از بیدار شدن مان منزل را ترک کرده باشند و آن وقت است که متوجه عمق فاجعه می شویم و با نگرانی رو به بابایمان می گوییم:" نریم مهد! بریم جندَل!" و گاهی:" نریم مهد، بریم پارک!" و به تازگی نام پارک های مختلف را نیز آموخته ایم و برای بزرگ ترهایمان تعیین تکلیف می کنیم که فلان پارک نرویم و فلان پارک برویمشاکی و البته که رفتن یا نرفتن مان به مهد به هیچ عنوان تابع نظر خواستن از ما نیست و یک اجبار است که دوشنبه و سه شنبه باید آن را به انجام برسانیم! و البته چهارشنبه نیز! ولی چون چهارشنبه ها مادرمان ساعت نه صبح از منزل بیرون می روند ما نیز به اندازۀ کافی می خوابیم و سرخوش تریمزیبا

و البته که بدیهی ست که جنگل رفتن از مهد رفتن خوش تر است! غیر از این فکر میکنی!؟ ولی ظهرها حدود ساعت یک که مادرمان برای بردن مان به مهد می آیند، کلا یادمان رفته است که صبح  دلمان جنگل می خواسته است و از مهد رفتن بیزار بوده است! آن قدر که با سرزندگی به مادرمان سلام می دهیم و شروع می کنیم به گزارشِ ما وقَعَ آن چه در مهد رخ داده است و شعر "بهاره... بهاره..." را در طول مسیر می خوانیم! به میوه فروشی می رسیم و گیلاس های نوبرانۀ زیبا می بینیم ولی از آن جا که آن ها را بی شباهت به گوجه فرنگی ریز (گوجه فرنگی گیلاسی) نمی بینیم، آن ها را به مادرمان نشان داده و فریاد می زنیم:" گوجه فرنگی! گوجه فرنگی" بماند که به علت علاقۀ بسیار زیاد این روزهایمان به میگو، گوجه فرنگی به سبکی زیرکانه وارد ساندویچ های میگومان می شود و ما نیز مشتاقانه آن را می خوریم و آب هم از آب تکان نمی خورد!عینک

مادرمان گوجه سبز و توت فرنگی می خرند و راهی منزل می شویم! هنوز چند قدمی راه نرفته ایم که ما شروع می کنیم به تعریفِ داستان های زیبایی از مهد" تو گوجه سبز بوشوری، بیذاری تو کیفَم! من بیبَرَم مهد با نی نی بخورم!" و آااااااای خوردنی می گوییم! طوری که مادرمان هوس می کنند ما را به جای صد هزار تا میوۀ نوبرانه درسته قورت بدهندبوس+محبت+بغل و سخاوت مان را عشق استراضی و درست است مهد رفتن برای ما یک حرکت اجباری به حساب می آید و ما را ناخوش می آید، ولی شادی بازی های کودکانه در جوار هم سن و سال هایمان+ آموختنِ شعرها و هنرهای زیبا+ آموختنِ مدیریت ارتباط با اطرافیان+ تقویت روابط عمومی و ...+ و از همه مهم تر تجربۀ یک خوابِ آرام و دلنشین بعد از رسیدن به منزل (خندونک) است که نیمۀ پرِ لیوانِ مهد را لبریز می کند! همین چند روزِ پیش بود که در منزل با تکرار عبارت های:" دست شما درد نکنه، زحمت کشیدید، ممنونم من؟!" و "خواهش می کنم، قابل شما رو نداره!" مادرمان را متوجه ساختیم که ما حواسمان خیلی جمع است؛ و این ها مکالمات بین مادرمان با مربی مان بود در قدردانی از هدیه ای که ما برای روز معلم به ایشان داده بودیمآرام

بخش دوم

این روزها چهارپایه بازِ قهاری شده ایم! و چهارپایه جزء لاینفک زندگی کودکانۀ ما به حساب می آید! از گذاشتنِ چهارپایه در کنارِ پنجره و بالارفتن از آن و بازی کردنِ نقشِ آقای پارکبان که مرتب ورود و خروج ماشین ها از پارکینگِ روبرو را با عبارت های :" مــــــــــامـــــــــــان! پژو اومد! مــــــــــــامــــــــــــان پراید رفت!" گزارش می دهد، گرفته تا جاسازی چهارپایه در مقابل یخچال و دست یابی به هر آن چه در ردیف پایین قرار گرفته است! و البته قانونِ نیمۀ پر لیوان بیان می کند که خیلی هم عالی ست که ما قادریم به یخچال دست ببریم و گهگاه و البته در شرایطی خاص (!!) یک لیوان آبِ خنک به دستِ مادرمان نیز بدهیم! و حالا اگر هم آن شرایطِ خاص پیش نیاید و ما سرگرمِ کارهای مهم خود من جمله بازی کردن باشیم و در جوابِ بابا و یا مادرمان که یک لیوان آب خواسته اند، خیلی هم رُک بگوییم "خودَت بیار!" باز همین که دیگر لازم نیست برای رفع نیازهای خودمان، مادرمان را گاه و بیگاه، و حتی از خوابِ بعد از ظهری که از فرط خستگی در مقابل تلویزیون رخ داده است، بیدار کنیم و به جلوی یخچال بکشانیم باز هم جای شکرش باقی ست! مشروط بر این که زحمت بکشیم و درِ یخچال را بعد از رفعِ احتیاج مان ببندیم! و البته که باز هم تذکرِ مادرمان لازم نیست زیرا جنابِ یخچال بوقی ناخوشایند از خود گسیل می دهد و ما را ملزم می کند بر بازگشت و بستنِ در یخچال! و خیلی هم جذاب عبارتِ " از تو بالا (بالای یخچال) آب آوردم" را بعد از موفقیت در برداشتنِ آب ادا می کنیمبغلو خدا می داند چرا وقتی یخچال آب سردکن دارد ما اصرار داریم از بطری آب داخل یخچال آب بنوشیمفرشته

و تازه متوجه شده ایم که چه حرفِ نا به جایی به بابا و مادرمان آموخته ایم که :" خودَت بیار! خودَت ببر! و ..." زیرا این روزها بابا و مخصوصاً مادرمان نیز این عبارت را آموخته اند و هر کاری که تقاضای انجامش را از ایشان داریم با جملۀ "خودَت...." پاسخ داده می شود! و پاسخ "من نیتونم!"ِ قاطع و محکمِ ما به حرفِ بابا و مادرمان اغلب بی تأثیر است! به عنوان مثال در مقابل مهد مادرمان با زبانِ خوش کفش هایمان را می پوشند و آن قدر گرم صحبت کردن با ما و رفع دلتنگی هایشان در چند ساعتی که با ما نبوده اند، مشغولند که یادشان می رود به ما حکم کنند که کفش هایمان را خودمان بپوشیم! و البته دلیلِ عمدۀ دیگرش آن است که نمی خواهند به ما دستوری بدهند که اعصابِ انجامش را در آن لحظه نداریم، چون در این صورت قاطعیت شان زیر سوال می رود و در نتیجۀ بگو مگو هایشان به ما، روی ما به ایشان باز می شود! ولی نگویید از لحظه ای که به ورودی منزل می رسیم! این جاست که مادرمان به طرزی زیرکانه کفش های خود را در آورده و سریعاً وارد منزل می شوند و عبارت:" کفشای من در بیار" که از زبانِ ما ادا می شود، زیر سبیلی توسط مادرمان رد می شود! و این جاست که ما به طرزی فجیع ضایع شده و خودمان اقدام به بیرون آوردنِ کفش مان می کنیم! و خودمان هم نمی دانیم چرا وقتی همه روزه همین عکس العملِ مادرمان را می بینیم باز همین کار را تکرار می کنیمدرسخوان

