علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

تعطیلات عید فطر (بخش دوم)

1394/4/31 15:51
نویسنده : الهام
1,106 بازدید
اشتراک گذاری

ساعت پنج بعدازظهر از دماوند روانۀ جاده شدیم! چند دقیقه بعد در مقابل امامزاده ای توقف کردیم تا نماز ظهرمان را به جا آوریم! در امامزاده مادرمان از گل ها و درخت شاتوتی که آن جا بود عکس های زیبایی بر صفحۀ حساس به نورِ دوربینِ خود ثبت کردند!

روز عید فطر هوا خیلی خنک تر از روزهای قبل بود و همین مسأله بهانه ای بود که همگان از شهر خارج شوند و در نقاط مختلف بیرون شهر به تفریح بپردازند! ما نیز بعد از اقامۀ نماز عازم سد لتیان شدیم! اطراف دریاچه بر خلاف همیشه به حدی شلوغ بود که مأموران انتظامی آن جا مستقر بودند و ماشین ها به علت شلوغی زیاد اجازۀ تردد به پایین را نداشتند! و همۀ این ازدحام به خاطر آب خیلی زیاد سد بود که به لطف پروردگار خیلی بالا آمده بود و علاوه بر این به پایین سد نیز سرازیر شده بود!زیبا جالب است بدانی که برای ما که همواره و به طور متوسط ماهی یک بار را میهمان زیبایی های دریاچۀ لتیان بوده ایم تا به حال این همه آب را در دریاچه ندیده بودیم! چرا که بعد از آخرین سفر ما به لتیان در اوایل اردیبهشت، برف های زیادی در دامنۀ کوه آب شده و بر میزان آب سد افزوده بود! و از آن جا که آب به بالاترین حد ممکن خود رسیده بود، مقداری از آب را به پایین سد سرازیر کرده بودند و مردم مستقر در قسمت پایین دریاچه از زیبایی و طراوت آب جاری رودخانه حظ می بردند!

پس از آن که در لتیان جایی برای نشستن و خوردنِ یک چای آتیشی نیافتیم به پارک نزدیک منزل هستی جانمان رفتیم و ما که از امامزاده تا پارک را روی دستان مادرمان خوب خوابیده بودیم در معیت هستی جان از سرسره و تاب های پارک اساسی کار کشیدیم و تا ساعت نه و نیم شب در رفت و آمد به زمین بازی و سر زدن به خانواده هایمان بودیم! به گونه ای که هنوز به منزل نرسیده در ماشین خواب بر چشمانمان چیره شد!فرشته

در ادامۀ مطلب شاهد عکس های بیشتری از دریاچۀ لتیان و پارک خواهید بودمحبت

شاتوت های خوشمزه و زیباخوشمزه

نکتۀ جالب این بود که وقتی ما در حال قدم زدن در اطراف ضریح امامزاده بودیم و مادرمان آن جا به نماز ایستادند به ناگاه دقیقاً مانندِ همان حالتی که در مسجد به مادرمان گفته بودیم :"مـــــــــامــــــــــــــــان، دوستت دارم" این جا نیز دقیقاً در همان پوزیشن همین جمله را با صدای بلند تکرار کردیم و به نظر می رسد که با نماز خواندنِ مادرمان در مسجد و یا امامزاده احساس بسیار خوبی به ما دست می دهد!فرشته

عکس هایی از جداره های سد، حاکی از آن که سد تا خرخره آب خورده استخندونک عکس های دریاچه توسط خاله مهنازمان به ثبت رسیده است چرا که دستانِ مادرمان با کودکی خفته بر آن، بند بوده استآرام

و وداع با لتیان و ورود به پارک و زمین بازی دوست داشتنیراضی

در پارک فرصتی پیش آمد تا مادرمان بتوانند پس از حدود سه ماه و اندی باز هم دست به توپ شوند و والیبال بازی کنند! درست از سیزده به در که مادرمان بازی کرده بودند دیگر امکان بازی تا همان لحظه میسر نشده بود! و آاااااااااااااای که جای شکرگزاری داشت همان کارهایی که همیشه انجام می داده اند و قدر داشتنِ توانِ انجامش را نمی دانسته اند! و حالا دیگر بار توانِ انجامش را یافته بودند! و وقتی خوب نگاه می کنی از دست دادنِ سلامتی برای مدتی، کمترین اثر مثبتی که دارد، آگاه شدن از ارزش نعمت سلامتی ست! ناگفته نماند که مادرمان هم چنان قادر نبودند مانند قبل ترها کــــــــــــــش دار بازی کنند و فقط حدود ده دقیقه ای بازی کردند و بدن خود را به تحرُّک واداشتندجشن

سپس بابای ما +بابای هستی جان وارد معرکه شدند و والیبال بازی کردند! دو عدد پسربچۀ هشت-نه ساله نیز به آن ها اضافه شده و با آن ها هم بازی شدند و این جا بود که ما نیز وارد معرکه شدیم و خیلی هم علاقه داشتیم توپ را از بزرگ ترها بگیریم و به آن دو پسربچه که بیشتر نقش توپ جمع کن را داشتند، بدهیم تا جگرشان حال بیاید و از پوزیشن توپ جمع کن خارج شوندخندونک

و هستی جانمانمحبت

و هستی جان در حال صخره نوردیتشویق

کاشف به عمل آمد که ما و هستی جان کلا برای ارتباطِ خوب برقرار کردن با هم و همبازی شدن آفریده شده ایم! چرا که هستی جان همواره مراقب ما بودند و اتفاقا ما را اصلا دست و پاگیر نمی دانستند و از ما فرار نمی کردند!بوس

سپاس برای تمام نگاه هایی که به ما هدیه کردی رفیقمحبت

جهت به زحمت نیفتادنت در نظردهی، بخش نظرات این پست غیر فعال شدمحبت

پسندها (7)

نظرات (0)