موجودی به نام فیبرم(بخش سوم)
پیش نوشت: چنان چه پست های قبلی در رابطه با فیبرم را نخوانده اید، اینجا و اینجا را بخوانید.
*********
خیلی سردش شده است و درد بی نهایت زیادی را حس می کند! دهانش آن قدر خشک است که حتی نمی تواند ناله کند! صدای پرستار را می شنود:" خانم چه خبره؟! شما سی و دو تا فیبرم تو رحم تون داشتید! سی و دو سال سن داری و سی و دو تا فیبرم!" به سختی چشمانش را باز می کند؛ تخت در ورودی آسانسور قرار دارد و قرار است در معیت سرپرستار و یک آقا به سمت بخش برود! او بسیار دلش می خواهد این پرستار خوشحال را رؤیت کند! و با وجود همۀ دردهایی که تمامِ وجود او را فراگرفته است بسیار دلش می خواهد به او بگوید که او نیز هیچ وقت دلش نمی خواسته است این همه فیبرم را در رحمی به ابعاد 6*8*9 سانتیمتری ، و برای مدت ها با خودش حمل کند و تبعاتِ ناشی از وجودِ آن ها مانندِ کم خونی، کمبودِ ویتامین دی 3، و کم کاری تیروئید را بپذیرد! و قطعاً او برای آن ها دعوت نامه نفرستاده است!
دیگر بار چشمانش روی هم می رود!
بارِ دیگر که به هوش می آید پرستار ملحفۀ روی تخت را از زیرِ او بیرون می کشد و او را روی تختِ اتاقش هل می دهد! و در واقع در این فرآیند همان جابجایی تخت به تخت صورت می گیرد! و آااااااااااای درد می کشد و از دیدگاه او دردناک ترین قسمت عمل، همین قسمت است! و او هرگز نتوانسته است فلسفۀ همین جابجایی تخت به تخت را درک کند! مخصوصاً جابجایی بعد از عمل که دردزیادی را به محل زخم های تازه ایجاد شده وارد می کند .
آن قدر درد دارد که فقط ناله می کند و دهانش آن قدر خشک است که نمی تواند حرفی بزند! به اندازۀ تمامِ عمرش احساس تشنگی می کند! پرستار بی توجه به دردی که دارد ناگهان به بازوهای او فشار می آورد و او را به پهلو می خواباند و مخدر به او تزریق می کند! او هم چنان خواب و بیدار است و دردش آن قدر زیاد است که به جز درد هیچ درکی از محیط اطرافش ندارد! هر از گاهی نای ناله کردن پیدا می کند و آب می طلبد! مسافر به سرعت از جا بر می خیزد و با یک دستمالِ خیس لبانش را خیس می کند! پرستار گفته است که او نباید آب بنوشد ولی مسافر طاقتِ دیدنِ آن همه دردش را ندارد! و هر بار که او آب طلب می کند، جرعه ای آب در لیوان می ریزد، تخت را اندکی بالا می آورد تا سرش بالاتر قرار گیرد و همان جرعه آب را در دهانش می ریزد! مسافر خوب می داند که او مدت ها ناشتا بوده است و هیچ نخورده است! داروی بیهوشی و خشکی هایش نیز مزید بر علت شده است!
مسافر بسیار متعجب است از زخمی که او خورده است و دردی که می کشد! چرا که مسافر بعد از عمل سزارین نیز او را دیده است! و صدای یک آه نیز از او نشنیده است! و حالا بر این مسأله واقف می شود که این عمل برای او که به اندازۀ تمامِ سی و دو سال از عمرش برای مادرش خــــــــوب شناخته شده است، و همواره در زندگی دردهایش را قورت می داده است، تا چه حد دردآفرین بوده است که این گونه ناله اش را بلند کرده است! تازه مسافر نمی داند که او حجم بسیار زیادی از ناله هایش را باز هم می خورد تا مراعاتِ احساسِ مادرانۀ مسافرش را کرده باشد!