بخش سوم

غول غولی شخصیت جدید و البته بسیار جدی زندگی ماست که مدتی ست جای "آقای هاپو" را که این اواخر بدجور ابهتش را برایمان از دست داده بود، گرفته است و آاااااااااای از ایشان حساب می بریم! غول غولی از آن جا به زندگی ما وارد شد که ما یک روز در حالی که مشغول بازی بودیم، به صورتی کاملا اتفاقی از شبکۀ آی فیلم سریالِ "قصه های تا به تا" را دیدیم و عروسک جذابِ زیزی گولو توجه ما را به خود جلب کرد! اما چشمت روز بد نبیند که ترسناک ترین قسمت این سریال همان بود که ما دیدیم! ما زیزی گولو را در حالتی دیدیم که مادر و پدرش وارد منزل شدند و منزل را پر از دود یافتند و زیزی گولو را ناپدید! و سپس با صحنه ای مواجه شدیم که زیزی گولو بر بالای درختی رفته بود و غول غولی درخت را تکان می داد تا زیزی گولو از آن به زیر افتد و او را نوشِ جان نماید! تعریف کردن های مکرر ما از ماوقع آن چه در این سریال دیده بودیم باعث شد همگان و در رأسِ آنان مادرمان، شروع به سوء استفاده از این تأثیر پذیری ما گردند و حالا تا اسم غول غولی می آید این ما هستیم که چند بار تکرار می کنیم:"نه! نه! پسرِ خوبیَم!فرشته" و البته که ترس ما از غول غولی اصلا به آن شیوه ای که تو فکر می کنی نیست و این شخصیت بیشتر برایمان جذابیت و ابهت دارد تا ترس! درست مانندِ ترس بچه های چند نسل آن طرف تر از بابایشان! که او را عاشقانه دوست می داشتند و به شیوه ای جانانه از او حساب می بردند!زیبا

و وقتی مادرمان داستانِ کودکی را تعریف می کنند که در خیابان و پای کوبان مرتب تکرار می کرده است:" من پژو میخوام... من پژو میخوام..." و غول غولی اسباب بازی هایش را برده است این داستان بر ما بسیار خوشایند می آید و هنوز بعد از گذشت چند هفته هرازگاهی آن را برای مادرمان تعریف می کنیم، آن هم با آااااااب و تاااااب فراوانگیج و چنان از بی حساب بودنِ حرف و ناخوشایند بودنِ عملِ نی نی مذکور در پژو خواستن سخن به میان می آوریم که گویی عُمراً این ما نبوده ایم که این عبارت را پای کوبان تکرار می نموده ایم و مادرمان به ناچار این داستان را جهتِ عبرت پذیری مان خلق نموده اند!درسخوان بماند که تا یک نی نی را در خیابان گریان می بینیم رو به مادرمان پرسش می کنیم:" نی نی چی گفت؟!" و کلی هم خوش داریم که مادرمان عنوان کنند که نی نی به حرف مادرش گوش نکرده است و خواسته های نامعقولی را به میان کشیده است و غول غولی آمده است که او را ببرد و تا نی نیِ بینوا را به طور کامل در حلق غول غولی فرو نکنیم دست بردار نیستیمشیطان

و وقتی سفرۀ خانواده را از دست می دهیم و وعدۀ سه گانه مان میگو می شود، باز هم مادرمان از همین ترفند کمک گرفته و داستانِ کودکی را تعریف می نمایند که مرتب تکرار می کرده است:" من میگو میخوام... من میگو میخوام" و غول غولی به او تذکر داده است که اگر بیش از اندازه میگو بخورَد، تمامِ محتوای میگوی فریزر را با خود خواهد برد!بدبو لازم به ذکر است که مدتی بود بسیار بر خوردنِ میگو اصرار داشتیم! به گونه ای که صبح هنوز چشمان مان را باز نکرده میگو طلب می نمودیم و بابایمان برای خلاصی از آه و ناله هایمان دستور می دادند تا میگو برایمان سِرو شود! و ظهر نیز به محض بازگشت از مهد باز هم در طلبِ میگو بودیم! و چه خــــــــــــــــوب که غول غولی به دادِ بابا و مادرمان رسید و این روزها صبحانه مان نان و پنیر لیقوان و گردو و چای شیرین است و نهارمان از سفرۀ خانواده (که به وقتِ خوردنِ هر قاشقش برای خودمان دست می زنیم و "آفرین به من" می گوییم!درسخوان) و فقط در وعدۀ شام چند عدد میگو سوخاری برایمان سرخ می شود و در معیت خیار شور و گوجه فرنگی و از همه مهم تر سُس کچاپ لابلای نانی قرار داده می شود تا آن را بخوریمخوشمزه! و اگر تصور کرده ای ما میگو را برای خاصیتش می خوریم سخت در اشتباهی و لازم است آگاهی یابی که علاقۀ ما به میگو فقط به خاطر وجود سُسِی است که روی آن ریخته می شود خندونک

لازم به ذکر است که غول غولی اصلا باعث نمی شود که ما را ترس فرا گیرد و در اتاق خواب خودمان نخوابیم! و حتی یک شب که لوس بازی مان گل کرد و وقتِ خواب به اتاق بابا و مادرمان رجوع کردیم عبارت" اگه اینجا بخوابی، غول غولی ناراحت میشه!" ما را سریعاً از جا بلند کرد و به اتاقِ خودمان منتقل کرد!عینک ناگفته نماند که اینجانب از تاریکی هیچ گونه ترسی نداریم و وقتِ خواب در اتاق خودمان بوسیده می شویم و شب بخیر می شنویم و نوای "دوستت دارم" می شنویم و ما نیز همین مراحل را انجام می دهیم و بعد به تنهایی به خواب می رویم و حتی از مادرمان می خواهیم در را نیز پشت سر خود ببندند! و حتی تقاضای خاموش کردنِ چراغ خواب را نیز داریمراضی و در تمامِ این مدت فقط دو شب تقاضا داشته ایم که کسی به وقتِ خواب در کنارِ ما بخوابد و اگر تصور کرده ای این تقاضا را از مادرمان داریم، سخت در اشتباهی و همانا شخصِ مورد نظر بابایمان می باشدخنده

و هم اکنون خــــــــــــوب متوجه شدی که غول غولی چه شخصیت ویژه و تأثیرگذاری در زندگی ما دارد؟! و اگر چه غول غولی مانع رسیدنِ ما به برخی از خواسته های شوم مان می شود ولی قانونِ نیمۀ پرِ لیوان بیان می کند که ما به سببِ وجود غول غولی کم کم در حالِ تبدیل شدن به یک مـــــــــــــــــرد هستیم! داریم بزرگ می شویم، رفیق!راضی

