علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

الموتِ زیبا: قلعۀ حسن صباح

1394/6/28 10:58
نویسنده : الهام
1,000 بازدید
اشتراک گذاری

قلعه الموت یکی از منحصر به فردترین دژهای تاریخی ایران است که در منطقه رودبار الموت از توابع قزوین واقع شده است. این قلعه در شمال شرقی روستای گازرخان و بر فراز کوهی از سنگ به ارتفاع ۲۱۰۰ متر از سطح دریا قرار دارد. این کوه از نرمه گردن (میان نرمه‌لات و گرمارود) شروع شده و به طرف مغرب ادامه پیدا کرده است. صخره‌های پیرامون قلعه که رنگ سرخ و خاکستری دارند، در جهت شمال شرقی به جنوب غربی کشیده شده‌اند.

پیرامون قلعه از هر چهار سو پرتگاه است و تنها راه ورود به قلعه در انتهای ضلع شمال شرقی است که کوه هودکان با فاصله‌ای نسبتاً زیاد بر آن مشرف است.

نام الموت در تاریخ ایران با نام اسماعیلیه گره خورده و حسن صباح به عنوان رهبر فرقه اسماعیلیه از این قلعه به عنوان پایگاه حکومت خود و ترویج عقاید اسماعیلیه بهره می‌برده است. در مکتوبات تاریخی از قلعه حسن صباح در دوره صفوی به عنوان زندان یاد شده است. اما کاوش‌های باستان‌شناسی در این قلعه نشان می‌دهد که دژ الموت نه تنها زندان نبوده بلکه افرادی که در آن می‌زیسته‌اند از مرتبه اجتماعی خاصی برخوردار بوده‌اند.

قلعه الموت را که مردم محل؛ قلعه حسن می‌نامند از دو قسمت تشکیل شده است. قسمت غربی که دارای ارتفاع بیش‌تری است به نام جورقلا یعنی قلعه بالا و پیلاقلا یعنی قلعه بزرگ خوانده می‌شود.

قسمت شرقی آن را جیرقلا یعنی قلعه پایین و پیارقلا یعنی قلعه کوچک نامند. دیوار شرقی قلعه بالا با قلعه بزرگ کم‌تراز قسمت‌های دیگر صدمه دیده است. طول قلعه حدود 120 متر و پهنای آن بین 10 تا 35 متر متغیر است.

یکی از شگفتی‌های قلعه حسن یا الموت، سیستم پیچیده آب رسانی با تنبوشه‌هایی به قطر 10سانتی متر است که از چشمه کلدر آب را به دژ رسانده و درحوض‌های سنگی ذخیره می‌کرده‌اند. در جنوب غربی این قسمت از قلعه، در میان شیب بسیار تندی که به پرتگاه‌های عمیق می‌رسد؛ حوضی در دل سنگ به ابعاد تقریبی5×8 متر کنده‌اند که هیچ گاه ازآب خالی نشده است.

این قلعه؛ بسیار مورد توجه گروه‌های گردشگری است و هرساله مورد بازدید گردشگران ایرانی و خارجی زیادی قرار می‌گیرد.

+ مطالب بالا پس از گشت و گذارهای فراوان در نت از اینجا کپی و با اندکی تغییر به ثبت رسیده است.

در ادامۀ مطلب شما شاهد یافته های ما (خندونک)از قلعۀ الموت خواهید بودمحبت.

حدود ساعت چهار و نیم پس از پرس و جو از یک محیط بان در رابطه با مسیر حرکت به قلعۀ الموت، از دریاچۀ اُوان به سمت روستای گازرخان به راه افتادیم... و ما از همان ابتدا داوطلب شدیم که در ادامۀ مسیر همسفر عموی مهربان مان (بابای یوسف) باشیم و در ماشین آن ها جا خوش کنیمجشن

تمام این مسیر پر بود از تپه هایی که قسمت هایی از آن صاف شده بود و زمین های مساعدی برای کشاورزی ایجاد شده بود، درست شبیه همین قطعه های زرد رنگی که در تصویر سمت راست می بینید و این نقاط زرد در نتیجۀ برداشت گندم از آن حاصل شده استزیبا

در معلم کلایه ماشین ها تجدید سوخت نمودند، در حالی که ما در صندلی عقب ماشین عموجانمان و روی پای یوسف مهربان و خواهرش به خوابی عمیق رفته بودیمخواب 

ابرهای بسیار خوشرنگ موجود در پهنۀ آسمانِ این منطقه، زیباترین تصویری بود که در قاب دوربین جای می گرفتزیبا

قسمت بسیار سرسبزی از مسیر، قسمت انتهایی جاده بود که به روستای گازرخان ختم می شدآرام

در شمال شرقی روستای "گازر خان" و بر بلندای کوهی از سنگ با ارتفاع 2100 متر از سطح دریا که به پناهگاه مخوفی منتهی می شود، قلعه ای پر شکوه وجود دارد که به قلعۀ حسن صباح معروف است. لابد شما نیز در بلندترین نقطۀ کوهِ پیشِ روی خود قلعۀ حسن صباح را می بینید؟! در عکس سمت چپ قلعه را با بزرگ نمایی بیشتری مشاهده می کنید.