هرازگاهی همین سکانس تکرار می شود و او از آن شب طولانی فقط همین ناله های گهگاه را به یاد دارد! چشم باز می کند، آب می طلبد، ناله های زیبا که بسیار بلند است را می شنود! جرعه ای آب می نوشد و دیگر بار بیهوش می شود!
اتاق با نور ضعیف یک چراغ خواب اندکی روشن است! او تازه چشمانش را باز کرده است! نگاهش به سمت ساعت روبرو می رود. عقربۀ ساعت دقیقاً روی یک بامداد است! درد او را بیدار کرده است! مسافر روی تخت کنارِ او فرشته وار خوابیده است! زیبا و همراهش نیز خوابند! سعی می کند اندکی خود را جابجا کند شاید اندکی از دردش کم شود ولی احساس می کند ناحیۀ شکمش به اندازۀ صدکیلو وزن دارد و او را از یک تکان خوردنِ جزئی نیز ناتوان می کند!
حواس خودش را پرت می کند تا زمان زودتر سپری شود! دستش را به سمت گوشی اش می برد آن را بر می دارد و لیست تماس های بی پاسخش که عدد پانزده را نشان می دهد، چک می شود! پیامک ها را مرور می کند که تعدادشان بسیار زیاد است و بی پاسخ مانده اند و همه از طرف دوستانی بوده است که نتوانسته اند بعد از پاسخ نشنیدن از او، با همسرش تماس بگیرند و جویای احوالش شوند و برای او پیامک ارسال کرده اند تا در همان چند خط نهایت لطف و مهربانی شان را به او ثابت کنند.
خیلی دلش می خواهد از جا برخیزد و اندکی قدم بزند شاید اندکی از وزن شکمی که تا این حد سنگین شده است، کم شود! هنوز هم همانِ خونی که قبل از عمل از او می رفته است، جریان دارد!
یک ساعتی که او با خود کلنجار می رود و دردش را قورت می دهد، مسافر که با نگرانی خوابیده است، بیدار می شود! او به مسافر می گوید که دلش می خواهد از جا برخیزد و راه برود، چرا که حس می کند سنگینی بسیار زیاد شکمش از خونی ست که جمع شده است! مسافر قسمت بالایی تخت را بالا می آورد و کمکش می کند ولی او تازه می فهمد چه خواستۀ نامعقولی داشته است و دردش بیش از حد شده است! به یاد می آورد او همان بوده است که سه ساعت بعد از سزارین به راه افتاده است و خیلی هم حالِ بهتری داشته است!
زیبا و خواهرش، رؤیا، نیز بیدار می شوند، رؤیا پرستار را خبر می کند تا اوضاع او را چک کند! پرستار از او می خواهد که با یک شیاف دردش را تسکین دهد و بخوابد! ساعت سه بامداد است که چشمانِ او بعد از دو ساعت بیداری دیگر بار روی هم می رود! و او با خود می اندیشد که چه نادان بوده است که دو ساعتِ تمام آن همه درد را تحمل کرده است و زودتر پرستار را خبر نکرده است! هر چه که باشد شیاف و مسکن برای همین مواقع آفریده شده است!
عقربۀ ساعت روی پنج است که با صدای دو پرستار که او و زیبا را صدا می کنند، از خواب بیدار می شود! خیلی دلش می خواهد در همان خواب بماند! چرا که بیداری مساوی ست با شروع درد! پرستارها برای جدا کردنِ سوند آمده اند! بدترین چیزی که در این مدت همراهِ او بوده است! و با وجودِ خونریزی و نیز مدت زمانِ زیادی که قبل از عمل همراهش بود، بسیار برایش غیر قابل تحمل شده بود و او همان چند ساعت قبل که درد خواب را از او ربوده بود، از پرستار خواسته بود که آن را جدا کند! چرا که تحمل آن برای او واقعا سخت بود!
پرستار یادآوری می کند که مریض باید چای کمرنگ با عسل بخورد تا اندکی جان بگیرد و یک ساعت بعد بتواند از جا برخیزد و راه برود! مسافر برای او چای و عسل می آورد!