بخش چهارم

بر خلافِ تمامِ پاییز و زمستانِ گذشته که از همه چیز و همه کس دفترِ نقاشی می ساختیم و در لحظه یک جعبۀ دوازده تایی مداد شمعی و یک سر رسید را به اتمام می رساندیم، از فروردین و بعد از بازگشت از تعطیلات به هیچ عنوان سراغِ نقاشی نرفته ایم! و حتی پس از ورودِ ماشین ها و داستان های جذابش به دنیای کودکانه مان، حتی یک بار هم به توماس و نقاشی های زیبایی که از آن می کشیدیم، توجه نداریم! مدتی مرتب قسمتِ اول ماشین ها را می دیدیم و چند روزی ست که پی در پی تقاضایمان این است: " هالی شفته (شیفت ول) رو بیار!" و منظورمان قسمت دوم کارتون ماشین هاست و از آن جا این نام را بر آن نهاده ایم که شخصیت "هالی شفته" در قسمت اول ماشین ها نبوده است و البته تلفظ نامش نیز از سایرِ نام های عجیب و غریبی که در داستان وجود دارد، برایمان راحت است و البته که نام ایشان را نیز به صورتِ تا به تا بیان می کنیم!خندونک

و مقایسۀ این روند نشان می دهد که ما از آن جا تصاویرِ کارتونِ توماس را به حافظه می سپردیم و آن نقاشی های زیبا را از آن به تصویر می کشیدیم که به علتِ زبانِ اصلی بودنِ این کارتون، بیشتر توجه مان به تصاویر جلب می شد! ولی از آن جا که کارتون ماشین ها را دوبله شده می بینیم، میزانِ بیشتری از توجه مان به سمتِ دیالوگ ها می رود، تا تصاویر! و حتی چند روز قبل که مادرمان از ما خواستند، شخصیت "ماتر" و "مک کوئین" را به تصویر بکشیم، در مقایسه با نقاشی هایمان از توماس، خیلی هنرمندانه نقاشی نکشیدیم!خجالت

نکتۀ جالب توجه این جاست که ما در تولد دو سالگی مان اکثر ماشین های موجود در کارتون ماشین ها را از خاله هنگامۀ مهربان مان هدیه گرفتیم (که ما وقع آن را در این پست خوانده ای)! ولی آن زمان این ماشین ها به اندازۀ امروز برایمان جذابیت نداشت! و این روزهاست که حکم می کنیم مادرمان ماشین های دوست داشتنی آن روزها را از زیرِ مبل ها و تخت و اقصی نقاط منزل جمع آوری کنند و ما با آن ها داستان بسازیم و دیالوگ هایی را که آموخته ایم بین ماشین ها رد و بدل کنیم و حالش را ببریمفرشته

بخش پنجم

درست روز تولد سالِ گذشتۀ بابایمان (آبان ماه 93) مادرمان قصدِ خرید یک عدد گوشی نونوار برای بابایمان را داشتند ولی بابایمان به دلایلِ نامعلومی پیش دستی نموده و خودشان چند روز قبل از تولد، برای خودشان گوشی تهیه نموده و از طرف مادرمان به خودشان هدیه دادندخندونک

خریدِ این گوشی مساوی شد با ورودِ بابایمان به شبکه های اجتماعی و آپارات و سایت های مربوط به ماشین ها و .... حدود یکی دو ماه گذشت تا بابای ما به مانندِ اکثریت غریب به اتفاق تازه وارد شده ها به فضای مجازی، توانستند بین فضای مجازی و فضای حقیقی تعادل برقرار کنند! و این روزها بابای ما به صورت خودمختار، از گروه های متعددی که همکاران و فامیل ایشان را در آن عضو نموده بودند، خارج شده اند و فقط در موارد خاص با مجازی ها ارتباط برقرار می کنند! و فقط در منزل و در معیت اینترنت خانه مان! و البته در ساعاتِ اولیۀ روز و درست بعد از ادای نماز صبح که دیگر به شوقِ ورود به فضای مجازی (زبان)خواب بر چشمان شان نمی آید! و فرو رفتن در حاله ای از مجازی ها اگر چه اوایل بد اعصاب خورد کُن شده بود ولی قانونِ نیمۀ پرِ لیوان نشان می دهد که ارتباط با دنیای مجازی آن قدرها هم بد نیست!

و این نیمۀ پُر از آن جا ناشی می شود که مادرمان روزهایی که قرار است صبح علی الطلوع به محل کارِ خود بروند، بسیار بهره می برند از بیداری بابایمان که قرار است بعد از خروج مادرمان و ساعت هشت صبح ما را به مهد برسانند و سپس عازم محل کار خود شوند! و بابای ما وقتی مادرمان را در تکاپوی وافری برای آماده شدن می بینند، و ایشان را صبحانه نخورده در حالِ خروج از منزل می بینند، از جا برخاسته و لطفِ خود را خرج نموده، برای مادرمان لقمۀ نان و پنیر و گردو می گیرند و نایلونی بر آن می کشند و آن را در کیف مادرمان جای می دهند! و مادرمان با وجودِ این که امکانِ خوردنِ صبحانۀ چایی و بیسکوئیت در محل کار خود را دارند، ولی اصلا به روی خود نمی آورند تا بابایمان برایشان لقمه بگیردخندونک! و آاااااااااااااای خوردنِ این لقمه در محل کار برای مادرمان خوشایند است، چرا که خوردنِ لقمه ای که یک مرد آن را پیچیده است، در هیچ کجای زندگی مادرمان دیده نشده است و صد البته که کار کشیدن از آقای خانه همواره و در همۀ قرون خوشایند بوده است!خندونک

و بابای خواب زدۀ ما به محض بیدار شدن و بواسطۀ رفتنِ مادرمان، چایی دم می کنند و وقتی مادرمان در حالِ کرم مالیدن بر پوستِ خود می باشند دو عدد لیوان چایی خوشرنگ را در معیت یک قندان  و شکر در یک سینی طلایی قرار داده و آن را بر روی تخت می گذارند تا مادرمان قبل از رفتن دهانش را تر کند! و این سینی چای، آااااااااااااای همان حس صبحانه خوردن در تخت را برای مادرمان تداعی می کند، همان که او سال های سال خود را از لذتش محروم کرده است تا ناچار نباشد مرتب ملحفه ها را تعویض کند! و اگر چه مادرمان عادت دارند چایی را با نان و پنیر بخوردند ولی با کله به سینی چای حمله ور شده و با وجود ذیقِ وقت، چایی را هر چند داغ در حلق خود می ریزند!درسخوان چرا که این چایی خوش طعم ترین چایی ست که مادرمان در تمامِ عمر خود نوشیده اند! و خوش طعمی این چای نیز به همان علت است که خوشایند بودنِ آن ساندویچخندونک

بخش نتیجه گیری

پی نوشت نتیجه گیری: قانون نیمۀ پر لیوان بیان می کند که هر رویدادی در زندگی انسان سراسر منفعتِ محض نیست و با وجودِ داشتنِ نکاتِ خوشایند قطعاً نکات ناخوشایند نیز به همراه خواهد داشت! و تمرکز روی نیمۀ پر لیوان به انسان کمک می کند که آسوده تر و لذت بخش تر زندگی کندآرام

پی نوشت بی ربطخندونک: راستی آیا شما از خوانندگانِ این سایت هستید؟ پیشنهاد ویژه مان به شما:" حتما به این سایت سری بزنید و از خواندنِ مطالبِ مفید و زیبای آن لذت ببرید."آرام

بخش خلاقیت ها

در ادامۀ مطلب می توانی خلاقیت های ما را در مدت زمانِ سپری شده از ابتدای سال 94 ببینی که همه جوره روی هم تلنبار شده است و مادرمان را فرصتی برای نوشتنش نبوده استخجالت