و ورود به روستازیبا

ما که هنوز به خواب ناز بودیم در معیت بابایمان که مثلاً قرار بود در نبودِ همراهان در ماشین استراحت کنند تا برای مسیر برگشت، نای رانندگی داشته باشند، در پایین کوه ماندیم و سایرین روانۀ دامنۀ کوه شدندعینک

سمت راست: قله ای که قلعۀ حسن صباح بر بالای آن قرار داردزیبا

بلیت خانه (محل اخذ بلیت)خندونک

و این خانم که عکس سمت راست مشاهده می کنید، به قول اینجانب "خانم آب فروش" می باشند! اگر روزگاری گذرتان به الموت افتاد حتما قبل از پا نهادن بر پله ها و صخره نوری، آب تهیه کنید و مواد پر انرژی نیز با خود همراه کنید.زیبا

دقت کرده ای ما آدم ها گاهی خصلت های جالب توجهی از خود بروز می دهیم!! به عنوان مثال سال های جوانی و شادابی مان را صرفاً به کار اختصاص می دهیم تا روزگاری پولدار شویم و بتوانیم به مسافرت های جانانه برویم! غافل از این که آن روز یا هرگز نخواهد رسید و یا اگر برسد قطعاً ناتوانی جسمانی اجازه نخواهد داد به مانندِ روزهای جوانی، از آن نهایتِ لذت را ببریم! و چه خوش برنامه ریزی کرد آن که به اندازه کار کرد و به اندازه تفریح کردچشمک

و این دو نَفَر بَر که در عکس سمت چپ مشاهده می کنی، مسیری تا بالای کوه (عکس سمت راست) را بارها و بارها در طول روز می پیمایند و سواری دهنده به همان ها هستند که یا بسیار جان دوست بوده و از توان شان مایه ای نمی گذارند و یا بسیار ناتوان هستند و در سنین بالا قصد پیمودنِ تاریخ را دارند و البته که باز هم بسی جای تحسین دارندتشویق

سمت راست: کوهی که قلعه بر بالای آن بنا شده است.

پله های رو به بالای کوه!

به یاد داشته باشید که پیمودنِ این پله ها بسیار نفسگیر بوده و در واقع پله های مشاهده شده در عکس سمت راست، تنها حدودِ یک چهارم از کل پله هایی است که باید پیموده شود! در نتیجه اگر به الموت رفتید از پله نوردی نهراسید و زمانی که قسمت اولیۀ پله نوردی را بسی نفسگیر یافتید، به هیچ وجه ناامید نشوید و به مانندِ بسیاری از افراد در ایستگاه اول جا خوش نکنید، چرا که پس از پا گذاشتن به ادامۀ مسیر نه تنها بدن شما آماده تر می شود و خستگی کمتر احساس می شود بلکه شیب پله های ادامۀ مسیر خیلی کمتر است و در بخشی نیز پله ها سرازیر می شوند و شما فرصت دارید دمی بیاسایید... آرام سوای همۀ این ها، مناظر بالای کوه ارزش خستگی و کوهپیمایی را داردچشمک

این جا همان ایستگاه اولی است که بعد از پیمودن ربعِ اول پله ها به آن می رسید و اغلب خانه دارها و بچه دارها (خندونک) در آن جا خوش می کنند و از ادامۀ مسیر انصراف می دهند، و خدایش بیامرزد آن را که در این ایستگاه شیر آبی تعبیه کرده است تا رهگذران گلوی خود را تازه کنندمحبت

و نمایی از قلعه در نیمه های مسیرآرام

ورودی قلعه و یک عدد لشکر شکست خورده و خستهخندونک

یگان حفاظت قلعه که روی آن نوشته های لازم در رابطه با بنا موجود بود و عکاس آن نوشته ها را در قاب دوربین به ثبت رساندزیبا

و باز هم نمایی از قلعه و پلکان پیشِ رویعینک

و آن سوی یگان حفاظت و نوشته های ثبت شده روی آنآرام ( برای واضح تر خواندنِ نوشته ها کلیدهای Ctrl و + را همزمان فشار دهید تا سایز صفحه مقابل تان بیشتر شود و شما قادر باشید نوشته ها را بخوانید و برای بازگشت به حالت عادیCtrl و - را همزمان فشار دهیدآرام.)