او خیلی دلش می خواهد بداند که آیا دکتر رحم زیبا را حفظ کرده است یا ناچار به برداشتنِ آن شده است؟! ولی هیچ سوالی در این رابطه از زیبا نمی پرسد و با خود می اندیشد که چنان چه به احتمال یک درصد رحمش را از دست داده باشد، او حق ندارد حالِ خوش زیبا را که به زورِ مسکن امکان پذیر شده است، خراب کند! اگر چه بعدها می فهمد زیبا هنوز خودش هم از وجود یا عدم وجود رحم در حفرۀ شکمی اش بی اطلاع است!
رؤیا هم چنان پرانرژی ست و می گوید و می خندد و چه خوب که شبِ گذشته او آن جا بوده است و مسافر که شب بسیار سختی را گذرانده است لااقل همدمی داشته است!
هر دو چای و عسل می خورند! پرستار دوباره می آید و به مددِ دکمه های بغل تخت او را به حالت عمودی در می آورد تا به وقتِ بلند شدن دردِ کمتری را متحمل شود! او به حالت نشسته در می آید و پرستار بعد از اطمینان از نداشتنِ سرگیجه به او کمک می کند تا پاهایش را از تخت پایین بگذارد! او پاهایش را بر زمین می گذارد، مسافر دمپایی اش را مقابل پایش جفت می کند و او شروع به راه رفتن می کند! هنوز هم آن قدر شکمش سنگین است که نمی تواند کمرش را بیش تر از 70 درجه راست کند! چند قدم راه می رود و دیگر بار روی تخت می نشیند!
مسافر و رؤیا صبحانه می خورند. زیبا که روزِ قبل از راضی بودنش از پزشک قبلی که چند سال قبل زیر تیغِ او رفته است، بسیار گفته بود تازه حالا فهمیده است که تفاوت وزیری با دکترِ سابقش چیست! و حالا او تازه فهمیده است که آن همه تعریفی که بیماران وزیری از او می کنند، بی دلیل نیست!
او نیز دیگر بار به سال 89 بر می گردد! زمانی که او همین عمل را در همین بیمارستان انجام داده بود و هم اتاقی اش خانمی بود که یک پزشک آقا او را عمل کرده بود! روز سوم بستری شدنِ آن بیمار در بیمارستان بود و پزشک نه تنها به او سر نزده بود بلکه به جز سرم هیچ چیزی نخورده بود و قدم از قدم برنداشته بود و مدام سرگیجه داشت! و بسیار متعجب بود از این که بیمارِ وزیری چند ساعت بعد از عمل، بلافاصله حرکت کرده است و راه رفته است! و درست مثل همیشه تا انسان شرایط مختلف را تجربه نکند نمی تواند در مورد تبحر افراد قضاوت کند! و امید که هیچ کس یک بیماری و یک عمل جراحی را نه تنها با چند پزشک، بلکه با یک پزشک نیز تجربه نکند!
دو ساعتی می گذرد و او و زیبا هرازگاهی راه می روند و هرازگاهی می آسایند! پرستار می آید و پانسمان محل عمل را بر می دارد و یک چسب مخصوص محل عمل را روی محل عمل می چسباند! طبق دستور پرستار آن دو باید مرتب آب کمپوت گلابی بخورند و راه بروند! چرا که تا اجابت مزاج از بیمارستان ترخیص نخواهند شد!
زیبا و رؤیا وسایل آرایش خود را آماده می کنند تا سر و صورت خود را صفایی بخشند. لحظاتی بعد زیبا از مردی می گوید که مدتی ست با او آشنا شده است و قرار است به ملاقاتش بیاید و این جاست که خیلی از علامتِ سوال های موجود در ذهن او و مسافر برطرف می شود! چرا که روز قبل او بسیار متعجب بوده است که چرا با وجود این که زیبا چند سال بعد یائسه خواهد شد، ولی تا این حد اصرار دارد رحمش حفظ شود! آن هم یک رحم فیبروماتوز شدید را! و البته که علتش را هرگز از او نپرسیده است! و او دیگر بار ایمان می آورد به این که حتی زمانی که کاری از دیگران می بیند که به نظرش نامعقول می آید، حق ندارد در مورد آن مسأله قضاوت کند! چون او جای طرف مقابل نیست و مطمئناً مسائلی پشت پرده وجود دارد که شاید طرف مقابل تمایلی به توضیح آن ها برای همگان ندارد!