یک خواب جانانه بعد از رسیدن از مهد و در حالِ دیدنِ کارتون مورد علاقۀ این روزهایمان "حالی شِفته"خواب و ژستِ دوم مدتی بعد از شروع خواب مان رخ داده است که به علت خاموشی چراغ، در تاریکی فرو رفته استفرشته

عکس سمت راست طراحی ما از پل طبیعت است که خیلی هم از طراحیِ طراح اصلی آن بهتر استراضی و در عکس سمت چپ ما یک تانک جنگی ساخته ایمزیبا

در سمت راست دو عدد تانک می بینی و دو عدد موشک که یادآور لحظاتِ خوشِ ما در موزۀ دفاع مقدس است و در سمت چپ نیز یک توپِ جنگی می بینیتشویق

هنرنمایی های ما بعد از خروج از دستشویی را در سمت راست و روپوشی کامیونِ حمل نُخاله مان را در سمت چپ می بینیآرام

و اگر کارتون ماشین ها 2 را دیده باشی این تصاویر صحنه سازی های ماست از تعقیب و گریز در فرودگاهِ ژاپن! انبردستی که می بینی هواپیما می باشد و در حال حرکت روی باند! به یاد داری که در آن صحنه یک ماشین بر هواپیما سوار بود و دو ماشینِ متصل به هم برای سوار شدن بر هواپیما تلاش می کردند! و این جاست که ما به هر سریالی علاقه مند می شویم لینک آن را برایت می گذاریم تا وقتی هنرنمایی هایمان را اینجا به تصویر می کشیم بتوانی تصور درستی از آن ها داشته باشیخندونک و اگر "ماشین ها 2" را ندیده ای جمعه، 25 اردیبهشت 94، رأس ساعت نه شب از شبکۀ پویا پخش خواهد شد!

و باز هم در سمت راست سازه های ماشینی می بینی!

و اما چنان چه "دروغ های شاخدار ماتر" را دیده باشی در یک قسمت از آن ماتر ماشینِ آتش نشانی می شود و مک کوئین را از داخل آتش نجات می دهد و ما به همین طریق از یک مگس کُش نردبانِ آتش نشانی ای ساخته ایم که از خودِ ماشینِ آتش نشانی بزرگ تر استتعجب و البته در صحنۀ زیر با این چیدمان در حال نجاتِ جان مک کوئین از آتش هستیمخنده

سپاس که با ما همراه بودی رفیق! روز و روزگارت خوشمحبت

پسندها (6)

نظرات (27)