و لشکر پیروز که سختی را بر جان خرید و قلعه را فتح نمودخندونکزبان

تحمل همۀ خستگی های راه می ارزید به وارد شدن به داخل این تونل که بادی بسیار خنک از داخل آن می وزید و شدت باد در عکس سمت چپ نمایان استچشمک خــــــــــــــوب دقت کن تا شدت باد را ببینیخندونک

تونل مذکور در واقع محل دیده بانی قلعه الموت است که به اسبی خانه مشهور است. این دیدبانی در دل صخره کنده شده است و بسیار مناسب دیده بانی ست چرا که دیده بان در این نقطه بر همۀ نقاط مسلط است. عکس سمت چپ منظرۀ پیشِ روی این تونل استعینک

و باز هم منظرۀ دیده بانیزیبا

پایین پای قلعه و نمایی از قلعه (سمت راست) و ورودی پایین قلعه که کمی آن طرف تر جماعت خسته را نشسته در مقابلِ آن دیدی (عکس سمت چپ)آرام

و تابلوهای ورودی قلعه:

اصطبل (عکس سمت راست) و انبارهای قلعه (سمت چپ)

قسمت دیگری از مجموعه انبارها (راست) و بنایی روی قلعه (چپ)

پس از بازدید از بالای قلعه که خیلی هم دیدنی نبود(خندونک) و فقط مناظر زیرِ پای چشم نوازی داشت، به پایین سرازیر شدیم و یگان حفاظت (عکس سمت راست) و ورودی قلعه از نمایی دیگر (پشت در و داخل دالان)

در مسیر برگشت این جماعت از پا نهادن بر مسیر پله ای امتناع کرده و برای محافظت از مفاصل زانو ترجیح دادند از مسیر "مال رو(خندونک)" به پایینِ کوه سرازیر شونددرسخوان و الحق که مسیر مال رو خستگی کمتری را به دنبال داشتعینک

و انتهای مسیرآرام

و عکسی از کل مسیر منتهی به قلعه(راست) و بالاترین قسمت قلعه(چپ) که توسط دایی علی مان به ثبت رسیده است.

و لحظاتی قبل از سوار شدن بر ماشین که عکاس در آن لحظات هم بی خیالِ ثبت لحظه ها و طبیعت نبودشاکی

پس از رسیدن مادرمان و همراهان ما از دور مادرمان را شناسایی نموده و دوان دوان به سمت ایشان رفته، خود را در آغوش مادرمان ولو نمودیم و به نظر می رسید تنها چیزی که بر چشم مان نیامده است، خواب بوده است! بعــــــــــــــله رفیق ما نه تنها خودمان نخوابیده بودیم بلکه خواب را بر بابای خسته مان نیز حرام نموده بودیمکچل!  و حالا بابای خستۀ ما و البته عموی خسته ترمان، که کوهپیمایی نیز نموده بودند، باید تا خودِ قزوین که بماند تا خودِ تهران به تاخت می گازیدَندیسوتخندونک

بر ماشین ها سوار شده و در بین مسیر برای خرید آب جوش پیاده شدیم و خانم آبِ جوش فروش را بسی مهربان و خونگرم یافتیم و در حجره اش لیوان ها را شستشو داده و آب جوش و بستنی خریدیم و درست در لحظه ای که خورشید به خوابگاه خود می رفت آن جا را ترک نموده به سمت تهران به راه افتادیم

جایت خالی رفیق تا قزوین را به تاخت آمدیم، ولی چشمت روز بد نبیند از آن جا که سفرِ بی ترافیک بر ما حرام است(درسخوان)، از همان ورودی قزوین ترافیکی سنگین بر مسیر حاکم بود و بدتر از آن ورودی کرج تا انتهای آن بود که همان بیست کیلومتر یک ساعت و نیم به طول انجامید و هر آن چه لذت برده بودیم از چشمان مان درآمدگیجخندونک حالا خدایش دایی محسن مان را خیر دهد که در نیمه راه سکان وسیلۀ نقلیه را از بابایمان تحویل گرفته و راندند ولی عموی مهربانمان تا خودِ تهران یک تنه گازیدندی و آااااای اذیت شدندی و به روی مهربان خود نیاوردندیتشویقخندونک

حدود ساعت یک نیمه شب به منزل رسیدیم و درجا آش و لاش بر زمین فرود آمدیم و سقوط آزاد نمودَندیخواببدبو

در مجموع سفری خاطره ساز و به یادماندنی برایمان رقم خورد و سفر با همین تلخ و شیرین هایش خوش استآرام

پسندها (6)

نظرات (0)