عقربۀ ساعت روی هشت است که دکتر به همراه یک پرستار وارد اتاق می شود و با خوشرویی به او و زیبا سلام می دهد! از عمل او می گوید که حدود یک ساعت بیهوشی داشته است و عمل های میومکتومی، میولیز، کورتاژ داخل رحم، و برداشتنِ کیست تخمدان روی او انجام شده است. دکتر می گوید که اوضاع رحمش از روزی که در مطب بوده است، بسیار وخیم تر بوده است! و علاوه بر سی و دو عدد فیبرم ناقابل(!) از رحم، تعدادی زیادی کیست تخمدان نیز برداشته شده است! (کیست هایی که در سونوگرافی نیز دیده نشده اند! و یا شاید مانند فیبرم ها در همین مدت کوتاه اضافه شده باشند!) به او می گوید که تا زمانی که قصد بارداری داشته باشد نمی تواند هیچ دارویی برای متوقف کردن رشد این موجودات چندش آور برای او تجویز کند! و درمان او را در بارداری می بیند و یادآور می شود که او تا زمانی که دورۀ بارداری و شیردهی را می گذراند نه فیبرم هایش مشکل ساز خواهند شد و نه فیبروکیست های موجود در سینه اش! چیزی که قبلا هم او به عینه دیده است!
دکتر در پاسخ به سوال رؤیا که از علت وجود فیبرم جویا می شود، باز هم یادآور می شود که علت فیبرم ناشناخته است و هورمونی ست! و البته که بر خلاف تصور عموم هیچ ارتباطی به تغذیه ندارد!
و اما عمل زیبا که رحمش حفظ شده است ولی سوای سی و هفت عدد فیبرمی که از رحمش خارج شده است، دچار چسبندگی رحم به لگن نیز بوده است! دکتر از آزمایش خونی می گوید که همۀ بیماران قبل از عمل انجام می دهند و قسمتی از آن مربوط به "Tumor markers" است و مشخص می کند که آیا بدخیمی در بدن شخص وجود دارد یا خیر؟ او و زیبا هر دو این آزمایش را قبل از عمل انجام داده اند! شاخص "Tumor markers" برای او عادی بوده است ولی برای زیبا اندکی بالا گزارش شده است! دکتر بسیار در لفافه به زیبا توضیح می دهد که علت بالابودن این شاخص در آزمایش او مشخص شده است! و دیگر هیچ نمی گوید! توصیه های ایمنی مربوط به روزی دو بار دوش گرفتن و خوردن غذاهای ملین مانند سوپ ماهیچه و سبزیجات، سوپ مرغ و سبزیجات و مایعات را به آن ها می کند. به آن ها یادآوری می کند که ده روز بعد از عمل باید برای جدا کردنِ چسب بخیه و تعویض داروها و گرفتنِ جواب عمل به مطب بروند و سپس با خوشرویی می رود!
پرستار با دو لیوان شربت وارد اتاق می شود، یکی از آن ها را به او می دهد و دیگری را به زیبا! و باز هم یادآور می شود که خوردن این لیوان شربت برای اجابت مزاج آن ها ضروری ست! و آاااااااااااااای که چقدر طعم خاص و دوست نداشتنی دارد آن شربت و البته که او و زیبا محکوم اند به خوردنِ آن شربت دوست نداشتنی!
ساعت ملاقات می رسد و همان مردی که زیبا از او سخن گفته است به ملاقاتش می آید. برای او کمپوت آورده است! به زیبا کمک می کند تا از تخت بلند شود! در راهروی بخش قدم می زنند و بر می گردند! باز هم به زیبا کمک می کند تا روی تخت بنشیند و برای گرفتن نسخۀ زیبا روانۀ داروخانه می شود!
کم کم اطراف زیبا با سه خواهرش شلوغ می شود! او کوچک ترین خواهر زیبا،یعنی مینا، را برای اولین بار است که می بیند چرا که روز قبل به وقت حضور مینا در اتاق او در خواب و بیداری بعد از عمل به سر می برده است و هیچ درکی از محیط اطراف نداشته است!