مامان مهراد
24 اردیبهشت 94 12:55
سلام. میوه های نوبرانه نوش جونت آقا پسر مهربون. الهام جون از خوندن این پست چقدر لذت بردم و چقدر درس گرفتم... خوش به حالت که واقعا مادر مقتدری هستی و بخوبی میدونی که چه مواقعی باید چطور رفتار کنی... من هم باید خیلی رو خودم کار کنم تا بتونم به پسرک تنبلم یاد بدم که کارهاشو خودش انجام بده.. واقعا علیرضا یه مَرررررررررد واقعی شده.
الهام
پاسخ
سلام عزیزمجاتون خالی مهری جون مثل همیشه بیش از اندازه به من لطف داری دوستم کم کم یاد می گیرند! ولی خب من زورم میاد این روزها و با وجودِ کمردردم کفش های پسرک رو هم بپوشم و هم در بیارم و البته که ترجیح میدم زودتر خودش یاد بگیره روی پای خودش بایسته! برای روز مبادا استقلالش لازمش میشه
مامان مهراد
24 اردیبهشت 94 12:57
الهام جون یه سوال: میگو رو چطوری برای علیرضا جون درست میکنی؟ چه ادویه ایی استفاده میکنی که خوشش بیاد آخه من تا حالا برای مهراد میگو درست نکردم. ( آخه خودم هم خیلی دوست ندارم ) میخوام وارد برنامه غذایی مون کنم. پیشاپیش ممنون از راهنماییت.
الهام
پاسخ
اتفاقا منم مثل شما چند سال قبل میگوی آماده خریدم و تو خونه مون سرخ کردم و اصلا خوشم نیومد! طوری که دیگه اصلا رغبت نکردم دوباره برم سراغش! ولی چند ماه قبل رفتیم شهروند و از این میگوهای نیمه پختۀ سوخاری خریدم و البته فکر نمی کردم اصلا بخوریم و قبل از خرید از آقا محسن قول گرفتم که اگه ما نخوریم خودش حتما باید بخوره که دور نریزیمولی بعد از سرخ کردنِ میگوهای سوخاری که خیلی هم زود آماده میشه فقط چندتاش به آقا محسن رسید! و همه شو من و علیرضا خوردیم این مدل رو بخر و سس قرمز هم روش بریز تا خوشش بیاد
مامان مهراد
24 اردیبهشت 94 12:59
چی نپوشیم ، بعععععله. ما هم مدت هاست که خوانده اش هستیم.. به خصوص الان که در تکاپوی خرید های عروسی برادر شوهرم هستم. هر چند بی ربط بود ولی مثل همیشه مفید بود.
الهام
پاسخ
می دونستم خیلی ها می خونند ولی بازم گذاشتم برای استفادۀ اونایی که هنوز نمی دونند ایشالا عروسی به خوبی و خوشی برگزار بشه و البته که شما خودت بدونِ "چی نپوشیم" هم بسیار خوش سلیقه و زیبا هستی
مامان مهراد
24 اردیبهشت 94 13:03
خلاقیت مرد کوچک خونه تون در ساخت آتش نشان و پل طبیعت و غیره هم خیلی جالبه ..... ولی این ناخن گیر این وسط چی کار میکنه؟؟ پیشاپیش ببخشید که کامنت هام خیلی ریز شد....
الهام
پاسخ
این نظر لطف شماست مهری جونوقتی یادم میاد که من برای هر کدوم از این خلاقیت ها قبل ترها یک پست ویژه میذاشتم و حالا کلی از خلاقیت ها روی هم میره و کلی از اون ها هم اصلا ثبت نمیشه از خودم خجالت می کشم ناخن گیر همون سطل زباله ست که ماشین آشغالانس بر میداره و خالیش می کنه این چه حرفیه عزیزم! خوشحالم می کنی که این قدر با ریزبینی می خونی خزعبلاتی رو که من می نویسم
مامان مهراد
24 اردیبهشت 94 13:09
واقعا خیلی خوبه که ما توی هر شرایطی بتونیم نیمه پر لیوان رو ببینیم ولی نمیدونم چرا تو اغلب موارد اون قسمت خالی بیشتر به چشم میاد .... از همه زیباتر اوون بخشی بود که پس از اتصال به شبکه های اجتماعی آقا محسن ، لطف و عشقش به خانواده رو میبینی
الهام
پاسخ
بله همین طوره! البته اگه سعی کنیم و روی خودمون کار کنیم این کم کم برامون نهادینه میشه و کم کم نیمۀ خالی لیوان از چشم مون می افته اوایل که خیلی با این گوشی جدید روی اعصاب بود! ولی خدا رو شکر به موقع مدیریتش کرد و الان خیلی متعادل شده و البته با محبت
مامان کیانا و صدرا
24 اردیبهشت 94 17:25
سلام الهام جونم.اول بگم دقیقا یادم نیست که شما این پنج شنبه یا پنج شنبه بعدی نوبت داری؟؟؟به هر حال در ابتدا برات سلامتی آرزو میکنم و بعد هم میدونم که همینی ولی ازت میخوام باز هم نیمه ی پر لیوانو ببینی مثل همیشه
الهام
پاسخ
سلام مرضیه جان پنج شنبۀ بعد هست، بعد از اتمام کلاس هامممنونم دوست خوبم
مامان کیانا و صدرا
24 اردیبهشت 94 17:30
و اما آفرین بابا صد آفرین خواهر به اقتدار شمااستفاده ی بسیار عالی از شخصیت غول غولی داشتین رفیقراستش متاسفانه در خانه ی ما خبری از این نظم در خوابیدن نیست و بچه ها هنوز مستقل نیستند و به کل ترسو تشریف دارن در حد تیم ملی باور میکنی دیگه ما بی خیال شدیم و هیچی بهشون نمیگیمخلاقیتهای علیرضا جونی هم بیست بیسته و اون لیوان آبی که میده دستتو دیگه نگو که طعم بهشتی دارهخیلی خوبه میگو میخورین من هنوز نتونستم هیچ ارتباطی با دنیای دریاییها داشته باشم هر وقت هم که غذای دریایی داریم من خالی پلو میخورمباز هم مثل همیشه براتون بهترین بهترینها رو آرزومندم شاد و سلامت باشید در پناه حق
الهام
پاسخ
می تونید شما هم از شخصیت غول غولی استفاده کنید و البته با وجود ترسشون من از همین الان می تونم بگم که از این روش موفق نمیشید می دونی چند وقتِ دیگه کیانا جون وارد دورۀ نوجوونی میشه و به مستقل بودن علاقه نشون میده! اونوقت صدرا جون هم ازش تبعیت خواهد کرد و از شر جفت شون خلاص میشی و میرن تو اتاق خودشون بله همین طوره رفیق! بالاخره کار کشیدن از یکی که همه اش در حال اُرد دادن هست خیلی لذت بخشه من که تو خونه ماهی به ندرت می پزم و وقتی هوس ماهی خوردن می کنیم، مستقیم می ریم همون رستوران قزل آلا تا لااقل ماهی خوشمزه بخوریم و خودمون پول مون رو هدر ندیم و ماهی بخریم و بعد هم بد در بیاد آخه ماهی پختن خیلی تخصصیه میگو هم از نوع نیمه آماده ست که تو پاسخم به کامنت مامان مهری نوشته ام اگه تهیه کنی مطمئن باش بچه ها بهش علاقه خواهند داشت و همین طور خودت ممنونم دوستم بچه ها رو می بوسم
مامان مهری
24 اردیبهشت 94 17:47
فکر کنم اینی که شما میگی یه جورایی مثل ناگت میمونه.... باید حتما خوشمزه باشه. میزارمش توی لیست خرید البته که باسس قرمز من هم خیلی چیزها رو بخورد مهراد میدم... مخصوصا که خودش سرگرم ریختن سس روی غذاش باشه...
الهام
پاسخ
درسته دقیقاً شبیه همونه! البته من ناگت مرغ هیچوقت نخریده ام چون کلا به جز جوجه کباب آخر هفته اصلا تمایلی به مرغ خوردن ندارم و تو خونه نمی پزم! و مصرف مرغ تو خونۀ ما فقط تو سوپ هست و گاهی برای مهمون علیرضا هم که کلا با مرغ میونۀ خوبی نداره مثل خودم همین کار و بکن مطمئنا خوشش میاد
صدف
24 اردیبهشت 94 19:23
با عرض شرمندگی فکر میکنم کامنتم رو به اشتباه به صورت خصوصی فرستادم .
الهام
پاسخ
دشمنت شرمنده باشه عزیزم غمت نباشه خودم برات عمومیش می کنم
صدف
24 اردیبهشت 94 19:27