همراهان زیبا با خوشرویی و نهایت انرژی با او و مسافر نیز حال و احوال می کنند! خواهر بزرگ تر زیبا، دنیا، کنار او می نشیند و به او از حال مسافرش در ساعات بعد از عمل می گوید! از این که با دیدنِ حال و روز او تا چه حد غمگین بوده است و مرتب از اتاق بیرون می رفته است و با چشمانی خیس دیگر بار وارد اتاق شده است! حالی که او با وجود مشاهدۀ غم خواهرش نداشته است! و حالا این اوست که به دنیا توضیح می دهد که چرا حال او تا این حد خراب بوده است و حال دنیا نه! و پاسخش به همان مادر بودن بر می گردد! چرا که اگر خدای ناکرده دختر دنیا نیز حال و روز زیبا را داشت، دنیا باز هم حال و روز مسافر را تجربه می کرد! چرا که در این حالت، دنیا همان دنیاست با همان حجم از احساسات ذاتی اش ولی آن چیزی که متفاوت شده است، حس مادرانگی ست!
همسر او نیز می آید و او خواسته است که پسرکش به بیمارستان نیاید و حال و روزش را در آن شرایط نبیند! او احوال پسرک را جویا می شود! و بسیار خوشحال می شود وقتی می شنود که پسرک شب گذشته، شبی پر مشغله را گذرانده است و جز دو بار که جویای کجا رفتنِ مادرش بوده است، برایش دلتنگی ننموده است! و البته که بابا و دایی پسرک در رقم زدنِ شبی پرمشغله برای او نقش مهمی ایفا نموده اند!
همسر و مسافرش کنارش نشسته اند که ناگاه درد بسیار زیادی ناحیۀ زیر قفسۀ سینه و شانه ها را درگیر می کند! لحظه ای بسیار غیر قابل تحمل می شود و نالۀ او را بلند می کند! چند ثانیه ای آرام می شود و دیگر بار این سناریو تکرار می شود! همسرش که حال وخیمش را می بیند پرستار را خبر می کند! پرستار می آید و دیگر بار دردش را با شیاف تسکین می دهد و اشاره می کند که این درد ناشی از داروهای بیهوشی ست! و خداوند رحمت کند آن که شیاف را برای تسکسن درد آفرید!
پرستار دیگر بار می آید و یک عدد عکس رنگی از فیبرم های استخراج شده از یک رحم 6*8*9 سانتیمتری را به او می دهد! عکسی مشابه نیز به زیبا داده می شود! این عکس از فیبرم هایی گرفته شده است که برای انجام آزمایش و اطمینان از عدم وجود بدخیمی روانۀ آزمایشگاه می شوند! و گویی تازه این مسأله مُد شده است چرا که چند سال قبل خبری از عکس یادگاری انداختن از فیبرم ها نبود! و همانا آن عکس این است:
و این عکس چندش آورترین عکسِ یادگاری بوده است که او تا به حال در تمام زندگیش دیده است! و البته که این عکس با وجود چندش آوربودنش برای او جالب است چرا که این عکس دست یافتن به یک دیدِ واقعی از فیبرم را در ذهن او امکان پذیر می سازد. تعدادی از فیبرم هایی که از رحم زیبا خارج شده اند، اندکی قهوه ای رنگ هستند و با فیبرم هایی که در عکس او دیده می شود، متفاوت اند!
همراه زیبا و همسر او برای گرفتن برگۀ ترخیص و صورت حساب به حسابداری بیمارستان می روند! همسر او با یک قبض شش و نیم و همراه زیبا با یک قبض هشت میلیون بر می گردند و به نظر می رسد که این اختلاف به خاطر دستمزد پزشک در عمل زیبا که بسیار نفس گیر بوده است، باشد!