سلام الهام خانم پست یکم طولانی بود اول پست رو فراموش کردم زود پیر شدم ظاهرا ... قبلا حافظم بهتر کار میکرد خب طبق معمول قسمت خوردنی های پست خوووب در ذهنم هک شده . و یه لایک اساسی به سلیقه پسری درخصوص میگو خوردن .جای مارو هم هنگام خوردن میگو خالی کن که خاله صدف نیز بدجوووور عاشق میگو میباشد . نوووش جانت و دومین لایک تقدیم به مادر نمونه و مقتدر گل پسر که همواره به فکر تربیت صحیح میباشند . و چقدر خوبه که بتونیم نیمه پر لیوان رو همیشه ببینیم . کاری که بنده همواره سعی در انجامش دارم و تاکنون اغلب اوقات باشکست مواجه شدم نمیدونم چرا نیمه خالی لیوان بیشتر به نظر میاد در اغلب مواقع و یه احسنت خدمت علیرضا خان بخاطر اینکه انقدر پسرمون کم توقعه ... من موندم چرا بین این همه ماشین که اسماشون رو بلده چرا پژو میخواد حالا ؟؟؟ خب گل پسر شما که تقاضای غیرمنطقی میکنید لااقل یه مازراتی ، پورشه ای چیزی بطلب عزیزم همواره شاد و سلامت باشین
الهام
پاسخ
سلام عزیزمواقعا حق داری! خیلی طولانی شدو البته که مثل همیشه حافظۀ بی نظیری داری چه خوب! منم درست مثل شما بسیار میگو دوست دارم این نظر لطف شماست عزیزم منم تو سن و سال شما همین طور بودم ولی الان بهتر فکر می کنم! نگران نباش گذشتِ زمان و تجاربِ مختلف ما رو ناگزیر می کنه به دیدنِ نیمۀ پر لیوان! من تازه الان می فهمم کلی از مسائلی که براش حرص خوردم و اذیت شدم اصلا ارزشی نداشته اند همین دیگه! کاش لااقل یه ماشین ارزشمند میخواست که ارزش داشته باشه به خاطرش طعمۀ غول غولی بشه ممنونم عزیزم و همین طور شما
مامانی
25 اردیبهشت 94 14:03
سلام الهام جون خوبی عزیزم بهتر شدی؟ ببخش گلم چند روز قبل پست قبلیو رو خوندم ولی نتونستم برات نظر بذارم چه شرایط سختی داری من هیچ اطلاعی در مورد فیبروم نداشتم امیدوارم هر چه زودتر خوب شی و از دستش خلاص شی
الهام
پاسخ
سلام عزیزم ممنون دوستم خدا رو شکر خوبم قربونِ محبت تون ریحانه جون
مامانی
25 اردیبهشت 94 14:08
چقدر نیاز داشتم به یاد اوری بخش نیمه پر.... ممنون دوستم به به چهارپایه ما که تو خونه یه دونه داریم مختص اریا و هنرنمایی میکنه دیدنی... غوغولی...... من جای علیرضا جون باشم دیگه هیچی واستون تعریف نمی کنم اریا هم یه مدته نقاشی رو کنار گذاشته و هیچ تمایلی نداره فک کنم جزو حساسیتهای فصل بهاره..
الهام
پاسخ
چه خوب پس باید خودمون رو اصلاح کنیم که علیرضا من بعد هم کما فی السابق بهمون اعتماد کنه و رازهاش و بهمون بگه و نقاشی هم لابد جز حساسیت های فصل بهاره آخه علیرضا هم اصلا علاقه ای نداره آریا جون و می بوسم
مریم مامان آیدین
25 اردیبهشت 94 16:58
سلام الهام خوبم....خوبی دووست گلم الهام جونم داستان کفش برام خیلی آشنا بود...چقدر جالب که برخوردهامون شبیه همه آیدین روزهایی که مهد داره خداروشکر اصلا با بدقلقی بیدار نمیشه...خوشحال میره دستشویی و زود لباس میپوشه..حتی پیاده مهد میریم...بماند که درست وقتی داره کفشهاشو درمیاره از اینکه من قرار نیست تو بیام دو دل شده که هربار داره بهتر میشه و به بقیه هم میگه مامان ها باید بیرون بمونن من خودم کفشاشو درمیارم تا با خوشحالی و بدون خاطره تذکی مینی بر دراودن خودش بره تو....ولی وقت رفتن که در میزنم و میگم باید بریم خیییییییییلی خوشحاله...ا خوشحالی با تک تک مربی ها خداحافظی میکنه و مربی خودش رو میبوسه...اینجاست که از خوشحالی و هیجان برای تعریف کردن اتفاقاتی که اونجا افتاده استفاده میکنم و خودش هم باید کمک کنه تو پوشیدن کفش ها و وقتی میرسیم خونه هم اصلا جای بحث نداریم که خودش باید دربیاره.. ولی...باز پارک های شبانه جای بهتری داره تو قلب پسرمون الهی....عاشق این مهربونی های علیرضام که خوراکی هاش رو با نی نی ها میخوره...عزیــــــــــــــزم نوش جووونش باشه همه نوبرانه ها راستی...آیدین اصلا سس کچاپ و سس سفید و کلا سس دوست نداره...میگو هارو براش تیکه میکنم و با چنگال میخوره و گاهی تکه نونی هم دهنش میزاره...ولی گوجه فرنگی و خیارشور و کاهو و هر سسی ...اصلا!!!حتی هیچ نوشیدنی جز آب... وای الهام...نوشتی برات آب میاره حس کردم باید چه آب گوارایی باشه اون آب نطلبیدهقربون پسرک چهارپایه به دستمون برم من راستی...یه تفاهم دیگه زی زی گولو رو خیلی ازش خاطه داشتم...میخوواستم آیدین هم ببینه ولی براش جالب نبود...تا یه قسمتی که ابرک داشت و براش جالب شد...دفعه بعد که با علاقه خواست تماشاش کنه خورد به همون غول غولی من برعکس تو نتونستم راحت با اون تماشا کردن کنار بیام...میدونی که...من از ترسیدن بچه ها خاطره خوبی ندارم...کل مدت به الکیه گفتن گذشت و بیشتر ولو شدم کف خونه به ماشین بازی که حواسش رو پرت کنم تا نبینه! ولی عاشق علیرضام که انقدر غول غولی به مردتر شدنش کمک کرده...که تذکرهای غذایی رو جدی میگیره...که تو تخت خودش میخوابه
الهام
پاسخ
سلام مریم جون ممنونم عزیزم فدای آیدینی که چه خوب با مهد کنار اومده! اون تذکرش برام خیلی جالبه که به همه میگه مامانا باید بیرون باشند ممنونم عزیزم خب خیلی هم عالیه که آیدین جون انواع سس ها رو نمی خوره علیرضا عاشق سس قرمزه! و البته نوشابه! البته اگه بخریم می خوره در غیر این صورت اصراری نداره ولی هر جمعه که بیرون می ریم حتما نوشابه می خریم آخه نهار بیرون بدون نوشابه اصلا نمی چسبه! تازه تا میایم یه کم عذاب وجدان بگیریم که چرا نوشابه می خریم، داداشم میگه:" در لحظه زندگی کن!" و ما هم که قابلیت خام شدن مون بالاست و سریع خام می شیم و با عشق می خوریم! حق داری بترسی از ترسوندنِ آیدین جون آخه همۀ بچه ها که عکس العمل هاشون شبیه هم نیست! و منم اگه جای شما بودم با اون تجربۀ بدی که داشتی همین کار و می کردم علیرضا می دونه که غول غولی در کار نیست و تا بگه "پسر خوبیَم"، مشکلات حل میشه و اموراتش می گذره! برای همین بیشتر براش جذابیت داره تا ترس حتی قبلا با این که از شخصیت "آقای هاپو" حساب می برد ولی از خودِ هاپوی واقعی ترسی نداشت!
مریم مامان آیدین
25 اردیبهشت 94 17:07
راستی....اون لقمه های نون و پنیر و اون چایی داغ گوارای وجود امیدوارم تو زندگیت همیشه لقمه های خوشمزه عشق بخوری و امیدوارم نیمه پر لیوانت همینجور پربار تر باشه و نیمه خالی کمتر و کمتر بشه و عکس ها من قربون اون فیگور خوابیدنش برم الهیدستاشو چرا اوون شکلی رو گوشش گذاشته عســـــــــلم الهام آیدین هم پارسال و روزهای ابتدایی مک کویین دیدن همیشه ظهر ها با دیدن کارتونش میخوابید....ولی الان اگه ظهر غش خواب هم باشه و مک کویین ببینه...باید پاشه بره ماشین هاشو بیاره و شبیه سازی بزنه و بازی کنه وااااااااااای شبیه سازی های علیرضا از پل طبیعت و تانک و موشک و توپ جنگی بی نظیـــــــــر بود اون تعقیب و گریز مک موشک و ماتر و هواپیما هم عااالی بود من عاااشق این کارای بچه هام الهی هرروزتون پر از شادی و خلاقیت های خوشگل گل پسری باشه برات روزهایی پر از سلامتی آرزو میکنم الهام مهربووونم
الهام
پاسخ
یک دنیا ممنونم عزیزم برای نظرِ لطفت که همیشه شاملِ حال من میشه و برای آرزوهای قشنگی که برام داری نمی دونم چرا دستاشو اون طوری گرفته بود! من داشتم تو وبلاگش پست میذاشتم و منتظر بودم خوابش سنگین بشه تا ببرمش تو تختش! وقتی دیدم اینقدر قشنگ فیگور گرفته کلی ذوق کردم و ازش عکس گرفتم من هیچوقت برای علیرضا سی دی نگرفته ام تا ببینه! چون قبل ترها خیلی تلویزیون می دید گفتم بذار یه کم میزانش رو کم کنه! ولی الان که می بینم اینقدر برای دیدنِ این کارتون ذوق داره می فهمم که چقدر اشتباه کرده ام! بچه ها حق دارند با شخصیت های مورد علاقه شون خوش باشند و اونا رو تو رویاهاشون مرور کنند! بچه ها حق دارند قهرمان داشته باشند! قهرمان های داستان های کودکانه من خودم هم قبلا زیاد فیلم نمی دیدم، ولی جدیداً دارم فیلم های خنده دار سینمای ایران و جهان و دانلود می کنم و با محسن می بینیم و کلی هم لذت می بریم در مورد شبیه سازی ها مثل همیشه لطف داری عزیزم ممنونم دوست خوبم و آیدین دوست داشتنی مو می بوسم
مامان خدیجه
25 اردیبهشت 94 23:46
الهام جون یه چیزی در گوشی بهت بگم من بدم اومد میگین میگو میگرفتن تو خونه میپختین خوب در نمیاد چرا پس من درست میکنم خیلی خوشمزه میشه? شوخی کردم ابجی جونم شاید به مذاق بستگی داره ولی سرچ کنین دو پیازه میگو و درست کنین مطمئن باشین خوشتون میاد .ناگفته نماند یکی از فن های میگو اینه نباید مث گوست های دیگه زیاد پخته بشه چون گوشتش سفت میشه
الهام
پاسخ
سلام خدیجه جون آخه شما بوشهری هستید و بچۀ سرزمین دریاها و البته که در زمینۀ پخت غذاهای دریایی کاردرست هستید ممنونم "دوپیازه میگو" رو سرچ کردم سعی می کنم بپزم و امیدوارم خوب دربیاد راستش نمی دونستم که هر چی بیشتر بپزه سفت تر میشه ممنونم بابت پیشنهاد عالی تون و بازم اگه سوالی داشتم، مزاحمتون میشم دوستم
مونا
27 اردیبهشت 94 0:21
سلام الهام جون.خوبی؟ بهتری؟بی مقدمه بگم که اون قسمت مهربونیهای همسرت خیلی زیباست و جلوه بسیارخوبی داره. الهی که عاشقانه هاتون پایدا ا ا ا ا ر باشه . شیرین زبونیهای علیرضاهم ماشا . . . . خدا زیادش کنه ! ! و چه خوب که اتفاقات مهد رو با هیجان تعریف میکنه . . . . و مستقل شدنش هم مبا ا ا ا ا ا ا رکه . . . . میگو هم نوش جونش . یادم باشه از شهروند بخرم . علی هم اسم پارکها رو میگه و تعیین تکلیف میکنه که کدوم پارک ب یم . در زمینه ترسوندن از غول غولی هم بایدبگم بامریم مامان آیدیم موافقم و از ترسوندن خاطره خوبی ندارم البته من اینجورجاها نه سعی در پرت کردن حواس علی دارم بلکه کلا کانال رو عوض میکنم ! ! . . . . و البته به علیرضا موافقم که جنگل رفتن از مهد رفتن بهتره . . . ! کلا خلاقیت علیرضا در ماشین بازیهاش قابل تحسینه . . . . و در آخر امیدوارم کمردردت بزودی زود ، خوب خوب بشه . . . .
الهام
پاسخ
سلام مونا جونممنونم عزیزمبیچاره دلش می سوزه می بینه باید صبحونه نخورده برم و البته که شبکه های اجتماعی هم اصلا در این مسأله بی تأثیر نیستند آااااااااا میگو رو حتما بگیر مطمئنم خوشتون میاد! یکی از دوستان هم پیشنهاد "دو پیازه میگو" رو دادند که منم امتحانش خواهم کرد یک دنیا ممنونم بابت لطف همیشگیت مونا جون علی و باران دوست داشتنی رو می بوسم
مامان زینب
27 اردیبهشت 94 2:28
سلام الهام جون چرا نظر من نیست؟؟؟ نکنه من حواسم نبوده تیک خصوصی رو زدم؟؟
الهام
پاسخ
سلام زینب جون متأسفانه نظرتون نرسیده عزیزم حالتون بهتره؟
زری
27 اردیبهشت 94 8:39
سلام الهام جون خوبین عزیزم؟ پستتون خیلی عالی بود و ممنون که ترفندهای تربیت صحیح روبه اشتراک میزارید، نازنین هم مثل گل پسرشمااین روزها جملاتی که باخودت شروع میشه خیلی استفاده میکنه ،قبلایه لیوان آب دستمون میدادولی حالامیگه خودت بیار،من نمیتونم من هم حتمااین ترفندرواستفاده میکنم میگوهانوش جان علیرضای گل،میشه بگیدکه مارک میگوچیه؟چون من هم خودم درست میکردم ولی خوب درنمیومد آفرین به گل پسربااین خلاقیتش مخصوصااون نردبونی که باپشه کش درست کرده بوس بوس
الهام
پاسخ
سلام زری جان خواهش می کنم، شما لطف دارید و ممنونم دوستم آره ترفندهای بدی نیست و در حال حاضر می تونه باعث کار کشیدن از بچه ها بشه ممنونم عزیزم. من از بسته بندی های یک کیلویی مارین می خرم از شهروند، قیمت یک کیلوش هم میشه حدود 39 تومن. دقیقاً همین و که می بینید: http://eshop.shahrvand.ir/product-detail/%D9%85%DB%8C%DA%AF%D9%88-%D8%B3%D9%88%D8%AE%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%DB%8C%DA%A9-%DA%A9%DB%8C%D9%84%D9%88%DA%AF%D8%B1%D9%85%DB%8C-%D9%85%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D9%86/843/view/ قربون محبت تون عزیزم
زری
27 اردیبهشت 94 8:41
راستی ممنون که به وبم سرزدید ولی نمیدونم چرا این پست به روزشدن اومده،چون این پست تو چکنویسمه
الهام
پاسخ
خواهش می کنم گلم وظیفه ست نی نی وبلاگ به تازگی خیلی عجیب و غریب شده! منم الان یه مطلب ثبت موقت کرده ام! یعنی میره تو به روز شده ها؟! یا این که اگه با ذخیرۀ خودکار، چک نویس کنید این اتفاق می افته؟! میشه چک کنید ببینید آیا من هم تو به روز شده هاتون هستم یا نه؟!
مامان مهراد
27 اردیبهشت 94 11:04
سلام الهام جون. چه خبر از فیبرم و عمل جراحی ؟؟؟؟؟ مامان اومدن تهران؟ خودت بهتری؟ کی میری بیمارستان؟ امیدوارم که همه چی به خوبی پیش بره. البته با روحیه های که ازت سراغ دارم 100 درصد غیر از این هم نمیشه. مراقب خودت باش.
الهام
پاسخ
سلام مهری جانممنونم از احوالپرسیت رفیق امروز رفتم آزمایش خون رو دادم و ایشالا چهارشنبه نتیجه ش آماده میشه، پنج شنبه صبح هم که باید بستری شم مامانم آخر هفته میاد، یه کاری براشون پیش اومده که این روزها سرشون خیلی شلوغه و نمی تونند زودتر بیان ممنونم عزیزم و خیلی خیلی محتاج دعای خیرتون هستم
زهره مامانی فاطمه
27 اردیبهشت 94 14:48