زیبا آمادۀ ترخیص می شود! دو پرستار شکم بندی را از دو طرف می کشند و محکم گرداگرد شکم زیبا می بندند! و سپس او آمادۀ رفتن می شود! شکم بندی مشابه شکم بند زیبا برای او نیز بسته می شود! و او مدتی بعد می فهمد که این شکم بند تا چه اندازه نقش عمده ای در بهبودِ بیماری اش داشته است! شکم بندی که پس از عمل سزارین نیز برای او بسته شد! به یاد می آورد که در عمل اولش دکتر به او یادآور شده بود که شکم بند نبندد تا رحم او که تا به حال بارور نشده بود، دچار چسبندگی نشود و حالا تازه او می فهمد عدم وجود همان شکم بند تا چه حد حال او را خراب می کرده است! شکم بندی که در نبودِ آن با عبور ماشین از دست اندازها، بخیه های شکم و رحم را به تحرک وا می داشت و او درد شدیدی را تجربه می کرد! و او راز بهبودی زودهنگام این عملش را در وجودِ موجودی به نام شکم بند می داند!
*********
یک: عکس های متعددی از رحم و فیبرم ها و کیست های چندش آور را می توانید اینجا ببینید. و این هم یک عدد فیبرم نه کیلوگرمی که سال 86 از رحم یک زن بینوا خارج شده است.
دو: تجربۀ چند دوره بیماری نشان می دهد که برخلاف تصور عموم وقتی بیمار دردهای خود را نمی گوید و آن ها را قورت می دهد، و همواره لبخند های تصنعی بر لب هایش میهمان می کند و با اعتماد به نفسی بالا می گوید:"خوبم!"، که حال اطرافیانش را خراب نکند، این فقط برای اطرافیانش خوب است نه برای خودش!
به یاد داشته باشیم که در واقع فلسفۀ عیادت از بیمار آن است که بیمار را ببینیم و دردهای بیمار را بشنویم! و قبل از عیادت باید خود را برای هر گونه نق زدنی از درد، از سوی بیمار آماده کنیم! به یاد داشته باشیم تا زمانی که خدای نکرده ما به جای بیمار روی تخت دراز نکشیده ایم هرگز قادر نخواهیم بود حال او را درک کنیم! اشتباه ترین رفتار در تعامل با بیماران این است که به جای این که به نق زدن ها و از درد گفتن هایش گوش فرا دهیم بخواهیم وسط نق زدن هایش بپریم و حرفش را قطع کنیم و برایش نسخه بپیچیم! چرا که پزشک قبل ترها این کار را انجام داده است!
از دیگر اشتباهات ما در تعامل با بیماران این است که به جای تماماً گوش شدن، و همدردی کردن، بخواهیم به اصطلاح خودمان و به شیوۀ روانشناسانه و البته با اصرار به او بفهمانیم که حالش خوب است! و این چیزی جز خودخواهی نیست! چرا که ما اصرار داریم بگوییم او خوب است تا دردهایش را نشنویم که مبادا حال خودمان نیز خراب شود! مخصوصاً وقتی او در حالت عادی یک انسان پرانرژی بوده است و ما روزهای سراسر انرژی اش را همراه او بوده ایم، و این روزها نمی خواهیم او را مریض و بیمار و نق زنان ببینیم!
اشتباه سوم آن است که بیماران مختلف را با یکدیگر مقایسه کنیم و اگر کسی بیش تر ناله می کند، آن را به حساب کم طاقتی اش بگذاریم!! و حتی مقایسۀ بیمارانی که یک عمل جراحی و زیر نظر یک پزشک روی آن ها انجام شده است نیز اشتباه محض است! چرا که سوای تفاوت های موجود در سیستم ایمنی بدن هر شخص با دیگران، به یاد داشته باشیم آن که به وقتِ بیماری هیچ نمی گوید و دردهایش را قورت می دهد، کاری غیر معقول و غیر عادی انجام می دهد نه آن که درد دارد و دردش را بیان می کند! تجربۀ چند عمل انجام شده روی او نشان داد که وقتی دردهایت را بیان می کنی زودتر خوب می شوی نسبت به زمانی که آن ها را تحمل می کنی و هیچ نمی گویی! ضمنِ این که ناله نکردن باعث می شود دیگران که هرگز جای تو نبوده اند، از تو خواسته های نامعقول داشته باشند! مثلاً از روی خیرخواهی چند روز بعد از عمل تو را به یک سفر هزار کیلومتری دعوت کنند!
سه: سعی کنیم در روزهای اولیه بعد از عمل تلفنی جویای احوال بیمار باشیم و به ملاقات حضوری او نرویم! چرا که اثرات داروی بیهوشی به شدت او را بی حوصله و کسل می کند! نبود ما به او امکان می دهد که گهگاه دراز بکشد و گهگاه برخیزد و چند روزی مطابق میل خود رفتار نماید! و البته که علت نرفتن مان را تلفنی به بیمار بگوییم! و اگر در شرایط اضطرار ناچار به ملاقات هستیم، تا حد ممکن آن را کوتاه کنیم! و البته که برقراری تماس تلفنی با بیمار را فراموش نکنیم و این توجه بسیار در بهبودی حالش تأثیرگذار است!
چهار: گاهی تصور عموم آن است که لابد طرف مقابل مان باید خدای نکرده عمل قلب باز انجام دهد و یا به یک بیماری صعب العلاج و یا سرطان گرفتار شود تا از دید ما بیماری اش، بیماری به حساب بیاید! و از دید ما که هرگز زیر تیغ نرفته ایم، عمل های جراحی شبیه فیبرم و سزارین و ... اصلا عمل به حساب نمی آید و آن قدر طبیعی ست که حتی به بیمارانی که تحت این گونه اعمال جراحی قرار می گیرند، حق ناله کردن هم نمی دهیم! و خدا نیاورد روزی که پزشکان نیز مانند ما آن قدر بی رحم شوند که این گونه عمل ها در نظرشان تبدیل به هیچ شود!
پنج: گاهی بدون تفکر در حضور بیمار و در جریان ملاقات، در مورد یک بیماری سخن به میان می آوریم! مثلا به ملاقات بیماری رفته ایم و مدام از بیمارانی سخن می گوییم که حالشان این گونه بوده است و مثلا فلان بلا بر سرشان سرازیر شده است! و یا بعدها فهمیده اند این بیماری سرطان بوده است و ... و با این کار فقط فکر بیمار را مخدوش می کنیم و او سنگ هم که باشد و به روی خود هم که نیاورد باز دچار نگرانی می شود! و خوب می دانیم که تصور بیماری زودتر از خودِ بیماری انسان را می کشد!
شش: اگر خدای نکرده روزی پایتان به بیمارستان باز شد کسی را همراهتان کنید که با او راحت باشید و بتوانید به راحتی به کمکش تعویض لباس کنید و ...، و البته تا حد امکان سعی کنید آن شخص مادرتان نباشد! و بهترین گزینه برای همراهی در بیمارستان خواهر است! چرا که ضمنِ این که با او راحت هستید، او با دیدنِ حال و روزتان به وقتِ دردمندی قطعاً به اندازۀ مادرتان درد نخواهد کشید!
هفت: بدون شرح( بهترین شیوۀ امید دادن به بیمار در تاریخ)
یک مکالمۀ تلفنی بین او و یک مثلاً احوالپرس!
- جواب عملتون اومد؟
-نه هنوز! باید تماس بگیرم ببینم کی میاد؟
-اگه جواب عملتون اومد و یک وقت خدای نکرده بدخیم بود و دکتر بهتون گفت باید شیمی درمانی بشید اصلا نگران نشید! الان روش های درمان خیلی خوبی اومده که خیلی زود جواب میده!
هشت: وقتی او برای ویزیت بعد از عمل به مطب پزشکش رفت، طی مکالمۀ تلفنی پزشک با آزمایشگاه بیمارستان متوجه شد که نتیجۀ عمل نشان داده است که رحم زیبا دچار بدخیمی بوده است! و فقط خدا می داند زیبا پس از شنیدنِ این خبر چه حالی پیدا کرده است! و چگونه تحمل کرده است غم ویران شدنِ کلبۀ آرزوهایی که در آن حس زیبای مادر شدن و مادرانگی را مدت ها پرورانده است!