سلااااااااااام خانم دکتر خوبی الهام جونم آی چه حالی میده دوست آدم یه عالمه مقام ومنسب داشته باشه هر دفعه به یه اسم صداش کنی(استاد ، دکتر ، معلم، خواهر، دوست) به من که کلی انرژی خوب میده قربون پسرم برم که دیگه خودش میگه کجا بریم کجا نریم درود بر پسرک میگو خورم یه سفر بیا اهواز تا خودم یه عالمه برات میگو درست کنم البته خودم دوست ندارما ولی عمو مجتبی اینقدر قشنگ میگو درست میکنه واقعا همیشه دیدن نیمه پر لیوان خیلی خیلی بهتراز خالیشه ببخشید خواهر کاش یه عکس از چهار پایه میزاشتید تا بدانیم در چه اندازه هست تا تهیه کنیم برای دخترکمان چون دخمل ماهم خیلی کارهایش را دوست دازد خودش انجام دهد ولی میگوید مامان بیا صندلی بیار تا دستمو بشورم بیا صندلی بیار تا آب بخورم ماهم ترجیح میدهیم در کثری از ثانیه بزنیم زیر قدش و بغلش کنیم تا بخواهیم کلی کار از جمله جابجایی صندلی و... انجام دهیم اتفاقا اون قسمت قصه های تا به تارو دیدم منم شب قصشو برای فاطمه گفتم اما دریغ از اندکی ترس یا بقول شما جذبه وقاطعیت من از همون (آن بووهه)به معنی ماشین های بزرگ اگر از نوع دم دارش باشد (تراکتور) اثر گذاریش بیشتره واقعا صبحانه همسر خوردن داره دستش درد نکنه کاملا میدرکمت عزیزم
الهام
پاسخ
سلام زهرۀ عزیزتر از جانم که خوبی و محبتت و از پسِ نوشته هات حس می کنم و بسیار احساس غرور می کنم به داشتنِ دوستی که با نظر لطف بی کرانش، دوستش رو که هیچی نیست صاحب این همه مقام و منسب می بینه ایشالا یه روزی اهواز هم خواهیم آمد و میگوی پخت عمو مجتبی رو خواهیم خورد این چهارپایه نهایتاً سی سانت ارتفاع داشته باشه! پلاستیکی هست و تاشو! از پلاستیک فروشی ها به راحتی قابل تهیه ست و به خاطر ارتفاع کمش خطرناک هم نیست الان ازش عکس ندارم ولی سعی می کنم تو پست های بعدی عکسش رو بذارم ماشاله به فاطمه جونِ نترس علیرضا عاشق انواع و اقسام ماشین هاست مخصوصاً از همین نوع غول بیابونی که شما گفته ای ممنونم زهره جونم فاطمۀ گلم رو می بوسم
زهره مامانی فاطمه
27 اردیبهشت 94 14:52
اون کامنت زیاد شد دوباره آمدم ای جانم علیرضا جونم که بالشتو گذاشته زیر دستش حالا دختر من یه بالشت هم داره مخصوص پاهاش خودش بهش میگه بالشت پا قربونه پسر مهندس برم من که پل طبیعتو بهتراز خودش طراحی کرده اینقدر که مامان الهامت از برنامه کودکانت تعریف کرده فکر کنم شنبه بود یا جمعه داشت پویا نشونش میداد وایستادم به نگاه کدن بجای فاطمه
الهام
پاسخ
قربون محبت تبالشت پا این لطف بیش از حد شماست که پل طبیعت و زیباتر از خودش می بینید پس شما هم مک کوئین و دیدید؟!دیدید چقدر جذاب ساخته شده بودالبته این دوبله ای که ما داریم و تو پست قبلی لینکش رو گذاشته ایم با اون دوبله ای که شما دیدید فرق داره! تازه شک نکنید که تلویزیون کلی با سانسور براتون پخش کرده
زری
27 اردیبهشت 94 15:49
ممنون گلم الان چک کردم ،آخرین مطلبتون واسه ۳روزپیشه
الهام
پاسخ
ممنونم زری جونم
زهره مامانی فاطمه
28 اردیبهشت 94 8:37
سلام الهام جون رفتم به آدرس سایته خیلی خوب بود میزارمش دم دستم توی وب همیشه برم بهش سر بزنم راستی منسب رو اشتباه نوشته بودم
الهام
پاسخ
سلام عزیز دلم خدا رو شکر خوشحالم که خوشت اومدهمن هم یک سالی هست که می خونمش و کلی به دردم خورده چه اشکالی داره عزیزم، منم وقتی دارم کامنت میذارم با عجله می نویسم که یه وقت نپره برای همین وجود غلط تایپی و املایی ناگزیره
مامان کیانا و صدرا
28 اردیبهشت 94 8:57
سلام الهامی جون.چطوری؟مامان اومدن؟چه خبرا؟امیدوارم عمل راحتی داشته باشی و زود بیای خونه و بعدم خوب بشی و زود بیای وب
الهام
پاسخ
سلام عزیزم خدا رو شکر خیلی خوبم عمل پنج شنبه ست و برای همین هنوز به مامانم نگفتم بیان، آخه من همیشه دقیقۀ نودی هستم ممنونم دوست ِخوبم
مامان فهیمه
28 اردیبهشت 94 9:35
سلام الهام جون خوبی عزیزم عمل با موفقیت انجام شد؟ علیرضای گلم رو ببوسید. نوش جانتون اون لقمه هایی که آقای نوری زحمت می کشند و درست می کنند واقعا لذت بخشه خوردن لقمه هایی که یک مرد اونو گرفته بیشتر از مزه ی لقمه این که می دونی یه نفر به فکرت بوده لذت بخش تره پست بسیار زیبایی بود و ممنون از معرفی اون سایت زیبا
الهام
پاسخ
سلام فهیمه جونممنونم از احوالپرسیتون عزیزم عمل پنج شنبۀ همین هفته ست بله واقعا همین که احساس می کنی کسی به فکرت بوده لذت بخشه بله واقعا عالیه مخصوصاً برای حرفۀ شما
مامان ریحانه
28 اردیبهشت 94 23:27
سلام الهام جونم ببخش عزیزم خیلی دیر اومدم این روزا نمیدونم با اینکه روزها بلندترن چرا فرصتها کمترن و اما مهد رفتن علیرضا جون چه ماجراهایی داره و حاضره به خاطره مهد نرفتن به کجاها بره این اجبار در مهد رفتن منو یاد پوریا انداخت یه سال قبل از پیش دبستان فرستادم مهد خواهر دو سه روز بیشتر اونجا نموند حتی دیگه از ترسی که ما بذاریم اونجا بمونه دیگه حاضر نشد با من برای گرفتن وسایلش بیاد و حتی سال بعد هم که رفت پیش دبستان الان افسوس میخوره میگه یه سال از خواب نازم زدم الکی فدای میگو خوردنش خیلی عالیه که میگو دوست داره واقعا روی هوشش تاثیر داشت پوریا بچه که بود میگو و ماهی رو رو هوا میزد من به شدت از میگو متنفر بودم ولی به روی خودم نمیاوردم تمام میگوها رو پوریا تنها میخورد الانم عشق ماهیه وقتی میفهمه ماهی داریم یه هورا از ته دل میگه ولی متاسفانه نازنین بر خلاف پوریاست قربون سخاوت و ببخشش که حاضره از نوبرانه هاش به دوستاشم بده نوش جونت آقا پسر نازنازی حالا خواهر جای شکرش باقیه که حداقل علیرضا دیگه از پس نیازهای کوچک خود بر میاد مثل نازنین خانوم ما نیست که تا چشممون گرم میشه مامان پاشو آب بده مامان پاشو گشنمه مامان... مامان ....ما هم عطای خواب رو به لقاش میبخشیم غول غولی هم چه تاثیر گذار است در انجام دادن برخی از کارها توسط علیرضا خان همانطور که پلیس بچه ها تاثیر گذار است در انجام ندادن بعضی از امور توسط دختر ما و در آخر خواهر لقمۀ آمیخته با عشق نوش جونت که چه مزه ای بده اینهمه احساس
الهام
پاسخ
این چه حرفیه ریحانه جونملطف شما همیشه به ما ثابت شده بله صبح ها با نق میره مهد! مخصوصا اگه خسته هم باشه الهی پویا جون چه نفرتی داشته از مهد و در مورد اون خواب زدگی ها به خاطر پیش دبستانی، حق با پویا جونه! درست میگه! مثلا ما که این همه تو زندگیمون مدرسه رفتیم و دویدیم چی بهمون دادند و بازم آفرین به آقا پویا که عاشق دریایی هاست عجله نکنید ریحانه جون کم کم نازنین جون سقاتون هم میشه پلیس بچه ها هم جالبه ممنونم دوست خوبم